12-09-2013، 18:38
آخی زود به زود که میزاری چه حالی میده
الان با کله اومدم توی تاپیکت.
الان با کله اومدم توی تاپیکت.
|
رمان عاشقانه و طنز چیترا (به قلم خودم) حتما بخونید |
||||||||||||||||||||||||||||||||
12-09-2013، 18:38
آخی زود به زود که میزاری چه حالی میده
الان با کله اومدم توی تاپیکت.
13-09-2013، 10:10
قابل نداشت بچه ها
13-09-2013، 14:48
تورو خدا زودی بقیشو بزار
سلام بچه با فصل نهم رمان چیترا در خدمتتونم.یه سورپرایز دارم اونم اینکه امشب براتون 2 فصل دیگه هم میذارم فقط یکم باید صبر کنیدتا ویرایشش تموم شه چون نزدیک مدرسه هاست بیشتر میذارم شاید تومئرسه ها کم تر فرصت بشه
نظر یادتون نره ممنون فصل نهم نمیدونم امروز زمان چقد زود می گذشت من دوست داشتم زمان کندتر بگذره نمخواستم با مهران روبرو شم ولی این عقربه های لعنتی ساعت انگار امروز بیشتر از روزای دیگه عجله داشتند ساعت 12 شد وقت ناهار بود نرفتم سلف شرکت چون میلی به غذا نداشتم بعد اینکه نیم ساعت گذشت در اتاقم رو زدند میدونستم خودشه اجازه ورود دادم اومد نشست روی یکی از صندلی های اتاقم و گفت یه راست میرم سر اصل مطلب مهران-چیترا من عاشقت بودمو هستم............. من-هه چه دروغ قشنگی مهران-نه دروغ نیست من الانم که با برسومه هستم هستم عاشق توام........... من-با اینکه حرفتو باور نمیکنم ولی پس چرا پس کشیدی؟ مهران-کی گفته من پس کشیدم؟ من- خیلی وقیحی مهران یعنی باز با وجود اینکه زن داری منو میخوای؟ مهران-من زن ندارم برسومه زن من نمیشه............. من-درست حرف بزن مهران ببینم چی میگی؟ مهران-من برسومه رو به خاطر خودش نگرفتم به خاطر اهدافم گرفتم............. من-اهداف ؟ چی اهدافی؟ مهران-انتقام...................... من-انتقام؟ مهران-آره انتقام.............انتقام خواهر گلم که الان زیر خرئار ها خاک خوابیده................. من-یعنی چی؟ مگه برسومه باعث مرگش بوده؟ تو خواهر داشتی پس چرا الان گفتی؟ مهران-برسومه نه برادرش.اون برادر کثیفش...................... من-مهران با اعصاب من بازی نکن بشین همه ماجرا رو برا من تعریف کن مهران-اسم داداش برسومه بابکه از وقتی که مهدیس 17 سالش بود بهش ابراز علاقه میکرد خواهر مو میگم خواهرم اول هاش زیاد اعتنایی بهش نمیکرد ولی بعد خواهرمم کم کمک بهش علاقه مند شد اینایی رو که میگم حتی مامان بابام هم خبری ندارن چی شد که مهدیس رفت........... هنوز یه معمای حل نشده است براشون خواهرم برا من خیلی عزیز بود منم برا اون همینطور با اینکه پسر بودم ولی می یومد و همه حرفا دلشو به من میزدد منم از این ماجرا باخبر کرد ولی من از اون اولش به این ماجرا حس خوبی نداشتم ولی ازیه طرفم نمیخواستم احساسات مهدیس رو نادیده بگیرم مهدیس 20 سالش شده بود علاقه وافری به بابک پیدا کرده بود اما بابک دیگه اون بابک قدیم نبود دیگه اونقد که می باید مهدیس رو دوست داشته باشه نداشت مهدیس هم متوجه شده بود هرکاری مکیرد تا باز بابک همون بابک قدیمی بشه ولی نشد که نشد تا اینکه.............. تا اینکه اون بابک عوضی یه روز با مهدیس تماس گرفته بوده و گفته بوده بره خونش میخواد درباره خودشون صحبت کنه مهدیسم میره.مهدیس فکر میکرده که میخواد درباره ازدواجشون صحبت بشه یه روزنه امیده اولش نمیذاشتم بره وی بعد با کلی اصرار خواهش رفت نذاشت منم باهاش برم نگرانش بودم بر خلاف تصور مهدیس بابک آب اکی رو میریزه رو دست مهدیس که میگه جوون بوده و اشتباه کرده حالا فهمیده احساسش به مهدیس عشق نبوده هوس بوده........................و الانم در آستانه ازدواج با دختر موردعلاقشه مهدیس از اون به بعد میشکنه خرد میشه ولی صداش درنمیادتا اینکه اون شب لعنتی یعنی شب ازدواج بابک فرا میرسه بر خلاف تصورم مهدیسم با ما اومد مراسم ولی امشب یه جور عجیبی شده بود نمیدونم چش بود همش میخندید وقتی بابک و زنش اومدند حسرت رو تو نگاهش دیدم غم رو تو چشمای نازش دیدم ولی بازم سکوت کرد سکوت.............. اواسط مهمونی بود متوجه شدم مهدیس نیست هر چقد گشتم سالن رو پیداش نکردم تا اینکه یه زن سراسیمه اومد وسط سان و گفت یه دختر رو نمیه جون که رگشو زده تو سرویس بهداشتی سالن پیدا کرده قلب من ریخت نکنه............. رفتم سمت سرویس بهداشتی ها خواهر من بود مهدیس من بود که به اون فلاکت کشیده شده بود اون شب عروسی تبدیل شد به عزا خواهر تا برسه به بیمارستان نفساش برا همیشه قطع شد دیگه اون چشمای قهوه ای اش رو باز نکرد دیگه منو داداش بزرگه صدا نکرد...........................اونروز من بیشتر از همه شکستم همه در عجب بودن چی شد؟ مامان بابم هم نفهمیدن چون مهدیس و اباک هچوقت هم جلو اونا طوری رفتار نمیکردن که بقیه بفهمم منم دم نزدم ساکت موندم ساکت موندم و گفتم انتقام مگیرم حالا هم وقتش شده میخوام هخمون بلایی رو که بابک سر مهدیس اورد سر برسومه بیارم............... سلام بچه ها من یه تایپیک زدم که درباره رمانه نظر سنجی رمانمه خواهشا هر کی رمانم رو مخونه بهش سر بزنه اینم ادرسش دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=57678 سلام بچه ها من یه تایپیک زدم که درباره رمانه نظر سنجی رمانمه خواهشا هر کی رمانم رو مخونه بهش سر بزنه اینم ادرسش دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید. http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=57678
13-09-2013، 21:51
بچه ها فصل دهم هم براتون گذاشتم بخونید نظر یادتون نره
فصل دهم باورم نمیشد مهران چی میگفت کلی باهاش حرف زدم که برسومه رو درگیر ان کار نکنه ولی گوش نداد گفت میخواد برسومه رو عاشق کنه و تو بدترین شرایط تنهاش بذاره منم بهش گفتم اگه اینکارو انجام بده باید قید بودن با منو بزنه اصلا برا من قابل درک نبود صبر کنم بشینم مهران یه مدت با یه نفر زندگی کنه بعد که انتقامشو گرفت بیاد با من اینطوری شاید ما هم به خاطر کاری که با برسومه کردیم زندگی خوبی نداشته باشیم ولی ازیه طرف هم من عاشق مهران بودم و نمیخواستم از دستش بدم ا زیه طرف خوشحال بودم که مهران عاشق برسومه نیست ازیه طرف هم ناراحت که میخواد اینکارو بکنه و از این ناراحت که یه مدت باید برای برسومه ادای عاشقا رو دربیاره و من حسودیم میشد....... ولی مهران زیر باز نمی رفت و می گفت تو هم برا من میمونی........... با این مسائلی که پیش اومده بود پیش خودم میگفتم کاش هیچوقت با اپامه به شرکت زانیار نمی رفتم کاش هیچ وقت پیشنهاد کار در شرکت رو از مهران قبول نمی کردم ولی از یه طرف عشق مهران این فکرارو از سرم بیرون میکرد واقعا من عاشق چی مهران شده بودم؟نمیدنم هنوز دلیل قانع کننده ای برای خودم پیدا نکرده بودم دلیل داشتم ولی............ دیگه مثل قبل اونقد ناراحت نبودم ولی خوشحالم نبودمهران داشت بد راهی رو انتخاب میکرد نبایدبذارم وارد این راه بشه.......... امروز قرار بود با مهران برم سر خاک مهدیس.............. قرار بود صبح بیاد دنبالم اول بریم بهش زهرا بعد بریم شرکت.......... اس داد که پایین منتظرمه منم رفتم پایین تو ماشینش نشستم سلام دادم اونم جوابمو داد اما معلوم بود سرحال نیست......... باورم نمیشد اینقد وابسته خواهرش باشه منو سامان که همیشه عین سگ و گربه به جون هم میفتادیم و فقط در مواقعی که بهم نیاز داشتیم با هم مهربون می شدیم........ تر خدا نیگاه میکینی عشق میچیکه از ما دوتا خواهر وبرادر........... تا بهشت زهرا حرفی بیمون رد وبدل نشد وارد بهشت زهرا شدیم تو قطعه ای که خواهرش خاک شده بود نگه داشت منو با خودش برد سر ارامگاه خواهرش چشمم که به عکس مهدیس افتاد دلم آتیش گرفت مهران حق داشت آروم نباشه عکس دختری رو دیدم که با قیافه ی مظلومش به من زل زده بی اختیار منم گریه گرفت مهران- می بینی خواهرمو خواهر ناز من که الان باید کنارم بود موضوع عاشق شدنمو بهش مگیفتم منو تنها گذاشت رفت همشم تقصیر اون بابک عوضیه من انتقام خواهرمو مگیرم چیترا انتقام میگیریم که باعث شد دیگه نتونم صدای خنده های قشنگ خواهرمو بشنوم .......مهدیس یه سنگ صبور بود برا من.............سنگ صبور من حالا زیر این سنگ خوابیده......................... سرمو اوردم بالا و گفتم منم باهاتم مهران........... نمیدونم چی شد که این حرف از دهنم پرید بیرون.................... ولی مهران با حرکت سرش حرفمو تایید کرد.................
13-09-2013، 21:55
ابجی زودی بقیه بذارراستی 10همین قده؟؟؟؟؟
13-09-2013، 21:59
برا امشب همین قد اماده کردم.نظر سنجی برو
13-09-2013، 23:30
مرسی ادامشو زود بزاری ممنون میشیم
13-09-2013، 23:49
باشه از این به بعد بیشتر میذارم بچه ها.چون بچه ها یا تو پخ هایی که درباره رمان برام میفرستن مگین بیشتر بذار اینجا هم مگین من اومدم اعلام کنم از این به بعد هر دفعه 2 یا 3 فصل میذارم.منتظر باشید چون قراره فصل های هیجانی از راه برسن......................
14-09-2013، 1:24
رمانت عالیــــــــــــــــــــــــــــــــــه
| ||||||||||||||||||||||||||||||||
|
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه) | |||||||
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید | ||
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید | ||
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
|
یا |
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.
|