تو فكر بودم كه سايه اومد تو اتاق.
سايه-سلام بر قُل كوچيكه ي خودم!
-اَاااههه باز تو اومدي؟خو امشبم ميموندي پيش عمه!!!
-زهرماار بي احساس!منو بگو با چه ذوقي خواستم بهت مژدگوني بدم!
حس فضوليم گل كرد .يهو سيخ سر جام نشستم و با لحن التماس گونه اي گفتم-اجيييي جونم ،فداي اون چشماي نازت بشم من!بگو مژدگونيتو!
خودشو لوس كردو گفت-نوچ!ديگه نميگم.
-سااايه جونم !
-الكي زور نزن نميگم!
خب از يه راه ديگه وارد ميشويم!!!!!نقطه ضعف سااايه!!!
شروع كردم قلقلك دادنش.جيغ ميزدو ميخنديد
هي رو تخت وول ميخورد و منم روش نيم خيز شده بودم.يهو هردومون از رو تخت اوفتاديم پايين ولي من همچنان ادامه ميدادم.بين جيغ و داداش گفت:باشه...ميگم ...ميگم...
دست از سرش برداشتمو مثل ادم نشستيم رو تخت.
منتظر نگاش كردم كه گفت:بگم؟
-خب بگو ديگه!
-فردا ميريم كه با نقشهامون اشنا شيم
-خب؟
-خب نداره كه!
-اينكه خبر خاصي نيست!يني من سر هيچي انقدر انگشتاي نازنيمو واسه قلقلك دادنت خسته كردم؟؟؟
-خيييلي بي ذوقياااا.
-ميدونم
همون لحظه مامان اومد تو اتاق.
يعني از ترس تو شلوارم شكوفه زدم!نكنه حرفامونو شنيده باشه؟؟؟واااااي بدبخت شديم!!!!
منو سايه داشتيم با ترس و لرز به مامان نگاه ميكرديم كه مامان گفت-سارا،سايه بياين شام بخوريم ديگه.
سايه-مامان من اونجا شاممو خوردم.
مامان-بيا يه بار ديگه هم بخور.
-نوچ سيرم
-قرمه سبزيه هاااااا!!!
منو سايه از اونجايي كه روانيه قرمه سبزي بوديم يه نگاه به هم كرديمو سريع رفتيم سراغ غذا.....
-------------------------------------------
(از زبون آرمان)
با صداي ساعت بيدار شدم.يه صبحونه كوچيك خوردمو رفتم حاضر شم كه با اراد بريم ديالوگامونو بگيريم.
يه پيرهن سرمه اي با شلوار جين مشكي پوشيدم.ساعت rolexهم دستم كردم.يه تيپ ساده در عين حال جذاب.همراه آراد سوار ماشين شديمو و برو كه رفتيم...
قرار بود اول با نقشمون و صحنه اشنامون كنن.وقتي رسيديم شركت سارا و سايه اونجا بودن.رفتم سمتشونو سلام كردم.هردوشون خيلي جدي سلام كردن.
سارا گفت-شمارتو بده
جاااااانممممم؟؟؟؟؟؟
با پوزخند گفتم -واسه چي اونوقت
سارا هم با يه پوزخند شبيه به خودم گفت-نترس!عاشق چشم و ابروت نشدم!براي ماجراي ارتان و همچنين نفس بايد شمارتو داشته باشم.در ضمن،نميتونم اطلاعات باباي نفسو با كبوتر نامه رسون بفرستم برات!!!
سايه با چشماي گرد شده رو به سارا گفت-ارتان؟؟؟اطلاعات باباي نفس؟؟؟
سارا گفت-بعدا ماجراهاشو واست تعريف ميكنم
شماره ي سارا رو گرفتمو يه ميس انداختم رو گوشيش.
منشيه يا به قول سارا منشي پلاستيكي مارو فرستاد تو اتاق محبي......
بعد از اينكه ديالوگامونو گرفتيم و با نقشِمون بيشتر اشنا شديم برگشتيم خونه...
خو فرزندم!!!!اون دكمه ي سپاس رو پايين پستاي من كليك كن تا بيشتر بزارم!!
سايه-سلام بر قُل كوچيكه ي خودم!
-اَاااههه باز تو اومدي؟خو امشبم ميموندي پيش عمه!!!
-زهرماار بي احساس!منو بگو با چه ذوقي خواستم بهت مژدگوني بدم!
حس فضوليم گل كرد .يهو سيخ سر جام نشستم و با لحن التماس گونه اي گفتم-اجيييي جونم ،فداي اون چشماي نازت بشم من!بگو مژدگونيتو!
خودشو لوس كردو گفت-نوچ!ديگه نميگم.
-سااايه جونم !
-الكي زور نزن نميگم!
خب از يه راه ديگه وارد ميشويم!!!!!نقطه ضعف سااايه!!!
شروع كردم قلقلك دادنش.جيغ ميزدو ميخنديد
هي رو تخت وول ميخورد و منم روش نيم خيز شده بودم.يهو هردومون از رو تخت اوفتاديم پايين ولي من همچنان ادامه ميدادم.بين جيغ و داداش گفت:باشه...ميگم ...ميگم...
دست از سرش برداشتمو مثل ادم نشستيم رو تخت.
منتظر نگاش كردم كه گفت:بگم؟
-خب بگو ديگه!
-فردا ميريم كه با نقشهامون اشنا شيم
-خب؟
-خب نداره كه!
-اينكه خبر خاصي نيست!يني من سر هيچي انقدر انگشتاي نازنيمو واسه قلقلك دادنت خسته كردم؟؟؟
-خيييلي بي ذوقياااا.
-ميدونم
همون لحظه مامان اومد تو اتاق.
يعني از ترس تو شلوارم شكوفه زدم!نكنه حرفامونو شنيده باشه؟؟؟واااااي بدبخت شديم!!!!
منو سايه داشتيم با ترس و لرز به مامان نگاه ميكرديم كه مامان گفت-سارا،سايه بياين شام بخوريم ديگه.
سايه-مامان من اونجا شاممو خوردم.
مامان-بيا يه بار ديگه هم بخور.
-نوچ سيرم
-قرمه سبزيه هاااااا!!!
منو سايه از اونجايي كه روانيه قرمه سبزي بوديم يه نگاه به هم كرديمو سريع رفتيم سراغ غذا.....
-------------------------------------------
(از زبون آرمان)
با صداي ساعت بيدار شدم.يه صبحونه كوچيك خوردمو رفتم حاضر شم كه با اراد بريم ديالوگامونو بگيريم.
يه پيرهن سرمه اي با شلوار جين مشكي پوشيدم.ساعت rolexهم دستم كردم.يه تيپ ساده در عين حال جذاب.همراه آراد سوار ماشين شديمو و برو كه رفتيم...
قرار بود اول با نقشمون و صحنه اشنامون كنن.وقتي رسيديم شركت سارا و سايه اونجا بودن.رفتم سمتشونو سلام كردم.هردوشون خيلي جدي سلام كردن.
سارا گفت-شمارتو بده
جاااااانممممم؟؟؟؟؟؟
با پوزخند گفتم -واسه چي اونوقت
سارا هم با يه پوزخند شبيه به خودم گفت-نترس!عاشق چشم و ابروت نشدم!براي ماجراي ارتان و همچنين نفس بايد شمارتو داشته باشم.در ضمن،نميتونم اطلاعات باباي نفسو با كبوتر نامه رسون بفرستم برات!!!
سايه با چشماي گرد شده رو به سارا گفت-ارتان؟؟؟اطلاعات باباي نفس؟؟؟
سارا گفت-بعدا ماجراهاشو واست تعريف ميكنم
شماره ي سارا رو گرفتمو يه ميس انداختم رو گوشيش.
منشيه يا به قول سارا منشي پلاستيكي مارو فرستاد تو اتاق محبي......
بعد از اينكه ديالوگامونو گرفتيم و با نقشِمون بيشتر اشنا شديم برگشتيم خونه...
(16-04-2018، 17:32)*Parvaneh* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
میشه ادامش رو بگذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خو فرزندم!!!!اون دكمه ي سپاس رو پايين پستاي من كليك كن تا بيشتر بزارم!!