نقل از دوست خوبم (دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
sky-angle )
سلام به دوستای گل و خوشگل و مهربون یا به قول فرشته: سلام به شما خوبان!!
این کار جدید و مشترک از من و فرشته جون( دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[b]fereshteh27 )هست!! امیدوارم خوشتون بیاد..[/b]
عشقولانه، کل کل، پلیسی، بزن و بکش و کلا همه چیز توش هست!!
همونطور که میدونید، به نقـــــــــــــــــــــــ ـد های سازندتون نیازمندیم..
لینک نقد پس از اینکه فصل اول کامل شد قرار میگیره..
با تشکر از همه دوستان و مدیران محترم..
fereshteh27....من هم اومدم..خوش اومدم..بزن کف قشنگه رو..
سلام دوستان خوب وهمیشه همراهم..فرشته هستم..معرف حضورتون که هستم؟..خوبین؟..خوشین؟..سلامتین؟..خب خداروشکر..
هنوز اون یکی رمانم دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[b]عشق و احساس من رو تموم نکردم که این کار مشترک رو با دوست خوبم sky-angle (فری جون)می خوام شروع بکنم..
همونطور که فری جون گفت بعد از اینکه یه فصل از رمان رو پشت سر گذاشتیم تاپیک نقد هم میذاریم تا شما عزیزان با نقد های خوب و سازندتون در هرچه بهتر شدن این رمان کمکمون کنید..[/b]
دوستان من و فری جون اخر هر پستمون اعلام می کنیم که کدوممون پست بعد رو می نویسه..مرسی از همه ی شما خوبان..
توی این رمان هم همه چیز پیدا میشه..کل کل..بزن بزن..صحنه های اکشن..صحنه های رمانتیک..کلا هر چی دلت بخواد هست..
امیدوارم ما رو همراهی کنید و مثل همیشه امتیاز و تشکر هم فراموشتون نشه که اساسی بهمون دلگرمی میده..نقد هم یادتون نره..
من و فری جون توی تاپیک نقد منتظرتون هستیم تا از نظرات و پیشنهادات و نقد های خوب وسازندتون بهره ببریم..
دوستتون دارم..موفق باشید..
این رمان تماما زاده ی تخیل نویسنده ست..پس اگر به نکته ای برخوردید که رمان رو غیرواقعی جلوه داد این رو در نظر بگیرید..ممنونم از شما..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
تاپیک نقد رمان در مسیر آب و آتش | fereshteh27 & sky-angle کاربران انجمن| معرفی و نقد کتاب
خلاصه داستان :دختری به اسم مانیا محبی پزشکی خونده..می خواد به درسش ادامه بده تا تخصصش رو بگیره ولی در کنارش می خواد تو یه بیمارستان هم مشغول به کار بشه..مانیا با پدر ومادرش زندگی می کنه و تک فرزنده..تو زندگیش 2 تا ارزو داره یکیش اینکه پزشک بشه که خب به این ارزوش رسیده ..اون یکی ارزوش اینه که بره تو ارتش..کلا اهل هیجانه و خیلی دوست داره یه روز پلیس مخفی بشه..ولی مگه میشه ادم هم پزشک باشه هم بره تو ارتش؟..خب توی این داستان میشه کلا کار نشد نداره..مانیا خانم هم که اهل ریسک و هیجانه پی گیرشه..با دوستش شمیم تو یه بیمارستان که رییسش اشنای شمیم هست مشغول به کار میشن..شمیم پرستاری خونده و مانیا پزشکی..تا اینکه مانیا یه روز تصمیم می گیره بره تو ارتش و بشه پزشک اونجا..نه به حرف پدر ومادرش گوش می کنه نه به حرف دوستش تصمیم خودشو گرفته..می خواد به این یکی ارزوش هم برسه..تا اینکه بالاخره به عنوان پزشک یار وارد ارتش میشه..مانیا که تا حالا فکر میکرده تو ارتش کلی هیجان انتظارشو می کشه با ورود به اونجا می فهمه ای دل غافل اینی که داره می بینه با اونی که تو ذهنش همیشه برای خودش مجسم می کرده زمین تا اسمون فرق می کنه..از همون بدو ورودش با سرگرد جدی وسخت گیری به اسم جناب سرگرد اهورا راد اشنا میشه..ولی اونم چه اشنایی..دیدن داره..به خاطر اینکه مانیا زیاد خرابکاری به بار میاورده این جناب سرگرد ما با موندن مانیا توی پادگان مخالف بوده..ولی مگه دست اونه؟..بخواد نخواد باید تحملش کنه..و اما چطوری؟..میگیم براتون ..رمان رو بخونید و ما رو همراهی کنید تا متوجه همه ی این قضایا بشید..رمانی پر از هیجان و کل کل..مطمئنم از خوندش لذت می برید..پس بشتابید که من و فری جون بی صبرانه منتظر حضور گرمتون هستیم..
با تو بودن همیشه پر معناست
بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه آب ، یک دریاست
بی تو دردم به وسعت صحراست
من، امیدی را در خود باور ساخته ام
تار و پودرش را، با عشق تو پرداخته ام
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل
جریان خواهم یافت
راه خواهم افتاد باز از ریشه به برگ
باز، از "بود" به "هست" باز، از خاموشی تا فریاد !
رمان در مسیر آب و آتش..کاری از sky-angle & fereshteh27
قلم بتراشم از هر استخوانم
مرکب گیرم از خون رگانم
بگیرم کاغذی از پرده ی دل
نویسم بر تو ای مهربانم
زندگی به دو نیم است نیمه ی اول به انتظار نیمه ی دوم و نیمه ی دوم در حسرت نیمه ی اول..
عشق صدای سازگار است و بلای ماندگار..
************************************************** *******************************
سلام و صد سلام به همه ی شما دوستان خوب وهمیشه همراهم..هم اینورم هم اونور..این رمان یه کار مشترک از من(فرشته) و دوست خوبم فری جون..(sky-angle)هستش که امیدوارم ازش خوشتون بیاد..فصل اول تموم بشه تاپیک نقد هم میذاریم ..دوستتون دارم..موفق باشید..با تشکر فراوان از دوست خوبم..(sky-angle)
فصل اول
ماشین رو جلوی خونه ی شمیم نگه داشتم..
شمیم :خب کاری نداری؟..
-از اول هم کاری نداشتم..
--اونو که می دونم..تو هر وقت کارت به من گیرمی کنه اینورا پیدات میشه..
با لبخند نگاهش کردم و گفتم :خوبه اینو میدونی وبازم باهام میای..
--چه کنین دیگه خرابه رفاقتیم..
-پس بپا خونه خرابمون نکنی..
خندید وگفت :نه دیگه در اون حد..ولی باشه تمام سعیمو می کنم..
-نمی خوای بری؟..خیر سرم امشب قراره برام خواستگار بیاد..اونوقت نشستم اینجا و دارم با تو کل کل می کنم..د برو دیگه..
--خیلی خب بابا..چه جوشه خواستگارشم میزنه..بیا تو هم با این لگنت..دو کلام خواستیم حرف بزنیما..
از ماشین پیاده شد..سرشو از پنجره کرد تو..
لبامو جمع کردمو و پشت چشم نازک کردم.. با صدای کشیده ای گفتم : اوهو..به ایکس تیری من میگی لگن؟..پس بیام به ابو قراضه ی تو بنازم؟..در ضمن دو کلامه تو 2 ساعت تموم طول می کشه..فکر گوش منو نمی کنی لااقل به اون فک بدبختت یه استراحت بده..
--تو به فک من کاری نداشته باش..برو یه فکری واسه ی گوشات بکن که خدادادی ایراد داره چرا میذاریش پای من؟..
چپ چپ نگاش کردم که خندید و خواست سرشو ببره بیرون که صداش کردم..
--چیه؟..
-شمیم کارو چکار کنیم؟..
--یعنی چی کارو چکار کنیم؟..خب باهاش کار می کنیم دیگه..
-منگول منظورم اینه به نظرت بریم توی بیمارستان قدیر یا بریم ستایش؟..
--هیچ کدوم میریم بیمارستان دایی مامانم..
چشمام گرد شد..
-مگه دایی مامانت بیمارستان داره؟..
با بی خیالی شونه شو انداخت بالا و خلاصه و مفید گفت :اره..
-اره و درد..اره و زهرمار..دیوونه تو پارتی داشتی و اونوقت این همه توی این بیمارستان و اون بیمارستان منو می کشوندی ؟..
--خب چکار کنم؟..باهاشون قهریم..
عین لاستیک پنچر شدم..
-قهرین؟..ای بخشکی شانس..حالا نمیشه برین اشتی کنین؟..
--وا..به خاطر کار؟..
- پ نه پ به خاطر شخص شخیصه خودش..برین اشتی کنین دیگه..
--نمیشه..
-چرا؟..
--چون نمیشه دیگه..
-اکه هی..اخه اینم شانسه من دارم؟..حالا که پارتیمون جور شد.. این وسط باید شماها با هم قهر باشید..پس چکار کنیم؟..
چند لحظه نگام کرد..یه دفعه زد زیر خنده..
--چته؟..چل می زنی؟..
با خنده گفت :شوخی کردم..اتفاقا در جریان هست..قول داده یه کاری برامون بکنه..
-یعنی چی؟..
--یعنی اینکه شوما میشی خانم دکتر..منم که رشته م پرستاریه میشم پرستار..یه جورایی باهمیم دیگه..
عین چی ذوق کردم..
-وای راست میگی؟..چرا زودتر نگفتی؟..می خوای منو دق بدی؟..
با بدجنسی خندید وگفت :اره ..از کجا فهمیدی؟..
نگاه تندی بهش انداختم که خندید و سرشو کرد بیرون..
--برو به کار وبدبختیت برس عروس خانم..
-اولا عروس خانمو مرض..دوما خبرشو بهم بدیا..جون مانیا اذیت نکن..
--خیلی خب بابا..قسم نده..
-ایول داری..خداحافظ..
دستشو تکون داد و گفت :خوش بگذره..بابای..
ماشین رو به حرکت در اوردم..مقصدم خونه بود..
امشب قرار بود دوست بابا همراه پسرش بیان خونمون جهت امر خیر..هه..اسمش مهران بود ولی اصلاااااا ازش خوشم نمی اومد..یه پسر شل و وارفته و نچسبی بود که لنگه نداشت..
زیادی مامانی بود..یعنی هر وقت می اومدن خونمون درست کنار مامی جونش می نشست..اگر مامانش اجازه می داد دهنشو باز می کرد حرف می زد..اگر هم نه که باید ساکت و اروم عین یه اقای متشخص یه گوشه می نشست و هیچ حرفی هم نمی زد..
کلا افسار داشت که اونم دست مامانش بود..از اینجور مردا بیزار بودم..اینکه محکم نیستن و هیچ ارده ای از خودشون ندارن..اینجور مردا برای شخصیت خودشونم ارزش قائل نیستن چه برسه به دیگران..
بی خیال من که جوابم از الان معلومه..نهههههههه..
حالا میان یه شیرینی و میوه ی مفتی هم می خورن و میرن دیگه..اخه خدا وکیلی قیافه ش سوژه ای بود واسه خودش که البته درنوع خودش هم بی نظیر بودا...
اینکه واسه هر کاری زیر چشمی مامانشو نگاه می کرد و تا مامانش صداش می کرد سیخ سرجاش می نشست ادم می پوکید از خنده..خب خوبه دیگه یه کم شاد میشیم..
ولی بابا و مامان مثل من فکر نمی کردن..اتفاقا می گفتن پسر اروم و سربه زیریه..به درد زندگی می خوره..ولی من که زیر بار نمی رفتم..کو گوش شنوا؟..
مگه عهد بوق بود که دخترا رو به زور شوهر بدن؟..من می خواستم باهاش زندگی بکنم نه بابا و مامانم..پس خودم باید همسر اینده مو انتخاب بکنم..این حق من بود..و منم از این یارو بچه مامانی خوشم نمی اومد پس کلا منتفی بود..
با زدن چندتا بوق سرایدار درو باز کرد..ماشین رو بردم تو..مامان طبق معمول با شنیدن صدای ماشینم اومد تو بالکن..
پیاده شدم و براش دست تکون دادم..به روم لبخند زد و دستشو تکون داد..بدو بدو رفتم تو خونه..
بابا تو سالن نشسته بود و روزنامه می خوند..مامی هم اومد پیشم ..
یه سلام بلند بالا کردم و گونه شو بوسیدم..
--سلام دخترم..خوش گذشت؟..
-عالی بود مامی جونم..
