16-08-2014، 15:08
جلوی در مهدکودک دنبال مادرش میگشت . با صدای بوق سوار ماشین شد . _ سلام ساریسا کوچولوی مامان . _ سلام مامان جون.
امروز خانممربی بهم جایزه داد._ چی داد؟ _ این مامانی عروسک کوچولویی که اسمش مونس گذاشتم . _ مونس؟ _ اره . قشنگه؟ _خیلی عزیزم هرجا میری مونس رو با خودت بیار . باشه ؟ _ چشم مامان جونم . _ قربان بره مامانش!؟ راستی ساریسا با با گفت امروز میرم شمال . _ راست میگی مامان جونم ؟ منو میبری از اون خونه ها که تو هواست سوار شیم ، بریم تو اب بازی کنیم ، صدف جمع کنیم؟ _ اره عزیزم. _ جوووووونمی جون . رسیدیم خونه لبا سامو عوض کردم . _بابا جونم اومدی؟_اٍ تو چرا اینجایی؟_ پس کجا باشم؟_اماده شو بریم دیگه ._ هووووووووووووووورااااااااااا شمال بابایی دو ست دارم . به شب خوردن حدود ساعت 8 شب بود که به جاده چالوس رسیدن . چون بابا خیلی خوابش می اومد پیچ رو اشتباه دید یعنی به جای راست به چپ پیچید . و من صدای جیغ مامانم رو شنیدم و این اخرین صدا بود . ته دره افتاده بودیم پیاده شدم رفتم جلو _ مامان بلند شو مگه قول ندادی منو ببری اب بازی ،صدف جمع کنیم ، مونس مگه مامان قول نداد؟ پس چرا خوابیده ؟ چرا بیدار نمیشه ؟ مامان مهربونم بلند شو؟ بابا جونم مگه نگفتی منو سوار تله کابین میکنی؟پس چراخوابیدی؟هق هق هق .........
صدای ماشین پلیس اومد یه اقا پلیس که پوست سفیدچشمای ابی و مو های جو گندمی داشت اومد
کنارم و _ تو اینجا چیکار میکنی؟_داشت.. داشتم مامان بابام رو بیدار میکردمخوابیدن اخه به من قول داده بودن . تو بیدارشون میکنی؟ یه خانم اومد کنارش و گفت : بهزاد هر دو تموم ... این دختر کوچولو دیگه کیه ؟ من چشمای سبز روشن پوست سفید موهای بور و قد مناسب لبای قلوه ای صورتی داشتم. که بهزاد _ مهسا این دختر این اقا و خانم که رفتن مسافرت . _ عمو پس چرا منو نبردن؟_مهسا:اونجا دختر بچه ها رو راه نمیدن._ حیف ااااا. عمو بهزاد با مهسارفتن اونطرف و بر گشتنمنو سوار ماشینشون کردن . تو ماشین مهسا_ اسمت چیه خانم خوشگله؟_ساریسا ولی بهم میگن ساری._خوب عزیزم میزاری تا وقتی مامان بابات برگردن من و بهزاد مامان و بابای تو باشیم؟ _یعنی شما مامان بابا من میشیم _ اهممممم._قبول.بهزاد:بابایی ساریسا دوس داری امشب کجا بریم؟ _بریم شهر بازی _امممممم.باشه_هورااااااااااشهر بازی_ولی اول باید برگردیم تهران
_باشه.راستی میشه تو خونه ما زندگی کنیم ؟مامانو بابا یکم پچ پچ کردن و گفتن اره ولی یکم طول میکشه._عیب نداره.و رفتیم به سمت خونه ما. خوشحال بودم چون یه مامان بابا جدید داشتم و از یه طرف دیگه هم به خونه خودمون می رفتیم . مامان_ساریسا جونم اون عروسک چیه ؟ این مونس دوست منه به هیچکس نمیدمش . دوسش دارم._باشه دختر گلم.توی خونه خودمون بودیم مامان رفته بود بیرون و من پیش بابا بودم._بابایی؟_جانم؟_تولد مامان کی؟_واای خوب شد گفتی امروزه>_میای براش خونه رو تزیین کنیم؟_اره_بعد چراغارو خامومش کنیم._باشه_قول_قول_تو هم مثل مامان بابای خودم زیر قولت نزن و به اون جاده نرو باشه بابا. اشک تو چشاش جمع شد گفت:باشه دختر
بابا.
امروز خانممربی بهم جایزه داد._ چی داد؟ _ این مامانی عروسک کوچولویی که اسمش مونس گذاشتم . _ مونس؟ _ اره . قشنگه؟ _خیلی عزیزم هرجا میری مونس رو با خودت بیار . باشه ؟ _ چشم مامان جونم . _ قربان بره مامانش!؟ راستی ساریسا با با گفت امروز میرم شمال . _ راست میگی مامان جونم ؟ منو میبری از اون خونه ها که تو هواست سوار شیم ، بریم تو اب بازی کنیم ، صدف جمع کنیم؟ _ اره عزیزم. _ جوووووونمی جون . رسیدیم خونه لبا سامو عوض کردم . _بابا جونم اومدی؟_اٍ تو چرا اینجایی؟_ پس کجا باشم؟_اماده شو بریم دیگه ._ هووووووووووووووورااااااااااا شمال بابایی دو ست دارم . به شب خوردن حدود ساعت 8 شب بود که به جاده چالوس رسیدن . چون بابا خیلی خوابش می اومد پیچ رو اشتباه دید یعنی به جای راست به چپ پیچید . و من صدای جیغ مامانم رو شنیدم و این اخرین صدا بود . ته دره افتاده بودیم پیاده شدم رفتم جلو _ مامان بلند شو مگه قول ندادی منو ببری اب بازی ،صدف جمع کنیم ، مونس مگه مامان قول نداد؟ پس چرا خوابیده ؟ چرا بیدار نمیشه ؟ مامان مهربونم بلند شو؟ بابا جونم مگه نگفتی منو سوار تله کابین میکنی؟پس چراخوابیدی؟هق هق هق .........
صدای ماشین پلیس اومد یه اقا پلیس که پوست سفیدچشمای ابی و مو های جو گندمی داشت اومد
کنارم و _ تو اینجا چیکار میکنی؟_داشت.. داشتم مامان بابام رو بیدار میکردمخوابیدن اخه به من قول داده بودن . تو بیدارشون میکنی؟ یه خانم اومد کنارش و گفت : بهزاد هر دو تموم ... این دختر کوچولو دیگه کیه ؟ من چشمای سبز روشن پوست سفید موهای بور و قد مناسب لبای قلوه ای صورتی داشتم. که بهزاد _ مهسا این دختر این اقا و خانم که رفتن مسافرت . _ عمو پس چرا منو نبردن؟_مهسا:اونجا دختر بچه ها رو راه نمیدن._ حیف ااااا. عمو بهزاد با مهسارفتن اونطرف و بر گشتنمنو سوار ماشینشون کردن . تو ماشین مهسا_ اسمت چیه خانم خوشگله؟_ساریسا ولی بهم میگن ساری._خوب عزیزم میزاری تا وقتی مامان بابات برگردن من و بهزاد مامان و بابای تو باشیم؟ _یعنی شما مامان بابا من میشیم _ اهممممم._قبول.بهزاد:بابایی ساریسا دوس داری امشب کجا بریم؟ _بریم شهر بازی _امممممم.باشه_هورااااااااااشهر بازی_ولی اول باید برگردیم تهران
_باشه.راستی میشه تو خونه ما زندگی کنیم ؟مامانو بابا یکم پچ پچ کردن و گفتن اره ولی یکم طول میکشه._عیب نداره.و رفتیم به سمت خونه ما. خوشحال بودم چون یه مامان بابا جدید داشتم و از یه طرف دیگه هم به خونه خودمون می رفتیم . مامان_ساریسا جونم اون عروسک چیه ؟ این مونس دوست منه به هیچکس نمیدمش . دوسش دارم._باشه دختر گلم.توی خونه خودمون بودیم مامان رفته بود بیرون و من پیش بابا بودم._بابایی؟_جانم؟_تولد مامان کی؟_واای خوب شد گفتی امروزه>_میای براش خونه رو تزیین کنیم؟_اره_بعد چراغارو خامومش کنیم._باشه_قول_قول_تو هم مثل مامان بابای خودم زیر قولت نزن و به اون جاده نرو باشه بابا. اشک تو چشاش جمع شد گفت:باشه دختر
بابا.