امتیاز موضوع:
  • 10 رأی - میانگین امتیازات: 4
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بچه مثبت(از اولش)

#10
قسمت 32:
خدایا یعنی انقدر آدم قحط بود که با دیدن این بشر روزم شب بشه .
آرشام جواب سلامش را داد و من هم مثل دیوار ایستادمو نگاهش کردم تا حرفشو بزنه و زود گورشو گم کنه.
-جانم آتوسا جان کاری داشتی ؟
-اوه هانی اگه میدونستم مهمون داری مزاحمت نمیشدم.
و بعد یه نگاهی به من انداخت که یاد قصابا که میخواند گوسفند بکشند افتادم.
-خوب حالا که دیدی من اینجام و مهمونشم کارتونو بگو و زود برو.
-ایش.........من اگه میدونستم که تو اینجایی عمرا پامو میذاشتم تو این خونه ............
-دقیقا مثل من .............
-تو که...........
آرشام وسط کل کل ما پرید و گفت:
-بسه لطفا آتوسا با من کار داری ؟
-الان که سرت اینقدر شلوغه نه..........دلم واست تنگ شده بود واسه همین اومدم.
رو به آرشام گفتم :من دیگه میرم راجع به اون موضوعم بعدم باهات حرف میزنم...
آشام گفت:کجا میری ؟امروز قرار بود تکلیفمو روشن کنی.
نگاهی به آتوسا انداختمو گفتم :فعلا بای تا بعد
آرشام آتوسا را پس زد و دنبال من اومد .
رو به خدمتکار گفتم خانم کجاند؟
-رفتند استراحت کنند .
-پس از طرف من ازشون خداحافظی کنید.
از در ساختمان که خارج شدم آرشام دستم را کشید و گفت:کجا میری ملیسا چرا مثل بچه ها رفتار میکنی؟
-آهان به نکته خوبی اشاره کردی ...نکته چیه دقیقا زدی وسط خال ....موضوع همینه من هنوز بچم و به هیچ وجهم قصد ازدواج ندارم امروز اومده بودم بهت همینو بگم .........ببین آرشام حداقل تا وقتی دکترامم نگیرم ازدواج نمیکنم..........بعدم واقعا ببخشید که انقدر رکم اما اصلا هیچ حسی بهت ندارم.
-اولا که تو بچه نیستی دوما من عاشق همین بچگیو شیطنتاتم سوما تا هر وقت بخوای منتظرت میمونم و هیچ وقتم مانع درس خوندنت نمیشم و مهمتر از همه اینا اونقدر دوست دارم که میتونم عاشق خودم بکنمت.............
-پوف من میگم نره تو میگی بدوش................من نمیخوامت میفهمی ........من دوست دارم قبل از ازدواجم عاشق بشم ........نمیخوام بگم خیلی رمانتیک اما به تو حتی یه کوچولو هم علاقه ندارم.
-من تمام سعیمو میکنم که عاشقت کنم.
-نمیتونی
-میتونم
-نمیتونی
-میتونم
-به جهنم هر تلاشی میخوای بکن اما از حالا بهت بگم اینا همش زور زدن الکیه چون من کوتاه نمیام.ضمنا مهمونتم منتظرته .
قسمت 33:
هنوز پام به خونه نرسیده بود که مامان شروع کرد به بازجویی ...
با اون بیگودیهای روی سرش دقیقا شبیه مادام مارپل شده بود .............
-چی شد چی گفتی؟آبرومو که نبردی.....اصلا چقدر زود اومدی ............وای نکنه اصلا نرفتی..............به خداوندی خدا ملیسا اگه ..............
-وای بسه مامان .......یه نفس بگیر بعد پشت سر هم حرف بزن...........رفتم خونشون با هم صحبت کردیم قرار شد به هم وقت بدیم همو بیشتر بشناسیم .....ضمنا همه چیز داشت مطابق میل شما سر میشد که آتوسا خانم رسیدند.....
-چی آتوسا ...............خاک تو سرت ملیسا یکم از این دختره بیریخت یاد بگیر ...یکم از خوشکلی تو را نداره در عوضش یه دنیا سیاست داره................
-اه......مامان بس کنید من صد سال حاضر نیستم واسه هیچ پسری خودم و کوچیک کنم ....................قابل توجهتون باید بگم آرشام محل سگم بهش نذاشت...............
-آرشام هر پسری نیست خره....اون میتونه آینده ده نسل بعدتم فراهم کنه ......حالا محل به آتوسا نمیذاره اما تو با این بچه بازیات این دوتا را به هم نزدیک میکنی .
تو دلم گفتم به جهنم .
اما تو روی مامان اخم کردمو گفتم :غلط کرده ......ولی مامان آرشام اونقدرا هم خر نیست که به این دختر پا بده تا خود نمایی کنه.
حالا هم میخوام یه چیزی کوفت کنم اگه اجازه میدید......
مامان بدون اینکه جوابم رو بده به سمت تلفن رفت و منم خودم را به آشپزخونه رسوندم تا شکم بیچارمو پر کنم.
قسمت 34:
جلوی آیینه ایستادم تا سریع آماده بشم و برم دانشگاه .......
تیپ همیشگی را زدم و تا مقنعه ام را سر کردم و موهای تافت زده ام را بیرون ریختم یاد حرف متین افتادم................

