ارسالها: 10
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Oct 2014
سپاس ها 16
سپاس شده 44 بار در 10 ارسال
حالت من: هیچ کدام
26-10-2014، 15:48
(آخرین ویرایش در این ارسال: 27-10-2014، 6:33، توسط گربه ی ملوس.)
سلام دوستان.این رمان همراه است با شخصیت های سریال قبول میکنم ولی اگه سریال رو ندیدین هیچ اشکالی نداره چون این رمان خارج از سریاله
این رمان تخیلی ، درمورد کاران و سوربهی هستش.یعنی همون زویا و اسد.تو این داستان خارج از داستان های قبول میکنم هستش.درواقع تو این داستان ، کاران و سوربهی خالی هستن دیگه زویا و اسد نیستن.
خلاصه ی داستان اینطوریه: در بین بازی کردن تو سریال قبول میکنم ، عاشق هم همیشن.ولی پس زن اسد چی؟این دیگه تو ادامه ی داستان معلوم میشه.تازه تنویر هم تو داستان میاد
خودم داستانو خوندم خیلی داستان خوبیه.
البته قابل توجه اینکه من نویسنده نیستم.این داستان رو تو یکی از پیج های طرفداران زویا و اسد دیدم و خوندم.از نویسنده اجازه گرفتم تا تو سایت بذارمش.
در ادامه ی همین تاپیک ، داستان رو میذارم پس حتما دوباره به اینجا سر بزنید
دوستان لطفا هیچ کامنت و پستی اینجا نذاریدمیخوام فقط رمان باشه.ممنون.میتونید نظرتون رو تو پ.خ بهم بگین
اسم داستان:عبور عشق از مانع
اسم نویسنده ها:سارا و هانیه
آدرس پیج(منبع):
karan_surbhi_my love
با من همراه باشید
یه روز مثل همیشه سوربهی از خواب بیدار میشه،وقتی داشت شیر میخورد یهو گوشیش زنگ میخوره،یه شماره ی ناشناس بود،سوربهی گوشی رو برمیداره
سوربهی:الو
گل خان:الو،سلام،سوربهی جیوتی!؟؟؟؟
سوربهی:بله،شما؟
گل خان:من یه کارگردان هستم،ومیخوام یه سریال جدید بسازم که میخوام اگه بشه شما نقش اول این سریال رو بازی کنید
سوربهی:خوشبختم،من اول باید سناریو رو بخونم بعد تصمیم بگیرم
گل خان:من سناریو رو الان براتون میفرستم،فقط اگه میشه ادرس ایمیلتونو بدین
خلاصه سوربهی بعد از خوندن سناریو خیلی دوست داشت که هرچه سریع تر برای فیلم برداری اماده بشه و خیلی کنجکاو بود که بدونه نقش مقابلش کیه تا اینکه یه روز گل خان به سوربهی اس ام اس میده میگه برو کاندیدا که برای نقش مقابلت انتخاب کردیم رو ببین و یه نفر رو انتخاب کن،سوربهی میره و بعد از دو روز توی ۱۰ تا کاندید کاران سینگ گرور رو انتخاب میکنه
عشق پابرجاست
حتی تو مشتری و ناهید
میشه تو صورت هر آدمی
یک ماه دید
ارسالها: 10
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Oct 2014
سپاس ها 16
سپاس شده 44 بار در 10 ارسال
حالت من: هیچ کدام
06-11-2014، 10:02
(آخرین ویرایش در این ارسال: 06-11-2014، 10:06، توسط گربه ی ملوس.)
خود سوربهی هم نمیدونست چرا کارانو انتخاب کرده حس میکرد با کاران راحت تر کنار میاد،بعد از یک ماه همه چیز برای فیلم برداری اماده بود و توی این یک ماه کاران و سوربهی چند بار برای اشنایی بیشتر بیرون رفتن که هم جنیفر هم گل خان توی این جمع حضور داشتن( یه درصد فکر کنین اون جن کاران رو یه دقیقه ول کنه،اویزون)
روزی که برای فیلم برداری رفتن همه چیز خب پیش رفت و همینطور روزا میگذشت و کاران وسوربهی با هم صمیمی تر میشدن،سوربهی کاران رومثل برادرش می دونست و کاران هم سوربهی رو مثل خواهرش میدونست تا اینکه رسیدن یه اون صحنه که کاران برای نجات سوربهی از عروسی اجباری داشت مثلا دعوا میکذگرد که یهو پاش میپیچه و میافته زمین سوربهی هم بدو بدو میاد بره پیشش که پای اون هم سر میخوره و میافته رو کاران (به به چه صحنه ای)
همون لحظه جنیفر هم میرسه و کاران و سوربهی رو روی هم افتاده میبینه
سوربهی سرشو بلند میکنه میبینه که کاران چشاش گرد شده یه ذره بهم نگاه میکن جفتشون قلبشون تند میزد(این لحظه بای اهنگ میتواااا عشکه په زوره نهی پخش بشه) که یهو جنیفر بلند میگه کااااااران چی شدی عزیزم؟؟(اییییش بیچاره کاران که تو باید بهش بگی عزیزم) بعد سوربهی سریع خودشو سریع از رو کاران بلند میکنه و میکه واقعا معذرت میخوام پام سر خور،جنیفر میاد دسته کارانو میگره و بلندش میکنه بعد کاران میگه مشکلی نیست،اصلا خودتو ناراحت نکن و لنکون لکون میره جنیفر هم وقتی داشت از بقل سوربهی رد میشد یه چشم قوره ای بهش میره که سوربهی سر جاش خشک میشه،شب وقتی سوربهی تو تختش دراز کشیده بود تا بخوابه همش اون صحنه میومد جلوی چشمش و همش حرس میخورد که جنیفر اینجوری اونارو باهم دیده،ولی باز به خودش میگفت چه اشکالی داره مگه، مهم نیست،کاران هم نمیتونست بخوابه همش اون صحنه جلوی چشماش بود،خلاصه بعداز کلی کلنجار رفتن تونستن بخواب ،صب وقتی رفتن سر صحنه ی فیلم برداری جفتشون سرشون پایین بود و هیچ شوخی هم باهم نمیکردن و باهم سر سنگین بودن
روزها میگذشت و کاران وسوربهی حس میکردن که یه دوست داشتنی بیشتر از خواهر و برادر بهم دارن ولی هیچ حرفی نمیزدند تا اینکه یه روز گل خان میاد و میگه
گل خان:سلام یه خبری براتون دارم،برای شما دوتا یه تور توی افریقا راه انداختن و این خیلی خوبه ،کاران و سوربهی شک شده بودن و بعد از کلی جیغ و دست زدن و این حرفا یهو ناخوداگاه پریدن تو بغل هم ،همین جوری که قلبشون تند میزد از بغل هم بیرون اومدن و خودشونو جمع و جور کردن
گل خان:کاران اگه بخوای میتونی جنی هم بیاری
سوربهی بعد از شنیدن اسم جنی یه کم ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد و گفت
سوربهی:اره کاران فکر خیلی خوبیه جنی هم بیار
کاران:فک نکنم که جنی بیاد اخه خواهرش زایمان داره
سوربهی بعد از شنیدن این که جنی نمیاد خوشحال شد ولی خودش دلیله خوشحالیشو نمیدونست و با خودش میگفت حالا جنی بیاد یا نیاد چه فرقی به حاله من داره اخه
کاران هم از اینکه میخواست با سوربهی تنها بره یه ذره میترسید و یه ذره هم خوشحال بود وکاران هم دلیله این احساساشو نمیدونست
وقتی شب کاران رفت خونه و موضوعو به جنی گفت جنی هم قاطی کرد
جنی:وااای اخه این حرف ینی چی ،من دوست ندارم تو بری،بندازش واسه بعد که منم بیام
کاران:اخه عزیزم از دست من کاری بر نمیاد که این برنامه از قبل ریخته شدس و از منم نمیتونم کاری کنم
جنی:اگه بخوای میتونی،موضوع اینه که تو نمیخوای خیلی هم دلت میخواد با سوربهی جونت تنها بری
اینجا کاران اتیشی میشه و یدونه میزنه تو گوش جنی(فداات کاران،کاش یه دونه هم از طرف من میزدی)و بعد با حرس سوییچ ماشینش رو برمیداره و درو میکوبه بهم و میره بیرون جنی هم میفته رو زمین و شروع به گریه کردن میکنه(حقتههههههه)،کاران پاشو میزاره رو گاز و باسرعت رانندگی میکنه تا اینکه میزنه کنار و شروع میکنه به گریه کردن
کاران:چرا اخه زدمش ؟؟؟من چم شده؟؟این احساس عجیب که به سوربهی دارم چیه؟؟ااااه دارم دیوونه میشم(عشقههههه اقا کاران خخخخخ) که یهو یکی میزنه به شیشه ،کاران اشکاشو پاک میکنه و شیشه رو میده پایین بعد میبینه سوربهی با یه لبخند رو لبش پشته شیشه ی ماشین بود ،دوباره قلبش تند تند میزنه و میگه
کاران:اینجا چی کار میکنی
سوربهی:اومدم برای مسافرتی که میخوایم بریم لباس بخرم،تو اینجا چی کار میکنی؟؟؟
کاران:هچی جنی خونه نبود منم حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام یه چرخی بزنم،خب حالا که تو رو دیدم میشه باهات بیام؟؟؟
سوربهی که داشت از خوشحالی بال درمیاورد ولی نمی دونست چرا؟؟؟
سوربهی:اره چرا نشه،اگه میخوای بیا،منم تنهایی حوصله ام سر میره
وقتی شب کاران رفت خونه و موضوعو به جنی گفت جنی هم قاطی کرد
جنی:وااای اخه این حرف ینی چی ،من دوست ندارم تو بری،بندازش واسه بعد که منم بیام
کاران:اخه عزیزم از دست من کاری بر نمیاد که این برنامه از قبل ریخته شدس و از منم نمیتونم کاری کنم
جنی:اگه بخوای میتونی،موضوع اینه که تو نمیخوای خیلی هم دلت میخواد با سوربهی جونت تنها بری
اینجا کاران اتیشی میشه و یدونه میزنه تو گوش جنی(فداات کاران،کاش یه دونه هم از طرف من میزدی)و بعد با حرس سوییچ ماشینش رو برمیداره و درو میکوبه بهم و میره بیرون جنی هم میفته رو زمین و شروع به گریه کردن میکنه(حقتههههههه)،کاران پاشو میزاره رو گاز و باسرعت رانندگی میکنه تا اینکه میزنه کنار و شروع میکنه به گریه کردن
کاران:چرا اخه زدمش ؟؟؟من چم شده؟؟این احساس عجیب که به سوربهی دارم چیه؟؟ااااه دارم دیوونه میشم(عشقههههه اقا کاران خخخخخ) که یهو یکی میزنه به شیشه ،کاران اشکاشو پاک میکنه و شیشه رو میده پایین بعد میبینه سوربهی با یه لبخند رو لبش پشته شیشه ی ماشین بود ،دوباره قلبش تند تند میزنه و میگه
کاران:اینجا چی کار میکنی
سوربهی:اومدم برای مسافرتی که میخوایم بریم لباس بخرم،تو اینجا چی کار میکنی؟؟؟
کاران:هچی جنی خونه نبود منم حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام یه چرخی بزنم،خب حالا که تو رو دیدم میشه باهات بیام؟؟؟
سوربهی که داشت از خوشحالی بال درمیاورد ولی نمی دونست چرا؟؟؟
سوربهی:اره چرا نشه،اگه میخوای بیا،منم تنهایی حوصله ام سر میره
سوربهی و کاران میرن تو یه فروشگاه بزرگ،سوربهی چندتا لباس بر میداره میره تو اتاق پرو اولین لباس و میپوشه ،مثل فرشته ها میشه یه لباس صورتی کوتاه،وقتی از در اتاق پرو میاد بیرون کاران خشکش میزنه نمیتونه هیچی بگه و با یه لبخند دختر کش همین جوری سوربهی رو نگاه میکنه و قلبش تند تند میزنه،از اون ور هم سوربهی بعد از دیدنه لبخند کاران قلبش تند میزنه و داشته دیوونه میشده که جفتشون باصدای فروشنده به خودشون میان
فروشنده:خب ،چه طوره؟؟دوستش دارین؟؟
سوربهی:نمیدونم،نظر تو چی کاران؟؟
کاران:عالیه ،فوق العاده اس مثل عروسکا شدی
سوربهی چشاش گرد میشه و کاران نگاه میکنه وکاران هم متوجه حرفش میشه و میخواد درستش کنه
کاران:ام ام ام منظورم اینکه ،بیخیال خیلی لباسه خوشگلیه
بعد از خرید چند دست لباس برای سوربهی کاران ،سوربهی رو به خونشون میرسونه و خودش میره هتل
صبح روز بعد میره خونه که لباساشو جمع کنه بره فرودگاه،میبینه جنی نیست خیلی خوشحال میشه از اینکه نمیخواد باهاش روبه رو شه،وسایلاشو جمع میکنه میره فرودگاه از اونور هم سوربهی میرسه فرودگاه.
عشق پابرجاست
حتی تو مشتری و ناهید
میشه تو صورت هر آدمی
یک ماه دید
ارسالها: 10
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Oct 2014
سپاس ها 16
سپاس شده 44 بار در 10 ارسال
حالت من: هیچ کدام
21-11-2014، 23:00
(آخرین ویرایش در این ارسال: 21-11-2014، 23:04، توسط گربه ی ملوس.)
میخوان سفر هوا پیما شن که مهماندار بهشو ن میگه ماه عسلی خوبی داشته باشید کاران وسوربهی به خلبان لبخندی میزنند چون حال توضیح دادن نداشتن از اونجا رد میشن و روی صندلی شون میشینند چشمای سوربهی یکم خواب الوده ولی کاران شاد و پر انرژیه .... کاران هم متوجه میشه سوربهی خوابش میاد پس براش جک تعریف میکنه سوربهی که از کاران خیلی خوشش اومده و دلیل احساسشو نمیدونه و از خنده نمیتونه خودشو کنترل کنه یهو از دهنش میپره کاران خوش به حال زنت بعد کارانم از دهنش میپره میگه حیف من که شوهر اون باشم
سوربهی تعجب کرده و توی شوکه کاران یهو متوجه حرف زدنش میشه و میگه من من من منظورم این بود که اون مثل ما زیاد اهل شوخی کردن نیست سوربهی هم میگه اها متوجه شدم فهمیدم پشت سر اونا یه زن و یه مرده از کاران و سوربهی میپرسم دارید میرید ماه عسل باز کاران و سوربهی تعجب میکنند سوربهی میخواد توضیح بده که کاران میگه بله سوربهی توی شوکه عیجبیه زن و مرد بهشون میگند خداحفظتون کنه خدا از چشم بد دورتون کنه(چشم بد جنییه والا )و کاران از و مرد تشکر میکنه سوربهی دلیل اینجور حرف زدن پیش زن و مرد از کاران میخواد که کاران میگه ساکت شو سوربهی هیچی نگو هرکسی ازت پرسید اومدید ماه عسل بگو بله سوربهی میگه ولی اگه به گوش زنت برسه چی کاران میگه اون مهم نیست و بازم سوربهی تعجب میکنه
بعد از چند ساعت خندیدن تو هواپیما بلاخره به افریقا میرسن ،از هواپیما پیاده میشن و یه راست میرن هتلشون،سوربهی میره رو تختش دراز میکشه و همش چهره ی کاران جلوی چشاش بود،و کاران هم همین حس رو داشت و با خودش میگفت وقتی سوربهی پیشمه من کاملا شاد و سرزنده و خوشحالم،واااای خدایا این چه حسیه که من دارممممم ،چون نزدیکای ظهر رسیدن به هتلشون تا بعد از ظهر خوابیدن وبعد از بیدار شدن به پیشنهاد کاران رفتن به یه کلوپ
توی کلوپ:
سوربهی:کاران چه خبرته خیلی خوردی حتی نمیتونی رو پات وایسی ،چته ؟؟؟
کاران:کی؟؟من؟؟؟نه نه نه من کجام مسته ،بیا باهم بریم برقصیم و سوربهی رو به زور میبره و شروع میکنه به رقصیدن و سوربهی فقط نگاش میکنه و میگه
سوربهی:کاران تو اصلا حالت خوب نیست،به من بگو چته،واسه چی اینقد مشروب خوردی اخه،هان؟؟
کاران:چرا!؟؟واقعا میخوای بدونی چرا چووون من عاشقت شدم با وجود اینکه زن دارم،حالا فهمیدی چرا(اینجا کاران خیلی مسته)
سوربهی سرجاش خشکش میزنه ،شوکه میشه نمیدونه چی بگه،میترسه نکنه اون حسی که به کاران داره واقعا عشق باشه
همین جوری که سوربهی سرجاش وایساده بود یهو کاران از شدت مستی از حال میره و میافته وسط زمین سربهی هم سریع زنگ میزنه یه ماشین بیاد ببرتشون هتل،همین که به هتل میرسن سوربهی به کمک راننده کاران رو میبره تو اتاقش میزاره رو تختش راننده میره بیرون سوربهی هم کفشایه کاران رو درمیاره همین که میاد بره کاران دستشو میگیره میگه بمون،باید یه چیزی بهت بگم
سوربهی:خب بگو گوش میدم
کاران:اون حرفی که تو کلوپ بهت زدم راسته ،خودمم نمیدونم چمه،نزدیکه دو ماه که دارم با خودم کلنجار میرم نمیدونم این چه حسیه
سوریهی:کاران این اصلا ممکن نیست تو زن داری،این حس هم یه احساسه زود گذره و بدو بدو از اتاق کاران میاد بیرون
میاد تو اتاقش میافته رو تختش،حرفای کاران مثل خوره افتاده بود به جونش چون خودش هم درگیر اون احساسات بود و میدونست شاخ و برگ دادن به این احساساتش غلط و نباید خوش رو میباخت،تا صبح خواب به چشاش نیومد،کاران از خواب بیدار شد و یه راست رفت تو حموم حرفای دیشبش یادش بود ولی هیچ احساس پشیمانی نمیکرد،مثل همیشه خوشتیپ از در اتاقش بیرون اومد و رفت دم در اتاق سوربهی،
سوربهی:اومدم،وقتی در رو باز کرد کاران شوکه شد،سوربهی همون لباس صورتیه کتاه رو پوشیده بود و با یه ارایش ملیح شبیه فرشته ها شده بود
سوربهی :سلام خوبی کاران الان میام ی چند لحظه صبرکن
کاران:سوربهی میشه بیام تو؟؟
سوربهی:اره چرا نشه؟؟؟ کاران اومد تو و در رو بست
کاران:سوربهی میدونم که حرفای دیشبم خیلی عجیبه،ولی واقیه
سوربهی:حتی اگه واقعی باشه غیر ممکن
کاران:میدونم ،فقط میخوام یه چیز رو بدونم،تو همچین حسی به من نداری؟؟
سوربهی که بد از شنیدن این حرف قلبش شروع به تند تپیدن کرد گفت
سوربهی:حالا داشته باشم چه فرقی میکنه
کاران:فرق میکنه برام خیلی مهمه
سوربهی با بغض میگه:نه من اصلا همچین احساسی ندارم
کاران:اگه میخوای حرفتو باور کنم باید تو چشام نگاه کنی و بگی دوسم نداری
سوربهی وقتی تو چشای کاران نگاه میکنه بغضش میترکه و میگه
سوربهی:چراااا منم دوست دارم ولی این احساسات الکیه ،منو تو نمیتونیم باهم باشیم
کاران بعد از شنیدن این حرف از خوشحالی سوربهی رو بغل میکنه و میگه
کاران:میدونستم تو هم من و دوست داری
سوربهی:خب،الان خوشحالی که یه عشق ممنوع داری؟؟؟اره!؟
کاران:چرا ممنوع؟؟
سوربهی:کاران تو زن داری میفهمی زن داری(اخه سوربهی مگه اون زنه ،بیشتر شبیه لاستیک پیکان جوانانه)
کاران:اره میدونم ولی من نمیتونم با این احساساتم با جنی زندگیم رو ادامه بدم
کاران:ببین عزیزم من خیلی وقته که به جنی هیچ احساسی ندارم درست از وقتی که تو رو دیدم.جنی همش میخواد منو کنترل کنه :کی بود بهت زنگ زد کی بود بهت پیام داد و.... اون میخواد منو عوض کنه میخواد منو مثل خودش کنه بدجنس و همیشه در حال نقشه کشیدن(این که از تنویرم بد تره)
سوربهی:خوب انتخاب خودت بوده پس من و تو نمیتونیم باهم باشیم
کاران:ولی عشق همیشه میبره
سوربهی :وقتی میبره که منطقی باشه
کاران :پس من باید به جنی بگم این منطقیه باشه؟
سوربهی هم با چشماش جواب باشه رو میده
بعد کاران از خوشحالی سوربهی رو بغل میکنه و اروم دم گوشش میگه خیلی دوست دارم،سوربهی هم کاران رو بغل میکنه میگه منم همینطوووور(میتوااا..........)،بعد کاران میگه
کاران :خب حالا که روزمونو خوب شروع کردیم بریم صبحونه بخوریم و تمرین رقص کنیم
سوربهی:باشه حتما بریم بخوریم ،بعد دست سوربهی رو میگیره بوس میکنه و میرن از در اتاق بیرون،میشن صبحونه میخورن و بعدش میرن تو اتاق تمرین کنن،اهنگ رو که میزارن شروع میکن کاران لپ سوربهی رو میبوسه
سوربهی:اااااا کاران چی کار میکنی،تو تا وقت از زنت جدا نشی حق نداری این کارو بکنی،فهمیدی؟؟؟؟
کاران:چشم رو چشماااااام
اون یه هفته ای که باهم تو افریقا بودن بهترین روزای زندگیشون بود و با نزدیک شدن به برگشتشون استرسشون هم بیشتر میشد ،از اینکه بخوان با جنیفر روبه رو بشن براشون سخت بود
عشق پابرجاست
حتی تو مشتری و ناهید
میشه تو صورت هر آدمی
یک ماه دید