(13-08-2014، 16:22)lord_amirreza نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
سلام میگم این رمان ماله شماست؟ پس چرا کاملشو تو انجمن یکی گذاشته؟http://www.flashkhor.com/forum/showthread.php?tid=156956
هعییییی خدا...
نه مال من نی از یجا کپی کردم....
با صدای سرفه سرهنگ به خودمون اومدیم...
فرزام_ خدا رو شکر که سالمید . خیلی نگرانتون بودم ناتاشاخانم
وجب به وجب کنار دره رو گشتیم.
سرهنگ امینی_ سردار خوشحالم که صحیح و سالمید ...همش از این میترسیدم که اب شما رو با خودش ببره تا مرداب .
هاکان_ ممنون ،خوشبختانه یه درخت وسط راهمون سبز شد و ما به کمک اون خودمونو کشیدیم بالا.
عملیات چه طور پیش رفت؟
سرهنگ _ متاسفانه مثل دفعات قبل با کلی تلفات مجبور به عقب نشینی شدیم .
نمیدونم کی ما رو لو داده این سری ترین عملیاتی بود که طرح ریزی کرده بودیم...
هاکان_ مطمئننا جاسوسی تو سازمان دارن .خوب از کدوم طرف بریم؟
سرهنگ _از این طرف تا ماشینا یک روز فاصله داریم.
هاکان_ بریم ...
توی راه من و نیو دست تو دست پشت سر بقیه میرفتیم.
نیوشا_خواهر به قربونت این چه ریختیه واسه خودت ساختی؟
کوچارقدت ؟ یقعه ات چرا جر خورده ؟چرا لنگ میزنی؟هان؟ نکنه این یالغوز این ریختیت کرده؟
_ ااا بابا یکی یکی چه خبرته.
چارقدمو که اب برد لنگ زدنمم بخاطر تیریه که به رون پام خورده. واما یقعه امو هاکان جر داده.
نیوشا_ گه خورده بیشرف مگه خودش خوار مادر نداره بزار برم فکشو بیارم پایین؟
_ خوبه نمیخواد غیرتی شی حالا .
نیوشا یکتای ابروشو انداخت بالا
_نه انگار خودتم بدت نیومده یقعه اتو چاک داده هان؟ راست بگو ببینم دیگه چی وجر داده؟
_ گمشو بی شرف ، باز حرف مفت زدی ..
گفتم اون این کارو کرده اما نگفتم واسه چی؟
نیوشا_ خر که نیستم خوب معلومه واسه چی؟ منو باش! !
یه روزه خوراکم شده اشک و اه و ناله که چی ؟خواهرم حالا تو چه وضعیه.
نگو ایشون دروضعیت خر کیفی به سر میبردن. اینجاست که این بیته مصداقه
اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد ،خاک بر سرم !
اگه تو اونی که دلم میخواد ، حتماً خرم
_زبون به دهن بگیر تا برات بگم چی کشف کردم
نیوشا چشاش برق زدو گفت ای ناقلا بالاخره کشف کردی ؟
با تعجب گفتم
_چیو؟
نیوشا اشاره ای به پایین تنه هاکان کرد و چشمکی زد
_ اینو دیگه بابا. مگه همینوکشف نکردی
محکم زدم پس کله اش
_خاک تو سر منحرفت ،تو کی میخوای ادم شی .
نیوشا_آی چرا میزنی ، حواست باشه ها من دیگه صاحاب دارم یه بار دیگه انگشتت به من خورد ، میدمت دست علی جون چپ و چولت کنه...
_علی جونتم نمیتونه هیچ غلطی کنه .
نیوشا_ آی آی درباره عشق من درست صحبت کنا وگرنه..
_ خفه میشی حرفمو بزنم یا نه؟
نیوشا _ بنال ببینم چه کفش مهمی از خودت در کردی اینقدر خوشحالی...
_راز تنفر هاکان از زنا روفهمیدم
نیوشا_خاک تو گور بی استعدادت ، مردم میرن اکتشاف طلا ملا میکنن تو رفتی ...واقعا برات متاسفام.
_ برو گم شو اصلا تو ادمی من برات حرف بزنم دلقک
نیوشا_ ااا قربونت برم قهر نکن دیگه، دلم واسه کل کلامون تنگ شده بود گفتم یه کم تجدید خاطره کنیم،بگو فدات شم ..بگوچیه این راز مخوف...
خلاصه تما م ماجرا رو براش گفتم.
نیوشا_ ننننننههههه
جون نیو راست میگی؟
پس این چی میگفت ؟که مامانش عین دخترا درستشون میکرده و...
_ ساده ای این حرفا رو واسه اروم کردن تو زد ...
نیوشا_ غلط ...
فرزام_ناتاشا خانم
_بله؟
فرزام_میشه این کلاه و بگیرین بزارین سرتون البته واسه راحتی خودتون میگم . داره باد میاد موهاتون و باد میبره اذیت میشین.
یه لحظه به اون و کلاه تو دستش خیره شدم
خوب بود واسه حال گیری هاکانم که شده یکم با این فرزام صمیمی شم....
چشم انداختم دیدم بله داره زیر چشمی ما رو میپاد .
با لبخند گنده ای موهامو جمع کردم ، کلاه و از فرزام گرفتم وگذاشتم سرم.
_وای خیلی ممنونم فرزام واقعا داشتم اذیت میشدم.
فرزام با خوشحالی نگام کرد و بلافاصله پیراهنشو هم در اورد و گرفت جلوم.
_اینم بپوش اخه ممکنه با این لباس پاره سرما بخوری .
_ممنونم اما خودت چی؟ هوا سرده
فرزام_ من بدنم مقاومه زیاد تو این شرایط بودم. خواهش میکنم بگیر.
با تشکری ازش گرفتم و جلوی چشمای غضبناک هاکان با عشوه پوشیدم .
نیوشا_ سرهنگ احتمالا چیز دیگه ای نمیخواید به ناتاشا بدید؟
فرزام گیج به نیوشا نگاه کرد
_چی مثلا؟
نیوشا_ هیچی گفتم شاید بخواید شلوارتونم بهش بدید اخه نیست گلوله خوده شلوارشم سوراخ شده .
_نیوشششااااا
فرزام با لبخند سری تکون داد و بی جواب از ما دور شد .
_نیوشا این چه حرفی بود زدی دیوونه ناراحت شد.
نیوشا_ به درک مردک چایی نخورده پسر خاله شده برام . رگ غیرتش برام قلنبه شده .
"میشه این کلاهو بگیری ؟ این پیرهنم بگیر نچایی."
میدونم چه دردش بود چون زیرپیرنیت معلوم بود این کارو کرد .
_حالا تو چرا جوش میزنی؟
نیوشا صداشو کلفت کرد
_ خوش ندارم کسی واسه ابجیم رگش قلنیه کنه ،شیرفهم شد ؟ یه بار دیگه هم بینم واسه این نره خر چیل خند زدی گیساتو میبرم ...
گوشش و گرفتم و پیچوندم
_تو هم یه بار دیگه حال فرزام و بگیری خودت میدونی . این تنها وسیله ایه که من میتونم باش حال هاکانو بگیرم.
نیوشا_آی قربونت ول کن این گوشو که کندیش ،از اول میگفتی بابا من مخلص فرزام جونم هستم .
ولی ناتاشا این هاکان مثل علی جون من نیستا . میترسم غیرتی شه یه جا تنها گیرت بیاره و...
_ سگ کی باشه . یه حالی ازش بگیرم که دیگه به من نگه برام یه سرگرمی هستی.
نیوشا_ افرین میبینم تو این مدت خوب راه افتادی ، گنده لاتی حرف میزنی ...
خوب حال این بدبختو گرفتی رفت این فرزام بیچاره چه گناهی کرده ؟
_ بهش میگم تا دچار سوئ تفاهم نشه .
نیوشا_ اونم چلمنگ میگه باشه ناتا جون تو فقط جون بخواه کیه که بده .
گاگول نری بهش این حرفو بزنیا . کمکت که نمیکنه هیچ باهاتم چپ میشه. نمیبینی طرف رگش باد میکنه برات ؟
_خوب اینطوری هم که نمیشه گناه داره.
نیوشا_ فعلا کارتو بکن با هر دوشون بازی کن شاید زدو از فرزام خوشت اومد خدا رو چه دیدی ...
_برو بابا
نیوشا_ به جان تو
_جون خودت ..کم کم داشت شب میشد ، باید چادر میزدیم
سربازا مسئول این کار شدند.
کنار درختی نشسته بودم به اسمون نگاه میکردم .
به برگ درختان که با وزش نیسم در برابر مهتاب نقره فام به ارومی میرقصیدند .
نمیدونم چی شد بی اختیار شروع کردم به زمزمه شعر مهتاب .
مهتاب!
ای مونس عــــــــــاشقـــــــــــ ـــان
روشنـــایی آسمـانهــــــــــــــــــ ـــا
مهتــــــــــــــــاب!ای چراغ آسمـان
روشنی بخش جهــــــــــــــــــــــا ن
کو ماهم؟
نزدت چه شبها،با اودرآنجا بودیــم
فارغ زدنیا ،لبها به لبها بودیــــــــم
با یکدگر ما،پیش تو تنها بودیــــــم
مفتون و شیدا،غرق تماشا بودیـم
مهتاب!امشب که پیش تـــــــــو ام
اورفتـه و من مانــــــــــــــــــــــ ده ام
آه.....افسوس!
_فکر نکنم جایی رفته باشه اونطرف روبروت نشسته داره با چشماش قورتت میده .
از ترس جا خوردم هاکان بود ،درست پشت سرم.
روبروم فرزام با زیر پیرهنی نازک کنار اتش نشسته و به من نگاه میکرد .
تا دید دارم نگاش میکنم گفت
_ستوان سرده بیاید کنار اتیش گرم شید .
خواستم بلند شم که دستمو گرفت،
پشت درخت بود کسی اونو نمیدید
_کجااااااااااا، بشین
_ ولم کن سردمه میخوام برم کنار اتش.
هاکان_ تو که خوب بلدی بدون اتش خودتو دیگرون و گرم کنی .
با این حرفش کفرم در اومد به سرعت دستمو از دستش کشیدم و رفتم کنار فرزام نشستم.
فرزام_ کسی پیشت بود؟
_نه چطور؟
فرزام _اخه فکر کردم داری با کسی حرف میزنی.
_نه داشتم زیر لب واسه خودم اواز میخوندم.
فرزام_ ااا میشه بلند تر بخونی ما هم فیض ببریم؟
لبخند گنده ای تحویلش دادم که از چشم هاکان دور نموند .
_راستش تا حالا جلو کسی نخوندم .روم نمیشه.
تو همین موقعه نیوشا و سرهنگ با صورتای گل انداخته اومدن کنارمون .
فرزام_علی جون رفتی چوب بیاری واسه اتیشا...
سرهنگ با خنده _ والا گشتیم نبود ،گفتن نگردین که نیست.
نیوشا_ شما همیشه زاغ سیاه همه رو چوب میزنین سرهنگ بهاری؟
فرزام چشمکی به سرهنگ زد و گفت_ همه رو که نه فقط زاغ سیاه کبوترای عاشقو
و بلند خندید .
نیوشا که همیشه جواب داشت این بار کم اورد و با عصبانیت کنارم نشست.
زیر گوشش گفتم
_کجا بودی نیو؟
نیوشا_ رفتیم چوب جمع کنیم واسه اتش .
_پس کو چوبات؟
نیوشا_ فضول و بردن جهنم گفتن هیزمت تره....
_چیه نتونستی جواب اونو بدی داری دق دلیتو سر من خالی میکنی.؟
نیوشا_ د همش تقصیر توه که این الدنگ پرو شده . ببینم باز چیکار کردی که این هاکان جفت پا پرید وسط حال و حول ما؟
کلی عصبانی بود
از شنیدن ای حرف کلی سر کیف اومدم خوبه پس داشت واکنش نشون میداد .
فرزام_ ناتاشا نمیخوای واسمون بخونی . غریبه که تو جمعمون نیست.
نیوشا_ جان؟ چه خودمونی شده این . اه که دلم میخواد فکشو بیارم پایین.
_ گفتم که تا حالا تو جمع..
فرزام_ خوب ادم همیشه از یه جایی شروع میکنه دیگه . حالام افتخار بدین و بزارین ما اولین تماشا چیتون باشیم...
_چی بخونم اخه ؟
فرزام _اهنگ "منو با یه بوسه ببر تا ستاره" رو بلدی؟
نیوشا با حرص_ نخیر ناتاشا از این اهنگای صحنه دار بلد نیست. مگه نه ناتا
تا دیدم هاکان داره بهمون نزدیک میشه
.زل زدم تو چشمای فرزام ،.نیوشا داشت چپ چپ نگام میکرد .
شروع کردم به خوندن...
منو با یه بوسه ببر تا ستاره
بمون و یه لحظه نگام کن دوباره
تو چشمای نازت یه دنیا امیده
منو با یه بوسه ببر تا سپیده
تو بودی که عشقو به قلبم سپردی
منو تا به جشن شب و آینه بردی
تو که باشی دنیا قشنگه همیشه
دیگه حتا پرواز برام ساده میشه
تا دیدم که هاکان با مشتای کره کرده به سمت تاریک جنگل رفت ساکت شدم و گفتم
_ ببخشید بقیه اش یادم نیست .
یدفعه صدای فرزام و شنیدم که خیلی گرم و گیرا ادامه داد :
منو با یه بوسه ببر تا ستاره
یک شب زیر بارون صدام کن دوباره
بذار جون بگیرم از حرم نفسهات
طلوعی به پا کن با آتیش دستات
هنوز عطر موهات توی خونه مونده
نگاهت منو تا به ابرها رسونده
تو همزاد نوری، یه نور مقدس
به تو دل سپردن چه آسون و سادست
کمک کن که از عشق ترانه بسازم
هزار بار دیگه به تو دل ببازم
غمت رو به دست فراموشی بسپر
بگو نازنینم که خوابی یا بیدار
واو عجب صدایی داشت . حتی نیوشا هم محو خوندنش شده بود . براش کف زدیم
_خیلی عالی بود.
فرزام_ به پای شما که نمیرسم ناتاشا جان.
_دیگه مسخرم نکنید . صدای من در برابر شما عین قار قار کلاغ میمونست.
_خوبه خودتم اعتراف کردی .
هاکان بود که باز اومده بود بزنه تو پر و بالم.
فرزام_ دلتون میاد سردار صدای ناتاشا منو یاد هایده خدا بیامرز انداخت .
هاکان پوزخندی زد و گفت_بیشتر به جیق جیقای حمیرا میمونست ...
با عصبانیت گفتم_ کسی از شما نظر نخواست سردار . اگه راست میگید و خیلی بلدین یه دهن بخونین ببینیم شما چند مرده ...
هاکان نیشخندی زد
_خواهشا منو وارد بچه بازیاتون نکنید . زودم برید بخوابید که باید کله سحر بلندشیم بریم...
قبل از اینکه چیزی بهش بگم راهشو کشید و رفت داخل یه چادر......***
نیمه های شب بود هر کاری میکردم خوابم نمیبرد .
نیوشا که همون سر شب خوابید .
بلند شدم اروم از چادر اومدم بیرون .
اتش رو به خاموشی بود .سرباز نگهبانم غرق خواب ...
نمیدونم هاکان در چه حالی بود حتما تا الان هفت پادشاه هو خواب دیده بود .
پاورچین رفتم سمت چادری که هاکان خوابیده بود .
چادرو کمی کنار زدم خواستم سرک بکشم که دستی روی دهنم و گرفت ،کشون کشون منو با خودش برد.
ترسیده بودم یعنی کی میتونست باشه ...تقلا میکردم خودمو از دستای قوی و مردونش نجات بدم .اما فایده نداشت ...
کمی که از چادرها دور شدیم برم گردوند .
چشام گرد شد هاکان بود ،اما نه هاکانی که من میشناختم ،یه حال عجیبی بود .
_سلام جوجوی ناز و خوشگله من،اومده بودی منو ببینی جیگرم؟ اومدی منو با بوسه هات ببری تا اون بالا بالاها،تا ستاره ها؟
حالش اصلا طبیعی نبود ،چشاش خمار و خوابالود بود اما جذاب تر از همیشه.
یهو محکم بغلم کرد ولباشو گذاشت رو لبام . ..طمع تلخ لباش حالمو به هم زد...
من اعتراف عشقشو میخواستم نه این کثافت کاریاشو ...هلش دادم عقب و سیلی محکمی خوابوندم در گوشش.
_ولم کن احمق بیشعور ،تو مستی . حالم از ادمای مست به هم میخوره ...
برگشتم سمت چادرها که
قهقه خنده اش بلند شد
_یعنی اگه مست نبودم منم مثل اون فرزام کثافت با بوسه هات تا ستاره ها میبردی؟
برگشتم سمتشوگفتم
_فکر کنم گفتی اهل اعتماد وعشق به زنا نیستی
یهو با خشم خیز برداشت سمتمو موهامو گرفت تو چنگش و با دندونای بهم فشرده گفت
_الانم میگم اما از اینکه یه بچه ریقو بازیچه و سرگرمیمو ازم بدزده متنفرم. تو هم اگه میخوای بلایی سرت نیارم، دور اون اشغالو خط بکش...وگرنه خونت پای خودته جوجو...
تفی تو صورتش انداختمو گفتم هیچ غلطی نمیتونی بکنی .
با غیض هلم داد عقب ،طوری که پهن شدم رو زمین.
_فعلا گم شو حوصله ندارم بعد به حسابت میرسم ...
پشتشو کرد به من و رفت ...
غرورم با هر قدم که ازم دور میشد شکسته تر و داغون تر میشد ...
با خشم بلند شدم ، با همه قدرتم پریدم چنان لگدی به پشت گردنش زدم که اخی گفت و نقش زمین شد.
با درد بدی که تو پام پیچید تازه فهمیدم چه غلطی کردم .
جای زخمم شکافته وشلوارم غرق خون شده بود.
افتادم رو زمین نمیتونستم از درد جم بخورم...
داشتم ناله میدادمو پامو میمالیدم ،هاکانم همچنان رو زمین ولو بود که حس کردم کسی پشت سرمه ،
تا برگشتم دستمالی روی دهنم گذاشته شد
.........