خدایا چرا حرفهای این پسر انقدر ذهنم را مشغول کرده امدم بیخیال بشمو از جلوی آیینه رد بشم که تصویر چشمای متین جلوی چشمام جون گرفت
واقعا چقدر چشماش معصوم و دوست داشتنیه..............
با حرص پوفی کشیدم و سعی کردم که افکارمو پس بزنم ...اما مگه میشد
زیر لب گفتم :لعنت بهت .....لعنت به حرف زدنت ....و چشمات .....
موهامو محکم تو زدم و مقنعه ام را جلو کشیدم ..........آهان این شد ......
برای قانع کردن خودم هم گفتم :اینطوری شاید بتونم به متین نزدیکتر بشم و شرطو ببرم ......
آخ خدا چه حالی میده کورش اون موهای بلند و خوشکشو بتراشه...............
وای بهروزو بگو احتمالا به خاطر عادتی که کرده کف کله کچلشم ژل میماله
نازنینو و شقی و یلدا هم با چادر..............از تصورش پوقی زدم زیر خنده .....
دوباره به قیافه ام تو آینه نگاه کردمو گفتم :یعنی میشه.
با صدای سوسن که گفت: خانم لطفا یکم سریعتر دیرتون شد به خودم اومدم و جَلدی رفتم پایین و بدون توقف خودمو به ماشینم رسوندمو دِ برو که رفتیم..
قسمت 35:
تا رسیدم دانشگاه طبق معمول باز دیر شده بود سریع رفتم تو کلاس ................
سرمو انداختم زیر و در زدمو وارد کلاس شدم .
برای چند لحظه سکوت مطلق تو کلاس برقرار شد و سهرابی اوهومی کرد .
رو به استاد سلام کردم .
سهرابی سریع جوابم را داد و گفت: نمیخواد چیزی تعریف کنی از ظواهر امر پیداست که حراست دانشگاه احتمالا امروز وقتتو گرفتند و تو به کلاس سر موقع نرسیدی ....بشین اما دیگه تکرار نشه.............
جانم .....چی گفت ............حراست ............
یعنی چهارتا تاره مویی که بیرون میذاشتم انقدر تو چشم بوده .............
بیخیال شدم و نشستم کنار یلدا که هنوز داشت با تعجب نگام میکرد.
بدون اینکه نگاهش کنم به استاد خیره شدمو تا آخر کلاس جیکم در نیومد.
با خروج استاد از کلاس منم سریع وسایلمو جمع کردم تا جیم بزنم که یلدا بازومو چسبید .
-نا کس عجب چیزی هستی تو دیگه............
کورش و بقیه هم دورم جمع شدند اما من تمام نگاهم به متین بود که آرام و سربزیر از کلاس خارج شد.
کورش چونه ام را گرفت و سرمو بالا برد و گفت :ببینمت ...........وای خدا چقدر مظلوم شدی ......
شقایق گفت:زود موهاتو درست کن حالمو بهم زدی .
هر کدوم یه چیزی گفتند و آخر یلدا گفت :نکنه واقعا حراست بهت گیر داد تو که گفتی رییس حراست دوست باباته............
از جام بلند شدمو گفتم :بچه ها من عوض شدم ...دیگه اون آدم قبلی نیستم .....
همشون با چشمایی که عین وزغ بیرون زده بود گفتند چی؟
-آره درسته من اون آدم قبلی نیستم اما میدونید بدبختیم چیه؟
اونا پرسشگر نگاهم کردند.......
خنده ام را کنترل کردم و با جدیت گفتم :بد بختیم اینه که آدم بعدیم نیستم .............
کورش از خنده منفجر شد ...خودمم پوقی زدم زیر خنده و یلدا هم چنان کوفت پس سرم که مغزم 90 درجه تاب خورد.
بهروز گفت:ببین نیم وجبی چطور ما را سر کار گذاشته .
نازنین گفت:یعنی واسه سهرابی خودتو این شکلی کردی ....
ابرومو بالا انداختمو گفتم :نوچ....واسه خاطر آقا متین.............
کورش با خنده گفت:تو دیگه چه مارمولکی هستی .
شقایقم گفت :بیخود زور نزن اون حتی نگاتم نمیکنه.
-خواهیم دید
قسمت 36:
در حالی که با کورش کل کل میکردم و بقیه بچه ها هم هر هر میخندیدند وارد کافی شاپ شدیم .
سر میز همیشگی نشستیم و من سفارش شکلات داغ برای همه دادم ...............

قرار شد مهمون بهروز باشیم...............
با حس لرزش گوشی درون جیبم دو انگشتی گوشیمو از تو جیبم در اوردم و با دیدن شماره آرشام پوفی کشیدم............
یلدا گفت:چیه.....چرا انقدر عصبانی شدی نکنه این پسر سیریشس..........
شقایق گفت:آرشامو میگی..................
با سر تایید کردمو و گوشیمو روی میز گذاشتم
اصلا حوصلشو ندارم.......
نازی گفت:وای دلت میاد طرف که خیلی نانازه....
بهروز اوهومی کرد و گفت:ضعیفه ...من اینجا برگ چغندرم دیگه.............
نازی خندید و گفت:خفه بمیر گلم.............
شقایق رو به من گفت:ملی ملی اونجا رو..............
به سمت در ورودی که شقایق اشاره کرده بود برگشتم و چشمام از دیدن صحنه روبروم اندازه یه نعلبکی شد .............
زیر لب گفتم :چی شد ..................
کورش خندید و گفت :بیا اینم از بچه مثبت کلاسمون ............تو زرد از آب دراومد...........
یلدا گفت:چی میگی کورش نگاه به چادر و حجاب دختره بکن بعد حرف الکی بزن...........
شقایق با حرص گفت:فعلا که دور دور چادریاس........
تمام وجودم چشم شده بود و خیره به متین و دختر همراهش نگاه میکردم ......
هر دو سربزیر سر میز نشستند ............
بدون اینکه حتی به هم نگاهی هم بندازند............
متین که مشغول بازی با دستمال روی میز بود و دختره هم که با اون صورت با نمکش چادرش را تا نزدیکی ابروهایش کشیده بود و به دستهای متین خیره شده بود.................
از جا بلند شدم..............یلدا گفت :کجا؟
-میرم ببینم چه خبره .
دستمو کشید گفت:آخه به تو چه مربوط.............
بی توجه به حرفهاش دستمو محکم از دستش کشیدمو گفتم :آدمش میکنم...........
و قبل از هر عکس العمل دیگه ای سریع به سمت میز متین اینا رفتم.....
قسمت 37:

