27-08-2013، 15:09
اینم از قسمت دوم رمان من ممنون از لف همتون دوستان
فصل
سوم
سوم
ماهانسرش رو از نقشه ساختمانی بالا اورد نگاهش اول چرخید سمت من یه مدت کوتاه به من نگاه کرد و بعد به بقیه نگاه کرد و سلام بلندی داد از پشت میز بلند شد اومد به طرف ما
ماهان–خوش اومدین بفرمایید بنشیند خب چه خبر ؟ سلام دوباره چیترا و آژند خانوم
آژند:ممنون مرسی
من:خیلی منون دفتر کار قشنگی دارید
اپامهسلام اقا ماهان تو چرا اینقد زانیار و اذیت میکنی
ماهان:منو اذیت زانیا ر این امکان نداره
آپامه:پسکی بود اون روز اومده بود یه سطل آب خالی کرده بو تو باغ رو سر ماهان ؟ هان؟؟؟؟؟؟؟
ماهان:به جون زانیار اگه من ریخته باشم
زانی: آی ماهان از جونت خودت مایه بذارا حالا خوبه ریخته
من: ای باب بس کنید اگه اینجوری ولتون کنیمتا خود صبح ادامه میدیا ......
زاین: باشه ببا من تسلیم من خرم اگه دیگه ادامه بدم
ماهان: زانیار جون پس بی زحمت ادامش بده
زانیخفه شو ماهان کاری نکن جلوی این خانما آبروتو ببرما
ماهان نه تر خدا جلوی این LADY های گرامی ابروی ما رو نبر بعدانیازش داریم برای امر خیر
زانی: آخه کی به تو زن میده مردم مگه دیوونن دختر دسته گلشونو بسپارن به تو هان ؟
ماهان-خیلی دلشون بخواد پسر به جذابی و آقاییی من که دیه ؟ کسی ندیده والا
اپامه_خوبه خوبه حالا اینقد از حودت تعریف نکنخود شیفته
بعدکل کل ها و حرفای زیادی که با ماهان زدیم از اتاق اون اومدیم بیرون و به سمت اتاق کناری اون راه افتادیم روش نوشته شده بود اتاق
شماره 2 مهران سبحانی (مهندس ارشد2)
شماره 2 مهران سبحانی (مهندس ارشد2)
در رو زدیم و وارد شدیم مهران داشت با گوشش حرفمیزد برای احترام ما از جاش ب لند شد بعدشم با خدا حافظی سریع قطع کرد و اومد به سمت با همه دست داد نوبت به ما که رسید اول دستش رو جلوی آژند گرفت و اژند باهاش دست داد ولی من از همن اولشدویت نداشتم بامرد غربه دست بدم به خاط رهمین بهش دست ندادم و فقط به زدن یه لبخند اکتفا کردم و اون هم زیاد بهش بر نخورد معلوم بود با روحیات بیشتر ادما اشنایی داره و درک کرد چرا بهش دست ندادم روی مبل های اتاقش نشستیم زنگ زد به ابدارخانه شرکت و سفارش قهوه و کیک داد که بیارن و اتاق
مهراناز دیدن منو آزند متعجب نشد فکر کنم حتما ماهان بهش گفته بود که ما اینجاییم کمی بعد کیک ها وو قهوه رو اوردند و ما مشغول خوردن شدیم همون طور که داشتیم حرف میدم مهران رو به من کرد و گفت : راستی چیترا خانونم من شنیدم شما هم مهندسی عمران میخونید چون فکر کنم پدرتونم این رشته خونده البته این اطلاعاتییه که زانیار به من داه بود
آهانپس این مهران از قبل میدونسته ما میخوایم بیایم چون میگه زانی براش توضیح داده چطور این ماهان خبرنداشت؟؟؟؟؟؟؟؟/
من-بله الته من این رشته رو به صلاحدید در انتخاب کردم و حالا که اومدم توش بهش علاقه مند شدم
مهران–راستش من با صحبتهایی که با زانیار کردم نیاز به یه دستیار داشتم و اونم شما رو معرفی کرد
من–ولی من هنوز درسم تموم نشده اقا مهران
مهران-بلهمیدونم تنایزی به تحصیلات کاملم نیست بالاخره شما 2 سال درس خونیدی در این 2 سال تو رشته مهندی عمران کار اموز کلی راهمیفته حالا مایل به همکاری با شرکت هستید /
مرددبودم چی بگم میدونستم نیاز به مشورت با خنواده نیست اولا چون این محل کار برا خانواده اشنا بود و قابل اعتماد و دوما من یه فرد مستقل بودم و بابم همیشه میذاشت به عهده خودم تصمیم گیری ها رو نمیدونستم قبول کنم یا نه ولی بالخره گفتم باشه امتحانش ضرر نداشت فوقش خوشم نیومد استعفا میدم و من هنوز نمیدونستم این جواب امروز آینده ی مبهم منو تغیر میده...................................................................
ادامه دارد.......