امتیاز موضوع:
  • 21 رأی - میانگین امتیازات: 4.48
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

با من قدم بزن( رمان عاشقانه ، گریه دار) به قلم: خودم

#17
خیل خوب چون اکثرا خواستید ، از امروز سه تا قسمت می زارماینم پست های امروز:

-       
من تک فرزندم ، از بچگی کلاهمیشه تنها بودم ، دوستای خیلی زیادی داشتم و دارم اما ، هیشکی نبود که حرف هام رو بهش بگم ، غیر از مامانم ، یعنی بیشترین حد عشق رو نسبت به مادرم داشتم ، دنیام مادرم بود ، تمام زندگیم مامانم بود ، بابام همیشه سرکار بود ، یا تو خونه مشغول کار بود  ، خیلی پدر خوبیه هروقت هر چیزی کهازش می خوام رو بهم میده ، اما مادرم یه چیز دیگه بود ، حدود سه سال پیش ، من نوزده سالم بود ، اوج جوانیم بود ، راستی خیلی هم تو درسام موفق بودم ، مامانم اون موقع بود ، خیلی دوست داشت یه کاره ای بشم ، به خاطر علاقم به مامانم ، رتبم تو کنکور پنجم شده بود ، به رشته روان شناسی خیلی علاقه داشتم برا همین رفتم رشته ی روان شناسی ، یه ماه گذشته بود که دانشگاه می رفتم... که مامانم رفت ، نمی دونم چی شد که رفت ، فقط رفت ، شب قبلش یکی به موبایلش زنگ زد ، خودم جواب دادم ، وقتی گفتم الو؟ یه زنه از پشت تلفن جیغ می زد ، گریه می کرد ، داد می زد می گفت: (رفت بیتا ، بیتا تمام شد ، امانت دار خوبی نبودم ، غلط کردم ، حلال کن ، بیا فقط) نفهمیدم چی میگه ، گوشی رو  دادم مامانم ، حرف هایزنه رو نمی شنیدم ، ولی حرف های مامانم قشنگ یادمه: چی شده؟... چی؟ چرا؟... یعنی چی رفت؟ چرا مواظبش نبودین؟ به شما سپرده بودمش ، تمام زندگیم بود ، چرا نفهمیدی؟ همین ، دیگه مامانمم گریه می کرد ، خیلی گنگ بودم ، با خودم می گفتم چی میگه؟ تلفن رو قطع کرد ، اون شب با بابام دعوا کرد... فردا صبحش رفت ولی دیگه نیومد... دیگه ندیدمش ، گفت میرم بیرون ولی نیومد ، همیشه با بابام اختلاف داشتن ، مطمئنم دلیل رفتنش بابام بوده ، زمانی که بیشتر از همه به مادرم نیاز داشتم گذاشت و رفت ، بدون خبر ، بعد اون کل فامیل باهامون قطع رابطه کردن ، چون بابام با هیچ کس رابطه نداشت فقط من و مامانم بودیم ، حالا چی میگی؟ من بیشتر سختی کشیدم یا تو؟
-       
من.
-       
چرا؟ مگه چه اتفاقی افتاد؟یه آدم بی ارزش رو از دست دادی ، با خواهرت رو اینا دیگه تا الان باید تمام شده باشه.
-       
نمی تونم... لطفا بروبیرون.
-       
چی باعث عذابت میشه؟
-       
گفتم از این اتاق فاصلهبگیر.
-       
به یه شرط یه مدت بهت کاریندارم.
-       
چی؟
-       
اول قبول کن.
-       
پرسیدم چی؟
-       
چیز غیر معقولی نیست. قبولکن.
-       
بگو.
-       
قبول کردی؟
-       
هر چیزی به راحت شدن از شرتو می ارزه.
-       
بی تربیت ، ولی مهم نیستچون قبول کردی... یه چیزی ازت می خوام.
-       
اوهوم؟
-       
شماره ی دریا رو بهم بده.
-       
چی؟ امکان نداره.
-       
بدقول دروغگو.
-       
به هیچ وجه این کارو نمیکنم.
-       
خواهش می کنم شماره ی اوندختر رو به من بده ، به خاطر خودت می خوام.
-       
نمی خوام به خاطر من کاریبکنی.
-       
من به اون شماره نیاز دارم.
-       
نمی دونم چرا دارم این کارومی کنم.
-       
پس شماره رو بهم میدی؟
-       
نه... نمی تونم ، نمیشه.
-       
چرا؟
-       
برای چی باید بهت اعتمادکنم؟ تو کی هستی؟
-       
چون من ازت خواستم ، خواهشکردم ، من به  تو یه راز مهمم رو گفتم ،حتی آدرین هم نمیدونه ، خواهش می کنم ، دست دوستی منو رد نکن ، بذار دعوا نکنیم.
-       
دختر خانم ، خانم محترم ،چی بگم بهت؟ من به کمک کسی نیاز ندارم ، انقدر سعی نکن منو مداوا کنی ، هیچ درمانی ، درد منو درمان نمیکنه. خواهش می کنم برو بیرون ، اگه می خواستم خودم می تونستم درمان کنم خودم رو.
-       
قسم می خورم که خوبت کنم.
-       
نمیشه.

-       
خیلی ضعیفی.

از رو تختش بلند شدم و بهسمت در رفتم ، درو محکم رو هم کوبیدم ، ولی نرفتم پایین همون جور جلوی در نشستم ، بعد از چند دقیقه صدای گیتار اومد و به دنبالش صدای خوندن:
تو نگو که خیال محاله ،رفتنت واسه این دل تنها
یه سواللللله ، بیجواببببببه
مثه خوابببببببببببه ، یهعذاببببببببببه
نمی دونی چه تیره و تاره ،حال قلبی که از تو و دوری
بی قراررررررره ، بیقرارررررررره
نگو دیررررره ، کهمیمیررررره
آخرین نفسامه و بی تو ،دارم حس میکنم که میمیرم
لااقل بذار این دم آخر ازچشات همه چیرو بگیرم
توی لحظه ی خسته ی دلخوشی
که تو بی نفسی منو می کشی
کاش بهم دل خستمو پس بدی
یا به قلب یخی تو نفس بدییی،  تو نفس بدی
همه باور و ترسم از این بود
که بیاد رو به روم و بشینه
غم و درد چشامو ببینه
بگه حال و روالش همینه
گاهی می گذرم از همه دنیا
مثه قایقی از دل دریا
که یه لحظه چشاتو ببندیییی، بخندیییی ، بخندییی
آخرین نفسامه و بی تو ،دارم حس میکنم که میمیرم
لااقل بذار این دم آخر ازچشات همه چیرو بگیرم
توی لحظه ی خسته ی دلخوشی
که تو بی نفسی منو می کشی
کاش بهم دل خستمو پس بدی
یا به قلب یخی تو نفس بدییی،  به قلب یخی تو نفس بدی
صداش غم داره ، خدایا من...من چرا دارم گریه می کنم؟ چشمای من چرا دوباره خیس شد؟ انگار داره از درد خودم حرف می زنه که اینطوری گریه می کنم ، اشکام رو پاک کردم ، دماغ منم تا گریه می کنم ، قرمز میشه بد ، یکی ندونه فکر می کنه چراغ راهنمایی داره علامت ایست میده ، رفتم سمت دستشویی ، صورتم رو شستم ، چشمامم قرمز شده بود ، یکم همونجا صبر کردم تا قرمزی دوتاشون بره ، قیافم که از تابلویی درومد و ریلکس شدم ، از دستشویی بیرون اومدم و از پله ها پایین رفتم ، آدرین سرجای قبلیش بود ، رفتم نشستم کنارش ، گفت:
-       
گریه کردی؟
-       
هان؟
-       
پرسیدم گریه کردی؟
-       
تو از کجا فهمیدی؟ اصلامعلوم نیست.
-       
تو گریه کنی بعد من نفهمم؟
-       
هی خدایا از این چشم بصیرتها به منم بده.
-       
چی شد دکتر؟
-       
ببخشیدا راجب داداشتاینطوری حرف می زنم ، ولی این چرا اینطوریه؟ اعصابم رو خورد کرد.
-       
اون یه دندس.
-       
آن چنان عوضش کنم که خودشخودشو نشناسه ، من درستش می کنم ، دیگه تصمیم گرفتم مداواش کنم ، تو هم بگی بس کن ول کن نیستم ، برای اینکه حالش رو بگیرم ، مداواش می کنم.
-       
چه مطمئن.
-       
حالا می بینی.
-       
خسته ای؟
-       
خیلی.
-       
بذار بگم یه اتاق بهت نشونبده...
-       
میشه برم تو اتاق میشا؟
-       
چی؟
-       
معذرت می خوام.
-       
حتما ، می خواستم بگم بریاونجا.
-       
مرسی ، یه چیز دیگه.
-       
بگو عزیزم.
-       
ممنون که گذاشتی بیاماینجا.
-       
وظیفم بود.
-       
خیلی خوبی ، غریبه... یعنیواقعا از خدا ممنونم که ماشینم خراب شده بود ، بعد اون روز حوصلم سر رفت ، مجبور شدم پیاده برم به سمت تجریش ، اگه اونطوری نمیشد ، هیچ وقت نمیدیدمت.
-       
شاید یه جور دیگه میدیدیمهمو.
-       
این طوری بهتر بود. پروانقدر ازت بدم اومد اولش.
-       
ولی من از همون اول ازتخوشم اومد.
-       
الان احساس گناه دارم.
-       
برو ، خسته ای ، برا شامصدات می کنم.
-       
اگه خواب بودم بیدارمنکنین.
-       
پس صبح سر میز می بینمت.
-       
بازم مرسی.
بلندشدم ، آدرین داد زد: گلی خانم؟
چند لحظه بعد یه خانم چهل وخورده ای ساله اومد پیشمون.
-       
چی شده پسرم؟
-       
مامان گلی نوشیکا رو ببراتاق میشا.
-       
مطمئنی پسرم؟

