امتیاز موضوع:
  • 7 رأی - میانگین امتیازات: 3.57
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه و طنز*حصار بين من و تو*به قلم تهسا رايان يعني خودم!

#31
تو فكر بودم كه سايه اومد تو اتاق.
سايه-سلام بر قُل كوچيكه ي خودم!
-اَاااههه باز تو اومدي؟خو امشبم ميموندي پيش عمه!!!
-زهرماار بي احساس!منو بگو با چه ذوقي خواستم بهت مژدگوني بدم!
حس فضوليم گل كرد .يهو سيخ سر جام نشستم و با لحن التماس گونه اي گفتم-اجيييي جونم ،فداي اون چشماي نازت بشم من!بگو مژدگونيتو!
خودشو لوس كردو گفت-نوچ!ديگه نميگم.
-سااايه جونم !
-الكي زور نزن نميگم!
خب از يه راه ديگه وارد ميشويم!!!!!نقطه ضعف سااايه!!!
شروع كردم قلقلك دادنش.جيغ ميزدو ميخنديد
هي رو تخت وول ميخورد و منم روش نيم خيز شده بودم.يهو هردومون از رو تخت اوفتاديم پايين ولي من همچنان ادامه ميدادم.بين جيغ و داداش گفت:باشه...ميگم ...ميگم...
دست از سرش برداشتمو مثل ادم نشستيم رو تخت.
منتظر نگاش كردم كه گفت:بگم؟
-خب بگو ديگه!
-فردا ميريم كه با نقشهامون اشنا شيم
-خب؟
-خب نداره كه!
-اينكه خبر خاصي نيست!يني من سر هيچي انقدر انگشتاي نازنيمو واسه قلقلك دادنت خسته كردم؟؟؟
-خيييلي بي ذوقياااا.
-ميدونم
همون لحظه مامان اومد تو اتاق.
يعني از ترس تو شلوارم شكوفه زدم!نكنه حرفامونو شنيده باشه؟؟؟واااااي بدبخت شديم!!!!
منو سايه داشتيم با ترس و لرز به مامان نگاه ميكرديم كه مامان گفت-سارا،سايه بياين شام بخوريم ديگه.
سايه-مامان من اونجا شاممو خوردم.
مامان-بيا يه بار ديگه هم بخور.
-نوچ سيرم
-قرمه سبزيه هاااااا!!!
منو سايه از اونجايي كه روانيه قرمه سبزي بوديم يه نگاه به هم كرديمو سريع رفتيم سراغ غذا.....
-------------------------------------------
(از زبون آرمان)
با صداي ساعت بيدار شدم.يه صبحونه كوچيك خوردمو رفتم حاضر شم كه با اراد بريم ديالوگامونو بگيريم.
يه پيرهن سرمه اي با شلوار جين مشكي پوشيدم.ساعت rolexهم دستم كردم.يه تيپ ساده در عين حال جذاب.همراه آراد سوار ماشين شديمو و برو كه رفتيم...
قرار بود اول با نقشمون و صحنه اشنامون كنن.وقتي رسيديم شركت سارا و سايه اونجا بودن.رفتم سمتشونو سلام كردم.هردوشون خيلي جدي سلام كردن.
سارا گفت-شمارتو بده
جاااااانممممم؟؟؟؟؟؟
با پوزخند گفتم -واسه چي اونوقت
سارا هم با يه پوزخند شبيه به خودم گفت-نترس!عاشق چشم و ابروت نشدم!براي ماجراي ارتان و همچنين نفس بايد شمارتو داشته باشم.در ضمن،نميتونم اطلاعات باباي نفسو با كبوتر نامه رسون بفرستم برات!!!
سايه با چشماي گرد شده رو به سارا گفت-ارتان؟؟؟اطلاعات باباي نفس؟؟؟
سارا گفت-بعدا ماجراهاشو واست تعريف ميكنم
شماره ي سارا رو گرفتمو يه ميس انداختم رو گوشيش.
منشيه يا به قول سارا منشي پلاستيكي مارو فرستاد تو اتاق محبي......
بعد از اينكه ديالوگامونو گرفتيم و با نقشِمون بيشتر اشنا شديم برگشتيم خونه...

(16-04-2018، 17:32)*Parvaneh* نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
میشه ادامش رو بگذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