قبل از اینکه به میزشون برسم تازه فهمیدم چه غلطی کردم .............آخه به من چه؟
چیچیو به من چه..................پسره پر رو از تیپ من ایراد میگیره و نصیحتم میکنه اونوقت خودش...................
اه..........به من چه
اومدم مثل بچه آدم برگردم سرجام بشینم که یهو متین سرشو به سمتم برگردوند و از جاش بلند شد .............
-سلام.............
نگاهم را از اون که دوباره به کفشاش خیره شده بود گرفتم و به دختر روبه رویش نگاه کردم............
دختره با یه لبخند بانمک نگاهی به سرتا پام کرد و سلام کرد................
-علیک سلام .
بی اختیار لحنم طلبکار بود.
خودمو زدم به طبل بیعاریو گفتم:شما هم که اینجایید ............خوب شد دیدمتون میخواستم ازتون جزوه امروزو بگیرم.............
-بله حتما بفرمایید بشینید.............
به جهنم من که گندو زدم چه یه وجب چه صد وجب.........
-چشم با اجازه ...........
متین رو به دختره گفت: ایشون خانم احمدی همکلاسم هستند و ایشونم دختر داییم مائده جان............
جان....مائده جان.........خاک تو سرت ملی با این شرطبندیت طرف نامزد داره.............
-از آشنایی با شما خرسندم
منم همون که تو گفتی
-و همچنین..............
تازه به صورت طرف نگاه کردم مائده به معنای واقعی کلمه زیبا و خواستنی بود مخصوصا با اون ابروهای به هم پیوسته اش..............
متین از توی کیفش جزوه برد اشت که گارسون اومد تا سفارش بگیره..........
-شما چی میل دارید............
به سمت بچه ها که مثل کسایی که رفتند سینما مشغول کوفت کردن شکلات داغ و دید زدن میز ما بودند نگاهی کردمو و گفتم :شکلات داغ
متین گفت :دو تا شکلات داغ ..........مائده جان شما چی ؟
مائده لبخندی زد و گفت :من کیکم میخوام آخه خیلی گرسنم......
-پس سه تا شکلات داغ و ............نگاهی به من کرد و رو به گارسن ادامه داد و سه تا پای سیب
-ممنون
-قابلتونو نداره ....بفرمایید اینم جزوه امروز ...............
جزوه را گرفتم و دوباره به مائده زیر چشمی نگاه کردم ........
حالت چهره اش جوری بود که آرامش خاصی را به قلب آدم میداد............
البته آدم نه من .......من که خودم یه پا فرشتم................
موبایل مائده زنگ خورد و اون با هیجان جواب داد:وای سلام مامان ...........خوبید ........ممنون......نه دیگه میرم خونمون ........
آره با متینم.........نگران نباشید گرسنه نمیمونم......چشم از من خداحافظ .
رو به متین گوشی را گرفت و گفت:مامانه..............
-سلام مامان......
خاک تو سرم دیدی نامزدشه............اصلا چرا خاک تو سر من خاک توسر بچه ها که منو مجبور به این شرط بندی کردند و گرنه من بچه به این آرومی.............
-مائده باز با اون لبخند نانازش پرید وسط افکار بیسرو ته منو گفت:شما همیشه انقدر آرومید..................
-من.....نه بابا.........تنها چیزی که نیستم آروم بودنه .
خندید وگفت:به چهرتونم میخوره از اون بچه شیطونا باشید خندیدمو گفتم :شما لطف دارید .............
دارم میمیرم از فضولی........
-آخ راستی نامزدیتونم تبریک میگم، آقا متین چیزی بروز نداده بودن
آخه یکی نیست به من بگه متین مگه با تو حرفم میزنه که بخواد چیزی بروز بده ،ای بمیرید همتون با این شرطبندیتون ............
لبخندی زد و تا اومد جواب بده گارسون رسید و سفارشا را روی میز چید و متینم مکالمش را تموم کرد.
مائده گفت:نه عزیزم من و متین خواهر برادر رضائی هستیم .
هان چی میگه کاش زیر دیپلم حرف میزد منم بفهمم........
فکر کنم قیافم تابلو بود که نفهمیدم .....اونم برام توضیح داد که چون مامانشو هنگام به دنیا اومدنش از دست داده عمش یعنی مادر متین بهش شیر داده و برا همینم حالا این دوتا به هم محرمند ..........
-اوه بابت مرگ مادرتون واقعا متاسفم
-ممنون عزیزم
الهی ...............نفسم را با آسودگی بیرون دادم...........خوب توجیهش اینه که هنوز شرطبندی پابرجاست