-       
آره گلی خانم ببرینش.

پشت سر گلی خانم رفتم ، ازپله ها بالا رفت ، اینکه داره میره سمت اتاق آرتیمان ، تا نزدیکی اتاقش که رفتم ، رسید به اتاق بغلی اتاق آرتیمان.
-       
اینجائه؟
-       
همین جاست ، میشا و آرتیمانخیلی وابسته بودن ، برا همین اتاقاشون کنار هم بود.
-       
شما از کی می شناسیدشون؟
-       
من از قبل از مینا خانماینجا بودم.
-       
مینا خانم؟
-       
مادر بچه ها.
-       
راستی فوت شدن؟
-       
وقتی میشا مرد ، مادرش یهسال طاقت آورد ، بعد به رحمت خدا رفت.
-       
فکر می کردم قبلش مردهباشن.
-       
هــی ، معلوم نیست کی چشمزد این خانواده رو ، میشا...
-       
میشا چی؟
-       
هیچی دخترم ، خسته ای بخوابیکم.
-       
ممنون ، می تونم مامان گلیصداتون کنم؟
-       
معلومه که می تونی عزیزم.
-       
راستی گفتین از قبل میناخانم اینجا بودین؟
-       
من دختر عموی آقا محمدم(بابای آدرین) ، بچه که بودیم تو یه خونه زندگی می کردیم ، پدر و مادرهامون قرار گذاشته بودن ما با هم ازدواج کنیم ، ولی محمد عاشق مینا خانم بود ، مینا خانم همسایمون بود ، برا همین با من ازدواج نکرد ، موضوع رو بهم گفت ، گفت می خواد اول من ازدواج کنم ، بعد اون ، هر دو مخالفتمون رو اعلام کردیم ، خانواده هامون روشنفکر بودن خدارو شکر وقتی دیدن علاقه ای به هم نداریم قبول کردن ، منم با اولین خواستگارم ازدواج کردم ، ولی به یک سال نکشید که پدر و مادر و شوهرم و بچم هر چهارتا تو تصادف مردن ، تو او تصادف فقط من زنده موندم ، اما بچه ی تو شکمم مرد ، خلاصه محمد منو آورد پیش خانواده خودش ، شش هفت ماه بعدشم با مینا ازدواج کرد ، خلاصه روزگار گذشت و مینا خانم بچه دار شد ، عمو و زن عموم هم عمرشون رو به شما دادن ، سعی می کردم به مینا خانم تو بزرگ کردن بچه ها کمک کنم ، اینطوری شد دیگه ، بچه هام بهم میگن مامان گلی.
-       
مهم اینه که از خودتون راضیباشید.
-       
سرت رو درد آوردم.
-       
اختیار دارین ، من فضولیکردم.
در اتاق رو باز کرد ، رفتمتو و درو پشت سرم بستم ، چراغ رو روشن کردم ، اینجا... اینجا... اینجا... اینجا چقدر شبیه اتاق منه. رنگ دیواراش ، مدل چیدمانش ، چه تله پاتی داشتیم منو میشا ، کلا حالت اتاقش و تمام وسایل و رنگ دیواراش و حتی اندازه نور اتاقش مثل اتاق منه ، اگه تخت و کمد و پرده و این جور چیزاشو عوض کنی میشه کپ اتاق خودم ، اتاقامون که انقدر شبیه ، حتما خودمونم شبیهیم ، چه ربطی داره؟ من مطمئنم اینا جو میدن میگن ، شما شبیهید... وایییییییی ، بازم گیتار؟ من سر درد میگیرم اینجا... واااااایییی من می خوام بخوابــــم. از تو کوله پشتیم آخرین لباس تمیزی رو که داشتم پوشیدم ، رفتم رو تخت میشا و ولو شدم ، فردا حتما میرم خونه لباسام رو بردارم ، ظهر ها بابا خونه نیست... چقدر خواب خوبه. از صدای جیغ خودم ترسیدم ، من غلط کردم گفتم خواب خوبه ، خدایا کجام من الان؟ در اتاق به شدت باز شد ، تو تاریکی هیچی رو نمیدیدم ، چراغ ها روشن شدن ، آدرین تو چهارچوب در وایستاده بود ، رو به آدرین گفتم:
-       
چی شده؟
-       
تو بگو چی شد یهو اینطوریداد زدی.
فقط نگاش می کردم ، پشت سرشآرتیمان ایستاده بود ، چندتا پلک زدم:
-       
برین بیرون آدرین ، بعدامیگم.
-       
خواب بد دیدی؟
-       
آره ، برید دیگه. معذرت میخوام.
-       
بخواب عزیزم ، چیزی نبود.
چراغرو خاموش کرد ، رفتن بیرون و درو بستن ، خواب خیلی بدی دیده بودم ، یه جنازه بود ، خیلی آشنا بود ولی یادم نمیاد کی بود ، به دار آویزون بود ، خیلی صحنه ی بدی بود ، خیلی بد  ، معمولا از این خواب ها می بینم.دوباره خوابیدم و صبح ساعت هشت از خواب بیدار شدم ، آماده شدم ، کیفم هم برداشتم و رفتم پایین ، به سمت اون سالنی که توش میز نهارخوری بود رفتم ، اِ اینکه آدرینه ، اینم که آرتیمانه ، چه عجب ما ایشونو دیدیم ، اعصابم از دستش خیلی خورده ، رفتم سمت میز و رو به روی آدرین و آرتیمان نشستم ، خیلی شبیهن ، قشنگ معلومه داداشن 
پاسخ
 سپاس شده توسط s1368 ، aida 2 ، ㄎムÐ Ǥノ尺レ ، kamiyar35629 ، gisoo.6 ، ★~Ѕдула~★ ، zolale qasemi ، پری خانم ، فاطی کرجی ، maryamam ، ღSηow Princessღ ، Berserk ، عاغامحمدپارسا:الکی ، SOGOL.NM


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: با من قدم بزن( رمان عاشقانه ، گریه دار) به قلم: خودم - ըoφsիīkα - 31-07-2013، 17:04

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 18 مهمان