امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

بیاین رمان بنویسیم

#3
انقدر دوییده بودم که نفس کم آورده بودم.حتی یه بارم برنگشتم پشتمو ببینم فقط با تمام توان میدوییدم.
به اطراف نگاه کردم.مثل اینکه خبری نبود.
با چند قدم دیگه خودمو رسوندم به خونمون.ولی زنگ نزدم.مامانم اگه با این وضعیت منو میدید غش میکرد.
به دیوار تکیه دادم تا یکم ریتم نفسام عادی بشه.
یه خورده که گذشت حس کردم بهتر شدم.زنگو زدم.وارد خونه شدم.اولین چیزی که تو خونه نظرمو جلب کرد تعداد کفش ها جلوی در ورودی بود.
یعنی مهمون داریم؟کی میتونه باشه؟
عشق پابرجاست
حتی تو مشتری و ناهید
میشه تو صورت هر آدمی
یک ماه دید
پاسخ
 سپاس شده توسط پری خانم


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: بیاین رمان بنویسیم - گربه ی ملوس - 31-10-2014، 22:43

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان