15-09-2013، 22:40
(آخرین ویرایش در این ارسال: 15-09-2013، 22:43، توسط ţђę ɱąŋ wђǫ şǫɭd ţђę wǫŗɭd.)
من زیاد نمی زارم پررو میشید :cool:
عآغآ قسمت نمی دونم چند + 3
آخریش برای امشب بعدش برید لالا دخترای خوب
دوست آتوسا که اسمش ناناز بود و کارش تور کردن پسرا و چاپیدنشون بودو در جریان امور گذاشیمشو شوتش کردیم وسط نقشمون .......
اونقدر خودشو ناناز درست کرده بود که من که یه دختر بودم داشتم با نگام قورتش میدادم چه برسه به آرشام بیچاره......
سریع رفتم خونه و به مامان گفتم حاضر بشه تا بریم دیدن آرشام مامان گفت :فردا میاد اینجا ....
-نه مامان باهاش هماهنگ کردم امشب یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیریم.
محض احتیاط گوشیشو از تو کیفش کش رفتم ......با تک زنگ ناناز رو گوشیم سریع مامانو سوار ماشین کردم و گازو گوله کردم.....
-معلوم هست چه مرگیته.....
-مامانم من جواب مثبتو امروز به آشام دادم اونم گفت :امشب یه جشن کوچولو بگیریمو فردا رسمی بیاد خاستگاری.......
-میدونستم سر عقل میای.......
ناناز درو طبق نقشمون باز گذاشته بود و منم بدون تولید صدا درو باز کردمو ماشینو بردم تو .......
صدای موسیقی بلند بود و مطمئنا صدای ماشینم از داخل شنیده نمیشد.
مامان گفت:دست خالی نباید میومدیم.....
-اوه مامان حالا حالا ها وقت داری
مامانو فرستادم تو و خودمم پشت سرش وارد شدم ....
-آرشام کو.....
-تو سالنه گفت مهمون مهمی داره
به سمت سالن که صدای موسیقی از اونجا میومد رفتیمو....
اوه اوه ...قیافه مامان دیدن داشت ........
انگار فیلم +18 میدیدم.....آرشام با بالاتنه ی لخت روی کاناپه دراز کشیده بود و نانازهم با اون تاپ دکلته قرمز جیغش و اون دامن کوتاش روش خوابیده بود .........لامصب چه لبیم میگرفت ......
مامان به خوش اومد و همچین داد زد اینجا چه خبره که من تو شلوارم از ترس ج.ش کردم.
آرشام بیچاره نانازو هل داد اونطرفو با تعجب به مانگاه کرد.......
حالا نوبت من بود .........
-پس مهمون مخصوصت ایشون بودند.......خیلی پستی آرشام.... من ... من احمق که تازه داشتم عاشقت میشدم ...تو با احساسات من بازی کردی هیچ وقت نمیبخشمت......
آرشام با بهت نگام میکرد یه چشمک و یه بوس نامحسوس براش فرستادمو در حالی که سعی میکردم نیشموببندم رو به مامان گفتم :من تو ماشینم ..
و الکی دستمو گذاشتم رو صورتمو ادای گریه کردن دراوردم و به سمت در خروجی دویدم
سریع پریدم تو ماشینو پیازی که تو داشبورت بود و قاچ کردمو گرفتم جلوی چشمم و بعدم از پنجره پرت کردم بیرون .......ناناز که با یه بای بای سریع جیم زد و مامانم با خشم اومد تو ماشین و در بیچارشو همچین محکم بست که راست راستی اشکم برای ماشینم دراومد........
-پسره لاشی آشغال حالیت میکنم با کی طرفی.....تو هم اینطوری به خاطر اون آشغال گریه نکن خوبه قبل از عقد شناختمش........پدر اون مهلقا را در میارم.....
اخ جون...........
-مامان ...من ...من دوسش دارم ..
-تو غلط کردی ...
-اما.......
-اما و اگه نداره تو خامی نمیفهمی این آدم ..........
گوشیم زنگ خورد ....
آتوسا بود .......
-بله.........
-تموم شد ؟
-آره ......
-مامانت کنارته ........
-آره.......
-باشه مرسی .بای....
مامان تا صبح نخوابید و هم به مهلقا و هم به مامان آرشام زنگ زد و اونا را با فحشاش مستفیض کرد.......
منم تا خود صبح فقط حال کردم..........
عآغآ قسمت نمی دونم چند + 3
آخریش برای امشب بعدش برید لالا دخترای خوب
دوست آتوسا که اسمش ناناز بود و کارش تور کردن پسرا و چاپیدنشون بودو در جریان امور گذاشیمشو شوتش کردیم وسط نقشمون .......
اونقدر خودشو ناناز درست کرده بود که من که یه دختر بودم داشتم با نگام قورتش میدادم چه برسه به آرشام بیچاره......
سریع رفتم خونه و به مامان گفتم حاضر بشه تا بریم دیدن آرشام مامان گفت :فردا میاد اینجا ....
-نه مامان باهاش هماهنگ کردم امشب یه جشن کوچولوی خانوادگی بگیریم.
محض احتیاط گوشیشو از تو کیفش کش رفتم ......با تک زنگ ناناز رو گوشیم سریع مامانو سوار ماشین کردم و گازو گوله کردم.....
-معلوم هست چه مرگیته.....
-مامانم من جواب مثبتو امروز به آشام دادم اونم گفت :امشب یه جشن کوچولو بگیریمو فردا رسمی بیاد خاستگاری.......
-میدونستم سر عقل میای.......
ناناز درو طبق نقشمون باز گذاشته بود و منم بدون تولید صدا درو باز کردمو ماشینو بردم تو .......
صدای موسیقی بلند بود و مطمئنا صدای ماشینم از داخل شنیده نمیشد.
مامان گفت:دست خالی نباید میومدیم.....
-اوه مامان حالا حالا ها وقت داری
مامانو فرستادم تو و خودمم پشت سرش وارد شدم ....
-آرشام کو.....
-تو سالنه گفت مهمون مهمی داره
به سمت سالن که صدای موسیقی از اونجا میومد رفتیمو....
اوه اوه ...قیافه مامان دیدن داشت ........
انگار فیلم +18 میدیدم.....آرشام با بالاتنه ی لخت روی کاناپه دراز کشیده بود و نانازهم با اون تاپ دکلته قرمز جیغش و اون دامن کوتاش روش خوابیده بود .........لامصب چه لبیم میگرفت ......
مامان به خوش اومد و همچین داد زد اینجا چه خبره که من تو شلوارم از ترس ج.ش کردم.
آرشام بیچاره نانازو هل داد اونطرفو با تعجب به مانگاه کرد.......
حالا نوبت من بود .........
-پس مهمون مخصوصت ایشون بودند.......خیلی پستی آرشام.... من ... من احمق که تازه داشتم عاشقت میشدم ...تو با احساسات من بازی کردی هیچ وقت نمیبخشمت......
آرشام با بهت نگام میکرد یه چشمک و یه بوس نامحسوس براش فرستادمو در حالی که سعی میکردم نیشموببندم رو به مامان گفتم :من تو ماشینم ..
و الکی دستمو گذاشتم رو صورتمو ادای گریه کردن دراوردم و به سمت در خروجی دویدم
سریع پریدم تو ماشینو پیازی که تو داشبورت بود و قاچ کردمو گرفتم جلوی چشمم و بعدم از پنجره پرت کردم بیرون .......ناناز که با یه بای بای سریع جیم زد و مامانم با خشم اومد تو ماشین و در بیچارشو همچین محکم بست که راست راستی اشکم برای ماشینم دراومد........
-پسره لاشی آشغال حالیت میکنم با کی طرفی.....تو هم اینطوری به خاطر اون آشغال گریه نکن خوبه قبل از عقد شناختمش........پدر اون مهلقا را در میارم.....
اخ جون...........
-مامان ...من ...من دوسش دارم ..
-تو غلط کردی ...
-اما.......
-اما و اگه نداره تو خامی نمیفهمی این آدم ..........
گوشیم زنگ خورد ....
آتوسا بود .......
-بله.........
-تموم شد ؟
-آره ......
-مامانت کنارته ........
-آره.......
-باشه مرسی .بای....
مامان تا صبح نخوابید و هم به مهلقا و هم به مامان آرشام زنگ زد و اونا را با فحشاش مستفیض کرد.......
منم تا خود صبح فقط حال کردم..........