31-10-2014، 22:43
انقدر دوییده بودم که نفس کم آورده بودم.حتی یه بارم برنگشتم پشتمو ببینم فقط با تمام توان میدوییدم.
به اطراف نگاه کردم.مثل اینکه خبری نبود.
با چند قدم دیگه خودمو رسوندم به خونمون.ولی زنگ نزدم.مامانم اگه با این وضعیت منو میدید غش میکرد.
به دیوار تکیه دادم تا یکم ریتم نفسام عادی بشه.
یه خورده که گذشت حس کردم بهتر شدم.زنگو زدم.وارد خونه شدم.اولین چیزی که تو خونه نظرمو جلب کرد تعداد کفش ها جلوی در ورودی بود.
یعنی مهمون داریم؟کی میتونه باشه؟
به اطراف نگاه کردم.مثل اینکه خبری نبود.
با چند قدم دیگه خودمو رسوندم به خونمون.ولی زنگ نزدم.مامانم اگه با این وضعیت منو میدید غش میکرد.
به دیوار تکیه دادم تا یکم ریتم نفسام عادی بشه.
یه خورده که گذشت حس کردم بهتر شدم.زنگو زدم.وارد خونه شدم.اولین چیزی که تو خونه نظرمو جلب کرد تعداد کفش ها جلوی در ورودی بود.
یعنی مهمون داریم؟کی میتونه باشه؟