05-09-2013، 22:41
برای کودکان کار که دست کوچکشان زمخت گردیده به شر روزگار .......
از بس رو کارتن خوابیده از تخت میترسه
از عابرای ضاهرن خوشبخت میترسه
از کوچه از تنهایی از هرچی تو دنیاشه
از گربه های گشنه حتا سخت میترسه
چند ساله دلش از هیچ کس پر نیست
چند ساله از هیچی نمیرنجه
هرروز تو رویاهاش پی جنگه
چند ساله که ساکت و کم حرفه
چند وقته که خالی از احساسه
چند ساله چیزیو نمیبینه
جز برق سکه تو شبه کاسه
بارون با بغضش همنفس میشه
وقتی که جوب از گریه سر میره
از عابرا تصویر میگیره
عمرش همینجوری هدر میره
دنیا براش جای قشنگی نیست
دنیا براش تلخ و نفس گیره
چند ساله که از تنهایی خستست
چند ساله که از گشنگی سیره
اره از گشنگی سیره
شایدم از زندگی سیره!
از بس رو کارتن خوابیده از تخت میترسه
از عابرای ضاهرن خوشبخت میترسه
از کوچه از تنهایی از هرچی تو دنیاشه
از گربه های گشنه حتا سخت میترسه
چند ساله دلش از هیچ کس پر نیست
چند ساله از هیچی نمیرنجه
هرروز تو رویاهاش پی جنگه
چند ساله که ساکت و کم حرفه
چند وقته که خالی از احساسه
چند ساله چیزیو نمیبینه
جز برق سکه تو شبه کاسه
بارون با بغضش همنفس میشه
وقتی که جوب از گریه سر میره
از عابرا تصویر میگیره
عمرش همینجوری هدر میره
دنیا براش جای قشنگی نیست
دنیا براش تلخ و نفس گیره
چند ساله که از تنهایی خستست
چند ساله که از گشنگی سیره
اره از گشنگی سیره
شایدم از زندگی سیره!