امتیاز موضوع:
  • 6 رأی - میانگین امتیازات: 3.67
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه

#1
Smile 
خلاصه ی داستان:

یه دختر خانوم دانشگاهی 23 ساله به اسم المیرا


این دختر کمی شوخ ولی توی دانشگاه همه به شیطنتش میشناسنش
این دختر هنوز افکار کودکانه داره یکمی مامانشو اذییت میکنه 
ولی وقتی خودش عاشق میشه...................


دیگه در همین حد کافی بود بقیشم خودتون بخونید پشیمون نمیشید
Big Grin


کیلید و انداختم تو در و درو باز کردم و رفتم تو .....داد زدم:
__سیلوم به اهالیه خونه ؟ حال مالتون چوطوره ؟ 


مامان از آشپزخونه اومد بیرون و نگاهی به من انداخت و غش غش خندید و گفت:سلام خوبیم عزیزم بیا بشین برات یه لیوان آب بیارم 
وارد هال شدم بابا رو مبل نشسته بود و یه کتابم دستش بود ........آروم آروم رو نک پاهام راه رفتم راه رفتم ......رفتم جلو تر بغل گوش بابام می خواستم پخ کنم که مثلا بترسونمش که یه هو از 
جاش بلند شد و گفت:پخ ! 
زهرم ترکید دستمو گذاشتم رو قلبم یه جیغ بنفش کشیدم که باعث شد بیچاره مامانم بترسه و سریع بیاد تو هال Confused


مامان__چته دختر چرا جیغ میزنی؟
من__هیچی می خواستم بابا رو بترسونم منتاها جامون برعکس شد نمیدونم چی شد بابا پخ کرد من ترسیدم !


بابا غش غش خندید و گفت:حقته دختر! نمیگی من پیر شدم بترسونی منو می افتم میمیرم حالا بیاو درستش کن؟
من__بس کن تورو خدا باز شروع کرد بمیرم بمیرم بمیرم مسخره!
بابا__حالا بیا یه دقیقه بشین اینجا


رفتم نشستم رو مبل مامانم برگشت تو آشپزخونه بابا اومد کنارم نشست یه لبخند دوستاشتنی زد که چال های لپش معلوم شد نه خدا وکیلی الان که دقت میکنم
میبینم چه بابای جذابی دارم چشم ابروش مشکی چشمای عسلی درشت دماغ مناسب لبای گوشتی ......البته این که تعریف کردم شبیه دخترا شد ولی بابام چهره اش خیلی مردونه س


بابا__خوب از درس و دانشگاه چه خبر ؟
من__درسا که خیلی خوبه ، اساتیدمونم باهام خوب شدنو به شیطونیام عادت کردن ، فقط میمونه این دختره ی زبون نفهم خر !
بابا با خنده __امروز چه بلایی سرش آوردی ؟ 
من__هیچی داشت از پله ها میومد بالا همین که رسید بالا یه زیر پا واسش گرفتم با مغز رفت تو زمین هیشکی نفهمید من براش زیر پا گرفتم حتی خودشم نفهمید! کل پسرای دانشگاه بهش میگن دست و پا
چلفتی ! خعلی خوب بود بابا باید بودیو میدیدی!
بابا__ولی دخترم مراقب باش نزنی بکشیش!
من__بزنم بکشمشم حقشه یه زره از نفرتم ازش کم نمیکنه 
بابا__اِ  ! دختر شمر از تو با رحم تر .....آخه من نمیدونم این دختر چه هیزم تری به تو فروخته که این بلاهارو به سرش میاری
من__میدونی چیه بابا ؟ من اصلا ازش خوشم نمیاد حالم ازش به هم میخوره یه جوریه خودشو میگیره




داشتیم با بابا در مورد ملیکا یکی از دخترای دانشگاه یعنی هم کلاسیم حرف میزدیم که مامان با سه تا چایی اومد و  کنار ما نشست 
برگشتم سمت مامان و گفتم:
__به به میترا خانوم خوش اومدی به جمعمون !


مامان یه لبخندی زد و گفت:
__مرسی دخترم !


یکم که نشستیم فهمیدم صدای در اومد سرمو برگردوندم بله ! اینم داداش خوشگلم از سر کار اومده میدونم که حسابیم خستس پس برم یکم اذییتش کنم بخندیم
از جام بلند شدم رفتم سمت علی رضا تمام تو دستاش کیسه های خرید بود البته علی رضا همیشه دست پر میاد خونه ولی امروز عجیب یک عالمه چیز میز خریده بود 
رفتم جلو تر تا متوجه حضورم شد اومد و منو بغل کرد و خندید و گفت:


__به به آبجی خله ی ما چطوره ؟ 


یه نگاهی بهش انداختم و گفتم:
__خل عمته ! من خیلیم خوبم 
یه نگاه با مزه ایی بهم کرد و گفت:
__ای داد بی داد زشته دختر عمته چیه هزار و یک بار بهت گفتم اینجوری حرف نزن
خندیدم اونم خندید باهم رفتیم سمت هال البته قبلش برای علی رضا هم چایی ریختم هممون نشستیم 
رو کردم به علی رضا و گفتم:خوب آقای دکتر ما چطوره چه کارا میکنه چه خبرا؟
علی رضا خندید و گفت:
__آقای دکتر شما کم کم داره وامیده 32 سالشه هنوزم داره درس میخونه 
بابا خندید و گفت :


__آقای علی رضا خان از قدیم گفتن : ز گهواره تا گور دانشبجویی
علی رضا__نه جدی جدی خسته شدم درسام خیلی سنگینه تازه علاوه بر درس خوندن تو بیمارستانم هستم یه پام تو اتاق عمله یه پام تو اتاق ریئاستم یه پامم تو دانشگاه و کتابخونه 


مامان __خوب حالا ول کنید این بحثارو بریم شام بخوریم !
همه از جامون بلند شدیمو رفتیم تو آشپزخونه شام که خوردیم ظرفارو جمع کردیمو قرار شد که من و علی رضا بشوریمشون .....آستینامو تا زدم و رفتم وایسادم جلوی سینک ظرف شویی علی رضا هم یه
رکابی تنش بود وایساد بغل دست من اول آروم آروم میشستیم اما بعدش علی رضا هی تند تند قاشق چنگال هارو کف میزد و پرت می کرد تو سینک جلوی من که باعث میشد کفا بریزه روم هی گفتم
علی رضا آروم بزار اما کو گوش شنوا ؟ 
منم که عصبانی شده بودم همون طور که داشتم لیوان رو میشستم پر از آبش کردمو پاچیدم رو علی رضا تمام آب از سر و صورتش میریخت پایین کیف کردم ! کف زدن علی رضا تموم شد من داشتم ظرف
هرو آب میکشیدم که یه آن حس کردم تمام جونم یخ زد و بعد متوجه شدم که علی رضا آب یخ رو ریخته تو یقه بلیزم ...........عصبانی شدم ظرفا تموم شد شیر آبو بستمو با دستای خیس افتادم به جونش
انقدر زدمش قلقلکش دادم که داشت میمرد ولی من کجا و اون کجا با یه دست بلندم کرد و چپکی گرفتم رو هوا حالا  هی مامان بابا میگن بزارش زمین کو گوش شنوا ؟
همین جوری منو سرو ته گرفته بود دیگه احا میکردم رودم اومده تو سرم 
علی رضا__تا نگی ببخشید نمیزارمت زمین
دست به سینه شدم و گفتم:
__هه هه به همین خیال باش که من از توی غول تشن معذرت خواهی کنم !
علی رضا__چی گفتی؟
من__من چیزی نگفتم! من چیزی گفتم اصلا؟ من بچه به  این آرومی اصلا صدا از دیوار در میاد از من در نمیاد
علی رضا__به قرآن اگه معذرت خواهی نکنی امکان نداره بزارمت زمین 
من__وای علی رضا کشتی من و کثافت بزارتم زمین خر ! عوضی ! منو بزار زمین الاغ جون ! 
همه ی اینارو با جیغ میگفتم .....علی رضا خندیدو گفت:
__همه ی این فشایی که دادی جریمه داره ولی در عوض اگه اون کارارو انجام بدی میارمت پایین 
من__من هیچ کاری واسه توی غول انجام نمیدم ...الاغ منو بزار زمین!
علی رضا__انجام نمیدی نه ؟!
من__نهههههههععععع!؟Tongue
علی رضا__پس همون جا بمون 
ای داد بی داد به ناچار داد زدم :
__باشه بابا قبول هر کاری بگی انجام میدم
علی رضا بلاخره منو آورد پایین دستامو کوبیدم به همو گفتم__حالا اگه من کاری واسه ی تو کردم !
علی رضا دستمو کشید و من و انداخت تو حموم و لباساشم ریخت و حموم بعد با انگشت اشارش به لباساش اشاره کرد و گفت:
__تمیز تمیز میشوریشون 
من با فریاد__دِ   ! الاغ مگه مرض داری خوب لباسشویی هست دیگه !
بلاخره بزور همرو شستم دیگه جونم داشت از یه جام میزد بیرون از حموم اومدم بیرون لباسارو تو بالکن پهن کردم و رفتم تو اتاق علی رضا همین جوری بدون این که در بزنم رفتم تو چشمم افتاد به علی
رضا یه داد زد:__برو بیرون !


وای خدا مرگم بده این بچه آبرو حیا نداره قبلا که کوچیک تر بود حداقل موقع خواب یه شرت پاش میکرد الان همونم ندارهcrying


وااای منه خاک بر سر و بگو که همین جوری سرمو انداختم رفتم تو .....بهتره تا از اتاق نیومده فرار کنم اومدم فرار کنم که احساس کردم تو هوا حالت دویدن دارمو دارم همین جوری پامو تکون میدم
چشمامو باز کردم به این ور و اونورم نگاه کردم وااای خدا تو بغل علی رضا بودم سرموبر گردوندم سمت علی رضا وااای که تو چشماش خون جمع شده بود نیشمو باز کردمو اول لپشو ماچ کردم
بعد گفتم:


__به به داداشه گلم چطوره؟
علی رضا__زهرمار دلمم نمیاد بهت چیزی بگم آخه 
خودمو مظلوم تر کردمو گفتم__علی رضا منو بزار زمین دیگه 
علی رضا همین جور که تکونم میداد گفت:
__چیزیم دیدی ؟
من__امممممم......ن....یعنی....مممم آره
علی رضا__المیرا ! زشته آجی می خوایی بیایی تو اتاق در بزن




خلاصه منو ول کرد البته از علی رضا بعید بودا ولی فکر کنم حوصله ی کل کل با منو نداشت ........چه بهتر .......فرداهم دانشگاه داشتم وای دوباره روز از نو روزی از نو 
دعوا با دوستام..........کل کل و لجبازی با ملیکا..........شیطنت تو کلاس و البته یکی از استادا هست که منو میندازه از کلاس بیرون ولی بازم کاره خودمو میکنم به خدا این منو نندازه کلیه 


رفتم دندونامو مسواک زدمو رفتم توی رخت خوابم ای داد بی داد حالا مگه خوابم میبره ولی سعی کردم که بخوابم بازم نشد 






اگه خوشتون اومده بگید بازم بزارم حالا اولاشه ها ولی داستانه جذابیه


دوست داشتین بگید بزارم Smile

دوستان اگه دوست دارید بازم بزارم سپاس بدید میزارم 


ممنون میشم Big Grin
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط love10 ، پرنسس ارزوها ، پری خانم ، دايانا ، zoya frokhi ، *anita* ، pesare_e_bad ، mah.die ، آویـــســا ، لاراجون ، BAILANDO ، حصین / ابلیس ، ariyana80 ، هاکان ، آهیو ، omidkaqaz ، Tᴀᴍᴏʀᴀ Pɪᴇʀᴄᴇ ، Sadaf 2014 ، -samira- ، شکوفه سیب ، 83 pooneh ، هدیه 20 ، ی دخی عاشق ، _.sheidg._ ، ρυяρℓє_ѕку ، atrina81 ، *Aɴѕel* ، سلداه ، sogl
آگهی
#2
سلام دوستای عزیز و گرامی فکر میکنم یک سری تون رمان قبلی من یعنی دل بی قرار رو خونده باشید

سری پیش داستان جذابی بود و از زبون یک دختر13 ساله گفته می شد 

این دفعه من فعالیت خودم رو از رمان (حس مادری) شروع کردم یعنی دومین رمانی که نوشتم

این رمان با تمامی رمان هایی که خوندید فرق داره ....خنده دار هست.....عاشقانه هست.....غمگینم هست ولی یه مضوع کاملا متفاوت با بقیه ی رمان هایی که خوندید

سعی خودم رو کردم که داستان جذابی باشه نمی تونه نباشه چون انقدری روش کار کردم که مطمئن باشم قشنگه

از اسم رمان مشخص که داستان درمورد چیه داستان اصلا درمورد این نیست که دختره بخواد مامانشو اذییت کنه یا چیزه دیگه ایی این رمان درمورد حسی که یه مادر به فرزندش داره

و تا زمانی که شخص خودش فرزند نداشته باشه متوجه نمیشه یا حال یک مادر رو درک نمی کنه

رمان حس مادری اول از عشق شروع میشه ولی مضوع اصلی داستان عشقی که این دختر داره نیست حسیه که این دختر داره و اون حس چیزی نیست جز حس مادری


ازتون می خوام اگه اگه اگه این رمان رو خوندین سعی کنید شخصیت های داستان رو درک کنید 


میدونم که خیلیاتون فرزند ندارید اما میشه فهمید از حال یک مادر میشه فهمید یک مادر چقدر فرزندش رو دوست داره و می خواد که فرزندش عاقبت به خیر و خوش بخت بشه


ازتون خواهش میکنم که این رمان رو با دقت بخونید هر یک جمله از این رمان درک میخواد


درضمن اگه انتقادی اگه تعریفی بود حتما بگید خوشحال میشم ایراد رمانم رو بدونم 


دوستون دارمHeart
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، اریتان ، mah.die ، ariyana80 ، -samira- ، شکوفه سیب ، هدیه 20 ، sogl ، •saba•
#3
امروز با يکي از زبون نفهم ترين و گاو ترين استاد کلاس دارم بايد سر وقت برسم کلاس وگرنه ناکار ميشم 
بعد از شستن دست و صورتم فوري برگشتم تو اتاق نشستم پشت ميز آرايشم و شروع کردم آرايش کردن همه چيم گلبه هي بود يه مانتوي گلبه هي کفش گلبه هي شلوار مشکي شال گلبه هي 
خلاصه واسه خودم جيگر شده بودم اما جيگر با حجاب ! از اتاق رفتم بيرون خيلي خونسرد رفتم تو آشپزخونه گفتم:سلام عليکم 
مامان با خنده__سلام دخترم صبح بخير
بابا با خنده__سلام خانوم صبحتون خوش


اما هرچي منتظر شدم علي رضا حتي بهم سلامم نکرد مامان بابا هم از اين کارش تعجب کرده بودن نشستم سر ميز و شروع کردم خوردن وقتي خواستم پاشم برم علي رضا گفت:
__وايسا منم ميام باهم ميريم


جدي گفتم__من خودم ماشين دارم بچه ام نيستم بزرگترم دنبالم راه بي افته 
داد زد__بهت ميگم برو تو ماشين من ...منم الان ميام


بعد از خدافظي کردن از مامان بابا رفتمو سوار ماشين علي رضا شدم منتظر نشستم تا بلاخره آقا تشريف فرما شدن
نشست تو ماشين و محکم درو کوبيد داد زدم:
__چه مرگته از کله صبحي ؟
اخم غليظي کرد و گفت:
__خجالت نميکشي ؟


ابروهام خود به خود رفت بالا برگشتم نگاهش کردم و گفتم__براي چي بايد خجالت بکشم؟ اصلا از چي بايد خجالت بکشم؟


همون جور که گوشيه من تو دستش بود گفت:__مهمونيه قاطي ميري ميگي دوستام مهموني قاطي ميگيرن خوب مام ميگيريم پس راحت ميزاريم بري هر لباسي که دوست داري ميپوشي ولي اين عکس
چيه انداختي صفحه ي گوشيت؟


گوشيو ازدستش کشيدم نگاهي به صفحه اش انداختم اي خدا من از دست اين چي کار کنم
گفتم__بابا علي رضا دوست پسرم نيست که


علي رضا__اصلا من کاري به اونش ندارم دوست پسرم داشته باشي حق داري ولي تو اين عکس اين لباس دکلته کوتاه ...اين غش کردنت تو بغله اين پسره ؟


من__علي رضا اين ياسر ديگه نامزده پگاه دوستم خوب اينم يه هم کلاسيمه که خيلي باهم صميميم ولي الان نامزده پگاهه
علي رضا__آهان ببخشيد زود قضاوت کردم
من__خواهش ميکنم
علي رضا__الميرا؟!
من__جانم؟!


يه پوفي کشيد و گفت:__من مي خوام استادت رو ببينم يعني اگه بزاري مهمون باشم امروز تو کلاستون 
من__اوکي! هرچي تو بخوايي ولي چرا مي خوايي ببينيش ؟
علي رضا__مشتاق ديدارم آخه! از بس تو بهش فش ميدي نفرينش ميکني فوضوليم گل کرده


خنديدم و هيچي نگفتم نگاهم به ساعت افتاد اي داد بي داد رو به علي رضا گفتم:__واي علي رضا تورو خدا زود برو ديرم شد 


وقتي داشتيم به سمت در کلاس ميرفتيم نگاهي به ساعتم انداختم واي خدا8:15 من بايد 8 سر کلاس بودم چقدر بد شد ......بلاخره به در کلاس رسيديم در زدم درو باز کردم و رفتم تو سرمو انداختم پايين
پشت سرمم علي رضا اومد تو استاد از جاش بلند شد و به سمت ما اومد ماشاالله چقدر جذاب موهاي مشکي ابروهاي مشکي چشماي عسلي مايل به سبز قد بلند لباي قلوه ايي .....اوا خاک بر سرم
جلوم وايساد و گفت:__الميرا بازم يک ربع تاخير داشتي ........


چه صميمي شده اين .....سرمو بلند کردمو تا خواستم حرف بزنم علي رضا گفت:__ببخشيد با من اومد به خاطره همين يکم دير شد 
استادمونم يه پسر جوون خوشمل به به ! Dodgy




استاد سرشو بلند کردو به علي رضا نگاه کرد گفت:__حدس ميزنم شما برادرشون باشيد؟


علي رضا__بله درست حدس زديد و شمام فکر کنم استاد سختگير و فوقالعاده جذاب آقاي آروين مشتاق باشيد؟


آروين خنديد و گفت__بله ! 


چه عجب ما خنده ي اين الاغ جانم ديديم 
علي رضا__ميتونم امروز مهمون باشم
آروين__بله چرا که نه!


اوووووف بلاخره به خير گذشت با علي رضا رفتيم و بالاي کلاس نشستيم آخه نيمکتامون مثل نيمکت دبستاني ها ولي مثل سينما بود مام بالاي بالا نشستيم همه ي دخترا دو تا چشم داشتن 100 ديگه ام
قرض گرفته بودنو به علي رضا نگاه ميکردن


چيييييييييييييييييش پروو ها چشماتونو درويش کنيد:159:
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط love10 ، پری خانم ، mah.die ، حصین / ابلیس ، ariyana80 ، -samira- ، 83 pooneh ، هدیه 20 ، atrina81 ، *Aɴѕel* ، sogl ، •saba•
#4
وقتي نشستيم استاد گفت__ببخشيد اسمتون ؟


علي رضا__علي رضا هستم
استاد__عليرضا و الميرا تابش .....خيلي خوب پس درس رو شروع ميکنيم


علي رضا اومد در گوشم و شروع کرد پچ پچ کردن که باعث شد توجه آروين(استادمون ديگه) جلب بشه برگشت سمت ما و گفت__علي رضا اگه شيطوني کني از کلاس ميندازمت بيرون ........بعدم
رفت سمت ميزش دلا شد رو ميز و دوتا دستاشو گذاشت رو ميز ادامه داد__از صدقه سريه الميرا هر روز کلاس به هم ميريزه و امروز به لطف الميرا يه مهمون شيطون به جمعمون اضافه شده


عصباني شدم خيلي محترمانه هر چي دلش خواست گفت کثافت


اخمامو کردم تو همو بلند شدم زل زدم تو چشماشو گفتم__آقاي مشتاق اگه براتون مشکله و نميتونيد من و تحمل کنيد مجبور نيستيد ميتونيد اين ترم منو بندازيد ولي حداقل يه روز رو براي بردارم احترام
قائل شيد 
بيچاره تعجب کرد اما به خودش اومدو گفت__الميرا من بي دليل کسي رو نميندازم اولا.براي برادر شما احترام قائلم دوما.تحمل کردنه شما براي من سخت نيست سوما
من__اولا من خانوم تابشم .دوما من احترامي نديدم که شما به برادر من بزاريد.سوما منم بي دليل سر کلاس کسي شيطنت نميکنم ...
همون طور که سر پا بودم وسايلامو جمع کردمو علي رضا هم پشت سر من بلند شد وهمين جور که ما داشتيم مي رفتيم بيرون هي آروين صدامون ميکرد 
توجهي نکردم وسطاي راهرو بوديم که از پشت يکي بازومو کشيد و منو به سمت خودش برگردوند 


نگاهمو تو چشماي آروين دوختم درست رو به روي هم وايساده بوديم علي رضا هم پشت سر ما وايساده بود 


آروين__الميرا مي فهمي تو هيج جا نميري الانم مثل بچه هاي خوب برميگردي سر کلاس قدم داداشتم رو جفت چشماي من احترامشم سر جاش ولي تو برگرد من دست داداشتم ميبوسم ولي تو برو سر کلاس
بشين


چشمام داشت از کاسه مي افتاد بيرون يعني اين آروين بود ؟اصلا مگه داريم آروين از کسي چيزي بخواد؟داريم؟نه جونه من داريم؟


اخمم و غليظ تر کردم و خواستم چيزي بگم که آروين گفت__اخم نکن بهت نمياد


نا خدا اگاه اختيارم از دستم رفت و گفتم__ولي اخم به تو مياد
خنديد و گفت__واقعا ؟پس واسه همه اخم ميکنم ولي واسه تو که درموردم نظر دادي ميخندم خوبه؟


منم لبخند شيرين زدم ميدونستم وقتي اينطوري ميخندم خيلي دوست داشتني ميشم .......آروين يه قدم اومد جلو دلا شد و گفت__حالا مثل يه دختر خوب بورو تو کلاس تا واسمون حرف در نياوردن دستمو 
از دتش در آوردمو برگشتم سمت علي رضا يه لبخند خيلي معني دار زده بود والا منم منظورشو نفهميدم بهش نگاه کردمو گفتم__بريم؟


لبخندشو پررنگ تر و معني دار تري کرد و گفت__باشه بريم!
رفتم تو کلاس بدونه توجه به بچه ها نشستم سر جام علي رضا هم نشست بغل دستم يه نگاهي بهم انداخت و لبخند زد ......اييييييش اين چشه هي منو نگاه ميکنه ميخنده مگه من خنده دارم؟


سر کلاس نشسته بوديم يکي از دختراي لوس کلاسمون با يه لحن خيلي لوس و کشدار و حال بهم زني گفت__اسسسسسسسسستاد ميييييشه اينوووو بازززم توووووووضيح بديييييييد 


آروين سرشو بلند کرد يه نگاهي به من کرد و يه نگاهي به اون دختره که اسمش ناديا بود  و گفت__ناديا جان من هر جمله رو يک بار ميگم پس دقت کن تا خوب بفهمي
لبخندي زدم دستمو بالا گرفتم و گفتم__استاد ببخشيد ميشه يک بار ديگه توضيح بدين گناه داره اين همه براتون عشوه اومد بعد لحنمو لوس کردمو ادامه دادم__ددددددلللللتوووون مممممياااددد بگيييد نهههه؟


همه ي کلاس منفجر شد حتي خود آروينم خنديد آروين فقط به حرفاي من ميخنديد .......ناديا که حسابي ضايع شده بود چشم غره اي به من رفت منم بدتر زدم زير خنده که دوباره کلاس رفت رو هوا


آروينم دوباره شروع کرد به توضيح دادن علي رضا هم ساکت بودو چيزي نمي گفت يه لحظه چشمم افتاد به مليکا که همين جور محو تماشاي آروين شده بود و کاملا مشخص بود که هيچي از درس رو
متوجه نشده....................دستمو بالا کردم و از آروين اجازه خواستم وقتي آروين اجازه داد گفتم__استاد بهتر شما بعد از اين با سر و روي کثيف بيايد دانشگاه چون يه سري از خانوما هستن.....باچشمم
عشوه ايي به سمت مليکا ول کردمو ادامه دادم__وقتي شما درس ميدين به جاي اين که حواسشون به درس باشه محو تماشاي  شما ميشن 


اينو هم براي ضايع کردنه آروين گفتم هم براي ضايع کردن بعضي از دختراي کلاس 


تا آروين اومد حرف بزنه يکي از دختراي لوس کلاس گفت__وااااااي خاک برسرشون خجالتم نميکشن کي بود حالا ؟


لبخند مليحي زدم و گفتم__عزيزم چرا فحش ميدي شايد خودت بودي!


با اين حرفم کل کلاس رفت رو هوا آروين نگاهي به من انداخت ولي هيچي نگفت اما خدا وکيلي برام جاي تعجب داشت اگه کسه ديگه ايي بود منو تا حالا صد بار از کلاس پرت کرده بود بيرون 
برگشتم به علي رضا نگاه کردم ايييييييييييش اينم که هنوز داره به من ميخنده 


خلاصه کلاس تموم شد و اومديم بيرون 
داشتيم ميرفتيم که آروين صدام زد برگشتم سمتش کل کلاس خالي بود فقط منو علي رضا و آروين تو کلاس بوديم رفتم پيشش وايسادمو گفتم__بله استاد؟
آروين پکر شد و گفت__الميرا وقتايي که خودمون هستيم به من بگو آروين 
خود به خود يه لبخندي رو لبام جا خوش کرد گفتم__چشم ...حالا چي کار داشتي؟
آروين__اين درس که تازه شروع کردم خيلي سنگينه و شنيدم که به يکي از اساتيد گفتي خيلي برات سخته و خوب ياد نميگيري مي خواستم ببينم اگه مشکل داري ميتونم بيام خونتون وقتايي که هم پدر و مادرت
هم برادرت خونه هستن.....مي خوام باهات درس کار کنم تو بهترين دانشجوي مني نمي خوام نمره هات يه 0/25 هم کمتر بشه 
نگاهي به علي رضا انداختم بازم داشت لبخند ميزد ...............اههههههههههههههههههههههههههههه کشت اينم منو 
رو کرد به آروين و گفت:آروين جون هر وقت خواستي بيا فقط شمارتو بگو تا الميرا سيو کنه ..................سرمو انداختم پايين خجالت کشيدم آروين شروع کرد گفتن__........0912
بعد هم با کمال پروي گفت:--توام شمارتو بده
منم شمارمو گفتمو از کلاس زديم بيرون


وقتي اومديم تو ماشين شروع کردم مشت کوبيدن به علي رضا همين جوريم غر ميزدم ___چرا ميخندي همش به من مگه من خنده دارم ...........وهمين جوري مشت ميکوبيدم
علي رضا دستمو گرفت و گفت__واااااي دختر يه دقيقه وايسا نزن انقدر
منم دستام تو دستاي علي رضا قفل شده بودو نميتونستم هيچ کاري بکنم که يه هو علي رضا گفت__الميرا تو آروين دوست داري ؟


چشمام گرد شد . دهنم بسته.............تکيه دادم به صندلي چشمام پر اشک شد رومو کردم سمت پنجره ....من هميشه تو خونه آروين فحش ميدادمو ميگفتم حالم ازش به هم ميخوره اما هيشکي از دلم خبر
نداشت خودمو ميشناختم اگه آسون ميگرفتم لو ميرفتم پس هميشه با آروين بد بودم هميشه با آروين دعوا ميکردم
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط love10 ، پری خانم ، mah.die ، حصین / ابلیس ، ariyana80 ، -samira- ، 83 pooneh ، هدیه 20 ، atrina81 ، sogl
#5
هميشه سعي ميکردم سر کلاسش شيطوني کنم تا فکر کنه که ازش بدم مياد هميشه يه دردي
تو دلم داشتم که هيچ وقت نخواستم درموردش با کسي صحبت کنم اما امروز اين درد منو لو داد 


تو فکراي خودم بودم که علي رضا تکونم داد و گفت__الميرا چي شدي ؟
برگشتم سمتش اشک رو تو چشمام ديد بعدم يه قطره اشک از چشمام روي گونه ام جاري شد


با تعجب گفت__سوالي که ازت پرسيدم انقدر ناراحتت کرد؟
سرمو به علامت مثبت تکون دادم بغض کرده بودم آروم آروم اشک ميريختم اما سعي ميکردم صدام در نياد علي رضا دسشتو گذاشت رو شونه امو منو کشيد تو بغلش يه خنده ايي کرد و گفت
__الميرا ي من خانوم کوشولوي من خواهر گله من ناناز خانومه من خانوم لجبازه خانوم سرتخه عاشق بوده و من نميدونستم؟ اينهمه درد تو دلش داشته من نميدونستم؟ چرا بهم نگفتي ؟


سرمو بالا گرفتم و از آغوشش اومدم بيرون و با صداي لرزون و بغض تو گلوم گفتم
__هميشه سکوت کردم چون ترسيدم . ترسيدم از اين که من بگم ولي بفهمم که آروين هيچ علاقه ايي به من نداره ترسيدم بگم چون ميترسيدم غرورم بشکنه 
دوباره منو تو آغوش کشيد و گفت
__الميرا خانوم يه چيزي بهت بگم؟
من__بگو!
عليرضا__راستش امروز که اومدم دانشگاه تو نگاه هايي که آروين به تو داشت يه چيزايي رو خوندم...يه چيزي مثل دوست داشتن يه چيزي مثل علاقه 
من__دروغه!
عليرضا__تو ميدوني که من اگه يه نفر بغل دستم بشينه ميتونم راحت همه فکراشو از چشماش بخونم پس نمي خوايي به حرفام اعتماد کني؟


شايد بايد به علي رضا حق ميدادم بهش اعتماد داشتم چون هر وقت هر چيزي رو که گفته بود درست دراومده بود همه ي حرفاش و خواباش به واقعيت تبديل شده بود 
الان که عليرضا اين حرفو بهم ميزنه يه جورايي حس ميکنم آروينم منو دوست داره چون آروين امکان نداره يکي سر کلاسش شلوغ بکنه و آروينم هيچي نگه امکان نداره مگر اين که طرف رو دوست
داشته باشه 


پس دليل همه ي سکوت هاي آروين دربرابر من به خاطره علاقه س؟
به خاطره عشقه؟
يا اين که ازم خواست برگردم سر کلاس اين که مي خواست به خاطره من حتي دستاي عليرضا رو ببوسه ؟


نميدونم........................


رو به علي رضا گفتم__تو مطمئني که...........................نزاشت حرفمو ادامه بدمو گفت


__آجي گلم! من تعجب ميکنم تو که انقدر باهوشي چطور نفهميدي که آروين دوست داره؟
من__والا من مثل تو پروو نيستم که بچه ي سر به زيريم حاليم نشده
عليرضا__اي اي بچه پرووووو چقدر رو داري تو بزغاله
من__چيييييييييييييييييييييييش




وقتي رسيديم خونه علي رضا کيليد و انداخت تو در و در رو باز کرد رفتم تو داد زدم
__سلاممممممممم بر اهاليه خانه
مامان با خنده__سلام دخترم خسته نباشي
من__ممنون
بابا با استقبالي گرم__به به دختره گلم! چه خبر؟ امروز چه بلايي سر مليکا آوردي بيا تعريف کن ببينم


همين جوري که به سمت بابا که تو هال نشسته بود ميرفتم خنديدمو گفتم__به خدا امروز انقدر در گير بودم اصلاوقت نداشتم کاري باهاش بکنم ..............(نشستم رو مبل پيشه بابا)
بابا به حالت چشمک يه چشمشو بسته بودو يه چشمشم به حالت مشکوک ريز کرده بود 
بابا__محاله! يعني اصلا کاري نکردي
من__هيچ کار هيچ کارم که نه ! ديدم چشم دوخته به استادمون همون مشتاق منم به استادمون گفتم استاد شما بعد از اين با سر و صورت کثيف بيا چون بعضي از دختراي کلاس به جاي درس حواسشون به
شماس
بابا با تعجب__اون وقتن مشتاق (آروين ديگه) هيچي بهت نگفت؟
من__نه فقط خنديد
بابا__جلل الخالق




داشتم با خودم کلنجار ميرفتم که به بابا بگم آروين مي خواد بياد يا نه که مامان با 4 تا چايي تو سيني اومد پيش ما 3 تا نشست 
مامان__خوب چه خبر آتيش پاره تو باز به استادتونو مليکا تيکه انداختي زشته به خدا آقاي مشتاق آبرو داره
من__ول کن مامان چه آبرويي ديگه کل دانشگاه ميدونن مليکا چشمش دنباله آرو....يعني آقاي مشتاقه
مامان__چي مي خواستي بگي؟
من__من؟
مامان__پ ن پ من ؟ چي مي خواستي بگي نصفشو خوردي؟
من با صداي آروم__هيچي مي خواستم بگم آروين
مامان__آروين کيه؟
من__ه.هه..همون آقاي مشتاق ديگه
مامان__اي بلا اسمشم 2 روزه ياد گرفتي
من__مامان ! 2 روز چيه من الان نزديکه 1 ساله که آروين رو ميشناسم خيلي وقته تو دانشگاه بوده اونم از روز اولي که اومد تو دانشگاه من رو ميشناخت
مامان__منظور؟
من__منظورم اينه که منو به اسم کوچيک صدا ميزنه ...ميدونم پسره خوبيه خيليم آقاس سر به زيرم هست در کل بچه خوبيه
بابا با تعجب فراوان__والا من که هر چقدرم تو رو بشناسم آخرم نميتونم سر از کارات در بيارم يه روز سايشو با تير ميزني يه روز ازش تعريف ميکني
من__نه باهاش لج هستم ولي ربطي به خوب و بد بودنش نداره که حالا درسته که ازش خوشم نمياد ولي دروغ که نميتونم بگم! يارو بچه ي خوبيه ديگه!
بابا__چي بگم والا
من__راستش ميدونين قراره براي يکي از درسامون که سخته آروين بياد خونمون و اون درس رو باهام کار کنه ايرادي داره؟
بابا__نه دخترم خوشحالم ميشيم زيارتشون کنيم
مامان رو به بابا چشمکي زد و گفت
__حالا به خودشم جرعت داري بگي آروين؟
من__بله که میگم 


خلاصه بعد از کلی کلنجار رفتن با مامان بابام رفتم تو اتاقم اول خستگی در کردم بعدم نشستم سر درسام




انشاالله تا دوشنبه دیگه بازم میزارم شرمنده که نمیتونم بزارم 
بببخشید برگردم میزارم 
شمام حتما منو همراهی کنیدااااااا
دستتم بزار رو اون سپاسِلامصب
بد نمیشه خوشحال میشمBig GrinTongue
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط love10 ، پری خانم ، mah.die ، لاراجون ، حصین / ابلیس ، ariyana80 ، -samira- ، ραяα∂ιѕє- ، شکوفه سیب ، 83 pooneh ، هدیه 20 ، mahdieh82 ، atrina81 ، سلداه ، نیلوفر دشتی ، sogl ، •saba•
#6
سلام به روی ماهتون    به چشمون هر رنگیتون 


من اومدم 
حتما امروز براتون رمان حس مادری رو ادامه اشو میزارم
ممنون که همراهیم می کنید
دوستون دارم یه عالمهHeartTongueBig Grin
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط سلداه
#7
سلام سلام 


به  روی ماهتون 


این سری اومدم با عکس شخصیت هام 


به به این از خانوم خانوما (المیرا خانوم)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1



اینم خانوم (شایلی)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1


اینم خانوم (نایریکا)




رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1



اینم خانوم (آروشا)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1



ببخشید اگه عکسش کوچیکهShy




اینم خانومه (ساوا)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1




خوب دوستان میدونم که شایلی ، آروشا ، نایریکا ، ساوا  رو نمیشناسید 
اما عکسشون رو ببینید قسمت بعدی رمان رو که بزارم متوجه میشید
اینا کی هستنBig GrinBig GrinBig Grin




و قسمت بعدی قراره عکسای شخصیت های مرد رمانم رو براتون بزارمConfuseds32:


سپاس سپاس سپاس سپاسcryingcryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying


تا قسمت بعدی بابایRolleyes

رفتم تو اتاقم اول خستگي در کردم بعدم نشستم سر درسام يکم که درس خوندم خسته شدم مي خواستم يکم بخوابم که صداي زنگ گوشيم بلند شد
اي بابا يه لقمه خوابم به ما نيومدهSad


از جام بلند شدم رفتم سمت کيفم که روي ميز التحريرم بود ورداشتم باز کردم گوشيمو از توش درآوردم 
گذاشتم دم گوشم :
من__بله؟
آروين__بله و بلا 


......شيش متر پريدم هوا اين که آروين برا چي زنگيده به من؟ حالا با خنده ميگه بله و بلا وااااااا استغفرالله


من__اوا سلام ببخشيد نشناختمت
آروين__عليک سلام مگه داري اف اف خونتون رو جواب ميدي ميگي بله ؟ آدم وقتي گوشيش رو جواب ميده ميگه سلام بفرماييد
من با عشوه__اوش اوش بهت بر خرد خوب بابا بفرماييد؟
آروين__نه ديگه الان فايده نداره خودم بت گفتم دفعه بعدي تکرار نميشه
من__ميشه
آروين__ميشه ديگه؟
من__آره
آروين__پس خدافظ
من__اِ  آروين
آروين__جا.....بله؟


از خجالت سرخ شدم يعني آروين مي خواست بگه جانم؟واااااااي خدا Confused


من__آروين؟
آروين__بله؟
من__آروين؟
آروين__بله؟
من__آروين؟
آروين__بله؟
من__آروين؟
آروين__جانم؟بگو الميرا انقدر آروين آروين نکن دختر ديوونم کردي با اون صداتHeart




يعني داشتم از خوشحالي ديوارو ميرفتم بالا سقف و گاز ميگرفتم ميومدم زمين فرش و جرواجر مي کردم يکي تا حلقومم تي تاب چپونده بود تو دهنم 


با خوشحالي و صداي جيغ جيغوم گفتم:
__آروين کي ميايي؟
آروين__هر وقت تو بخوايي ميام
من__هر وقت من بخوام؟
آروين__آره هر وقت تو بخوايي
من__پس تا 1 ساعت ديگه خونه ي ما باش
آروين__الميرا ؟ حالت خوبه امروز که.....
من__آروين گفتي هر وقت من بخوام ميايي من ميگم تا 1 ساعت ديگه اينجا باش پس ديگه غر غر نکن 
آروين__باشه ميام 
من__گدافس
آروين__دختر گدافس ديگه چيه؟
من__همون خدافظ خودمونه به زبون لوسي
آروين__عجيبا غريبا باشه خدافظ
من__خدافظ




تا گوشي رو قطع کردم انگار يه بمب تو اتاقم منفجر شد و همه باهم جيغ زدن 
__سلام خانوم خانوما 


سرمو بلند کردم نگاهي بهشون انداختم
1
2
3
4
5
6
7
8
9
با خودم ميشيم 10 نفر ماشاالله


1_شيما(دختر خالم)
2_غزاله(دختر خالم)
3_پوريا(پسرخالم)
4_امير(پسرخالم)
5_آذين(دخترخالم)
6_پرهام(پسرخالم)
7_اردلان(پسرخالم)
8_ويدا(دخترخالم)
9_عليرضا(داداشه خودم)


خوب اينطوري براتون بگم که
ويدا،امير،آذين،پرهام باهم خواهر برادرن


پوريا،غزاله،شيما باهم خواهر برادرن


اردلانم تک فرزنده يکي يه دونس يکمم خل و ديوونس Tongue


من__خبر مرگتون نميتونين يکم آروم تر وارد اتاق بشيد اين اتاق در داره صاحب داره هر وقت صاحبش مرد اون وقت مثل گوسفند سرتون رو بندازيد پايين بياييد تو ....حيوونا نمي فهميد شايد داشتم لباس
عوض ميکردم .....يکم از شعورتون استفاده کنيد


اردلان__ببخشيد به خدا نمي خواستيم ناراحتت کنيم


من__گمشو باباAngry


حالا اينجوري سرشون داد ميزنم بهشون فحش ميدم فکر نکنين ازم کوچيک ترنا نه 


امير 34 سالشه پرهام 32 سالشه پوريا 26 سالشه شيما و غزاله دو قلوان هر دوتاشون 30 سالشونه آذين و ويدا هم باهم هم سنن 18 سالشون اينا ازم کوچيک ترن 
اردلان که 24 سالشه


من__هليا کو پرهام؟


پرهام__هممون مجردي اومديم هيچ کدوممون زن و شوهر با خودمون نياورديم
من__اوا راست ميگيا چرا خوب؟




شيما دستشو از پشتش درآورد يه کيک دستش بود و گفت:__خانوم تولدتون مبارک اومديم مجردي تولدتون رو جشن بگيريم


اِ     من يادم نبود اصلا........دستشون درد نکنه حالا سرشون عربده هم ميزنم اوا الان آروينم مياد که اي بابا بدبختي رو بدبختي crying


من__خوب بچه ها الان بريد کيک رو با بقيه وسايلاتون بزاريد تو يخچال لباس بپوشيد گمشيد بيرون منم آماده شم يکمم بايد صبر کنيم يه مهمون ديگه ام تو راهه 


اردلان به حالت مشکوکي يه ابروشو انداخت بالا و گفت__کي اونوقت؟
من__خوب ديگه سوپرايزه




الان وقتشه که يه موضوعي رو بتون بگم چند سال پيشا که من 15/16 سالم بود خعلي پوريا رو دوست داشتم اما اين دوست داشتن اگه فاحش ميشد دليل بر قطع رابطه ما با خالمينا بود چون تو فاميله ما
از اين حرفا نبود پوريام که فهميده بود ديگه نقطه ضعف من افتاده بود تو دستش و هي اذييتم ميکرد 


از اونجايي که يکم بزرگتر شدم و عاقل تر شدم فهميدم که بايد پوريا رو مثل يه زباله بندازم تو آشغالي چون پسر زباله ايي بود پسري که با احساسات دخترا بازي ميکرد بعدم حالشو باهاشون ميکرد 
بعدم بهشون ميگفت هرزه و اينا حسابي دلشون رو ميشکوند منم سعي کردم رو همچين آدمي چشمامو ببندم چقدرم خوب شد که بستم 


حالا از اون موقع ما زياد از هم خوشمون نمياد يعني من از اون خوشم نمياد ولي پوريا همچنان سعي داره که منم مثل بقيه دخترا زباله کنه هيچ نميفهمه فرق من رو با اون دخترا دِ  آخه ريدم پس کلت 
بي احساس بي شرف من دختر خالتم الاغ نميفهمه که !!!


بههههله منم از لج پوريا گفتم__بله اين مهمون مهمون خاص منه البته اتفاقي شدا برا يه موضوع ديگه مي خواست بياد ولي حالا که اين طور شد چه بهتر با اونم عکس ميگيرم يادگاري




اردلان__اسمشون چيه اين مهمون عزيزتون؟
من__آروينConfuseds32:


نميدونم چرا اردلان 100 تا رنگ عوض کرد و بعد محکم خودشو پرت کرد رو تختم


پوريا با حالت عصباني رو به بچه ها گفت__آروين دختره ديگه!!!!!


من__نه خير آقا پوريا آروين اسم دختر ني اسم پسره
پوريا__يعني مهمونت پسره؟
من__آره ايرادي داره؟؟.........گرچند که به شما هيچ ربطي نداره آقا پوريا 


من__خوب حالا بريد بيرون مي خوام لباسامو عوض کنم


همه رفتن بيرون نشستم رو تخت از ته دل خنديدم وااااااااااااااااي که چه حالي داد بهم دلم خنک شد مارموز هفت خط تا تو باشي براي من نقشه نکشي 


رفتم جلوي کمد لباسم همه ي لباسام تا روي رونم بود و دکلته خوب چي کار کنم حجاب برامون مهم نبود:4chs:
يه لباس دکلته آبي کاربوني که تا روي روناي پام بود رو پوشيدم
به چشمامم سايه ي آبي کم رنگي زدم بالاهاشم سفيد زدم رژگونه آجري رژ آجري خط چشم ريمل 
چي  شدم من تا حالا انقدر آرايش نکرده بودم امشب چه کردم من


کفشاي پاشنه 10 سانتيمم پوشيدم رفتم جلوي آيينه به به موهامم اتو کشيده بودم ريخته بودم دورم دوتا از بغلاي سرم بافته بودم از پشت به هم وصل کرده بودم
دماغ کوچولوي نانازي داشتم لبامم بد نيست درشته چشمامم درشته ابرو هام رو به بالا 
خوبه خوبه همه چي حله موهامو نيگاهههههههه به به تا زير باسنم


صداي زنگ در بلند شد به به شووووورمونم که اومد
هااااااااااااااااااااا؟ جان؟؟؟؟؟ چقدر من پرووم يکي نيست بگه خاک بر سرت دختر بي حيا زشته به قرآن 


از تاق رفتم بيرون همه درو ديوارا بادکنک وصل بود انگار دارن واسه بچه 2 ساله تولد ميگيرن نه آقا جان من 22 سالمه يه 2 واسشون افتاده


رفتم جلوتر رو ميز پر کادو بود رفتم جلو تر چقدر خونه شلوغ بود وااااااااااااااااااي همه دوستام بودن همه دختر پسراي فاميلم بودن چه حالي کنيم امشب 


به به اولالا اين آقارو خوشتيپ تر از هميشه چه وايساده بغل دست باباي من دل ميده و  قلوه ميگيره وقتي همه متوجه وارد شدن من تو جمع شدن شروع کردن خوندن تولدت مباررررررررررررررک
اوووووووووووووووف چه خبر بود اينجا بابا
من__واااااي واقعا ممنونم بچه ها عاليه دستتون درد نکنه ترکوندين 
امير__اختيار دارين خانوم کوشمولو قابل شمارو نداره


عليرضا__خوب الميرا جون برو آروينم بکش تو جمع ما خيلي تعارف ميکنه هرچي ميگيم بيا ميگه مي خوام برم
من__اوا   يعني چي آروين ميمونيا نرو ديگه ببين امشب تولدمه


آروين اومد سمت من دستشو دراز کرد منم دستمو دراز کردم و باهاش دست دادم دستمو سفت گرفت و گفت__الميرا چرا به من نگفتي تولدته اگه ميدونستم واست کادو ميگرفتم حالا کادوام نميشد يه گلي
يه چيزي
من__اوا آروين تو خودت گلي گل برا چي بعدشم من خودمم يادم نبود بچه ها سوپرايز کردن منو بعدشم همين که تو توي تولدمي برام بزرگ ترين کادوِ


چشماي آروين برق ميزد همه از جاشون بلند شدن يکي آهنگ گذاشت يکي داشت کار ميکرد يکي شربت درست ميکرد يکي چراغارو خاموش کرد رقص نور روشن کرد 


به به چه پارتيه خونوادگي شدهDodgy


همين که چراغا خاموش شد آروين منو انداخت تو بغلشو گفت__چه ناز شدي!
سرمو فرو کردم تو سينش به به اتلکن چه اتکلني silver scentمن عاشق اين بوي اتکلنم 
گفتم__توام از هميشه خوشتيپ تر و جذاب تر شدي 


دستاشو دور کمرم حلقه کرد دستمو انداختم دور گردنش به چشماش نگاه کردم اونم به چشمام نگاه ميکرد خود به خود شروع کرديم با ريتم آهنگ تکون خوردن 
انقدر رقصيديم تا آهنگ تموم شد 
خودمو از بغلش کشيدم بيرون نگاهي به چشماي هم ديگه انداختيم 
ديگه نتونستم خودمو کنترل کنم خودمو انداختم تو بغلش اونم سفت منو بغل کرد يه هو چراغا روشن شد اومدم خودمواز بغلش بکشم بيرون ناخونم گير کرد به دستش بلند عر بده کشيد آخخخخخخخخخSad


اومدم در برم کسي نفهمه ما داشتيم باهم مي رقصيديم پام گير کرد لبه پله ها شوت شدم رو زمين خواستم تا کسي نديده خودمو جمع کنم تا از جام بلند شدم دوباره پام ليز خورد قبل از اين که بي افتم زمين
رفتم تو بغله اردلان يه جيغ بلند کشيدم که باعث شد همه به سمتمون برگردن يه نگاهي به بقيه کردم:297:


خودمو محکم از بغل اردلان کشيدم بيرون داد زدم سرش
من__اگه 500 بار مي افتادم رو زمين نمي خواستم يه بارشم کمکم کني


همه با تعجب بهم نگاه کردن سرمو بلند کردم نگاهي به آروين انداختم عصباني بود ابروهاش تو هم گره خورده بود فکر کنم خراب کردم 


دوباره آهنگ گذاشتنو شروع کردن به رقصيدن يکم که تو جمع چرخيدم متوجه شدم آروين نيست فوري دويدم سمت در حياط بازش کردم آروم آروم رفتم سمت چمنا صداي تاب ميومد رفتم جلو تر آروين
رو تاب نشسته بود رفتم کنارش وايسادم حرکت تاب رو کند کرد و بعدم يه جا وايساد 


آروين__براي چي  اومدي بيرون برو داشتي با پسر خالت مي رقصيدي برو راحت باش 
من__به قرآن سوءتفاهم شده به خدا وقتي چراغا روشن شد خواستم کسي متوجه من و تو نشه اومدم برم اونور پام گير کر به پله داشتم مي افتادم که اردلان اومد بغلم کرد به قرآن من باهاش نمي رقصيم


ديگه اجازه نداد حرف بزنم دستمو کشيد منو بغل دست خودش نشوند 
آروين__ببين الميرا من که نميتونم بت زور بگم دوست داشتي باهاش رقصيدي ولي دروغ به من نگو
من__به قرآن اون از فرصت استفاده کرد اردلان همين دفعه اولش نبود خيلي وقت که مي خواد با اين کاراش به همه بفهمونه من ماله اونم ولي نميفهمه من ازش خوشم نمياد
آروين__يعني تو اونو دوست نداري؟
من__نه
آروين__پوريارم دوست نداري؟
من__نه
آروين__ولي اون تورو دوست داره
من با تعجب__تو از کجا فهميدي؟
آروين__خوب منم يه مردم احساس دارم حسيم که هم جنسام دارنو مي فهمم 
من__ولي.....آخه
آروين__ششششششششششش هيچي نگو من تو همين 1 ساعت فهميدم هم اردلان هم پوريا تورو دوست دارن
من__آروه خودمم ميدونم پوريا ماله خيلي وقت پيشه ماله اون موقع ها که 15 سالم بود اون موقع دوسش داشتم ولي الان نه چون اون يه زبالس سيگار ميکشه مشروب ميخوره با دخترا حال ميکنه
من اينجور پسريرو نمي خوام من يه پسر مي خوام ساده آقا فهميده خوشگل خوشتيپ بامزه از اردلانم خوشم نمياد چون آدم فرصت طلبيه پروو تا يکم بهش ميخندم روش باز ميشه
اونا منو دوست دارن دل من اونارو پسند نميکنه اون کسيم که دلم پسند ميکنه دلش منو پسند نميکنه........


آروين__از کجا ميدوني؟
من__ميدونم ديگه اون منو مي خواد چي کار هزار تا خوشگل دورورش هزار تا از اين دخترا که بهش حال ميدن دورورش هست منو مي خواد چه کار!!
آروين__ولي اون با اونا حال نميکنه اهل اين حرفا نيست سيگار نميکشه مشروب نميخوره خوشتيپه بامزس ميپسنديش؟:p318:


سرمو بلند کردم با تعجب زل زدم بهش يه لبخند زد و گفت
__خوب خيلي خري ! تو که فهميدي اردلان و پوريا دوست دارن چطور نفهميدي من دوست دارم؟؟
من__اِممممم.....را..راستش چيزه ميدوني خوب تو مثل اونا پروو نيستي يواشکي دوسم داشتي
آروين__خوف توچي توام يباشکي دوسم دالي ؟؟


عزيزم با لحن بچه گووووووونه حرف ميزنه چه خوردني ميشه899


من__خوف منم يباشکي تولو دوس ميدالم:p318:


ديگه داشتم ذوق مرگ ميشدم نميدونستم از تولدمو اون همه کادو آهنگ و کيک و جيگيل ويگيلا و اينا خوشحال باشم يا از آروين و دوست دالمو اين چيزا 


وااااااااااااااااي مامان 


ديگه داشتم ميمردم Angel نميدونستم چي کار کنم ديگه کنترلم دست خودم نبود همين جوري گوله گوله از چشمام اشک ميومد آروينم فقط نگام ميکرد و لبخند رو لباش بود چه شب خوبي بود امشب


ديگه تولد تموم شده بود همه يکي يکي داشتن مي رفتن وقتي خونه خالي شد آروين رو به بابا گفت__ببخشيد آقاي متابش خيلي بهتون زحمت دادم امشب که فرصت نشد درس بخونيم فردا ميام تا يکم باهم درس
بخونيم
بابا__خواهش ميکنم گلم زحمت چيه؟ اين حرفا چيه فردا بيا قدمت سر چشم 


خلاصه آروين خدافظي کرد و رفت منم رفتم تو اتاقم لباسامو عوض کردم آرايشمو پاک کردم حولم رو ورداشتم و رفتم تو حموم دوش گرفتم برگشتم تو اتاقم لباساي راحتيمو پوشيدم دراز کشيدم رو تخت
فردا دانشگاه داشتيم چقدرم من خسته بودم دلم مي خواست همين الان بيهوش بشم تا فردا صبح ......


*****


دست و صورتمو شستم برگشتم تو اتاقم مانتوي کرمم رو پوشيدم با شلوار کتون جذب قهوه ايي شال قهوه ايي کفش قهوه اييمم پوشيدمو از اتاق رفتم بيرون 


من__سلام صبح خانواده ي گرامي بخير !
مامان__صبح شمام بخير
بابا__سلام دخترم صبح توام بخير بيا بشين يه چندتا لقمه بخور
من__نه بابا نمي خورم
بابا__اِ   دختر تو آخر ر زخم معده ميگيري حالا هي صبحونه نخور




من__عليرضا کو پ؟
بابا__امروز نميره سرکار گرفته خوابيده


من__اااااووخي طفلکي خيلي خسته ميشه ديشبم که کلي انرژي مصرف کرده الان بايد لا لا کنه تا حسابي سر حال بشه بيدارش نکنينا بزاريد تا هر وقت دوست داره بخوابه


مامان__چشم خانوم !


از مامانينا خدافظي کردم 


رسيدم دانشگاه جلوي در شايلي و آروشا و ساوا رو ديدم سه تا دوست صميميه خل و چلم ديشب اصلا وقت نکردم برم پيششون 
راه افتادم سمتشون 


من__سلام بر سه کله پوک من!
آروشا__سلام سوگولي من!
ساوا__شلووووم خانوم خانوما
شايلي__سلام به به آروين جان نيستن يادت افتاده ما هستيم!


من__واااااااااااي نگو آروين که ميزنم لهت ميکنم .........چقدر حال داد ديشب دستتون طلا


آروشا__مگه چي شده؟


من__واااااي خدا چي بگم والا براتون !!!! اون چيزي که مي خواستم بلاخره ديشب شد


يه هو سه تايي هجوم آوردن رو کله ام 
شايلي__بگو داري راست ميگي؟
آروشا__من باور نميکنم بگو به جونه آروين؟؟؟!!!!
ساوا__دروغ گو خيلي خري جدي جدي بت گفت؟؟؟


من__اِاِاِاِاِ  گمشيد بابا لهم کردين مي خواييد باور کنيد مي خواييد نکنيد






صداي آشنا از پشت سرمون__خانوم خانوما چه عجب به موقع تشريف آورديد دير ميومدي واااي به حالت بود 
سريع از جامون بلند شديم برگشتيم سمت صدا آروين خل نميگه من سنگکوب ميکنم


من__آروين زهره ترگکم کردي ديوونه يه اهني يه اوهوني بابا قلبم پوکيد
آروين__قربونه اون فلب پوکيدت بيايين بريم سر کلاس دير شد


برگشتيم سمت شايلي آروشا ساوا که داشتن با دهن باز نگام ميکردن 


من__وا چتونه ؟ خوبه حالا گفتم بهتون


شايلي__کثافت مگه من دستم بت نرسه 
شروع کرديم دور نيمکتي که پيشش بوديم چرخيدن و همين جوري اون سه تا به جونم غر ميزدن 


بلاخره وايساديم سر جامون 


شايلي__استاد مام ميتونيم به خاطره دوستمون به شما بگيم آروين ؟؟؟
ساوا و آروشاهم حرف شايلي رو تاييد کردن آروين يه نگاهي به من انداخت سرمو به علامت مثبت تکون دادم 


آروين__آره چرا که نه!!


نديد بديدا از خوشحالي زمين و گاز گازي کرده بودن 


رفتيم سر کلاس نشسته بوديم که ياسر و پگاه از اون سمت اومدن طرفمون


پگاه__به به برابچز خل و چله خودمون چطووووورن؟؟؟
من__گمشو کثافت نامزد کردي ديگه مارو تحويل نميگيري 
ياسر__حسووووووووود حالا خوبه همش با شماستا 
من__غلط نکن ياسر 


آروشا__ياسر ميزنم با زمين و زمان يکيت ميکنما حرف مفت نزن 2i8d


ساوا__اوه اوه بچه ها اونجارو


سرم برگردوندم و نايريکا رو ديدم که داشت عصباني به سمت ما ميومد 


خوب اینم از یه قسمت جدیییییییییییییییییییید امیدوارم خوشتون بیاد


سپاس سپاس سپاسBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig GrinBig Grincryingcryingcryingcryingcryingcryingcrying
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، جوجو خوشگله ، parpar78 ، negooli ، Roz77 ، zoya frokhi ، mah.die ، آویـــســا ، لاراجون ، حصین / ابلیس ، ariyana80 ، z800rr ، -samira- ، ραяα∂ιѕє- ، محمد امین123 ، شکوفه سیب ، 83 pooneh ، هدیه 20 ، raya(love anime)78 ، سلداه ، sogl
#8
چرا الکی فقط تعداد بازدید ها میره بالا؟ Angry
عزیزم میایی تو یا رمان رو بخون سپاس بزن نظر بزار یا این که اصلا نخون
ای بابا من زحمت میکشما داستان رو میخونی میبینی قشنگه چیزی ازت کم
نمیشه اگه سپاس بدیDodgy





سپاس سپاس سپاس 
crying
اگر کردی سپاس را فراموش      الهی درآید در دماغت 100 عدد جوش
شعری برگزیده از نفرین های ماءده خانومTongue
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، mah.die ، pesare_e_bad ، Hidden Evil ، آویـــســا ، لاراجون ، ✘Nina✘ ، -samira- ، ραяα∂ιѕє- ، شکوفه سیب ، هدیه 20 ، raya(love anime)78 ، سلداه
#9
شلااااااااااااااام دوستای خوشگل مشجل 


اینم از عکسای پسرا فقط بگما عکس آروین نیست


ها؟؟؟؟چیه؟؟؟؟می خوام اذییتتون کنم نذاشتم ؟؟؟


روحیه ی شیطانیم زده بیرونConfuseds32:antisirk




این اردلان جان هستش 


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1





اینم آقای گل و خوبمون (امیر)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1





ای داد بی داد اینم دشمن المیرا (پوریا)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1





آقا بگو جیگر بگو سرور همه ی اینا بگو (علیرضا)


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1






نه جونه من این آخریو داشتی خعلی جیگره فرید خودمونه


خوب خوب خوب 


اینم از عکس پسرا حالا کلی سپاس و ..... می خوام تا عکس آروین رو هم
بزارم


بیده سپاس بیده بیدهTongueTongue

اوا خاک بر سرم این دیوونه رو یادم رفت


(یاسر) نامزد پگاه


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1




خوب دیگه سپا بده برو خونتون
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چیه اومدی پایین فکر کردی 


نه عزیزم من عکس آروین رو نمیزارم 




.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برو خونتون


.
.
.
.
..
بروووووووووووو

اوا خاک بر سرم این دیوونه رو یادم رفت


(یاسر) نامزد پگاه


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1




خوب دیگه سپا بده برو خونتون
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چیه اومدی پایین فکر کردی 


نه عزیزم من عکس آروین رو نمیزارم 




.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
برو خونتون


.
.
.
.
..
بروووووووووووو
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، parpar78 ، mah.die ، آویـــســا ، ariyana80 ، ✘Nina✘ ، -samira- ، شکوفه سیب ، هدیه 20 ، raya(love anime)78 ، mahdieh82 ، سلداه ، sogl
#10
سلام به همه ی جیگر میگرای خودم 


خوب دوست عزیزم پری خانم خیلی قشنگ برام نظر گذاشتی


عالی بود 


الان به احترام شما
و دیگر کاربرانی که به این موضوع سر میزنن


عکسای آروین رو میزارم


اما شرمنده فعلا نمیتونم ادامه داستان رو بزارم


شب هم به این موضوع سر بزنید تا ادامه ی رمان رو بخونید


ممنونم






آروین آروین آروین


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1







خوب بازم میزارم به خاطره نظراتتون




رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1







اینم یه دونه عکس دیگه از المیرا


رمان (حس مادری) به قلم خودم .....قشنگه ..غمگین،خنده دار،عشقولانه 1









امیدوارم راضی باشید 


خعلی دوستون دارمHeart
ماه به این بزرگی هم گـــــــــــــــــــاهی میگیرد!!!



چه برسد به



Heart دل کوچک من Heart

نِویسَندِه رُمآن هآیِ:


دِلِ بی قَرآر،حِسِ مآدَری،فُرصَتی بَرآیِ زِندگی






پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم ، آویـــســا ، لاراجون ، ✘Nina✘ ، -samira- ، ραяα∂ιѕє- ، شکوفه سیب ، sana.gh ، هدیه 20 ، raya(love anime)78 ، mojgan079 ، سلداه ، •saba•


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان