15-09-2013، 10:39
مرسییییی عزیزم خیلی قشنگه...زود زود بزار
|
رمان تنهایی به قلم خودم |
|||||||||||||||||||||||
15-09-2013، 10:39
مرسییییی عزیزم خیلی قشنگه...زود زود بزار
15-09-2013، 12:05
اره مامان بزرگ تموم کرده بود درسا بد جوری گریه می کرد منم همین جوری مات مبهود مونده بودم مهدی هیچی نمی گفتم نمی تونست حرف بزنه همش تو فکر بودرفیتیم خونه من لباسامو عوض کردم چادر عربم پوشیدم یه عینک دودی گذاشتم دست امیر علی و عسل و گرفتم با مهران دوتایی رفتیم خطم تو مسجد گرفتیم درسا بعد یه هفته هم با گریه می کرد چقدر مادر شوهرشو دوس داشت واقعا از ته دل گریه می کرد سرخطم مامانش اونقدر گریه نکرد بیچاره موقعه ای که می خواستن مامان بزرگو خاک کنن درسا همش کریه می کردو می گفت مامانم رفت شما هم می رین می خواین برین می خواین بریم پیش مامانم سلاممو بهش برسونین دلم براش تنگ شده من بیشتر برا حرفای درسا گریم می گرفت مراسم خطم تموم شد من همین طور تو خونه داشتم سیب زمینی سرخ می کردم که متوجه کارای مهران شدمهی گوشیش زنگ می خورد و مهران جواب نمی داد منم کاری نکردم که مهران رفت دسشویی رفتم گوش دادم شنیدم میگه
-باشه الان میام ترو خدا می خوای زندگی منو بهم بریزی؟ عصبی شدم مهران از دسشویی اومد بیرون گفت -من میرم بیرون خرید ی چیزی نداره -باشه برو نه قربونت بشم از پیشونیم بوس کردو رفت منم از فرصت استفاده کردم سری مانتو پوشیدم و امیر علی و عسلو دادم به همسایه پشت سر مهران رفتم مهران رفت تو پارک رفت نشست کنار یه دختره باهاش فاصله داشت اول فکر کردم مهران نیست ولی بعدش رفتم رو به روش دیدم مهرانو اون دختره الهی هست باورم نمی شده گریه کردم مهران منو دید خشکش زد از جاش پا شد اومد سمتم که من رفتم خونه رفتم خونه که داشتم چمدونم جمع می کردم کفشمو گذاشتم تو مشما مشکی مهران اومد تو اتاق خواب نازنین کجا -مهران منو تو به درد هم نمی خوریم تو ادم بشو نیستی واقعا برات متاسفم -نازنین اشتباه میکنی -خفه شو نفهم بیشور اشغال تو منو چی فرض کرد اون موقع هم باهام ازدواج کردی چون کور بودی می دونستی من دوست دارم چشاتو بهم برگردوندم بهت کار دادیم عوض تشکرت بود با بدی یا خوبیات ساختم و سوختم ولی تو ولی تو قدرمو ندونستی -نازنین بس کن -بس نمی کنم می خوام ببینم چه غلطی می کنی مشما مشکی بر داشت و محکم زد تو صورتم خیلی درد داشت از اتاق رفت بیرون با تمام وجودم لبامو دندونام درد می کردم داشتم می مرد از درد با دستم دهنمو کرفتم وقتی اوردم پایین دستم خون خالی بود امیر مهد وقتی منو دید جیغ کشید سری رفت به مهران گفت مهران با ترس اومدم سمت -نازنین نازنین چی شد -ولم کن عوضی نفهم -نازنین بخدا از قصد نبود -چمدونم رو برداشتم بدون اینکه عسل و امیر مهدی رو بردارم رفتم سمت خونه مامانمی نا مانتوم خون خالی بود مهران پشت سرم اومد سرش جیغ کشیدم که یهو یه ماشین جلمون نگه داشت توش پره پسر بود پیاده شدن گفتم -خانوم مزاحمت ایجاد میکنه من به پته پته افتادم که مهران گفت -برو بابا یا این زنه به تو هیچ ربطی نداره پسره گفت -راست می گه خانوم -بله -می خواین برسونمتون بیمارستان -نه مرسی سوار ماشین شدنو رفتن مهران هی داشت می گفت نازنین نا زنین که ماشین و نگه داشت سوار شدم رو به مهران کردم تو دادگاه همدیگه رو می بینیم مهران خوشکش زد ماشین رفت تو راه راننده از داشپرتش دستمال کاغذی رو در اورد و گفت -خانوم بفرمایید -مرسی -کجا می خواین بریم گوشیم زنگ خورد جواب دادم صدای شصتی همون دختره بود -الو -فرمایش -باید بیای می خوام ببینمت -ولی من نمی خوام -درباره مهرانه -من همه چی رو فهمیدم تو دادگاه با مهران مشگلمو حل می کنم -خواهش میکنم -کجا بیام -همون پارکه -باشه گوشی قطع کردم به راننده راهو نشون دادم رفتم رسیدم پارک رفتم کنارش نشستم چقدر خوشگل بود اصلا قیافش تقیر نکرده بود اشک از چشمام جاری شد ازم پرسید -لبت چی شده -مهران زده -وای ببخشید من مزاحم زندگیتون شدم -بهتر فهمیدم با چه حیونی دارم زندگی می کنم -اینجوری نگو من از مهران خواستم که بیاد سرمو چرخوندم سمتش شروع کرد -من توی خطم مامان بزرگت مهرانو دیدم ازش شمارشو گرفتم الانم که اومد پارک دلم براش تنگ شده وگر نه من خودم شوهر دارم یه پسر 9 ساله دارم از کارام پشیمون شدم دوباره شروع کرد -مهران تو رو دوس داره اون اصلا با من خوب حرف نمی زد خیلی خوشک خودتم دیدی گه من این ور صندلی نشسته بودم اون اون وره صندلی برو برس به زندگیت مهران تو رو دوس داره بدو افرین از رو صندلی پاشدم رفتم سمت در مون گاه لبمو یکم با دستمال تمیز کردن از اونجا برگشتم خونه به همسایه زنگ زدم درو باز کرد رفتم دم در درو باز کردم کسی خونه نبود رفتم سمت اتاق مهران که شنیدم مهران زنگ زده به اون زنه و داره فوشش میده رفتم درو باز کردم چشام افتاد تو چشای مهران مهران گوشی قطع کردو گفت -نازنین برات تعریف م کنم -نمی خواد مهران شصتی تعریف کرد با خیال راحت نشست رو تخت وسایلامو گذاشتم سر جاش که امیر علی پرید تو بغلم -مامان یعنی نمی ری -نه عزیزکم -قول میده -اره گلم -لبت درد میکنه -نه اونقدر مهران -ببخشید شرمنده اعصابم خورد بود -اشکالی نداره یاسرم کم کم داشت باهام بهتر می شد خوشحال بودم منو مهران به خوبی خوش تا اخر عمرمون با هم زندگی کردیم بچه ها رمانم تموم شد از این رمانم بدم میاد بچه ها باورم نمی شه الان 4 روزه مهران نه جواب میده و نه س هیچی می ترسم بچه ها
15-09-2013، 16:22
نمیخواستی رومانت رو بیشتر کش بدی
15-09-2013، 19:10
عزیزم نگران نباش میده!!
رمانتم خیلی فشنگ بود میسی عزیزم
15-09-2013، 21:55
بچه ها رمانو وقتی می نویسم یه جوری می شم نمی دونم یه حسی بهم دست میده تموم شد حالا فکرمو می کنم شاید نوشتم راستی بچه ها من تا 5 شنبه اینجا نیستم دیگه باید برم پی زندگی تا تابستونه سال بعد نمیام دلم براتون تنگ میشه
16-09-2013، 0:20
تابستووووون سال بغد!؟؟؟؟؟؟؟؟!!
نه نه نروو
16-09-2013، 17:48
آفرین درسا خوب بود ممنون.موفق باشی.ای بابا چه خبرههههههههههههههههههههههههههههه تا تابستون سال بعد بچه ها فکر کنم درسا از اون درسخون های سرسخت روزگاره.خخخ.موفق باشی درسا
| |||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|