02-09-2013، 21:29
اینم از قسمت بعدی رمان امیدوارم خوشتون باید نظر فراموشتون نشه..سپاس هم همینطور
فصل هفتم
جلوی اینه اتاقم ایستاده بودم وخودمو بر انداز میکردم یه مانتوی سفید رنگ پوشیدم (0وااااااااااااااااا مگه عروسیه) حالا هر چی باشه امروز عشقم کشیده بود مانتو سفیده رو بپوشم طبق معمول سرخاب و سفید اب هم نکردم چون دوست نداشتم
توی راه که بودیم بارون میومدچهبارونی!!!!!!!!!!! من همیشه عاشق بارون بودمدونه ها بارون به شیشه میخورد و روح منو نوازش میداد هنوز تو شوک پیشنهاد مهران بودم
(خب چی کار کنم وقتی بفهمی عشقت توهم دوست داره نیمدونی چه حالی میبری)
ولی آیا من واقعا عاشق شده بودم ؟اخه مگه عاشق شدن الکیه ؟
ولی من شدم!!!!!!!!!!!!!!!
از زبان آژند:
نمیدونم یترا انیقد تو خودشه چششده این ؟ این اینقد حرف میزد مخ ما ازکامپیوتر بدتر هنگ میکرد. یکی اینو باید به خودم بگه............. والا...............نمیدونم ماهان جدیدا چرا اینقد به پر و پای من میپیچه .......
این معلم رانندگی سرعتمون از شانسگند من یه پسر جوونه اسمش پدرامه
امروز که رفته بودم تمرین هی لبهندملیح تخویلی من میداد نه نه به اون جلسه اولش که اونطوری حال منو میگرفت و ازم ایراد مگیرفت نه به الان الانش تو ازمون رعت این ترم منو با اولین تست رد کرد درحالی که باید 5 تست رو رد کنیم تا نمره بدن.کسایی که خیلی حرفه ای باشن با یه تست رد میشن که اونم تعدادشون کمه.و منم از این استعداد ها ندارم که تست اول قبول شوم.(چیهههههههههههه ؟ میبینید چقده صادقم ؟)
یا حضرت فیل این خونه است یا کاخملکه ویکتوریا.........................
خونه ماهان اینا رو میگم رسیدیم بهدر خونه دوتا نگهبان با لباس فرم جلوی درب بزرگی ایستاده بودند .این خونه شون رو یه ماه پیش گرفته بودند که تا حالا مافرصت نکرده بودیم ببینیم خونه قبلیشون 500 متر بود اون خونه دربرابر این جعبه کبریت بود............خلااصه نگهبان در رو برا ما باز کرد باید با ماشین وارد میشدیم چون در انتهای باغ خونه ویلایی ماهان و خانوادش قرار داشت.بعد کلی ماشین سواری رسیدیم و نگهبان دیگری ما رو به سمت پارکینگ هدایت کرد ماشینو پارک کردیم و پیاده شدیم.چیترا همچنان در خودش بود و مثل منو سامان فکش با زمین اصابت نکرده بود.............
نه مثل اینکه باید یه تور پهن کنیمیه دونه از این پسرا رو صاحب شیم والا....................... بلکه یه چیزایی م به ما برسه.تو خونه قلیشون خدم وحشم نداشتند ولی از وضعشون معلوم بود از اول زندگیشون هم تو چنین خونه ای زندگی کنند ولی نمیدونم چرا از اول اینکارو نکردند.......
وارد خونه شدیم خانوم و آقایسبحانی (پدر و مارد ماهان و مهران ) به استقبال ما اومدند ما هم با اون احوالپرسی کردیم ماهان و مهران هم بودن چه پسرای با ادبی مثل بقیه پسرا که تا میبیینن مهمون دارند سریع جیم میشن جیم نشدن..........خخخخخخخخخخخ
خب سامان فقط در پاره ای از مواقعاینطوریه.البته فقط در پاره ای از مواقع ها........................................
چه مامان خوشگلی هم دارند لامصب هاپس بگو این همه ریخت وقیافه رو که لب و لوچه ادمو اویزون میکنه از کدوم گوری........ نه ببخشید از کدوم صورت نورانی اوردند.....................
از زبان چیترا
اصلا تو حس و حال خودم نبودم هرچقدم آزند خرف میزدو از خونه تعریف میکرد من سرسری جوابشو میدادم.......نشسته بودیم و از خرفای معمول صحبت میکردم وقهوه می خوردیم که یه دفعه یه دختر با پوستی بلوری بدنی زیبا و صورتی به زیبایی مهتاب اومد واقعا خدادادی ناز بود اول فکر کردم خواهر مهران و ماهانه ولی فهمیدم که خواهر ندارن اینا یعنی داشتن ولی الان میشه بگی ندارن اونم ماجرای مفصلی داره دوباره یه ماجرای دیگه تو زدگیم......................................
تو همین فکرا بودم که صدای مادرمهران بود که مگیفت اینم برسومه عروس گل من نامزد مهران
یواشکی یه پوزخند زدم که به همینخیال باش..........
که یک چیزی دیدم و خشکم زد
برسومه یه حلقه دستش به دستور مادرمهران که گفت برو پیش شوهرت بشین نشست مهران هم به اون لبخند زد و دستشو گرفت و کنار خودش نشوند..............
یعنی مهرانمنو بازی داده؟
ادامه دارد
فصل هفتم
جلوی اینه اتاقم ایستاده بودم وخودمو بر انداز میکردم یه مانتوی سفید رنگ پوشیدم (0وااااااااااااااااا مگه عروسیه) حالا هر چی باشه امروز عشقم کشیده بود مانتو سفیده رو بپوشم طبق معمول سرخاب و سفید اب هم نکردم چون دوست نداشتم
توی راه که بودیم بارون میومدچهبارونی!!!!!!!!!!! من همیشه عاشق بارون بودمدونه ها بارون به شیشه میخورد و روح منو نوازش میداد هنوز تو شوک پیشنهاد مهران بودم
(خب چی کار کنم وقتی بفهمی عشقت توهم دوست داره نیمدونی چه حالی میبری)
ولی آیا من واقعا عاشق شده بودم ؟اخه مگه عاشق شدن الکیه ؟
ولی من شدم!!!!!!!!!!!!!!!
از زبان آژند:
نمیدونم یترا انیقد تو خودشه چششده این ؟ این اینقد حرف میزد مخ ما ازکامپیوتر بدتر هنگ میکرد. یکی اینو باید به خودم بگه............. والا...............نمیدونم ماهان جدیدا چرا اینقد به پر و پای من میپیچه .......
این معلم رانندگی سرعتمون از شانسگند من یه پسر جوونه اسمش پدرامه
امروز که رفته بودم تمرین هی لبهندملیح تخویلی من میداد نه نه به اون جلسه اولش که اونطوری حال منو میگرفت و ازم ایراد مگیرفت نه به الان الانش تو ازمون رعت این ترم منو با اولین تست رد کرد درحالی که باید 5 تست رو رد کنیم تا نمره بدن.کسایی که خیلی حرفه ای باشن با یه تست رد میشن که اونم تعدادشون کمه.و منم از این استعداد ها ندارم که تست اول قبول شوم.(چیهههههههههههه ؟ میبینید چقده صادقم ؟)
یا حضرت فیل این خونه است یا کاخملکه ویکتوریا.........................
خونه ماهان اینا رو میگم رسیدیم بهدر خونه دوتا نگهبان با لباس فرم جلوی درب بزرگی ایستاده بودند .این خونه شون رو یه ماه پیش گرفته بودند که تا حالا مافرصت نکرده بودیم ببینیم خونه قبلیشون 500 متر بود اون خونه دربرابر این جعبه کبریت بود............خلااصه نگهبان در رو برا ما باز کرد باید با ماشین وارد میشدیم چون در انتهای باغ خونه ویلایی ماهان و خانوادش قرار داشت.بعد کلی ماشین سواری رسیدیم و نگهبان دیگری ما رو به سمت پارکینگ هدایت کرد ماشینو پارک کردیم و پیاده شدیم.چیترا همچنان در خودش بود و مثل منو سامان فکش با زمین اصابت نکرده بود.............
نه مثل اینکه باید یه تور پهن کنیمیه دونه از این پسرا رو صاحب شیم والا....................... بلکه یه چیزایی م به ما برسه.تو خونه قلیشون خدم وحشم نداشتند ولی از وضعشون معلوم بود از اول زندگیشون هم تو چنین خونه ای زندگی کنند ولی نمیدونم چرا از اول اینکارو نکردند.......
وارد خونه شدیم خانوم و آقایسبحانی (پدر و مارد ماهان و مهران ) به استقبال ما اومدند ما هم با اون احوالپرسی کردیم ماهان و مهران هم بودن چه پسرای با ادبی مثل بقیه پسرا که تا میبیینن مهمون دارند سریع جیم میشن جیم نشدن..........خخخخخخخخخخخ
خب سامان فقط در پاره ای از مواقعاینطوریه.البته فقط در پاره ای از مواقع ها........................................
چه مامان خوشگلی هم دارند لامصب هاپس بگو این همه ریخت وقیافه رو که لب و لوچه ادمو اویزون میکنه از کدوم گوری........ نه ببخشید از کدوم صورت نورانی اوردند.....................
از زبان چیترا
اصلا تو حس و حال خودم نبودم هرچقدم آزند خرف میزدو از خونه تعریف میکرد من سرسری جوابشو میدادم.......نشسته بودیم و از خرفای معمول صحبت میکردم وقهوه می خوردیم که یه دفعه یه دختر با پوستی بلوری بدنی زیبا و صورتی به زیبایی مهتاب اومد واقعا خدادادی ناز بود اول فکر کردم خواهر مهران و ماهانه ولی فهمیدم که خواهر ندارن اینا یعنی داشتن ولی الان میشه بگی ندارن اونم ماجرای مفصلی داره دوباره یه ماجرای دیگه تو زدگیم......................................
تو همین فکرا بودم که صدای مادرمهران بود که مگیفت اینم برسومه عروس گل من نامزد مهران
یواشکی یه پوزخند زدم که به همینخیال باش..........
که یک چیزی دیدم و خشکم زد
برسومه یه حلقه دستش به دستور مادرمهران که گفت برو پیش شوهرت بشین نشست مهران هم به اون لبخند زد و دستشو گرفت و کنار خودش نشوند..............
یعنی مهرانمنو بازی داده؟
ادامه دارد