نشستم رو مبل..بابا از پشت عینکش نگام کرد و گفت :چرا انقدر دیر کردی؟..
--ترافیک بود..
چند لحظه نگام کرد..بعد هم اروم سرشو تکون داد و به روزنامه خوندنش ادامه داد..
رایان محبی پدر من بود..تو انگلیس به دنیا اومده ولی اصلیتش ایرانی بود..درمورد اینکه چطور به ایران اومد و با مامانم ازدواج کرد چیزی نمی دونستم..البته خیلی کنجکاوی کرده بودما ولی خب به نتیجه ای نرسیدم..کلا بی خیالش شدم..
چهره م بیشتر به بابام رفته ..هیچ چیزم شبیه به مامی نبود..البته چشمای بابا عسلی بود اما چشمای من ابی ..رنگ موهای بابا قهوه ایه خیلی تیره بود مال من روشن..ولی خب رنگ پوستامون یکی بود ..
پدرم مرد اروم و با شخصیتیه..هیچ وقت سرم داد نمی زد..با ارامش کارهاشو انجام می داد..همیشه هم موفق بود..
شرکت تجهیزات کامپیوتری داشت..کلا همه چیزمون عالی بود..چه وضعیتمون و چه محیط پر از ارامش خانواده مون..همگی با هم دوست بودیم..
مامی یه لیوان شربت گذاشت جلوم..به خودم اومدم..باز رفته بودم تو فکر..بی خیال مانیا تو چقدر فکر می کنی؟..
تشکر کردم و لیوان شربتمو یه نفس سر کشیدم..
بابا :امشب ساعت 8 سخاوت همراه خانواده ش میاد..بهتره زودتر اماده بشی..
با لبخند سرمو تکون دادمو گفتم :باشه چشم..پس من رفتم بالا تا حاضر بشم..
لبخند زد و نگام کرد..
--بسیار خب..برو دخترم..
هردوتاشون خوشحال بودن..فکرمی کردن با این ازدواج موافقم..
ولی نخیرررررر..موافق که نبودم هیچ..برای شاه دوماد برنامه ها داشتم..
چه شود امشب..
ادامه دارد...
sky-angle )
سلام به دوستای گل و خوشگل و مهربون یا به قول فرشته: سلام به شما خوبان!!
این کار جدید و مشترک از من و فرشته جون( دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[b]fereshteh27 )هست!! امیدوارم خوشتون بیاد..[/b]
عشقولانه، کل کل، پلیسی، بزن و بکش و کلا همه چیز توش هست!!
همونطور که میدونید، به نقـــــــــــــــــــــــ ـد های سازندتون نیازمندیم..
لینک نقد پس از اینکه فصل اول کامل شد قرار میگیره..
با تشکر از همه دوستان و مدیران محترم..
fereshteh27....من هم اومدم..خوش اومدم..بزن کف قشنگه رو..
سلام دوستان خوب وهمیشه همراهم..فرشته هستم..معرف حضورتون که هستم؟..خوبین؟..خوشین؟..سلامتین؟..خب خداروشکر..
هنوز اون یکی رمانم دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
[b]عشق و احساس من رو تموم نکردم که این کار مشترک رو با دوست خوبم sky-angle (فری جون)می خوام شروع بکنم..
همونطور که فری جون گفت بعد از اینکه یه فصل از رمان رو پشت سر گذاشتیم تاپیک نقد هم میذاریم تا شما عزیزان با نقد های خوب و سازندتون در هرچه بهتر شدن این رمان کمکمون کنید..[/b]
دوستان من و فری جون اخر هر پستمون اعلام می کنیم که کدوممون پست بعد رو می نویسه..مرسی از همه ی شما خوبان..
توی این رمان هم همه چیز پیدا میشه..کل کل..بزن بزن..صحنه های اکشن..صحنه های رمانتیک..کلا هر چی دلت بخواد هست..
امیدوارم ما رو همراهی کنید و مثل همیشه امتیاز و تشکر هم فراموشتون نشه که اساسی بهمون دلگرمی میده..نقد هم یادتون نره..
من و فری جون توی تاپیک نقد منتظرتون هستیم تا از نظرات و پیشنهادات و نقد های خوب وسازندتون بهره ببریم..
دوستتون دارم..موفق باشید..
این رمان تماما زاده ی تخیل نویسنده ست..پس اگر به نکته ای برخوردید که رمان رو غیرواقعی جلوه داد این رو در نظر بگیرید..ممنونم از شما..
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
تاپیک نقد رمان در مسیر آب و آتش | fereshteh27 & sky-angle کاربران انجمن| معرفی و نقد کتاب
خلاصه داستان :دختری به اسم مانیا محبی پزشکی خونده..می خواد به درسش ادامه بده تا تخصصش رو بگیره ولی در کنارش می خواد تو یه بیمارستان هم مشغول به کار بشه..مانیا با پدر ومادرش زندگی می کنه و تک فرزنده..تو زندگیش 2 تا ارزو داره یکیش اینکه پزشک بشه که خب به این ارزوش رسیده ..اون یکی ارزوش اینه که بره تو ارتش..کلا اهل هیجانه و خیلی دوست داره یه روز پلیس مخفی بشه..ولی مگه میشه ادم هم پزشک باشه هم بره تو ارتش؟..خب توی این داستان میشه کلا کار نشد نداره..مانیا خانم هم که اهل ریسک و هیجانه پی گیرشه..با دوستش شمیم تو یه بیمارستان که رییسش اشنای شمیم هست مشغول به کار میشن..شمیم پرستاری خونده و مانیا پزشکی..تا اینکه مانیا یه روز تصمیم می گیره بره تو ارتش و بشه پزشک اونجا..نه به حرف پدر ومادرش گوش می کنه نه به حرف دوستش تصمیم خودشو گرفته..می خواد به این یکی ارزوش هم برسه..تا اینکه بالاخره به عنوان پزشک یار وارد ارتش میشه..مانیا که تا حالا فکر میکرده تو ارتش کلی هیجان انتظارشو می کشه با ورود به اونجا می فهمه ای دل غافل اینی که داره می بینه با اونی که تو ذهنش همیشه برای خودش مجسم می کرده زمین تا اسمون فرق می کنه..از همون بدو ورودش با سرگرد جدی وسخت گیری به اسم جناب سرگرد اهورا راد اشنا میشه..ولی اونم چه اشنایی..دیدن داره..به خاطر اینکه مانیا زیاد خرابکاری به بار میاورده این جناب سرگرد ما با موندن مانیا توی پادگان مخالف بوده..ولی مگه دست اونه؟..بخواد نخواد باید تحملش کنه..و اما چطوری؟..میگیم براتون ..رمان رو بخونید و ما رو همراهی کنید تا متوجه همه ی این قضایا بشید..رمانی پر از هیجان و کل کل..مطمئنم از خوندش لذت می برید..پس بشتابید که من و فری جون بی صبرانه منتظر حضور گرمتون هستیم..
با تو بودن همیشه پر معناست
بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه آب ، یک دریاست
بی تو دردم به وسعت صحراست
من، امیدی را در خود باور ساخته ام
تار و پودرش را، با عشق تو پرداخته ام
مثل تابیدن مهری در دل
مثل جوشیدن شعری از جان
مثل بالیدن عطری در گل
جریان خواهم یافت
راه خواهم افتاد باز از ریشه به برگ
باز، از "بود" به "هست" باز، از خاموشی تا فریاد !
رمان در مسیر آب و آتش..کاری از sky-angle & fereshteh27
* به نام خالق هستی *
قلم بتراشم از هر استخوانم
مرکب گیرم از خون رگانم
بگیرم کاغذی از پرده ی دل
نویسم بر تو ای مهربانم
زندگی به دو نیم است نیمه ی اول به انتظار نیمه ی دوم و نیمه ی دوم در حسرت نیمه ی اول..
عشق صدای سازگار است و بلای ماندگار..
************************************************** *******************************
سلام و صد سلام به همه ی شما دوستان خوب وهمیشه همراهم..هم اینورم هم اونور..این رمان یه کار مشترک از من(فرشته) و دوست خوبم فری جون..(sky-angle)هستش که امیدوارم ازش خوشتون بیاد..فصل اول تموم بشه تاپیک نقد هم میذاریم ..دوستتون دارم..موفق باشید..با تشکر فراوان از دوست خوبم..(sky-angle)
فصل اول
ماشین رو جلوی خونه ی شمیم نگه داشتم..
شمیم :خب کاری نداری؟..
-از اول هم کاری نداشتم..
--اونو که می دونم..تو هر وقت کارت به من گیرمی کنه اینورا پیدات میشه..
با لبخند نگاهش کردم و گفتم :خوبه اینو میدونی وبازم باهام میای..
--چه کنین دیگه خرابه رفاقتیم..
-پس بپا خونه خرابمون نکنی..
خندید وگفت :نه دیگه در اون حد..ولی باشه تمام سعیمو می کنم..
-نمی خوای بری؟..خیر سرم امشب قراره برام خواستگار بیاد..اونوقت نشستم اینجا و دارم با تو کل کل می کنم..د برو دیگه..
--خیلی خب بابا..چه جوشه خواستگارشم میزنه..بیا تو هم با این لگنت..دو کلام خواستیم حرف بزنیما..
از ماشین پیاده شد..سرشو از پنجره کرد تو..
لبامو جمع کردمو و پشت چشم نازک کردم.. با صدای کشیده ای گفتم : اوهو..به ایکس تیری من میگی لگن؟..پس بیام به ابو قراضه ی تو بنازم؟..در ضمن دو کلامه تو 2 ساعت تموم طول می کشه..فکر گوش منو نمی کنی لااقل به اون فک بدبختت یه استراحت بده..
--تو به فک من کاری نداشته باش..برو یه فکری واسه ی گوشات بکن که خدادادی ایراد داره چرا میذاریش پای من؟..
چپ چپ نگاش کردم که خندید و خواست سرشو ببره بیرون که صداش کردم..
--چیه؟..
-شمیم کارو چکار کنیم؟..
--یعنی چی کارو چکار کنیم؟..خب باهاش کار می کنیم دیگه..
-منگول منظورم اینه به نظرت بریم توی بیمارستان قدیر یا بریم ستایش؟..
--هیچ کدوم میریم بیمارستان دایی مامانم..
چشمام گرد شد..
-مگه دایی مامانت بیمارستان داره؟..
با بی خیالی شونه شو انداخت بالا و خلاصه و مفید گفت :اره..
-اره و درد..اره و زهرمار..دیوونه تو پارتی داشتی و اونوقت این همه توی این بیمارستان و اون بیمارستان منو می کشوندی ؟..
--خب چکار کنم؟..باهاشون قهریم..
عین لاستیک پنچر شدم..
-قهرین؟..ای بخشکی شانس..حالا نمیشه برین اشتی کنین؟..
--وا..به خاطر کار؟..
- پ نه پ به خاطر شخص شخیصه خودش..برین اشتی کنین دیگه..
--نمیشه..
-چرا؟..
--چون نمیشه دیگه..
-اکه هی..اخه اینم شانسه من دارم؟..حالا که پارتیمون جور شد.. این وسط باید شماها با هم قهر باشید..پس چکار کنیم؟..
چند لحظه نگام کرد..یه دفعه زد زیر خنده..
--چته؟..چل می زنی؟..
با خنده گفت :شوخی کردم..اتفاقا در جریان هست..قول داده یه کاری برامون بکنه..
-یعنی چی؟..
--یعنی اینکه شوما میشی خانم دکتر..منم که رشته م پرستاریه میشم پرستار..یه جورایی باهمیم دیگه..
عین چی ذوق کردم..
-وای راست میگی؟..چرا زودتر نگفتی؟..می خوای منو دق بدی؟..
با بدجنسی خندید وگفت :اره ..از کجا فهمیدی؟..
نگاه تندی بهش انداختم که خندید و سرشو کرد بیرون..
--برو به کار وبدبختیت برس عروس خانم..
-اولا عروس خانمو مرض..دوما خبرشو بهم بدیا..جون مانیا اذیت نکن..
--خیلی خب بابا..قسم نده..
-ایول داری..خداحافظ..
دستشو تکون داد و گفت :خوش بگذره..بابای..
ماشین رو به حرکت در اوردم..مقصدم خونه بود..
امشب قرار بود دوست بابا همراه پسرش بیان خونمون جهت امر خیر..هه..اسمش مهران بود ولی اصلاااااا ازش خوشم نمی اومد..یه پسر شل و وارفته و نچسبی بود که لنگه نداشت..
زیادی مامانی بود..یعنی هر وقت می اومدن خونمون درست کنار مامی جونش می نشست..اگر مامانش اجازه می داد دهنشو باز می کرد حرف می زد..اگر هم نه که باید ساکت و اروم عین یه اقای متشخص یه گوشه می نشست و هیچ حرفی هم نمی زد..
کلا افسار داشت که اونم دست مامانش بود..از اینجور مردا بیزار بودم..اینکه محکم نیستن و هیچ ارده ای از خودشون ندارن..اینجور مردا برای شخصیت خودشونم ارزش قائل نیستن چه برسه به دیگران..
بی خیال من که جوابم از الان معلومه..نهههههههه..
حالا میان یه شیرینی و میوه ی مفتی هم می خورن و میرن دیگه..اخه خدا وکیلی قیافه ش سوژه ای بود واسه خودش که البته درنوع خودش هم بی نظیر بودا...
اینکه واسه هر کاری زیر چشمی مامانشو نگاه می کرد و تا مامانش صداش می کرد سیخ سرجاش می نشست ادم می پوکید از خنده..خب خوبه دیگه یه کم شاد میشیم..
ولی بابا و مامان مثل من فکر نمی کردن..اتفاقا می گفتن پسر اروم و سربه زیریه..به درد زندگی می خوره..ولی من که زیر بار نمی رفتم..کو گوش شنوا؟..
مگه عهد بوق بود که دخترا رو به زور شوهر بدن؟..من می خواستم باهاش زندگی بکنم نه بابا و مامانم..پس خودم باید همسر اینده مو انتخاب بکنم..این حق من بود..و منم از این یارو بچه مامانی خوشم نمی اومد پس کلا منتفی بود..
با زدن چندتا بوق سرایدار درو باز کرد..ماشین رو بردم تو..مامان طبق معمول با شنیدن صدای ماشینم اومد تو بالکن..
پیاده شدم و براش دست تکون دادم..به روم لبخند زد و دستشو تکون داد..بدو بدو رفتم تو خونه..
بابا تو سالن نشسته بود و روزنامه می خوند..مامی هم اومد پیشم ..
یه سلام بلند بالا کردم و گونه شو بوسیدم..
--سلام دخترم..خوش گذشت؟..
-عالی بود مامی جونم..
نشستم رو مبل..بابا از پشت عینکش نگام کرد و گفت :چرا انقدر دیر کردی؟..
--ترافیک بود..
چند لحظه نگام کرد..بعد هم اروم سرشو تکون داد و به روزنامه خوندنش ادامه داد..
رایان محبی پدر من بود..تو انگلیس به دنیا اومده ولی اصلیتش ایرانی بود..درمورد اینکه چطور به ایران اومد و با مامانم ازدواج کرد چیزی نمی دونستم..البته خیلی کنجکاوی کرده بودما ولی خب به نتیجه ای نرسیدم..کلا بی خیالش شدم..
چهره م بیشتر به بابام رفته ..هیچ چیزم شبیه به مامی نبود..البته چشمای بابا عسلی بود اما چشمای من ابی ..رنگ موهای بابا قهوه ایه خیلی تیره بود مال من روشن..ولی خب رنگ پوستامون یکی بود ..
پدرم مرد اروم و با شخصیتیه..هیچ وقت سرم داد نمی زد..با ارامش کارهاشو انجام می داد..همیشه هم موفق بود..
شرکت تجهیزات کامپیوتری داشت..کلا همه چیزمون عالی بود..چه وضعیتمون و چه محیط پر از ارامش خانواده مون..همگی با هم دوست بودیم..
مامی یه لیوان شربت گذاشت جلوم..به خودم اومدم..باز رفته بودم تو فکر..بی خیال مانیا تو چقدر فکر می کنی؟..
تشکر کردم و لیوان شربتمو یه نفس سر کشیدم..
بابا :امشب ساعت 8 سخاوت همراه خانواده ش میاد..بهتره زودتر اماده بشی..
با لبخند سرمو تکون دادمو گفتم :باشه چشم..پس من رفتم بالا تا حاضر بشم..
لبخند زد و نگام کرد..
--بسیار خب..برو دخترم..
هردوتاشون خوشحال بودن..فکرمی کردن با این ازدواج موافقم..
ولی نخیرررررر..موافق که نبودم هیچ..برای شاه دوماد برنامه ها داشتم..
چه شود امشب..
ادامه دارد...