-بفرمائید میل کنید ................
باز تشکر کردمو شروع به خوردن کردم .....
با دیدن یلدا که بال بال میزد و اشاره میکرد برم پیششون ابروهامو بالا انداختم ........
یلدا بای بای کرد یعنی میخواند برند و بعدم دستش را چندبار بالا و پایین برد یعنی خاک تو سرت...بعدم کیفو موبایلمو نشون داد ....
با انگشتم به طور نامحسوس 2 را نشون دادم یعنی دو دقیقه بتمرگید سر جاتون تا من بیام ...............
-خوب مائده جان خیلی از دیدنت خوشحال شدم کاش میشد بیشتر باهات آشنا میشدم ........
خندید و گفت: من تو دانشگاه فلسفه میخونم .........میام یه سری به متین بزنم ........سراغ تو هم میام عزیزم.............
-ممنون.........خوشحال میشم ......
به سمت متین برگشتمو گفتم :بابت همه چیز ممنون فردا جزوتونو میارم
فقط یه لحظه نگام کرد و گفت:خواهش میکنم ...نوش جان ..باشه جزوه پیشتون تا چهارشنبه احتیاج ندارم
از جا بلند شدمو و با مائده دست دادمو و از متین خداحافظی کردم و د برو که رفتیم.
قسمت 38:
*************
-وای ملیسا چه رویی داری دختر ..................
-ملی حالا دختره کیه متین بود...............
-چرا هر چی اشاره بهت میکردم نیومدی............
به سمت بچه ها برگشتمو و گفتم : چه خبرتونه هی پشت سر هم سوال میپرسید................
دختره دختر داییش بود............
یلدا گفت:حتما نامزدشم بود
-نه بابا......با هم خواهر و برادرند یه جوارایی چون مامانه متین به هر دوشون شیر داده...............
کورش خندید و گفت:مامان من به منم دلش نیومده شیر بده اونوقت مامان این پسره همزمان دو نفرو ساپورت میکرده...............
خلاصه با شوخی و مسخره بازی به دانشکده برگشتیم.
فرناز دم کلاس کشیک میکشید تا مارا دید آینه ی جیبیش را تو کیفش شوت کرد و اومد............
-کورش باید باهات حرف بزنم و بدون اینکه حتی منتظر جوابی از کورش باشه دست اونو گرفت و کشید..............
یلدا آروم گفت:از این دختره متنفرم........
شقایق و نازی هم با سر حرف اونو تایید کردند..............
بهروز اروم گفت:دختره عوضی اونقدر عشوه خرکی میاد که حالت تهوع بهم دست میده....نمیدونم چرا کورش انقدر بهش رو میده.........
شقایق چشماشو ریز کرد و گفت:یعنی با کورش چیکار داره؟
-بی خیال بریم تا استاد نیومده
بعد هم خودم یکراست وارد کلاس شدم...............
قسمت 39:
وسطای کلاس بود که کورش وارد کلاس شد با نگاه اول بهش متوجه شدم شدیدا عصبانیه............
شقایق آروم گفت معلوم نیست دختره ایکبیری چی بهش گفته ؟

استاد گفت :ساکت چه خبره؟...............
تا آخر کلاس ساکت نشستیم و همین که استاد از کلاس خارج شد به طرف کورش حمله کردیم...........
-چی شد ؟
-فرناز چیکارت داشت ؟
-هی با تو هستما
کورش با حوصله دفترش را در کیفش گذاشت و زیپش را بست و از جا بلند شد ............
-ملی باید باهات حرف بزنم .
-چی شده؟
کورش کلید ماشینش را به بهروز داد و گفت :ماشینم امروز دستت باشه من با ملی میرم.......
بهروز با خوشحالی کلید و قاپید و گفت:بچه بزنید بریم ددری..............
یلدا و شقایق هم که اخمهای درهم کورشو دیدند سریع همراه بهروز رفتند ..............نازیم که زودتر از همه با بهروز همراه شد.
با کورش به سمت ماشین حرکت کردیم .....هیچ حرفی نمیزد و تمام طول مسیر تو فکر بود .....
همین که سوار ماشین شدیم آروم گفت:برو یه جای خلوت ............
بی هدف شروع به حرکت کردم ......
-چی شده کورش؟
-ملی یه گو.ی خودم که هیچ جوره نمیشه جمعش کرد........
-چی کار کردی؟
-من خر...من.....من...
-اه تو چی؟
-زهر مار انقدر وسط حرفم نپر تا بگم.
سکوت کردم ....چند لحظه گذشت تا گفت:فرناز حاملست .....
-خوب این که سوپرایز نیست همچین دختری......صبر کن ببینم نکنه از تو............
-آره من خرهمون بعداز ظهری روزی که از توچال برگشتیم دانشگاه خواستم برسونمش خونشون که گفت برم خونشونو اصرار کرد .کسیم خونشون نبودو .....خوب اونم رفت واسم شربت بیاره
-وای کورش نگو مثل دخترای چشم و گوش بسته شربت و خوردی که نمیدونستی چی توشه و بیهوش شدیو......
-بسه دیگه .... من کی همچین حرفی زدم ......اون فقط با نوع لباس پوشیدنو عشوه هاش تحریکم کرد .
-خاک تو سرت .....
-نگفتم بهت که فحشم بدی .....
-پس چیکار کنم ...
-چه میدونم یه راهنمایی.........
-برو بگیرش ....
-چی میگی
چیه چرا تعجب کردی ؟
-اون حتی باکره هم نبود چطور من ....
-وای خدا نگو که از خنده دلدرد گرفتم .....اون حتی اگه باکره ام بود تو اهل ازدواج و این حرفا نیستی .........
-خوب تو که میدونی بگو چه غلطی بکنم........
-بسپارش به من........فقط احتمالا یه 20 -30 ملیونی واست آب میخوره ........
-به جهنم تو بگو 100 ملیون فقط از شرش خلاصم کن دختره احمق میگه تا هفته دیگه بهت وقت میدم بیای خاستگاری....
-حالا تو مطمئنی حاملس؟
-جواب آزمایشش که اینطوری میگفت
-شاید جعلی باشه....یا مال تو نباشه ....
-نباید بذارم مامان اینام چیزی بفهمند ....میفهمی که ...
قسمت 40:
[font=&quot]-ملیسا جون ...بهاره گفت کارم داشتی.........[/font]


[font=&quot]به قیافه غرق در آرایشش خیره شدمو گفتم :آره فرناز جون میای با هم یه سری بریم کافی شاپ نزدیک دانشگاه..............[/font]


[font=&quot]نگاهی الکی به ساعتش کرد و لبهاشو غنچه کرد و گفت:اوم...........خوب ............میشه بدونم چیکارم داری؟[/font]


[font=&quot]دلم میخواست پشت گردنشو با دست چپم بگیرمو و با دست راستم دو تا کف گرگی برم تو صورتش و بعدم با کله بزنم تو دماغ عملیشو و ......اوه اوه چقدر خشن...........نه بیخیال........[/font]


[font=&quot]-در رابطه با موضوع تو و کورشه...............[/font]


[font=&quot]همچین نیشش باز شد انگار با این گندی که زده باید اسکار هم بهش داد ......[/font]

-خوب....ولی......من که حرفامو با خودش زدم و اونم پذیرفته...........
نه بابا ....شتر در خواب بیند پنبه دانه.............
-میدونم ......خود کورش ازم خواهش کرده حرفای آخرو باهات بزنم..........
-باشه ....بریم.......
همچین مثل جت راه افتاد که وقتی به کافی شاپ رسیدیم نفس نفس میزدم.........خاک بر سر دو دستی بازومو چسبید .............اه ...ولم کن من که فرار نمیکنم ..................
با هم وارد کافی شاپ شدیمو یه جای پرت طبقه دوم نشستیم ..........
-خوب........
به صورت منتظرش نگاه کردم ..........
خوب بریم سراغ مرحله اول نقشه یعنی مطمئن شدن............
از اونجایی که می دونستم فرناز هر چی تو مغز پوکش میگذره تو چشماشم میشه دید گفتم :
-خوب ما باید اول مطمئن بشیم که تو حامله ای و مهمتر از همه بچه مال کورشه............
بدون هیچ ترسی گفت:باشه فردا میریم آزمایش ...........چه میدونم دی ان ای و از این کوفتا ...........
خوب پس واقعا بچه مال کورشه..............
مرحله دوم مقدمه چینی.......
-خیلی خوب.........خود کورشم قبول داره بچه مال اونه ...اما............
-اما چی؟
-خونوادش بد کوفتاییند...........
-یعنی چی؟
-بیچاره کورش دیروز غیر مستقیم به پدرش گفته میخواد با دختر دوست باباهه ازدواج نکنه و یکی دیگه را میخواد ندیدی چه قشقرقی به پا شد...........
چشمای بابا قوریش را ریز کرد و گفت:مگه باباش میخواد اون با کسه خاصی ازدواج کنه؟
خودمو هیجان زده نشون دادمو گفتم :آره باباش میخواد به زور شوهرش بده....ا نه یعنی زنش بده ...طرفم از این خر پولاس که .........
گارسون وسط حرفم پرید و در حالی که نیشش تا بناگوشش باز بود گفت:سلام ملی خانم چی سفارش میدین ...........
خاک تو سر این بچه ها کنند از بس تو این کافی شاپ کوفتی اسممو بلند بلند صدا کردند اینم فهمیده..........جدی نگاش کردمو گفتم دو تا آب پرتقال ....از فرنازم نظر نپرسیدم اصلا کارد بخوره تو شکمش ........
گارسون رفت و من دوباره رفتم تو دور خالی بندی ...........
-آره ...میگفتم ....دختره دختر شریک باباشه فکر نکن مالیه ها خیلیم بیریخته ولی تا دلت بخواد خونه و ملک داره...............
-کورشم دوسش داره؟
-نه بابا مگه کورش آدمه که کسیو دوس داشته باشه اون فقط فکر ارثه باباشه آخه باباش گفته اگه با محبوبه.....همون دختر پولداره دیگه ........ازدواج نکنه از ارث مرث خبری نیست و کورش باید بره گدایی؟
-نه بابا

-جون شما...............
-پس من چی .....یعنی تکلیف منو این بچه چی میشه ............
آخ نگو که جیگرم برای مظلومیت تو یکی کباب شد .............پررو
مرحله سوم تیر خلاص

-فرناز من طرف توم هر چی باشه ما هم جنسیم منم چند بار موقعیت حالای تو را داشتم (البته به گور بابام خندیدم اگه همچین گ.ه هایی بخورم) به نظر من که حقتو ازش بگیر و خودتم از شر این بچهه خلاص کن...........
با ناراحتی نگام کرد و گفت:چطوری؟
-به راحتی برو بهش بگو 30 ملیون بده تا بچه را سقط کنم و بعدم برو بچه را بنداز و با پولتم یه حال اساسی کن.............
-اما آخه من کورشو دوس دارم............
ای خاک تو سرت دو ساعته دارم فک میزنما
گارسون سفارشا را آورد و من یه نفس تا ته لیوانو سر کشیدمو و فرناز هم فقط به دستاش خیره شده بود.......
-فرناز جون عشق و عاشقی کیلو چند ........وقتی باباش از ارث محرومش کرد با این پسر تن پروری هم که من میبینم باید بری کلفتی تا از گشنگی نمیری......
وای خدا اگه کورش بفهمه پشت سرش چی گفتم خفم میکنه............
-از من گفتن بود تو با کورش به هیچ جا نمیرسی(چرا به یه جا میرسی به کجا؟ خونه پدر پسر شجاع...اوا خاک بر سرم اون که زن داره ای فرناز شوهر دزد)
-مرسی از راهنماییت من میخوام یکم فکر کنم ..............
-باشه گلم .........فکراتو بکن ....
از جاش بلند شد و گفت:من میرم خونه کلاسو نمیام...............
-اکی
حالا نه اینکه حضور نداشته باشه بار علمی کلاس کم میشه......
-بای ..........
های...آخ جون رفت و آب میوه را هم نخورد ....................کوفتم خورد دختره چشم سفید .......
آب پرتقالو خوردمو سریع خودمو به کلاس رسوندم .....وای خدا بازم سهرابی رفته سر کلاس و من دیر رسیدم.
قسمت 41:
************
دو تا تقه به در زدمو در رو باز کردم .
-سلام ...............
سهرابی با دیدنم پوفی کشید و کتابیو که تو دستش بود تقریبا پرت کرد روی میز و با صدای نسبتا بلندی گفت :
-چه سلامی خانم محترم ............این چه وضع کلاس اومدنه .....ایندفعه چه بهونه ای میخواین جور کنین؟
واقعا اگه به نظرت این کلاس انقدر مسخره و پیش پا افتادست که ارزش سر وقت اومدنو نداره نیا خانم ...نیا سر کلاس ...........................کلاس من حرمت داره...............بفرمایید بیرون و این ترمم درسو حذف کنید وگرنه خودم با صفر میندازمت...............
اوه مای گاد این دیگه امروز چشه مثل س. پاچه میگیره.....................مرتیکه جلوی بقیه سنگ روی یخم کرد ...............
هنوز به چشماش خیره بودمو و هیچ صدایی هم غیر از نفس زدنهای عصبی اون نمیومد.................نه اینطوری نمیشد منم باید حالشو میگرفتم....................
-
تو اگه استاد بودی و عقده ای نبودی نباید برای 5 دقیقه دیر اومدن سر کلاست به هزار جور دروغ متوسل شد ................
-حرف دهنتونو بفهمید خانم محترم............
.........
-تو بفهم .............چطور غرور یه دانشجو رو جلوی همکلاسیهاش خورد میکنی واقعا برات متاسفم .................معلومه که حذف میکنم چون حتی یه لحظه هم نمیخوام ریخت نحستو ببینم .....................
در و محکم بستم و در حالی که اشکام در اومده بود به سمت ماشینم دویدم ..............
حوصله هیچ کسو هیچ چیو نداشتم ...............تقصیر خود خرمه کاش اصلا نرفته بودم .............حداقل یه غیبت خورده بودم بهتر از این گند بود .............
گوشیم مرتب زنگ میخورد...............
با عصبانیت موبایلم را از ماشین بیرون انداختم ...........
************
-چی شده ملیسا خانم
-اصلا حوصله هیچ کسیو ندارم سوسن هیچکس مزاحمم نشه ...................
-ملیسا..........
-مگه با تو نیستم؟
-بله خانم حتما.............
داخل اتاقم رفتم و با مشت به جون خرس پشمی بزرگ گوشه اتاقم افتادم ......انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا به جای این خرس سهرابی جلوی دست و بالم نبود تا لهش کنم..........................

قسمت 42:
سر میز نشستم و سوسن کباب شامیهای خوشمزه اش را گذاشت روی میز......
غیر از دوتا لیوان آب پرتقال توی کافی شاپ هیچ چیز دیگه ای نخورده بودم.

دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید مثل همیشه جواب سلامم را با تکان دادن سرش داد و روبروم نشست ...............
رو به سوسن گفت:خانم کجاند...............
-حمامند...........
بابا برای خودش لقمه ای گرفت و خورد ..........
غذامو تموم کردمو بلند شدم ............
بابا رو به من گفت:بشین....ملیسا
با تعجب نشستمو گفتم: بله با من کاری داری؟
-این استادتون کی بود ؟
-کی؟
-همون که امروز باهاش بحثت شده؟
-کی بهتون گفته.............خوب معلومه اون کورش دهن لق
-نگرانت بود گفت تلفن همراهت و تلفن اتاقتو جواب ندادی ......ناراحت بودیو و اعصابت خورد بود بعدم ماجرا را تعریف کرد.............
-خیلی خوب .حالا اسمشو واسه چی میخوای؟
-خوب معلومه میخوام یه درس حسابی بهش بدم
-لازم نکرده پدر من.......من خودم از پس خودم بر میام ....
-اگه برمیومدی که مثل بچه ها قهر نمیکردی بیای خونه.............
-حالا هر چی...... نیازی نمیبینم شما خودتونو درگیر این موضوع کنید
-خوب این نظر توه. نه من...........
با عصبانیت از جام بلند شدمو گفتم :آره ....راست میگید تو این خونه تنها چیزی که مهم نیست نظر منه...........
خواستم از آشپزخونه بزنم بیرون که مامان با اون حوله ی کلاهیش جلوی راهمو گرفتو گفت:باز چی شده ؟
با گفتن :خدایا منو بکشو راحتم کن به سمت اتاقم رفتم تا به کورش زنگ بزنمو فحش کشش کنم.
پاسخ
 سپاس شده توسط ***Z.E*** ، gisoo.6 ، mustafa ceceli ، RєƖαx gнσѕт ، SÅℋAℕⅅ ، s1368 ، zahra_15 ، AMIRESESI ، R gh ، *$Super Star ، mahdi.ir ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، BAHEREH!!`´ ، فری چشم قشنگه ، محمد99 ، asa14 ، Apathetic ، شاه سلطان ، CTG ، vorojak17 ، س.گ.و.ل یعنی سوگلی ، فاطمه 84


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بچه مثبت(از اولش) - ★MoRpHeUsS★ - 22-08-2013، 13:02

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 13 مهمان