خو فرزندم!!!!اون دكمه ي سپاس رو پايين پستاي من كليك كن تا بيشتر بزارم!!
زِندِگيـــــYـــــــــ...
ديــــگــGــــــه داريــ حوصـSـلمو سَرْ ميـــ بَريــــ...
كـKـــــاريـ نَكُن پـPـاشَم بيـــــام بــَـ?ـرات!
پاسخ
 سپاس شده توسط pesarebaad ، *Parvaneh* ، WindBoy ، |€#@$ ، htn ، Mahsaw ، #lonely girl# ، mahsa1976 ، Doory ، seedni ، mobina4825 ، Sh17.80 ، Nafas sam ، فاطمه 84
آگهی
#32
منتظر ادامشم
پاسخ
#33
(از زبون سارا)
با سايه رفتيم خونه.مامان كه طبق معمول چون پرستاره،بيمارستان بود.بابا هم شركت بود.بابام مديرعامل يه شركت صنايع غذاييه.سايه سريع رفت ولو شد رو مبل و گفت-قرار بود ماجراي ارتان و باباي نفسو برام بگي.
-خب؟
-خب بگو ديگه!!
نشستمو سير تا پياز تماسم با دلارام و نقشه كشيدنمون و همكاري با ارمان و درخواست ارمانو براش تعريف كردم...
وقتي حرفام تموم شد سايه گفت-سارا توروخدا اين كارو نكن.
-چرا؟؟
-مگه نميگي ارتان قاچاقچيه؟؟خب ميزنه از رو كره خاكي محوت ميكنه بدبخت!!!
-هيچ غلطي نميتونه بكنه.
سايه صداشو برد بالا و گفت-الكي زر نزن!وقتي كُشتت ميفهمي غلطي ميتونه بكنه يا نه.
-چرا بايد منو بكشه؟اون دوسم داره.
-انقدر احمقي كه فكر ميكني دوست داره؟؟؟مگه يه بار ولت نكرد و رفت؟؟؟اين تويي كه هنوز اونو دوست داري!
از رو مبل بلند شدمو بلند گفتم-ساايه چررت و پررت نگوو!من هيچ علااقه ايي به اون خلاافكاار بي همه چيز ندارم.
-يه بار دوسش داشتي و هنوزم ممكنه داشته باشي
-ميشه فقط خفه شي؟؟؟!!
-نه نميشه!من خواهر بزرگترتم!من نخوام مواظبت باشم كي ميخواد باشه؟؟؟اون به اصطلاح داداش؟؟؟يا مامانو بابا كه در روز نيم ساعت هم خونه نيستن؟؟؟
-هي خواهر بزرگتر خواهر بزرگتر نكن برا من.فاصله سنيمون يه دقيقه هم نيس.من به مواظبت هيچ كدومتون نياز ندارم.خودم اونقدر بزرگ شدم كه بتونم از پس خودم بر بيام.
سايه با داد همونطور كه ميرفت سمت در خونه گفت-به درك !اصن برو بمير.
-گمشو بابا!!!!
سايه از خونه رفت بيرونو در محكم كوبيد به هم.
دختره ي ديوونه!اصلا به تو چه كه من چيكار ميكنم؟؟اصلا من چرا همه چيزو براش تعريف كردم؟؟
يه حوله برداشتمو وفتم يه دوش بگيرم كه حالم جا بياد.تا پامو گذاشتم تو حموم ايفون زدن.ياد دفعه قبلي كه رفتم حموم افتادم..خخخخ.چه ابرو ريزي اي بوداا.از تو ايفون نگاه كردم كه ديدم ترانه و اريسان.درو باز كردم ولي نذاشتم بيان تو!!همونطور دم در گفتم -سلام،چي شده؟؟
اريسا-هيچي!خبر اومدن ارتان رو شنيديم.دلي هم تو راهه!
چقدررر اينا پررو تشريف دارن!
ترانه-ميزاري بيايم تو؟؟
خيلي شيك و مجلسي گفتم -نوچ
هر دو با هم-چرااااا؟؟؟؟
-همينطوري!دوست دارم!!!
يهو دلارام، اريسا و ترانه و منو درو كنار زد و اومد تو حياط!!!اين ديگه نوبرشه!!
من-عليك سلام!بزار يه تعارفي چيزي بكنم بعد بپر تو !
-اگه بخوام منتظر تو باشم كه تا اخر عمرم بايد دم در بشينم!
اريسا و ترانه هم حرفشو تاييد كردنو رفتيم داخل!
چهارتا چايي ريختمو نشستيم رو مبل.ترانه كه حولمو كنار مبل ديد گفت-ميخواستي بري حموم؟؟
-بله خير سرم!
دلي-خب ديگه فعلا نميتوني بري!
-چرا؟؟
دلي-چون ما اينجاييم!
منم نامردي نكردم،حولمو برداشتمو رفتم حموم!!!تا اون باشه پررو بازي در نياره!!!صداشون ميومد كه دارن چرت و پرت ميگن ولي اصلااا اهميتي ندادم.
وقتي از حموم اومدم بيرون ديدم يه بوي سوختگيه فجيحي مياد !!!سريع دويدم تو اشپزخونه كه ديدم بععله!!!سه تايي گند زدن به اشپزخونه!!!
دماغمو گرفتمو گفتم-اَه اَه!چه بوي گندي مياد!!چرا اشپزخونه اين ريختيه؟؟؟
ترانه-دسته گل اريسا و دلارامه!!انگاري دوتا بچه ي دو ساله ن!
زِندِگيـــــYـــــــــ...
ديــــگــGــــــه داريــ حوصـSـلمو سَرْ ميـــ بَريــــ...
كـKـــــاريـ نَكُن پـPـاشَم بيـــــام بــَـ?ـرات!
پاسخ
 سپاس شده توسط pesarebaad ، *Parvaneh* ، WindBoy ، |€#@$ ، Mahsaw ، #lonely girl# ، Doory ، mobina4825 ، Nafas sam ، فاطمه 84
#34
رمان خیلی زیبایی هست میشود که ادامه آن را هم بگذارید؟؟؟؟
سپاس
پاسخ
#35
ادامشو بگذار دیگه!!!!!!!!!!!
پاسخ
#36
عالييييييييييييييييييييييييييي Heart

ادامشو هم بزار Shy Angel Heart
پاسخ
 سپاس شده توسط Taesaa
#37
من این رمان رو خیلی دوست دارم.
خواهشاً ادامشو بگذاریدHeart
پاسخ
#38
ادامشو نمی گذاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟Huh
پاسخ
#39
الووووو
کجایی ؟؟ پس کو ادامش ؟؟
پاسخ
 سپاس شده توسط bakhtiary
#40
ادامش چی شد ؟؟؟
پاسخ
 سپاس شده توسط Sh17.80


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان