21-08-2014، 12:54
خلاصه: صحرا دختری شاد و شیطون و مغرور.............که پسر ها رو جز ادم حساب نمیکنه اما دست تقدیر اونو با یک پسر روبرو میکنه که همیشه ارزوی دیدنش رو داشته ...(پسره هم بازیگره)
نویسندگان:shadi73 , shiva501
نگاهی به دور ور خیابون می کنم ؛ خدا منو از دست این دختره بکشه اخه چرا سرکلاس گوش نمی دی که مجبور بشی جزوه ی منو بگیری من فردا چه خاکی به سرم بریزم تو همین گیر و ویر یه پسری از کنارم رد شد و تیکه ای انداخت اونم چه تیکه ای از خجالت سرخ میشم پسرا هم پسرای قدیم بی حیای بی نزاکت............یک دفعه موبایلم زنگ خورد از ترس یک جیغ بنفش کشیدم آیدیسهمن- الو آیدیس کدوم گوری هستی اخه دختر من از دست تو چی کنم هان ؟؟؟؟؟ فردا چه شکلی امتحان بدم هان؟؟؟؟ چرا خودت سر کلاس گوش نمیدی هان؟؟؟......... آیدیس- صبر کن بابا من نگران فک تویم یک موقعه خدایی نکرده خراب بشه - بی ادب به جای معذرت خواهی داری مسخره بازی در میاری، پس چرا نمیای؟؟؟ - صحرا جونم بنزینم تمومید چی کنم جیگرم؟؟؟ - به من چه ماشین تویه حالا من چی کنم؟؟؟ - به جون تو تا 15مین دیگه میام قول قول - سریع باشی ها حالا من این یه ربع رو چی کنم ؟ ای خدا نزدیک نیم ساعت از اون موقع گذشته ولی هنوز نیومده با حرص شمارشو رو میگیرم آیدیس- ای وای صحرا تو هنوز اون جایی بیا جلوی اون پارکی که همیشه میریم - الان وقت گفتنه بعد از نیم ساعت میدونی ساعت چنده؟؟؟؟ آیدیس- خیله خوب بابا چرا ان قدر بد اخلاقی؟ - خوب بابا صبر کن از خیابون رد شم
چند قدم که برداشتم نور زیادی به چشمم خورد تا اومدم برم کنار احساس کردم رو هوام و ..........
وای یعنی من بودم که با این ضربه به زمین پرتاب شدم فکر کنم همه ی استخونام شکست با خودم اشهدم رو گفتم اخ جون یک نفر داره میاد به طرفم هی چهره اش نزدیک تر میشه وای خدا جون عجب تکیه ایه یعنی فرشته ی خداست مگه میشه فرشته ی خدا ماشین داشته باشه یا بلیز شلوار تنگ بپوشه الان دیگه کامل اومد نزدیکم دستش رو میزنه بهم و میگه خانم وا این چرا محرم نامحرم حالیش نیست چهرش به نظرم اشنا میاد من این اقا هه رو یه جا دیدم وای خدا این چرا من رو بلند کرد من رو داره کجا میبره اهان داره میره به سمت ماشینش یعنی میخواد با ماشین من رو ببره پیش خدا نه بابا من رو تو ماشینش میزاره خونی رو که از سرم داره میاد رو حس میکنم ولی توان اینکه چشم هام رو باز کنم ندارم چه قدر تند میره یک ذره با گوشیش ور میره انگار میخواد به کسی زنگ بزنه ولی نمیتونه انگار داره از دست وپام هم خون میاد بدنم داره سست میشه دارم صداش رو میشنوم داره داد میزنه اما سر کی نمیدونم با داد زدنش انگار دوباره دارم هوشیاریم رو بدست میارم ولی نه مثل اینکه دوباره دارم بیهوش میشم چشمام رو باز میکنم وای خدایا الان مثل رمانا توی یه جای سفیدم اون یارو خوشگله که باهاش تصادف کردم حتما فرشتس ولی نه مثل اینکه این طوری نیست یه ملت بالای سرم دارن صحرا صحرا می کنن یه ذره دقت می کنم مامانم رو می بینم که داره گریه می کنه صهبا (خواهرم) داره هرهر می خنده دختره دیوانس ،بابام و آیدیس با نگرانی دارن نگام می کنن چند نفر دیگه هم هستند که نمی شناسمشون .با صدای پرستار همشون می رن بیرون فقط صهبا و یه دختره می مونه با تعجب بهش نگاه می کنم منتظرم که صهبا توضیح بده ولی بازم داره می خنده وای خدایا یا آیدیس منو اذیت می کنه یا صهبا .با عصبانیت بهش نگاه می کنم که با دیدن حالت صورتم یهو جدی میشه و سرفه می کنه،با یه حالت بامزه میگه :چه هوا خوبی نه آدرینا جون؟همچین با دختره حرف می زنه انگار چند ساله باهاش دوستهصهبا-ای وای صحرا یادم رفت آدرینا جون رو بهت معرفی کنم من-چه عجب یادت اوفتادصهبا-خوب حالا؛آدرینا جون خواهر همون کسیه که باعث شد تو یه هفته تو کما باشی چه باحال نه؟؟اون جا چه خبر بود با حال بود یا نه؟؟؟؟؟؟از اون برادر بسیجی ها ندیدی ؟؟؟خوشگل بودن؟؟؟؟ با عصبانیت به صهبا میگم : یه دقیقه ساکت باش منم حرف بزنم؛ ....... دوباره وسط حرفم می پره و میگه :بازم تو عصبانی شدی یه هفته نبودی از دستت راحت بودیم روبه دختره که فکر کنم اسمش آدرینا بود کردم وگفتم :خواهر شما حواسش نبود که به من زد اگه میمردم می خواست چی کار کنه ؟ داشتم میگفتم که باز صهبا زد زیر خنده با جیغ گفتم : خفه میشی یا خفت کنم هان؟ چته قرص خنده خوردی هر هر می خندی؟ صهبا- بی ادب بده می خواستم شادت کنم دیوانه ادرینا خواهر نداره با برادرش تصادف کردی از بس مثبتی همه رو به چشم دختر می بینی، هه هه یه دفعه یادم افتاد برادرش همون فرشته خوشگله بود ولی به روی خودم نیوردم من- دیگه بدتر کی بهش گواهی نامه داده که بزنه دختر مردم رو بیچاره کنه واقعا که آدرینا- صحرا جون من واقعا متأسفم ارژین اون قدرا هم بد رانندگی نمی کنه من- چرا اتفاقأ بد رانندگی میکنه با اون سرعتی که داشتند فیل رو هم از جا میکنند دیگه چه برسه به من آدرینا- می دونم با سرعت رانندگی می کنه ولی با احتیاطه اون شب کاری براش پیش اومد باید سر وقت می رفت وگر نه کارش رو از دست می داد؛بازم من متأسفم یه دفعه نگاهم به صهبا افتاد که هی سرش بین من و آدرینا می چرخید صهبا- اِ پس چرا ساکت شدی ؟ادامه بده دیگه ببینم کدومتون کم می یاریدمن- برو بیرون تا اخلاقم بد ترازاین نشده صهبا- اخه می ترسم برم بیرون آدرینا رو بخوری.رو به آدرینا کرد وگفت: بیا بریم وگرنه زنده نمی مونی با صدای جیغم دست آدرینا رو گرفت و از اتاق رفتند بیرون
احساس میکنم خوابم میاد ولی سرم خیلی درد میاد؛دوباره یاد پسره میوفتم چه قدر پرو هستش یه نیومد منو ببینه معذرت خواهی کنه؛سرم که هیچی دست وپاهم رو ناقص کرده یا خدا چرا همه چیز دور سرم داره می چرخه انگاریه نفر داره هولم می ده چشمام داره بسته میشه این دفعه انگار دارم می میرم چشمام رو باز می کنم بازم زندم که نگام به پرستاره می افته من-چی شده من چرا اینجام؟پرستار-چیز خاصی نشده فقط دوباره حالت بد شد ولی خدارو شکر برطرف شده خوشگل خانمچه راحت میگه هیچ چیز نشده کم بود بمیرما پرستار-تا چند دقیقه می بریمت بخش آماده باش تو راهرو بودیم که صدای جیغ شنیدم فکر کنم کسی مرده داشتم براش فاتحه می خوندم که دیدم همه میرن طرف یه نفر هی میگن امضا بده ،وای مردم از فضولی از پرستار پرسیدم اونجا چه خبره؟؟؟؟پرستار-مثل اینکه یه بازیگره اومده دارن ازش امضا می گیرنوای مامان منم می خوام حیف نمیشه اگه صهبا اینجا بود پدر یارو در می یاورد هی سرم رو بلند کردم که ببینم کیه ولی نشد که نشد رفتم تو اتاق خوابم می یومد ولی مگه با این صدا ها می شه بخوابم ؛از خیر خواب که گذشتم پس برم امضا بگیرم ولی با این پای شکسته می شه مگه؛پس زنگ بزنم به صهبا بگم بیاد؛تا امضا نگیره ول کن نیست موبایلمو بر می دارم تا شمارشو بگیرم صهبا-هان چیه؟مگه تو کما نبودی نکنه روحته داره زنگ می زنه من-بی ادب انگار از خداته من بمیرم زنگ زدم یه چیزی بهت بگم ولی دیگه نمی گمصهبا-ای وای قربونت برم خواهر نازم ،چی شده بگو من خواهرتم ،طاقتشو دارم اصلا رودرباستی نکن من- اه مگه تو میزاری؟ صهبا- بگو دیگه مردم از فضولی من- باشه چون زیاد اصرار میکنی میگم، یه بازیگره اومده بیا ازش امضا بگیر صهبا- دختره یا پسر، اگه دختره نیام الکی وقتم هدر بره دارم فیلم میبینم من-منحرف یعنی اگه دختر باشه نمیای صهبا- چرا میام حالا کی هست؟ من- نمیدونم جمعیت زیاده معلوم نیست صهبا- اوکی تا 30 مین دیگه اونجام خوب حالا تا نیم ساعته دیگه چی کار کنم لب تاب و نتم که ندارم ولش کن با موبایلم بازی میکنم ......... صهبا- سلام کو پس کسی اینجا نیست که منو علاف کردی پشت سرش خواهر اون پسر خوشگله ادرینا اومد چه رویی دارن این خواهر برادر من- کاری داشتی عزیزم اومدی اینجا اون عزیزمی که من گفتم از صد تا فحش هم بدتر بود. آدرینا-صحرا جون باور کن من نمی خواستم بیام صهبا مجبورم کرد که بیام الان میرم ببخشید که مزاحمت شدم صهبا- چی چی مزاحمت شدم بیا بشین کمپوت بخوریم ، صحرا بخوره چاق میشه با حرص نگاش کردم ولی انگار نه انگار همه خواهر دارن ، ما هم خواهر داریمصهبا- وای صحرا نمی دونی این سریاله که عاشق پسره بودی این قدر قشنگ شده تواین یک هفته، تو توی این دنیا نبودی که ببینی من- وا کدوم پسره من که کسی رو دوست ندارم صهبا- دروغ اونم تو روز روشن ، پس کی بود هی قربون صدقش میرفت ای خدا ابروم رفت جلوی این دختره من- کی رو میگی؟؟ صهبا- همون پسره که بور بود هی رنگ چشاش عوض می شد اسمش رو یادم نیست ، نکنه مغزت معیوب شده صهبا- ادرینا تو چی می بینی ؟؟؟ ادرینا- اره می بینم فیلمش قشنگه صهبا- پسره از فیلمه هم قشنگ تره اسمش چی بود؟؟ سخت بود اولش آ داشت ادرینا- یه چیزی بگم باور میکنی من شماره ی اون پسره رو دارم از دوستم گرفتم می خوای زنگ بزنیم بهش ؟؟ صهبا- وایی واقعا اره بده وایی واقعا شماره اش رو داره عاشقشم ، بزار بدم با موبایل من زنگ بزنه ، اومدم بدم که یادم افتاد گفتم نمی شناسمش اه شانس ندارم که صهبا- بدو دیگه شمارش رو بده یه کاری می کنم عاشقم بشه من- انگار اون الان بیکاره بیاد جواب تو رو بده ، رو به ادرینا می کنم و میگم تو اصلا از کجا میدونی خودشه ، دوستت سر کارت گذاشته ادرینا- نه بابا مطمئنم خودشه بگیر .......0912 اینو شماره اش رو هم حفظه من- مثل اینکه خیلی دوستش داری که شمارشو رو حفظی چند بار بهش زنگ زدی؟؟؟؟ ادرینا با خنده- اره عاشقشم چی کنم دیگه. صدای مردونه ای از اون ور خط اومد - الو - صهبا- ای وای خودشه واقعا، - مثل اینکه اشتباه گرفتید خانم مزاحم نشید صهبا-نه بابا چی چی مزاحم شدم تو خجالت نمی کشی به من میگی مزاحم شدم منو یادت نمیاد واقعا که این دختره چی چی داره میگه مگه پسره رو می شناسه - خانم به خدا اشتباه گرفتید صهبا-ای وای من، به من میگی مزاحم تو که همیشه قربونت برم و خانمم می گفتی حالا چی شد - ای بابا دارم میگم اشتباه گرفتید صهبا با صدایی که طرف نفهمه چی میگه رو به ادرینا میکنه و میگه راستی اسمش چی بود؟؟ ادرینا- اسمش ارژینه صهبا- مگه تو اسمت ارژین نیست؟؟؟ - ارژین کیه اشتباه گرفتید - با تعجب به ادرینا نگاه کردم که با خنده اروم گفت خودشه، داره فیلم بازی می کنه که دست از سرش بر دارید - الو خانم متوجه شدید اشتباه گرفتید صهبا- نخیرم درست گرفتم ، خر خودتی ابرو تو می برم به همه میگم منو صیغه کردی من- صهبا چی داری میگی برای خودت صیغه چیه؟ چرا ابرو میبری صهبا- هیس صدا تو می شنوه ادرینا- ایول ادامه بده - الو خانم اشتباه گرفتید خداحافظ صهبا-اه قطع کرد چه مغروره صبر کن یه حالی ازش بگیرم من- خجالت نمی کشی اگر ازت شکایت کنه چی؟؟؟؟ ادرینا- نه بابا اون قدرا هم بیکار نیست که می خواستم ازش بپرسم از کجا میدونی که موبایلش زنگ خورد با خنده گفت: الان میام ورفت بیرون من- این دختره مشکوکه ها صهبا- برو بابا تو به همه شک داری بیخی ( بیخیال) وای صداشو شنیدی خیلی قشنگ بود دارم ذوق مرگ می شم من- یه موقعه خجالت نکشی ها جلوی این دختره چیزی بهت نگفتم ها (اه باز اومد تو) با خنده گفت: من باید برم دیگه صهبا- کجا، باز می خوام زنگ بزنم بهش ادرینا- نه دیگه بسه بعدا زنگ بزن ، با من میای یا نه؟؟؟ صهبا- اره صبر کن میام من- انگار نه انگار که من مریضم ها صهبا- کجا مریضی فردا مرخص میشی دیگه در ضمن مامان و بابا هم برای ملاقات میان
بعد از رفتن صهبا و ادرینا چند نفس عمیق کشیدم تا از عصبانیتم کم بشه، تصمیم گرفتم نیم ساعت بخوابم تا برای وقت ملاقات سر حال باشم خواب بودم که احساس کردم صورتم داره خیس میشه اول فکر کردم خوابم ولی بعدش دیدم نه صهبای دیوانه داره روم اب می ریزه صورتم خیس اب بود . همه اومده بودن صهبا هم برای اینکه بیدارم کنه روم اب می ریخت . یه خانم و اقایی هم بودن که فکر کنم مامان بابای ادرینا بودن . ادرینا خیلی شبیه باباش بود ولی زنه که فکر کنم مامانش بود خیلی ناز بود وبا محبت داشت نگام می کرد با ناراحتی به مامانم گفتم، مرسی که اینقدر به دیدنم می یاید، خجالتم میدیدمامانم (آرزو) – عزیزم من یه هفته است تو بیمارستانم امروزم به اجبار بابات رفتم خونه بعدشم نگهبانی اجازه نمی داد که بیام بالا من- پس صهبا صبح چه جوری اومده بود؟مامان-صهبارو که می شناسی با آدرینا از دست نگهبان فرار کرده بودن از کار صهبا خندم گرفت(اخلاقش دقیقأ برعکس من بود)ولی به روم نیاوردم با اخم بهش گفتم :یه ذره بزرگ شو پس فردا می خوای شوهر کنیصهبا-برو بابا اول تو باید شوهر کنی به من چه من-خیلی پرویی به جای اینکه کارتو توجیح کنی می گی من شوهر کنم ؟مگه من تو خونه زیادیم؟صهبا-چه زود جبهه می گیری؟چته؟با داد گقتم :تو مشکل داری همش مسخره بازی در می یاری رو به آدرینا گفتم:داداش تو کجاست؟حداقل می یومد معذرت خواهی می کرد خجالتم خوب چیزیه آدرینا با ناراحتی گفت-ارژین صبح اومد بود ولی نتونست به اتاقت بیاید.داد زدم:به جهنم اصلأ همتون برید بیرونبابا با شرمندگی ازشون معذرت خواهی کرد من-بابا چرا معذرت خواهی می کنی مگه تقصیر شماست؟پسرشون منو ناقص کرده اون وقت شما معذرت می خوای؟بابا-خجالت بکش مگه از قصد بهت زدن؟زود ازشون معذرت بخواهمی خواستم جواب بدم که صدای پرستار اومد که وقت ملاقات تموم شدهآهی کشیدم همه رفتن بیرون زدم زیر گریه اخلاقم اون قدرا هم بد نبود درسته یه ذره مغرورم ولی اخلاقم خوبه ولی نمی دونم چرا عصبانی شدم شاید به خاطر اینکه پسره یه زحمت نداد به خودش که به دیدنم بیاددروغ چرا دوست داشتم قیافش رو ببینم تو تصادف قیافش رو نتونستم خوب ببینم همه رو تار میدیدم بزار به صهبا بگم که بگه بیاد ولی نه شاید مسخره ام بکنه راستی پس فردا مرخص میشم دلم برای اتاقم یک ذره شده تا شب دیگه کسی پیشم نیومد، هیچ اتفاقی هم نیوفتاد، صبح بابام دنبالم اومد ولی خیلی سر سنگین با هام رفتار می کرد دلم خیلی گرفت مگه تقصیر من بود با سختی مانتویی رو که برام اورده بود رو پوشیدم با هر تکونی که دستم رو میدادم از درد جیغ میکشیدم تو دلم هی پسره رو نفرین می کردم با سختی زیاد سوار ماشین بابام شدم اخه ماشینش شاستی بلند بود منم پام شکسته بود اون قدر گریه کردم از درد که دیگه جونی برام نمونده بود مسافت بیمارستان تا خونه خیلی زیاد بود چون خونه ی ما ویلایی بود باید مسافت زیادی رو می رفتیم وقتی به خونه رسیدم دیدم صهبا بازور داره دهن گوسفنده علف میزاره ای خدا اخه این دختر به کی رفته نمیدونم وقتی چشمش به من خورد به سمت من دوید وبا صدای بلند مامانو و بقیه رو صدا کرد صهبا- سلام خواهر جونم خوبی ؟؟؟؟ من- اه اه به من دست نزن دستات گوسفندیه صهبا- خوب مگه چیه گفتم تا چند دقیقه ی دیگه می خواد بره اون دنیا حسابی سیرش کنم من- هیش برو اون طرف ببینم چه خبر؟؟؟؟؟ ایدیس- سلام بد اخلاق خانم خوبی؟؟؟ بهتر شدی من- نه بابا از بیمارستان تا این جا همش گریه کردم ایدیس- الهی من بمیرم تقصیر من بود که تو تصادف کردی من- این چه حرفیه اخه، تقصیر اون پسره ی کوره ایدیس – ای وای بیا بریم تو که تو خیلی عصبانی هستی ها من- بریم با کمک ایدیس به سختی رفتم تو خونه ان قدر گریه کردم از درد که رنگم حسابی پرید مامان- الهی من بمیرم کجات درد میکنه من- خدا نکنه مامان جان پام خیلی درد میکنه انگار داره از جا در میاد مامان- صبر کن به بابات بگم بیاد بغلت کنه ببره تو اتاقت من- نه مامان من خودم میرم اتاق خواب ها همه طبقه ی بالا بود با کمک صهبا و ایدیس رفتم تو اتاقم اخی دلم برای اتاقم تنگ شده بود فکر می کردم الان صهبا اتاقم رو بهم ریخته ولی خدا رو شکر همه چیز سر جاش بود
ا کمک ایدیس لباس هامو عوض کردم وروی تختم دراز کشیدم ایدیس- چی می خوری برات بیارم من- هیچی فعلا گرسنه ام نیست ایدیس- چرا باید یه چیزی بخوری رنگت خیلی پریده من- مرسی نمی تونم بخورم ایدیس – باشه عزیزم هر جور که دوست داری من دیگه میرم مزاحمت نمی شم تو هم بگیر بخواب من- کجا می خوای بری بمون دیگه ایدیس- سعی می کنم دوباره بیام پیشت من- مرسی که اومدی ایدیس- این حرف ها چیه استراحت کن که فکر کنم بعد ظهر مهمون زیاد داریدمن- باشه مرسی ایدیس- خواهش میکنم اگه کاری نداری من برم من- نه برو خداحافظ بعد از رفتن ایدیس چشم هامو روی هم گذاشتم ولی خوابم نبرد نگاهی به اتاقم کردم من عاشق اتاقم بودم اتاقم با کاغذ دیواری های بنفش روشن درخشندگی داشت هر کس وقتی وارد اتاقم میشد اول از همه چیز چشمش به عکسم می خورد که بزرگ به دیوار زده شده بود سمت چپم میز ارایشم بود که کلی لوازم ارایش های مارک دار بود با کلی عطر من از اول بچگیم عاشق لوازم ارایش بودم به خاطر همین خیلی پول لوازم ارایش می دادم هر کشویی از میز لوازم ارایشم رو باز می کردم یک چیزی بود یه کشویی لاک ورژ کشویی بعدی سایه و رژ گونه بود سومین کشویی مداد های لب وپشت چشم و ریمل وخط چشم بود چهارمین کشویی پر از کرم های مختلف بود چون پوستم خیلی روشن بود زیاد ازکرم پودر استفاده نمی کردم و کشویی اخر پر از کش و ناخون و لنز بود روی میز هم همین طور که گفتم پر عطر بود از فکر لوازم ارایش اومدم بیرون وای حوصله ام سر رفت پس این صهبا کجاست با گوشیم یه میس انداختم سریع اسمس داد صهبا- بله ابجی بزرگه من- صد بار بهت گفتم که به من نگو ابجی بزرگ صهبا- وای خوب بابا چی کارم داشتی عزیزم من- بیا تو ی اتاقم حوصله ام سر رفت صهبا – به من چه خوب حوصله ات سر رفته تو پاشو بیا من- به نظرت من با این پای چلاق می تونم بیام صهبا- اوا راست میگی ها صبر کن اومدم دیگه جوابش رو نداد که صدای در اومد چه عجب یک بار در زد من- بیا تو صهبا - بیا این شربت رو مامان داد گفت بخوری من- چی کار داشتی می کردی؟؟؟؟؟؟؟؟ صهبا- داشتم فیلم می دیدم من- فیلم چی ؟؟؟؟ صهبا – خوب حالا چرا چپ چپ نگاه می کنی فیلم مناسب سنم رو نگاه می کردم من- خوب مگه من چی گفتم اسم فیلمش چیه؟؟؟؟؟؟ صهبا – کره اییه اسمش سفر دکتر جینه می خوای برات تعریف کنم من- خیلی ممنون نمی خواد صهبا عاشق کره اس 24 ساعته فیلم کره ای می بینه الانم که تابستون شده خودکشی می کنه صهبا- صحرا کجایی دارم باهات صحبت می کنم ها من- هان چی گفتی؟؟؟؟ صهبا – گفتم امروز قرار خانواده ی مهر نیا بیان این جا من- مهر نیا دیگه کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ صهبا – بابا جان مامان وبابای آدرینا رو می گم دیگه من- اه اون برای چی می خوان بیان خیلی خوشم میاد ازشون صهبا- وای صحرا تو چرا این طوری شدی من- اگر همچین بلا هایی سر تو هم میومد همین طوری می شدی صهبا- یک اتفاقی بود که تموم شد دیگه اون پسره که از قصد به تو نزده اخه من- خیله خوب مادر بزرگ باشو کمک کن من رو ببر پایین با سختی از جام بلند شدم با هر تکونی که من می خوردم اخ اخ می گفتم ولی صحرا هر هر می خندید ان قدر خندید که منم خنده ام گرفت صهبا- اهان اینه یک ذره بخند با خنده رفتیم پایین بابا- بهتر شدی عزیزم من( چه عجب) – مرسی بابایی خوبم صدای مامان میومد که صدامون کرد بریم تو اشپز خانه که نا هار بخوریم با عصا رفتم تو اشپزخونه وای چه بویی میاد من زیاد اهل غذا خوردن نبودم ولی خوب با این بوادم اشتها ش باز میشد مامان- عزیزم اول برات سوپ بریزم یا برنج خورشت می خوری؟؟؟ صهبا- من سوپ می خورم من- ببخشید کی با تو بود مامن- دعوا نکنید بابا الان برای دو تا تون میریزم بعد از اینکه نهار خوردیم رو به صهبا کردم و گفتم : پاشو کمک کن من برم بالامی خوام بخوابم صهبا- ای خدا خوب خودت با عصا برو دیگه در ضمن مهمون ها می خوان برای تو بیان اون وقت تو می خوای بخوابیمن- بابا به چه زبونی بگم من حالم خوب نیست خوب بیان من چی کنم صهبا- اه اه تو باز قاطی کردی پاشو بریم
نمی دونم چند ساعت خوابیده بودم که با صدای خنده از پایین بیدار شدم وای حتما مهمون ها اومدن خاک بر سر من که هنوز خوابیده ام بلند شدم با عصا که برم یک دفعه گوشیم زنگ زد نگاهی به گوشیم انداختم آیدیس بود من- الو سلام ایدیس- سلام صحرا جونی خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟ من- مرسی عزیزم خوبی چه خبرا چرا نیومدی دوباره پیشمایدیس- ببخش عزیزم رفتم دانشگاه کار های مرخصیت رو درست کردم من- اه جدی میگی قبول کردن ایدیس- پس چی فکر کردی کی جرئت می کنه رو حرف من حرف بزنه من با خنده- دیوانه چی بهشون گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟ ایدیس- هیچی گفتم حامله ای دو ماه مرخصی می خوای من- تو چی گفتی ایدیس دروغ میگی ایدیس- وا کی دیدی من دروغ بگم من- لوس نشو آیدیس دارم عصبانی می شم ها ایدیس- خوب بابا گفتم که تصادف کردی دست و پات تو گچه من- خوب نمی تونستی این رو از اول بگی ایدیس- وای صحرا یه چیزی بگم بخندیم امروز مرادی اومده به من میگه چرا خانم مهرگان نمیان ،منم گفتم مرخصی گرفتهنمیتونه بیاد عین عجل معلق یک دفعه گفت اتفاقی براشون افتاده منم گفتم اره یک خورده حالش خوب نیست نمیتونه بیاد دوباره پرسید میشه بگید چرا حالش خوب نیست منم گفتم خوب برای زن حامله رفت وامد سخته دیگه ، وای صحرا نبودی قیافش رو ببینی بیچاره هنگ کرده بود چشم هاش عین وزغ شده من با خنده- ای وای اما خوب حقشه ایدیس- وای صحرا بیچاره خیلی دوست داره همین که گفتم رنگش عین دیوار شد من- خوب بعدش چی شد آیدیس- انگار دارم داستان تعریف می کنم من- اه بگو جون من ایدیس- هیچی دلم براش سوخت حقیقت رو گفتم بهش، وقتی فهمید دروغ گفتم با یک لحن بدی گفت اصلا شوخیه خوبی نبود، صحرا حواست باشه احتمال داره بهت زنگ بزنه من- خوب زنگ بزنه مثل دفعه های قبل جوابش رو نمیدم ایدیس- بابا بیچاره گناه داره تو چرا دلت سنگه اخه من- تو که میدونی من هیچ رابطه ی خوبی با هیچ کدوم از پسرا ندارم ایدیس- میگم صحرا یه دکتر برو من- برای چی؟؟؟؟؟ ایدیس- برو ببین اصلا قلب داری؟؟؟ من- بله دارم خوبش دارم ایدیس-خوب بابا بحث با تو هیچ فایده ای نداره من- وای ایدیس پایین کلی مهمونه اون وقت من همین طوری دارم با تو صحبت می کنم ایدیس- دیوانه چرا زود تر نگفتی برو برو مزاحمت نمی شم من- نه بابا چه مزاحمتی عزیزم ایدیس- صحرا سنگ دله کاری نداری؟؟؟؟؟ من- باز این حرف رو زدی نه ندارم ایدیس- اون وقت چی نداری من- لوس کار رو میگم دیگه ندارم ایدیس- اهان باشه پس فعلا خداحافظ با سختی از روی تخت بلند شدم به طرف اینه رفتم از دیدن قیافه ی خودم وحشت کردم موهام همه ریخته بود تو صورتم زیر چشم هام کبود بود روی صورتم چند تا جای زخم بود خوبه چند روزه گذشته زخم ها این طوریه اگه همون روز اول می دیدم که سکته می کردم یک ذره با دستی که ازاد بود کرم برداشتم و به زیر چشمم زدم تا یک خورده از کبودی اش کم بشه یک خورده هم رژگون زدم با یک رژ کمرنگ همیشه به خاطر زیباییم خدا رو شکر میکنم اخه خیلی خوشگل بودم رنگ موهام قهویه روشن بود ابروهام هم دقیقا رنگ موهام بود که یه خورده ای زیرشون رو تمیز کرده بودم و چشم هایی که نمیدونم چه رنگی بود با هر لباسی که می پوشیدم یک رنگ می شد ولی فکر کنم رنگ اصلیش طوسی بود، بینی خیلی خوشگلی داشتم و گونه هایی که وقتی می خندیدم دو تا چاله ی خوشگل می افتادروش و لب هایی که همه فکر می کردن پرتز کردم ( وای چه قدر از خودم تعریف کردم) به طرف کمدم رفتم یک مانتوی طوسی برداشتم با سختی زیاد پوشیدم شالمم هم طوسی اتخاب کردم وقتی تو اینه خودم رو دیدم خوشم اومد با اینکه صورتم زخمی شده بود ولی زیاد از جذابیتم کم نشده بود
گوشیم رو برداشتم تا به صهبا میس بندازم که بیاد کمک کنه برم پایین، پنج دقیقه نشد که صهبا اومد تو اتاقم صهبا – جانم کار داشتی - چه عجب شما با ادب شدی، بیا کمک کن بریم پایین صهبا- باشه ولی تروخدا رفتار بد از خودت نشون نده گناه دارن - خیله خوب با خودم تصمیم گرفته بودم که دیگه بی احترامی نکنم تقصیر اون ها نبود که پسر ......... زده بود منو ناقص کرده بود صهبا-صحرا کجایی تو بریم - هان بریم بریم وقتی به پذیرایی رسیدیم همه به احترام من بلند شدند ( احترامتون تو حلقم) من خیلی با احترام احوال پرسی کردم با اینکه بهشون تو بیمارستان بی احترامی کرده بودم اما اصلا به روی من نیاوردن وخیلی خوب با هام رفتار می کردن بابا- خیلی زحمت کشیدید اقای مهرنیا لطف کردید آقای مهرنیا- این چه حرفیه وظیفه بود که خدمت برسیم و دوباره عذر خواهی کنیم بابا- این حرف ها چیه راستی چرا اقا.......... ای وای بابا اسم پسره رو یادش رفته بابا- ببخشید اسم پسرتون چی بود من یادم رفت صهبا از حرف زدن بابا خندش گرفت ورفت تو اشپزخونه منم خندم گرفته بود که با چشم غره ی مامان ساکت شدم آقای مهرنیا- اسمش ارژینه بابا- بله ببخشید الان یادم اومد حالا چرا تشریف نیاوردن آقای مهرنیا- ببخشید سرش خیلی شلوغه به خاطر همین کارشم ما مجبور شدیم بیام شیرازمگرنه ما خونمون تهرانه بابا- اه جدی میگید من فکر می کردم شما این جا زندگی می کنید ما هم تهران بودیم ولی برای شغل من مجبور شدیم بیام شیراز ، خوب الان کجا میمونید کی می خوایید بر گردید آقای مهرنیا-ما این چند روز رو تو هتل بودیم فکر می کنم فردا هم بریم بابا-چرا پس زود تر نگفتید که به جای اینکه برید هتل تشریف بیارید خونه ی ماآقای مهرنیا- شما لطف دارید اقای مهرگان ما هنوز بابت قضیه ی تصادف شرمنده ایم اه چه قدر حرف میزنندهمیشه از حرف زدن بزرگ تر ها بدم می یومد بابا داشت با اقای مهرنیا صحبت میکرد مامانم هم داشت با خانم مهرنیا صحبت میکرد صهبا و ادرینا هم داشتند بلوتوث بازی می کردند وای حالا من چی کنم حوصله ام سر رفت مثلا برای من اومده بودن ولی هیشکی حواسش به من نبود اه باز این پسره ی مغرور نیومده باباش می گفت برای کارش اومدند یعنی چی کارست ، یعنی ان قدر سرش شلوغه که نتونسته بیاد عذر خواهی کنه اصلا ولش کن به درک خانم مهرنیا- خوب دیگه ما کم کم رفع زحمت می کنیم خیلی زحمت دادیم ترو خدا اومدید تهران حتما خونه ی ما بیایید مامان- چشم حتما شهرزاد جون وا چه سریع مامان دختر خاله شد اصلا انگار نه انگار که پسرش زده من رو ناقص کرده خانم مهرنیا- صحرا جون امیدوارم زود خوب بشی و ما رو هم ببخشی - مرسی ، این چه حرفیه شما چه تقصیری دارید خانم مهر نیا- مرسی عزیزم ادرینا- صحرا جون من شماره ی خودم رو به صهبا دادم اگه دوست داشتی می تونیم با هم در ارتباط باشیم - باشه حتما عزیزم مرسی که اومدید - صحرا- خواهش میکنم صحرا جان خلاصه بعد از کلی تعارف بالاخره رفتند بابا-چه خانواده ی خوبی بودند مامان- اره من که خیلی خوشم اومد ازشون - مامان میشه به جای اینکه از اون ها تعریف کنید بیاد کمک کنی من برم بالا مامان- باشه بریم وقتی تو رختخواب رفتم با خودم فکر کردم که مامام بابا هم بد نمیگن ها واقعا خانواده ی خوبی هستند با این فکر خوابم برد
یک ماه از اون تصادف می گذشت حالم دیگه بهتر شده بود گچ دست و پایم رو باز کرده بودم بعد از اون اتفاق ، بابا حاضر نمیشد بهم ماشین بده من-بابا تروخدا به من چه که اون بی احتیاط بوده من که مثل اون نیستم بابا- صحرا جان تو تازه خوب شدی ، من نمی تونم بهت ماشین بدم هر جا خواستی بری خودم می برمت من- بابا من هر چی میگم شما حرف خودتون رو بزنید ، من که نمی تونم هر جا بخوام برم بگم شما بیایید، قول می دم خوب رانندگی کنم خواهش می کنم بابا- باشه قبول ولی قول بده که اروم رانندگی کنی و با احتیاط من- اخ جون هورا از جیغ من مامان از اشپزخونه اومد بیرون مامان- صحرا چه خبرته اخه من- مامان، بابا ماشین رو می خواد دوباره بهم برگردونه هورا بابا- خوب حالا نمی خواد هی جیغ بکشی گوشمون کر شد بابا من – چشم با خوش حالی به سمت اتاقم می دوم گوشی رو بر می دارم و به ایدیس زنگ می زنم من- سلام علیکم ایدیس خانم ایدیس- چیه خوش حالی ؟؟؟؟؟؟ من- خودت حدس بزن ایدیس- خوب من چه می دونم مرادی اومده خواستگاریت من- اه ایدیس اسم این پسره رو جلوی من نیاور ، امروز وسط امتحان به من میگه من کی با خانواده خدمت برسم ایدیس- دروغ میگی ای وای این پسر عقل تو کلش نیست، اما صحرا چه قدر خوبه ادم وسط امتحان ازش خواستگاری کنند ها من- ایدیس یه چیزی بهت می گم ها من عصبانیم تو داری می خندی ایدیس- خوب بابا نگفتی برای چی خوش حالی؟ من- بابا ماشینم رو دوباره داد ایدیس- اه جدی میگی اخ جون من- حاضر شو بیا دم خونمون با هم بریم بیرون ایدیس- اوکی ولی میشه بیای دنبالم اگه بیای شام مهون من من- پس برای شام میام نه خودتا ایدیس- باشه بابا اشکال نداره همه دوست دارن ما هم دوست داریم من- بچه پرو من تا یک ساعت دیگه میام دنبالت ایدیس- باشه کاری نداری من- نه بای بعد از اون تصادف اولین بار بود که با ایدیس می خواستم برم بیرون ، خوب الان ساعت 5 تا ساعت 6 وقت دارم اول یک حموم حسابی رفتم وقتی اومدم بیرون ساعت 30/5بود وای وای دیرم شد سریع یک مانتوی سرمه ای برداشتم که تا روی زانوم بود بعدش هم شال و کیف همرنگ برداشتم که بهش بیاد اول مو هام رو خشک کردم که مانتوم خیس نشده بعد هم مانتوم رو پوشیدم موهایم رو بالا بستم بعد رفتم سراغ ارایش کردن که عاشقش بودم یه ارایش مختصری کردم زیاد موافق ارایش غلیظ نبودم همیشه سعی می کردم ملایم ارایش کنم فقط توی عروسی و مهمونی ها ارایش غلیظ می کردم اه اه دیرم شد عطرم رو زدم که هوش از سر ادم می برد سریع شالم رو سر کردم کیفم رو هم برداشتم رفتم پایین صهبا- کجا با سلامتی؟؟؟؟ من- به شما ربطی داره؟ صهبا- بله پس چی فکر کردی حالا کجا می خوای بری تا نگی نمیزارم بری؟؟؟؟؟؟؟ من-ای خدا عجب گیری کردم ها مامان بابا به من گیر نمیدن اون وقت تو فسقلی ...... صهبا-ای شیطون نکنه با دوست پسرت قرار داری؟؟؟؟؟ تیپت که این رو نشون میدهمن- صهبا می زنمت من تنها از چیزی که خیلی بدم میاد پسره اون وقت تو میگی قرار دارم صهبا- باشه برو اما میشه من روهم با خودت ببری من- نخیر نمیشه صهبا- میگم مشکوکی میگی نه من- بابا کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟ صهبا- با مامان داره تو اتاق شیطونی میکنه از حرف زدن صهبا خنده ام گرفت اصلا حیا نداشت صهبا- اره بخند بچه پرو نیشت رو ببند بی حیا من- باز به روت خندیم پرو شدی دوباره رفتم بالا در اتاق رو زدم من- بابا میشه کلید ماشینم رو بدی می خوام برم بابا- باشه صبر کن اومدم ای خدا دیرم شد چرا پس نمیاد نکنه یادش رفت دوباره در اتاق رو زدم من- بابا به خدا دیرم شد بقیه ی کاراتون رو بزارید برای بعد ، اخیش بالاخره اومد بابا- دخترای قدیم یه حیایی داشتند اون از صهبا که در رو باز می کنه فرار می کنه اینم از تو ، بفرمایید این از سوییچ ماشینت صحرا نبینم تند بری ها با خنده گفتم- چشم بای بای حالا می تونی دوباره به کارت برسی بابا- رو که نیست سنگه پای قزوینه دیگه وقت رو هدر ندادم سریع دویدم به سمت پارکینگ ماشین رو روشن کردم صدای زنگ گوشیم بلند شد من- ایدیس به جان خودم تا پنج دقیقه ی دیگه اون جام ایدیس- بابا علف زیر پام سبز شد زود باش دیگه چون خونه ی ایدیس این ها یک کوچه از ما بالا تر بود خیلی زود رسیدم اه باز این داداش علافش تو کوچه است من- سلام اقا ارتین خوب هستید ارتین- به به صحرا خانم کم پیدایی، بهتر شدی من- خیلی ممنونم ایدیس بدو دیرمون شد، اقا ارتین با اجازه سریع رفتم سوار ماشین شدم اصلا حوصله ی لوس بازی ارتین رو نداشتم چند بار به ایدیس گفته بود که با من دوست بشه که من قبول نکرده بودم یک بوق زدم که ایدیس زود خدا حافظی کرد و سوار ماشین شد من- اه چه قدر طول می دی ایدیس- دیگ به دیگ میگه روت سیاه اصلا انگار نه انگار که نیم ساعت دیر اومدی من- تقصیر من چیه منتظر بابام بودم ایدیس- بابات، برای چی؟ وقتی قضیه رو براش تعریف کردم تا دو ساعت داشت می خندید من- کجا بریم؟؟؟؟؟؟ ایدیس- بریم ستاره ی فارس ماشین رو با بد بختی پارک کردم اصلا جای پارک پیدا نمیشد دو تایی وارد پاساژشدیم ایدیس خرید داشت رفتیم به سمت مغازه که ایدیس گفته بود من- حالا حتما باید از این مغازه چیزی بخری ایدیس- خوب اره دیگه من از این پیرهنه خوشم اومده حالابرای چی داری میگی من- مگه نمیبینی فروشنده اش دو تا پسره الان هی مسخره بازی در میارن من خوشم نمی یاد ایدیس- کو ، ایول عجب تیکه هایی هستند بیا بریم تو تازه تخفیفم میدن ها من- من چی میگم تو چی میگی با زور دست من رو گرفت برد تو پسره – به به خانم ها جانم چیزی می خواستید ایدیس با عشوه- ببخشید لطف می کنید اون پیرهن قرمزه رو بدید پسره- بله چرا نمیشه وقتی پسره رفت تا پیر هن رو برداره از بازوی ایدیس نیشگون گرفتم که با صدای بلند گفت اخ ، با صدای ایدیس پسره برگشت گفت چیزی شده من- نه خیر چیزی نشده شما به کارتون برسید ایدیس- چته دیوانه چرا نیشگون میگری؟من- میشه اینقدر قدر عشوه نیای ایدیس دوباره عشوه اومد و گفت چرا نمیشه عزیزم من- کوفت بگیری سریع برو پرو کن بیا وقتی ایدیس رفت تو اتاق پرو من سرم رو انداخته بودم پایین و منتظر بودم که ایدیس بیا یک دفعه دیدم صدای کاغذ می یاد وقتی سرم رو بلند کردم دیدم یک موشک کاغذی اومد به طرفم روش نوشته بود کوچک شما شایان بعدهم شماره اش رو نوشته بود با عصبانیت به طرف پسره برگشتم و موشکه رو پاره کردم پسره – هوی دیوانه چرا پاره کردی من- دیوانه خودتی-آی آی چرا بی ادب میشی؟شماره همه رو می گیری شماره ی منم بگیر خوب چیزی ازت کم نمیشه که-خیلی پروییبا حرص در پرو رو زدم-بیا بیرون دیگه چی می کنی؟آیدیس-چته صبر کن درش بیارم تنگه، نمیشهپسره-خانمی اگه می خوای بیام کمک تعارف نکنی هابا داد به ایدیس گفتم:من رفتم بیرون سریع بیا درو محکم بستمپسره-او وحشی.........بقیه حرفشو نفهمیدم بعد از پنج دقیقه آیدیس اومد بیرون آیدیس-خوب اینجا که چیزی نگرفتم بیا بریم یه جای دیگه -اصلأ لباس برای چی می خوای هان؟-همین طوری مگه دل ندارم حتمأ باید برای مهمونی بگیرم؟-خوب بابا تسلیم بیا بریمبعد از این که کل مغازه ها رو گشت یه پیرهنی تا روی زانوش که کرم بود خرید-خوب حالا بیا بریم غذا بخوریم که قراره منو مهمون کنی عزیزم-کی من؟چرا چرت و پرت می گی-خیلی پرویی پای تلفن خودت گفتی-اِ راست می گی باشه بریمرفتیم فست فود هر چی دلم خواست سفا
حالت ناراحتی گفت:آخ آخ صحرا جون کیف پولمو جا گذاشتم میشه تو حساب کنی ؟با خندم گفتم:باشه عزیزم ولی خر خودتیتا خونشون باهم آهنگ گوش دادیم و خوندیم بعد از رسوندنش سريع رفتم خًونه
نویسندگان:shadi73 , shiva501
نگاهی به دور ور خیابون می کنم ؛ خدا منو از دست این دختره بکشه اخه چرا سرکلاس گوش نمی دی که مجبور بشی جزوه ی منو بگیری من فردا چه خاکی به سرم بریزم تو همین گیر و ویر یه پسری از کنارم رد شد و تیکه ای انداخت اونم چه تیکه ای از خجالت سرخ میشم پسرا هم پسرای قدیم بی حیای بی نزاکت............یک دفعه موبایلم زنگ خورد از ترس یک جیغ بنفش کشیدم آیدیسهمن- الو آیدیس کدوم گوری هستی اخه دختر من از دست تو چی کنم هان ؟؟؟؟؟ فردا چه شکلی امتحان بدم هان؟؟؟؟ چرا خودت سر کلاس گوش نمیدی هان؟؟؟......... آیدیس- صبر کن بابا من نگران فک تویم یک موقعه خدایی نکرده خراب بشه - بی ادب به جای معذرت خواهی داری مسخره بازی در میاری، پس چرا نمیای؟؟؟ - صحرا جونم بنزینم تمومید چی کنم جیگرم؟؟؟ - به من چه ماشین تویه حالا من چی کنم؟؟؟ - به جون تو تا 15مین دیگه میام قول قول - سریع باشی ها حالا من این یه ربع رو چی کنم ؟ ای خدا نزدیک نیم ساعت از اون موقع گذشته ولی هنوز نیومده با حرص شمارشو رو میگیرم آیدیس- ای وای صحرا تو هنوز اون جایی بیا جلوی اون پارکی که همیشه میریم - الان وقت گفتنه بعد از نیم ساعت میدونی ساعت چنده؟؟؟؟ آیدیس- خیله خوب بابا چرا ان قدر بد اخلاقی؟ - خوب بابا صبر کن از خیابون رد شم
چند قدم که برداشتم نور زیادی به چشمم خورد تا اومدم برم کنار احساس کردم رو هوام و ..........
وای یعنی من بودم که با این ضربه به زمین پرتاب شدم فکر کنم همه ی استخونام شکست با خودم اشهدم رو گفتم اخ جون یک نفر داره میاد به طرفم هی چهره اش نزدیک تر میشه وای خدا جون عجب تکیه ایه یعنی فرشته ی خداست مگه میشه فرشته ی خدا ماشین داشته باشه یا بلیز شلوار تنگ بپوشه الان دیگه کامل اومد نزدیکم دستش رو میزنه بهم و میگه خانم وا این چرا محرم نامحرم حالیش نیست چهرش به نظرم اشنا میاد من این اقا هه رو یه جا دیدم وای خدا این چرا من رو بلند کرد من رو داره کجا میبره اهان داره میره به سمت ماشینش یعنی میخواد با ماشین من رو ببره پیش خدا نه بابا من رو تو ماشینش میزاره خونی رو که از سرم داره میاد رو حس میکنم ولی توان اینکه چشم هام رو باز کنم ندارم چه قدر تند میره یک ذره با گوشیش ور میره انگار میخواد به کسی زنگ بزنه ولی نمیتونه انگار داره از دست وپام هم خون میاد بدنم داره سست میشه دارم صداش رو میشنوم داره داد میزنه اما سر کی نمیدونم با داد زدنش انگار دوباره دارم هوشیاریم رو بدست میارم ولی نه مثل اینکه دوباره دارم بیهوش میشم چشمام رو باز میکنم وای خدایا الان مثل رمانا توی یه جای سفیدم اون یارو خوشگله که باهاش تصادف کردم حتما فرشتس ولی نه مثل اینکه این طوری نیست یه ملت بالای سرم دارن صحرا صحرا می کنن یه ذره دقت می کنم مامانم رو می بینم که داره گریه می کنه صهبا (خواهرم) داره هرهر می خنده دختره دیوانس ،بابام و آیدیس با نگرانی دارن نگام می کنن چند نفر دیگه هم هستند که نمی شناسمشون .با صدای پرستار همشون می رن بیرون فقط صهبا و یه دختره می مونه با تعجب بهش نگاه می کنم منتظرم که صهبا توضیح بده ولی بازم داره می خنده وای خدایا یا آیدیس منو اذیت می کنه یا صهبا .با عصبانیت بهش نگاه می کنم که با دیدن حالت صورتم یهو جدی میشه و سرفه می کنه،با یه حالت بامزه میگه :چه هوا خوبی نه آدرینا جون؟همچین با دختره حرف می زنه انگار چند ساله باهاش دوستهصهبا-ای وای صحرا یادم رفت آدرینا جون رو بهت معرفی کنم من-چه عجب یادت اوفتادصهبا-خوب حالا؛آدرینا جون خواهر همون کسیه که باعث شد تو یه هفته تو کما باشی چه باحال نه؟؟اون جا چه خبر بود با حال بود یا نه؟؟؟؟؟؟از اون برادر بسیجی ها ندیدی ؟؟؟خوشگل بودن؟؟؟؟ با عصبانیت به صهبا میگم : یه دقیقه ساکت باش منم حرف بزنم؛ ....... دوباره وسط حرفم می پره و میگه :بازم تو عصبانی شدی یه هفته نبودی از دستت راحت بودیم روبه دختره که فکر کنم اسمش آدرینا بود کردم وگفتم :خواهر شما حواسش نبود که به من زد اگه میمردم می خواست چی کار کنه ؟ داشتم میگفتم که باز صهبا زد زیر خنده با جیغ گفتم : خفه میشی یا خفت کنم هان؟ چته قرص خنده خوردی هر هر می خندی؟ صهبا- بی ادب بده می خواستم شادت کنم دیوانه ادرینا خواهر نداره با برادرش تصادف کردی از بس مثبتی همه رو به چشم دختر می بینی، هه هه یه دفعه یادم افتاد برادرش همون فرشته خوشگله بود ولی به روی خودم نیوردم من- دیگه بدتر کی بهش گواهی نامه داده که بزنه دختر مردم رو بیچاره کنه واقعا که آدرینا- صحرا جون من واقعا متأسفم ارژین اون قدرا هم بد رانندگی نمی کنه من- چرا اتفاقأ بد رانندگی میکنه با اون سرعتی که داشتند فیل رو هم از جا میکنند دیگه چه برسه به من آدرینا- می دونم با سرعت رانندگی می کنه ولی با احتیاطه اون شب کاری براش پیش اومد باید سر وقت می رفت وگر نه کارش رو از دست می داد؛بازم من متأسفم یه دفعه نگاهم به صهبا افتاد که هی سرش بین من و آدرینا می چرخید صهبا- اِ پس چرا ساکت شدی ؟ادامه بده دیگه ببینم کدومتون کم می یاریدمن- برو بیرون تا اخلاقم بد ترازاین نشده صهبا- اخه می ترسم برم بیرون آدرینا رو بخوری.رو به آدرینا کرد وگفت: بیا بریم وگرنه زنده نمی مونی با صدای جیغم دست آدرینا رو گرفت و از اتاق رفتند بیرون
احساس میکنم خوابم میاد ولی سرم خیلی درد میاد؛دوباره یاد پسره میوفتم چه قدر پرو هستش یه نیومد منو ببینه معذرت خواهی کنه؛سرم که هیچی دست وپاهم رو ناقص کرده یا خدا چرا همه چیز دور سرم داره می چرخه انگاریه نفر داره هولم می ده چشمام داره بسته میشه این دفعه انگار دارم می میرم چشمام رو باز می کنم بازم زندم که نگام به پرستاره می افته من-چی شده من چرا اینجام؟پرستار-چیز خاصی نشده فقط دوباره حالت بد شد ولی خدارو شکر برطرف شده خوشگل خانمچه راحت میگه هیچ چیز نشده کم بود بمیرما پرستار-تا چند دقیقه می بریمت بخش آماده باش تو راهرو بودیم که صدای جیغ شنیدم فکر کنم کسی مرده داشتم براش فاتحه می خوندم که دیدم همه میرن طرف یه نفر هی میگن امضا بده ،وای مردم از فضولی از پرستار پرسیدم اونجا چه خبره؟؟؟؟پرستار-مثل اینکه یه بازیگره اومده دارن ازش امضا می گیرنوای مامان منم می خوام حیف نمیشه اگه صهبا اینجا بود پدر یارو در می یاورد هی سرم رو بلند کردم که ببینم کیه ولی نشد که نشد رفتم تو اتاق خوابم می یومد ولی مگه با این صدا ها می شه بخوابم ؛از خیر خواب که گذشتم پس برم امضا بگیرم ولی با این پای شکسته می شه مگه؛پس زنگ بزنم به صهبا بگم بیاد؛تا امضا نگیره ول کن نیست موبایلمو بر می دارم تا شمارشو بگیرم صهبا-هان چیه؟مگه تو کما نبودی نکنه روحته داره زنگ می زنه من-بی ادب انگار از خداته من بمیرم زنگ زدم یه چیزی بهت بگم ولی دیگه نمی گمصهبا-ای وای قربونت برم خواهر نازم ،چی شده بگو من خواهرتم ،طاقتشو دارم اصلا رودرباستی نکن من- اه مگه تو میزاری؟ صهبا- بگو دیگه مردم از فضولی من- باشه چون زیاد اصرار میکنی میگم، یه بازیگره اومده بیا ازش امضا بگیر صهبا- دختره یا پسر، اگه دختره نیام الکی وقتم هدر بره دارم فیلم میبینم من-منحرف یعنی اگه دختر باشه نمیای صهبا- چرا میام حالا کی هست؟ من- نمیدونم جمعیت زیاده معلوم نیست صهبا- اوکی تا 30 مین دیگه اونجام خوب حالا تا نیم ساعته دیگه چی کار کنم لب تاب و نتم که ندارم ولش کن با موبایلم بازی میکنم ......... صهبا- سلام کو پس کسی اینجا نیست که منو علاف کردی پشت سرش خواهر اون پسر خوشگله ادرینا اومد چه رویی دارن این خواهر برادر من- کاری داشتی عزیزم اومدی اینجا اون عزیزمی که من گفتم از صد تا فحش هم بدتر بود. آدرینا-صحرا جون باور کن من نمی خواستم بیام صهبا مجبورم کرد که بیام الان میرم ببخشید که مزاحمت شدم صهبا- چی چی مزاحمت شدم بیا بشین کمپوت بخوریم ، صحرا بخوره چاق میشه با حرص نگاش کردم ولی انگار نه انگار همه خواهر دارن ، ما هم خواهر داریمصهبا- وای صحرا نمی دونی این سریاله که عاشق پسره بودی این قدر قشنگ شده تواین یک هفته، تو توی این دنیا نبودی که ببینی من- وا کدوم پسره من که کسی رو دوست ندارم صهبا- دروغ اونم تو روز روشن ، پس کی بود هی قربون صدقش میرفت ای خدا ابروم رفت جلوی این دختره من- کی رو میگی؟؟ صهبا- همون پسره که بور بود هی رنگ چشاش عوض می شد اسمش رو یادم نیست ، نکنه مغزت معیوب شده صهبا- ادرینا تو چی می بینی ؟؟؟ ادرینا- اره می بینم فیلمش قشنگه صهبا- پسره از فیلمه هم قشنگ تره اسمش چی بود؟؟ سخت بود اولش آ داشت ادرینا- یه چیزی بگم باور میکنی من شماره ی اون پسره رو دارم از دوستم گرفتم می خوای زنگ بزنیم بهش ؟؟ صهبا- وایی واقعا اره بده وایی واقعا شماره اش رو داره عاشقشم ، بزار بدم با موبایل من زنگ بزنه ، اومدم بدم که یادم افتاد گفتم نمی شناسمش اه شانس ندارم که صهبا- بدو دیگه شمارش رو بده یه کاری می کنم عاشقم بشه من- انگار اون الان بیکاره بیاد جواب تو رو بده ، رو به ادرینا می کنم و میگم تو اصلا از کجا میدونی خودشه ، دوستت سر کارت گذاشته ادرینا- نه بابا مطمئنم خودشه بگیر .......0912 اینو شماره اش رو هم حفظه من- مثل اینکه خیلی دوستش داری که شمارشو رو حفظی چند بار بهش زنگ زدی؟؟؟؟ ادرینا با خنده- اره عاشقشم چی کنم دیگه. صدای مردونه ای از اون ور خط اومد - الو - صهبا- ای وای خودشه واقعا، - مثل اینکه اشتباه گرفتید خانم مزاحم نشید صهبا-نه بابا چی چی مزاحم شدم تو خجالت نمی کشی به من میگی مزاحم شدم منو یادت نمیاد واقعا که این دختره چی چی داره میگه مگه پسره رو می شناسه - خانم به خدا اشتباه گرفتید صهبا-ای وای من، به من میگی مزاحم تو که همیشه قربونت برم و خانمم می گفتی حالا چی شد - ای بابا دارم میگم اشتباه گرفتید صهبا با صدایی که طرف نفهمه چی میگه رو به ادرینا میکنه و میگه راستی اسمش چی بود؟؟ ادرینا- اسمش ارژینه صهبا- مگه تو اسمت ارژین نیست؟؟؟ - ارژین کیه اشتباه گرفتید - با تعجب به ادرینا نگاه کردم که با خنده اروم گفت خودشه، داره فیلم بازی می کنه که دست از سرش بر دارید - الو خانم متوجه شدید اشتباه گرفتید صهبا- نخیرم درست گرفتم ، خر خودتی ابرو تو می برم به همه میگم منو صیغه کردی من- صهبا چی داری میگی برای خودت صیغه چیه؟ چرا ابرو میبری صهبا- هیس صدا تو می شنوه ادرینا- ایول ادامه بده - الو خانم اشتباه گرفتید خداحافظ صهبا-اه قطع کرد چه مغروره صبر کن یه حالی ازش بگیرم من- خجالت نمی کشی اگر ازت شکایت کنه چی؟؟؟؟ ادرینا- نه بابا اون قدرا هم بیکار نیست که می خواستم ازش بپرسم از کجا میدونی که موبایلش زنگ خورد با خنده گفت: الان میام ورفت بیرون من- این دختره مشکوکه ها صهبا- برو بابا تو به همه شک داری بیخی ( بیخیال) وای صداشو شنیدی خیلی قشنگ بود دارم ذوق مرگ می شم من- یه موقعه خجالت نکشی ها جلوی این دختره چیزی بهت نگفتم ها (اه باز اومد تو) با خنده گفت: من باید برم دیگه صهبا- کجا، باز می خوام زنگ بزنم بهش ادرینا- نه دیگه بسه بعدا زنگ بزن ، با من میای یا نه؟؟؟ صهبا- اره صبر کن میام من- انگار نه انگار که من مریضم ها صهبا- کجا مریضی فردا مرخص میشی دیگه در ضمن مامان و بابا هم برای ملاقات میان
بعد از رفتن صهبا و ادرینا چند نفس عمیق کشیدم تا از عصبانیتم کم بشه، تصمیم گرفتم نیم ساعت بخوابم تا برای وقت ملاقات سر حال باشم خواب بودم که احساس کردم صورتم داره خیس میشه اول فکر کردم خوابم ولی بعدش دیدم نه صهبای دیوانه داره روم اب می ریزه صورتم خیس اب بود . همه اومده بودن صهبا هم برای اینکه بیدارم کنه روم اب می ریخت . یه خانم و اقایی هم بودن که فکر کنم مامان بابای ادرینا بودن . ادرینا خیلی شبیه باباش بود ولی زنه که فکر کنم مامانش بود خیلی ناز بود وبا محبت داشت نگام می کرد با ناراحتی به مامانم گفتم، مرسی که اینقدر به دیدنم می یاید، خجالتم میدیدمامانم (آرزو) – عزیزم من یه هفته است تو بیمارستانم امروزم به اجبار بابات رفتم خونه بعدشم نگهبانی اجازه نمی داد که بیام بالا من- پس صهبا صبح چه جوری اومده بود؟مامان-صهبارو که می شناسی با آدرینا از دست نگهبان فرار کرده بودن از کار صهبا خندم گرفت(اخلاقش دقیقأ برعکس من بود)ولی به روم نیاوردم با اخم بهش گفتم :یه ذره بزرگ شو پس فردا می خوای شوهر کنیصهبا-برو بابا اول تو باید شوهر کنی به من چه من-خیلی پرویی به جای اینکه کارتو توجیح کنی می گی من شوهر کنم ؟مگه من تو خونه زیادیم؟صهبا-چه زود جبهه می گیری؟چته؟با داد گقتم :تو مشکل داری همش مسخره بازی در می یاری رو به آدرینا گفتم:داداش تو کجاست؟حداقل می یومد معذرت خواهی می کرد خجالتم خوب چیزیه آدرینا با ناراحتی گفت-ارژین صبح اومد بود ولی نتونست به اتاقت بیاید.داد زدم:به جهنم اصلأ همتون برید بیرونبابا با شرمندگی ازشون معذرت خواهی کرد من-بابا چرا معذرت خواهی می کنی مگه تقصیر شماست؟پسرشون منو ناقص کرده اون وقت شما معذرت می خوای؟بابا-خجالت بکش مگه از قصد بهت زدن؟زود ازشون معذرت بخواهمی خواستم جواب بدم که صدای پرستار اومد که وقت ملاقات تموم شدهآهی کشیدم همه رفتن بیرون زدم زیر گریه اخلاقم اون قدرا هم بد نبود درسته یه ذره مغرورم ولی اخلاقم خوبه ولی نمی دونم چرا عصبانی شدم شاید به خاطر اینکه پسره یه زحمت نداد به خودش که به دیدنم بیاددروغ چرا دوست داشتم قیافش رو ببینم تو تصادف قیافش رو نتونستم خوب ببینم همه رو تار میدیدم بزار به صهبا بگم که بگه بیاد ولی نه شاید مسخره ام بکنه راستی پس فردا مرخص میشم دلم برای اتاقم یک ذره شده تا شب دیگه کسی پیشم نیومد، هیچ اتفاقی هم نیوفتاد، صبح بابام دنبالم اومد ولی خیلی سر سنگین با هام رفتار می کرد دلم خیلی گرفت مگه تقصیر من بود با سختی مانتویی رو که برام اورده بود رو پوشیدم با هر تکونی که دستم رو میدادم از درد جیغ میکشیدم تو دلم هی پسره رو نفرین می کردم با سختی زیاد سوار ماشین بابام شدم اخه ماشینش شاستی بلند بود منم پام شکسته بود اون قدر گریه کردم از درد که دیگه جونی برام نمونده بود مسافت بیمارستان تا خونه خیلی زیاد بود چون خونه ی ما ویلایی بود باید مسافت زیادی رو می رفتیم وقتی به خونه رسیدم دیدم صهبا بازور داره دهن گوسفنده علف میزاره ای خدا اخه این دختر به کی رفته نمیدونم وقتی چشمش به من خورد به سمت من دوید وبا صدای بلند مامانو و بقیه رو صدا کرد صهبا- سلام خواهر جونم خوبی ؟؟؟؟ من- اه اه به من دست نزن دستات گوسفندیه صهبا- خوب مگه چیه گفتم تا چند دقیقه ی دیگه می خواد بره اون دنیا حسابی سیرش کنم من- هیش برو اون طرف ببینم چه خبر؟؟؟؟؟ ایدیس- سلام بد اخلاق خانم خوبی؟؟؟ بهتر شدی من- نه بابا از بیمارستان تا این جا همش گریه کردم ایدیس- الهی من بمیرم تقصیر من بود که تو تصادف کردی من- این چه حرفیه اخه، تقصیر اون پسره ی کوره ایدیس – ای وای بیا بریم تو که تو خیلی عصبانی هستی ها من- بریم با کمک ایدیس به سختی رفتم تو خونه ان قدر گریه کردم از درد که رنگم حسابی پرید مامان- الهی من بمیرم کجات درد میکنه من- خدا نکنه مامان جان پام خیلی درد میکنه انگار داره از جا در میاد مامان- صبر کن به بابات بگم بیاد بغلت کنه ببره تو اتاقت من- نه مامان من خودم میرم اتاق خواب ها همه طبقه ی بالا بود با کمک صهبا و ایدیس رفتم تو اتاقم اخی دلم برای اتاقم تنگ شده بود فکر می کردم الان صهبا اتاقم رو بهم ریخته ولی خدا رو شکر همه چیز سر جاش بود
ا کمک ایدیس لباس هامو عوض کردم وروی تختم دراز کشیدم ایدیس- چی می خوری برات بیارم من- هیچی فعلا گرسنه ام نیست ایدیس- چرا باید یه چیزی بخوری رنگت خیلی پریده من- مرسی نمی تونم بخورم ایدیس – باشه عزیزم هر جور که دوست داری من دیگه میرم مزاحمت نمی شم تو هم بگیر بخواب من- کجا می خوای بری بمون دیگه ایدیس- سعی می کنم دوباره بیام پیشت من- مرسی که اومدی ایدیس- این حرف ها چیه استراحت کن که فکر کنم بعد ظهر مهمون زیاد داریدمن- باشه مرسی ایدیس- خواهش میکنم اگه کاری نداری من برم من- نه برو خداحافظ بعد از رفتن ایدیس چشم هامو روی هم گذاشتم ولی خوابم نبرد نگاهی به اتاقم کردم من عاشق اتاقم بودم اتاقم با کاغذ دیواری های بنفش روشن درخشندگی داشت هر کس وقتی وارد اتاقم میشد اول از همه چیز چشمش به عکسم می خورد که بزرگ به دیوار زده شده بود سمت چپم میز ارایشم بود که کلی لوازم ارایش های مارک دار بود با کلی عطر من از اول بچگیم عاشق لوازم ارایش بودم به خاطر همین خیلی پول لوازم ارایش می دادم هر کشویی از میز لوازم ارایشم رو باز می کردم یک چیزی بود یه کشویی لاک ورژ کشویی بعدی سایه و رژ گونه بود سومین کشویی مداد های لب وپشت چشم و ریمل وخط چشم بود چهارمین کشویی پر از کرم های مختلف بود چون پوستم خیلی روشن بود زیاد ازکرم پودر استفاده نمی کردم و کشویی اخر پر از کش و ناخون و لنز بود روی میز هم همین طور که گفتم پر عطر بود از فکر لوازم ارایش اومدم بیرون وای حوصله ام سر رفت پس این صهبا کجاست با گوشیم یه میس انداختم سریع اسمس داد صهبا- بله ابجی بزرگه من- صد بار بهت گفتم که به من نگو ابجی بزرگ صهبا- وای خوب بابا چی کارم داشتی عزیزم من- بیا تو ی اتاقم حوصله ام سر رفت صهبا – به من چه خوب حوصله ات سر رفته تو پاشو بیا من- به نظرت من با این پای چلاق می تونم بیام صهبا- اوا راست میگی ها صبر کن اومدم دیگه جوابش رو نداد که صدای در اومد چه عجب یک بار در زد من- بیا تو صهبا - بیا این شربت رو مامان داد گفت بخوری من- چی کار داشتی می کردی؟؟؟؟؟؟؟؟ صهبا- داشتم فیلم می دیدم من- فیلم چی ؟؟؟؟ صهبا – خوب حالا چرا چپ چپ نگاه می کنی فیلم مناسب سنم رو نگاه می کردم من- خوب مگه من چی گفتم اسم فیلمش چیه؟؟؟؟؟؟ صهبا – کره اییه اسمش سفر دکتر جینه می خوای برات تعریف کنم من- خیلی ممنون نمی خواد صهبا عاشق کره اس 24 ساعته فیلم کره ای می بینه الانم که تابستون شده خودکشی می کنه صهبا- صحرا کجایی دارم باهات صحبت می کنم ها من- هان چی گفتی؟؟؟؟ صهبا – گفتم امروز قرار خانواده ی مهر نیا بیان این جا من- مهر نیا دیگه کیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ صهبا – بابا جان مامان وبابای آدرینا رو می گم دیگه من- اه اون برای چی می خوان بیان خیلی خوشم میاد ازشون صهبا- وای صحرا تو چرا این طوری شدی من- اگر همچین بلا هایی سر تو هم میومد همین طوری می شدی صهبا- یک اتفاقی بود که تموم شد دیگه اون پسره که از قصد به تو نزده اخه من- خیله خوب مادر بزرگ باشو کمک کن من رو ببر پایین با سختی از جام بلند شدم با هر تکونی که من می خوردم اخ اخ می گفتم ولی صحرا هر هر می خندید ان قدر خندید که منم خنده ام گرفت صهبا- اهان اینه یک ذره بخند با خنده رفتیم پایین بابا- بهتر شدی عزیزم من( چه عجب) – مرسی بابایی خوبم صدای مامان میومد که صدامون کرد بریم تو اشپز خانه که نا هار بخوریم با عصا رفتم تو اشپزخونه وای چه بویی میاد من زیاد اهل غذا خوردن نبودم ولی خوب با این بوادم اشتها ش باز میشد مامان- عزیزم اول برات سوپ بریزم یا برنج خورشت می خوری؟؟؟ صهبا- من سوپ می خورم من- ببخشید کی با تو بود مامن- دعوا نکنید بابا الان برای دو تا تون میریزم بعد از اینکه نهار خوردیم رو به صهبا کردم و گفتم : پاشو کمک کن من برم بالامی خوام بخوابم صهبا- ای خدا خوب خودت با عصا برو دیگه در ضمن مهمون ها می خوان برای تو بیان اون وقت تو می خوای بخوابیمن- بابا به چه زبونی بگم من حالم خوب نیست خوب بیان من چی کنم صهبا- اه اه تو باز قاطی کردی پاشو بریم
نمی دونم چند ساعت خوابیده بودم که با صدای خنده از پایین بیدار شدم وای حتما مهمون ها اومدن خاک بر سر من که هنوز خوابیده ام بلند شدم با عصا که برم یک دفعه گوشیم زنگ زد نگاهی به گوشیم انداختم آیدیس بود من- الو سلام ایدیس- سلام صحرا جونی خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟ من- مرسی عزیزم خوبی چه خبرا چرا نیومدی دوباره پیشمایدیس- ببخش عزیزم رفتم دانشگاه کار های مرخصیت رو درست کردم من- اه جدی میگی قبول کردن ایدیس- پس چی فکر کردی کی جرئت می کنه رو حرف من حرف بزنه من با خنده- دیوانه چی بهشون گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟ ایدیس- هیچی گفتم حامله ای دو ماه مرخصی می خوای من- تو چی گفتی ایدیس دروغ میگی ایدیس- وا کی دیدی من دروغ بگم من- لوس نشو آیدیس دارم عصبانی می شم ها ایدیس- خوب بابا گفتم که تصادف کردی دست و پات تو گچه من- خوب نمی تونستی این رو از اول بگی ایدیس- وای صحرا یه چیزی بگم بخندیم امروز مرادی اومده به من میگه چرا خانم مهرگان نمیان ،منم گفتم مرخصی گرفتهنمیتونه بیاد عین عجل معلق یک دفعه گفت اتفاقی براشون افتاده منم گفتم اره یک خورده حالش خوب نیست نمیتونه بیاد دوباره پرسید میشه بگید چرا حالش خوب نیست منم گفتم خوب برای زن حامله رفت وامد سخته دیگه ، وای صحرا نبودی قیافش رو ببینی بیچاره هنگ کرده بود چشم هاش عین وزغ شده من با خنده- ای وای اما خوب حقشه ایدیس- وای صحرا بیچاره خیلی دوست داره همین که گفتم رنگش عین دیوار شد من- خوب بعدش چی شد آیدیس- انگار دارم داستان تعریف می کنم من- اه بگو جون من ایدیس- هیچی دلم براش سوخت حقیقت رو گفتم بهش، وقتی فهمید دروغ گفتم با یک لحن بدی گفت اصلا شوخیه خوبی نبود، صحرا حواست باشه احتمال داره بهت زنگ بزنه من- خوب زنگ بزنه مثل دفعه های قبل جوابش رو نمیدم ایدیس- بابا بیچاره گناه داره تو چرا دلت سنگه اخه من- تو که میدونی من هیچ رابطه ی خوبی با هیچ کدوم از پسرا ندارم ایدیس- میگم صحرا یه دکتر برو من- برای چی؟؟؟؟؟ ایدیس- برو ببین اصلا قلب داری؟؟؟ من- بله دارم خوبش دارم ایدیس-خوب بابا بحث با تو هیچ فایده ای نداره من- وای ایدیس پایین کلی مهمونه اون وقت من همین طوری دارم با تو صحبت می کنم ایدیس- دیوانه چرا زود تر نگفتی برو برو مزاحمت نمی شم من- نه بابا چه مزاحمتی عزیزم ایدیس- صحرا سنگ دله کاری نداری؟؟؟؟؟ من- باز این حرف رو زدی نه ندارم ایدیس- اون وقت چی نداری من- لوس کار رو میگم دیگه ندارم ایدیس- اهان باشه پس فعلا خداحافظ با سختی از روی تخت بلند شدم به طرف اینه رفتم از دیدن قیافه ی خودم وحشت کردم موهام همه ریخته بود تو صورتم زیر چشم هام کبود بود روی صورتم چند تا جای زخم بود خوبه چند روزه گذشته زخم ها این طوریه اگه همون روز اول می دیدم که سکته می کردم یک ذره با دستی که ازاد بود کرم برداشتم و به زیر چشمم زدم تا یک خورده از کبودی اش کم بشه یک خورده هم رژگون زدم با یک رژ کمرنگ همیشه به خاطر زیباییم خدا رو شکر میکنم اخه خیلی خوشگل بودم رنگ موهام قهویه روشن بود ابروهام هم دقیقا رنگ موهام بود که یه خورده ای زیرشون رو تمیز کرده بودم و چشم هایی که نمیدونم چه رنگی بود با هر لباسی که می پوشیدم یک رنگ می شد ولی فکر کنم رنگ اصلیش طوسی بود، بینی خیلی خوشگلی داشتم و گونه هایی که وقتی می خندیدم دو تا چاله ی خوشگل می افتادروش و لب هایی که همه فکر می کردن پرتز کردم ( وای چه قدر از خودم تعریف کردم) به طرف کمدم رفتم یک مانتوی طوسی برداشتم با سختی زیاد پوشیدم شالمم هم طوسی اتخاب کردم وقتی تو اینه خودم رو دیدم خوشم اومد با اینکه صورتم زخمی شده بود ولی زیاد از جذابیتم کم نشده بود
گوشیم رو برداشتم تا به صهبا میس بندازم که بیاد کمک کنه برم پایین، پنج دقیقه نشد که صهبا اومد تو اتاقم صهبا – جانم کار داشتی - چه عجب شما با ادب شدی، بیا کمک کن بریم پایین صهبا- باشه ولی تروخدا رفتار بد از خودت نشون نده گناه دارن - خیله خوب با خودم تصمیم گرفته بودم که دیگه بی احترامی نکنم تقصیر اون ها نبود که پسر ......... زده بود منو ناقص کرده بود صهبا-صحرا کجایی تو بریم - هان بریم بریم وقتی به پذیرایی رسیدیم همه به احترام من بلند شدند ( احترامتون تو حلقم) من خیلی با احترام احوال پرسی کردم با اینکه بهشون تو بیمارستان بی احترامی کرده بودم اما اصلا به روی من نیاوردن وخیلی خوب با هام رفتار می کردن بابا- خیلی زحمت کشیدید اقای مهرنیا لطف کردید آقای مهرنیا- این چه حرفیه وظیفه بود که خدمت برسیم و دوباره عذر خواهی کنیم بابا- این حرف ها چیه راستی چرا اقا.......... ای وای بابا اسم پسره رو یادش رفته بابا- ببخشید اسم پسرتون چی بود من یادم رفت صهبا از حرف زدن بابا خندش گرفت ورفت تو اشپزخونه منم خندم گرفته بود که با چشم غره ی مامان ساکت شدم آقای مهرنیا- اسمش ارژینه بابا- بله ببخشید الان یادم اومد حالا چرا تشریف نیاوردن آقای مهرنیا- ببخشید سرش خیلی شلوغه به خاطر همین کارشم ما مجبور شدیم بیام شیرازمگرنه ما خونمون تهرانه بابا- اه جدی میگید من فکر می کردم شما این جا زندگی می کنید ما هم تهران بودیم ولی برای شغل من مجبور شدیم بیام شیراز ، خوب الان کجا میمونید کی می خوایید بر گردید آقای مهرنیا-ما این چند روز رو تو هتل بودیم فکر می کنم فردا هم بریم بابا-چرا پس زود تر نگفتید که به جای اینکه برید هتل تشریف بیارید خونه ی ماآقای مهرنیا- شما لطف دارید اقای مهرگان ما هنوز بابت قضیه ی تصادف شرمنده ایم اه چه قدر حرف میزنندهمیشه از حرف زدن بزرگ تر ها بدم می یومد بابا داشت با اقای مهرنیا صحبت میکرد مامانم هم داشت با خانم مهرنیا صحبت میکرد صهبا و ادرینا هم داشتند بلوتوث بازی می کردند وای حالا من چی کنم حوصله ام سر رفت مثلا برای من اومده بودن ولی هیشکی حواسش به من نبود اه باز این پسره ی مغرور نیومده باباش می گفت برای کارش اومدند یعنی چی کارست ، یعنی ان قدر سرش شلوغه که نتونسته بیاد عذر خواهی کنه اصلا ولش کن به درک خانم مهرنیا- خوب دیگه ما کم کم رفع زحمت می کنیم خیلی زحمت دادیم ترو خدا اومدید تهران حتما خونه ی ما بیایید مامان- چشم حتما شهرزاد جون وا چه سریع مامان دختر خاله شد اصلا انگار نه انگار که پسرش زده من رو ناقص کرده خانم مهرنیا- صحرا جون امیدوارم زود خوب بشی و ما رو هم ببخشی - مرسی ، این چه حرفیه شما چه تقصیری دارید خانم مهر نیا- مرسی عزیزم ادرینا- صحرا جون من شماره ی خودم رو به صهبا دادم اگه دوست داشتی می تونیم با هم در ارتباط باشیم - باشه حتما عزیزم مرسی که اومدید - صحرا- خواهش میکنم صحرا جان خلاصه بعد از کلی تعارف بالاخره رفتند بابا-چه خانواده ی خوبی بودند مامان- اره من که خیلی خوشم اومد ازشون - مامان میشه به جای اینکه از اون ها تعریف کنید بیاد کمک کنی من برم بالا مامان- باشه بریم وقتی تو رختخواب رفتم با خودم فکر کردم که مامام بابا هم بد نمیگن ها واقعا خانواده ی خوبی هستند با این فکر خوابم برد
یک ماه از اون تصادف می گذشت حالم دیگه بهتر شده بود گچ دست و پایم رو باز کرده بودم بعد از اون اتفاق ، بابا حاضر نمیشد بهم ماشین بده من-بابا تروخدا به من چه که اون بی احتیاط بوده من که مثل اون نیستم بابا- صحرا جان تو تازه خوب شدی ، من نمی تونم بهت ماشین بدم هر جا خواستی بری خودم می برمت من- بابا من هر چی میگم شما حرف خودتون رو بزنید ، من که نمی تونم هر جا بخوام برم بگم شما بیایید، قول می دم خوب رانندگی کنم خواهش می کنم بابا- باشه قبول ولی قول بده که اروم رانندگی کنی و با احتیاط من- اخ جون هورا از جیغ من مامان از اشپزخونه اومد بیرون مامان- صحرا چه خبرته اخه من- مامان، بابا ماشین رو می خواد دوباره بهم برگردونه هورا بابا- خوب حالا نمی خواد هی جیغ بکشی گوشمون کر شد بابا من – چشم با خوش حالی به سمت اتاقم می دوم گوشی رو بر می دارم و به ایدیس زنگ می زنم من- سلام علیکم ایدیس خانم ایدیس- چیه خوش حالی ؟؟؟؟؟؟ من- خودت حدس بزن ایدیس- خوب من چه می دونم مرادی اومده خواستگاریت من- اه ایدیس اسم این پسره رو جلوی من نیاور ، امروز وسط امتحان به من میگه من کی با خانواده خدمت برسم ایدیس- دروغ میگی ای وای این پسر عقل تو کلش نیست، اما صحرا چه قدر خوبه ادم وسط امتحان ازش خواستگاری کنند ها من- ایدیس یه چیزی بهت می گم ها من عصبانیم تو داری می خندی ایدیس- خوب بابا نگفتی برای چی خوش حالی؟ من- بابا ماشینم رو دوباره داد ایدیس- اه جدی میگی اخ جون من- حاضر شو بیا دم خونمون با هم بریم بیرون ایدیس- اوکی ولی میشه بیای دنبالم اگه بیای شام مهون من من- پس برای شام میام نه خودتا ایدیس- باشه بابا اشکال نداره همه دوست دارن ما هم دوست داریم من- بچه پرو من تا یک ساعت دیگه میام دنبالت ایدیس- باشه کاری نداری من- نه بای بعد از اون تصادف اولین بار بود که با ایدیس می خواستم برم بیرون ، خوب الان ساعت 5 تا ساعت 6 وقت دارم اول یک حموم حسابی رفتم وقتی اومدم بیرون ساعت 30/5بود وای وای دیرم شد سریع یک مانتوی سرمه ای برداشتم که تا روی زانوم بود بعدش هم شال و کیف همرنگ برداشتم که بهش بیاد اول مو هام رو خشک کردم که مانتوم خیس نشده بعد هم مانتوم رو پوشیدم موهایم رو بالا بستم بعد رفتم سراغ ارایش کردن که عاشقش بودم یه ارایش مختصری کردم زیاد موافق ارایش غلیظ نبودم همیشه سعی می کردم ملایم ارایش کنم فقط توی عروسی و مهمونی ها ارایش غلیظ می کردم اه اه دیرم شد عطرم رو زدم که هوش از سر ادم می برد سریع شالم رو سر کردم کیفم رو هم برداشتم رفتم پایین صهبا- کجا با سلامتی؟؟؟؟ من- به شما ربطی داره؟ صهبا- بله پس چی فکر کردی حالا کجا می خوای بری تا نگی نمیزارم بری؟؟؟؟؟؟؟ من-ای خدا عجب گیری کردم ها مامان بابا به من گیر نمیدن اون وقت تو فسقلی ...... صهبا-ای شیطون نکنه با دوست پسرت قرار داری؟؟؟؟؟ تیپت که این رو نشون میدهمن- صهبا می زنمت من تنها از چیزی که خیلی بدم میاد پسره اون وقت تو میگی قرار دارم صهبا- باشه برو اما میشه من روهم با خودت ببری من- نخیر نمیشه صهبا- میگم مشکوکی میگی نه من- بابا کجاست ؟؟؟؟؟؟؟؟ صهبا- با مامان داره تو اتاق شیطونی میکنه از حرف زدن صهبا خنده ام گرفت اصلا حیا نداشت صهبا- اره بخند بچه پرو نیشت رو ببند بی حیا من- باز به روت خندیم پرو شدی دوباره رفتم بالا در اتاق رو زدم من- بابا میشه کلید ماشینم رو بدی می خوام برم بابا- باشه صبر کن اومدم ای خدا دیرم شد چرا پس نمیاد نکنه یادش رفت دوباره در اتاق رو زدم من- بابا به خدا دیرم شد بقیه ی کاراتون رو بزارید برای بعد ، اخیش بالاخره اومد بابا- دخترای قدیم یه حیایی داشتند اون از صهبا که در رو باز می کنه فرار می کنه اینم از تو ، بفرمایید این از سوییچ ماشینت صحرا نبینم تند بری ها با خنده گفتم- چشم بای بای حالا می تونی دوباره به کارت برسی بابا- رو که نیست سنگه پای قزوینه دیگه وقت رو هدر ندادم سریع دویدم به سمت پارکینگ ماشین رو روشن کردم صدای زنگ گوشیم بلند شد من- ایدیس به جان خودم تا پنج دقیقه ی دیگه اون جام ایدیس- بابا علف زیر پام سبز شد زود باش دیگه چون خونه ی ایدیس این ها یک کوچه از ما بالا تر بود خیلی زود رسیدم اه باز این داداش علافش تو کوچه است من- سلام اقا ارتین خوب هستید ارتین- به به صحرا خانم کم پیدایی، بهتر شدی من- خیلی ممنونم ایدیس بدو دیرمون شد، اقا ارتین با اجازه سریع رفتم سوار ماشین شدم اصلا حوصله ی لوس بازی ارتین رو نداشتم چند بار به ایدیس گفته بود که با من دوست بشه که من قبول نکرده بودم یک بوق زدم که ایدیس زود خدا حافظی کرد و سوار ماشین شد من- اه چه قدر طول می دی ایدیس- دیگ به دیگ میگه روت سیاه اصلا انگار نه انگار که نیم ساعت دیر اومدی من- تقصیر من چیه منتظر بابام بودم ایدیس- بابات، برای چی؟ وقتی قضیه رو براش تعریف کردم تا دو ساعت داشت می خندید من- کجا بریم؟؟؟؟؟؟ ایدیس- بریم ستاره ی فارس ماشین رو با بد بختی پارک کردم اصلا جای پارک پیدا نمیشد دو تایی وارد پاساژشدیم ایدیس خرید داشت رفتیم به سمت مغازه که ایدیس گفته بود من- حالا حتما باید از این مغازه چیزی بخری ایدیس- خوب اره دیگه من از این پیرهنه خوشم اومده حالابرای چی داری میگی من- مگه نمیبینی فروشنده اش دو تا پسره الان هی مسخره بازی در میارن من خوشم نمی یاد ایدیس- کو ، ایول عجب تیکه هایی هستند بیا بریم تو تازه تخفیفم میدن ها من- من چی میگم تو چی میگی با زور دست من رو گرفت برد تو پسره – به به خانم ها جانم چیزی می خواستید ایدیس با عشوه- ببخشید لطف می کنید اون پیرهن قرمزه رو بدید پسره- بله چرا نمیشه وقتی پسره رفت تا پیر هن رو برداره از بازوی ایدیس نیشگون گرفتم که با صدای بلند گفت اخ ، با صدای ایدیس پسره برگشت گفت چیزی شده من- نه خیر چیزی نشده شما به کارتون برسید ایدیس- چته دیوانه چرا نیشگون میگری؟من- میشه اینقدر قدر عشوه نیای ایدیس دوباره عشوه اومد و گفت چرا نمیشه عزیزم من- کوفت بگیری سریع برو پرو کن بیا وقتی ایدیس رفت تو اتاق پرو من سرم رو انداخته بودم پایین و منتظر بودم که ایدیس بیا یک دفعه دیدم صدای کاغذ می یاد وقتی سرم رو بلند کردم دیدم یک موشک کاغذی اومد به طرفم روش نوشته بود کوچک شما شایان بعدهم شماره اش رو نوشته بود با عصبانیت به طرف پسره برگشتم و موشکه رو پاره کردم پسره – هوی دیوانه چرا پاره کردی من- دیوانه خودتی-آی آی چرا بی ادب میشی؟شماره همه رو می گیری شماره ی منم بگیر خوب چیزی ازت کم نمیشه که-خیلی پروییبا حرص در پرو رو زدم-بیا بیرون دیگه چی می کنی؟آیدیس-چته صبر کن درش بیارم تنگه، نمیشهپسره-خانمی اگه می خوای بیام کمک تعارف نکنی هابا داد به ایدیس گفتم:من رفتم بیرون سریع بیا درو محکم بستمپسره-او وحشی.........بقیه حرفشو نفهمیدم بعد از پنج دقیقه آیدیس اومد بیرون آیدیس-خوب اینجا که چیزی نگرفتم بیا بریم یه جای دیگه -اصلأ لباس برای چی می خوای هان؟-همین طوری مگه دل ندارم حتمأ باید برای مهمونی بگیرم؟-خوب بابا تسلیم بیا بریمبعد از این که کل مغازه ها رو گشت یه پیرهنی تا روی زانوش که کرم بود خرید-خوب حالا بیا بریم غذا بخوریم که قراره منو مهمون کنی عزیزم-کی من؟چرا چرت و پرت می گی-خیلی پرویی پای تلفن خودت گفتی-اِ راست می گی باشه بریمرفتیم فست فود هر چی دلم خواست سفا
حالت ناراحتی گفت:آخ آخ صحرا جون کیف پولمو جا گذاشتم میشه تو حساب کنی ؟با خندم گفتم:باشه عزیزم ولی خر خودتیتا خونشون باهم آهنگ گوش دادیم و خوندیم بعد از رسوندنش سريع رفتم خًونه