(28-07-2013، 10:14)mitoosh نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.تو سایت 98ia هم کتاب هام هست ، البته یه سری کتاب های دیگم
ببخشید من میتونم تو ی سایت دیگه از رمانتون استفاده کنم؟
از همتون ممنونم
سوار ماشین شدم و حرکت کردم، ساعت دوازده و ده دقیقه بود ، به چیستا زنگ زدم ، بعد از دوتا بوق جواب داد:
-
هوم؟
هوم؟
-
هوم و کوفت.
هوم و کوفت.
-
سلام.
سلام.
-
خواب بودی؟
خواب بودی؟
-
نه بابا ، من و خواب؟
نه بابا ، من و خواب؟
-
خیل خوب ، دارم میام پیشتاشکال که نداره؟
خیل خوب ، دارم میام پیشتاشکال که نداره؟
-
مگه یه بار نپرسیدی؟
مگه یه بار نپرسیدی؟
-
جدی میگم.
جدی میگم.
-
نه بیا ، همه خوابن ، رسیدیجلو در زنگ بزن.
نه بیا ، همه خوابن ، رسیدیجلو در زنگ بزن.
-
باشه ، بابای.
باشه ، بابای.
قطع کرد ، یه موزیک آرومانتخاب کردم تا حوصلم سر نره ، خوابم میومد ، بعد از نیم ساعت رسیدم جلوی در خونه چیستا اینا ، ماشین رو یه جا پارک کردم و کوله پشتیم رو برداشتم و با گوشیم زنگ زدم به موبایل چیستا ، جواب داد:
-
رسیدی؟
رسیدی؟
-
آره.
آره.
-
الان باز می کنم درو.
الان باز می کنم درو.
در خونه رو باز کرد ، رفتمتو ، از این خونه ها بود که هزارتا واحد دارن ، البته 25تا بودا ، جو دادم ، سوار آسانسور شدم و طبقه پنجم پیاده شدم ، چیستا جلوی در خونه بود ، به آرومی وارد شدم و دوتایی به اتاقش رفتیم ، رو تخت ولو شدم ، چیستا با جیغ آرومی گفت:
-
پاشـــــــو... مگه نمیدونی حساسم رو تختم ، با لباس بیرون اومدی کپیدی رو تختم.
پاشـــــــو... مگه نمیدونی حساسم رو تختم ، با لباس بیرون اومدی کپیدی رو تختم.
-
خفه نشی... خسیس.
خفه نشی... خسیس.
بلند شدم و از تو کولهپشتیم یه دست لباس برداشتم و پوشیدم ، بعد از آویزون کردن لباسام دوباره رو تخت چیستا ولو شدم ، رو بهش کردم:
-
فردا دانشگاه دارم.
فردا دانشگاه دارم.
-
میای بعدش اینجا دیگه؟
میای بعدش اینجا دیگه؟
-
فکر نکنم.
فکر نکنم.
-
یعنی چی؟
یعنی چی؟
-
زشته خوب ، تو که مثلهدوستم نها تنها نیستی با مامان باباتی ، بَده من بمونم.
زشته خوب ، تو که مثلهدوستم نها تنها نیستی با مامان باباتی ، بَده من بمونم.
-
چه بدیی آخه؟
چه بدیی آخه؟
-
دیگه خودت بفهم دیگه ،ایکیوسان.
دیگه خودت بفهم دیگه ،ایکیوسان.
-
کجا می خوای بری پس؟
کجا می خوای بری پس؟
-
خونه فامیلام... فکر کن منبرم دم خونه حسام اینا بگم تق تق تق اجازه هست؟
خونه فامیلام... فکر کن منبرم دم خونه حسام اینا بگم تق تق تق اجازه هست؟
-
از توی بی حیا هیچی بعیدنیست.
از توی بی حیا هیچی بعیدنیست.
-
هـــوی ، بی تربیت.
هـــوی ، بی تربیت.
-
خیل خوب بگیر بخواب دیگه.
خیل خوب بگیر بخواب دیگه.
-
باشه من همین جا می خوابم ،شب بخر.
باشه من همین جا می خوابم ،شب بخر.
-
پرووووووووووووو.
پرووووووووووووو.
دیگه نذاشتم ادامه بده ،روم رو برگردوندم و خوابیدم ، خیلی راحت خوابیدم ، فکر کنم یه چندتا فحش داد ، چیستا دوست خیلی خوبم بود ، از دبیرستان باهم دوست بودیم تو پیش دانشگاهی هم باهم بودیم ، اما حوا و نها دوستای دانشگام بودن ، چیستا رو هم نمی شناختن.
احساس کردم یکی داره با مشتمی کوبه رو پهلوم ، بعد از پنج دقیقه تلاش چشم باز کردم ، دیدم احساسم درست بود ، چیستا داشت با مشت می کوبید به پهلوم.
-
هــــــــوی چی کار می کنی؟
هــــــــوی چی کار می کنی؟
-
بیست ساعته دارم صدات میکنم بیشعور.
بیست ساعته دارم صدات میکنم بیشعور.
-
ساعت چنده؟
ساعت چنده؟
-
هشت.
هشت.
-
خوب بمیری چرا زودتر صدامنکردی ، دیـــــرم شـــــــد.
خوب بمیری چرا زودتر صدامنکردی ، دیـــــرم شـــــــد.
-
پاشو بی تربیت.
پاشو بی تربیت.
بلند شدم ، سریع لباس هاموعوض کردم ، موهامو شونه زدم و شالم رو سر کردم ، کوله پشتیم رو سریع جمع و جور کردم ، جزوه هامو رو گذاشتم ، چیستا فقط نگام می کرد ، وقتی کارام تمام شد ، مانتومو پوشیدم ، در رو باز کردم و به سمت دست شویی خونشون رفتم ، کسی تو سالن نبود ، سریع رفتم تو دستشویی ، صورتم رو شستم و بیرون اومدم ، دوباره رفتم تو اتاق چیستا ، داشت رو تختیش رو عوض می کرد ، اینم یه چیزیش میشه ها ، انقدر از آدمای تمیز و مرتب بدمممم میااااد.
-
پاک نشی یه موقع.
پاک نشی یه موقع.
-
هان؟
هان؟
-
من دارم میرم ، از همه تشکرکن با معذرت خواهی.
من دارم میرم ، از همه تشکرکن با معذرت خواهی.
-
نوشیکا کجا می خوای بری؟
نوشیکا کجا می خوای بری؟
-
نمی دونم ، تا ظهر کلاسدارم ، حالا خدا بزرگه.
نمی دونم ، تا ظهر کلاسدارم ، حالا خدا بزرگه.
-
برگرد خونتون دیوونه.
برگرد خونتون دیوونه.
-
اِ بس کن دیگه.
اِ بس کن دیگه.
-
صبحانه نمی خوری؟
صبحانه نمی خوری؟
-
نه که خیلی وقت دارم ، ساعتهشت بیدارم کرده میگه صبحانه.
نه که خیلی وقت دارم ، ساعتهشت بیدارم کرده میگه صبحانه.
-
برو گمشو نبینمت ، جایی همنبود میای پیش خودما ، تعارف ، مارفم بکنی کشتمت.
برو گمشو نبینمت ، جایی همنبود میای پیش خودما ، تعارف ، مارفم بکنی کشتمت.
-
خیل خــــوب.
خیل خــــوب.
بعد از زدن کرم پودر ،رژگونه و یه رژلب صورتی کمرنگ ، از چیستا خداحافظی کردم و رفتم ، مامانش اینا بیدار نشده بودن ، حالا اگه بابای من بود ، میدیدی روزنامه بدست نشسته تو سالن داره قهوه می خوره ، چیشششش. سریع سوار ماشینم شدم ، با هزار تا سرعت حرکت کردم و ساعت نه جلو در دانشگاه بودم ، یه ربع دیگه کلاسم شروع میشه ، گوشیم زنگ خورد ، از ماشین پیاده شدم و جواب دادم:
-
الو؟
الو؟
-
سلام خانم خانوما.
سلام خانم خانوما.
-
سلام خوبی؟ دیشب زحمتدادیما.
سلام خوبی؟ دیشب زحمتدادیما.
-
رحمتین شما ، رو سر ما جادارین.
رحمتین شما ، رو سر ما جادارین.
-
چی شده یادی از ما کردی؟
چی شده یادی از ما کردی؟
-
نوشیکا ، چی کار می کنی...
نوشیکا ، چی کار می کنی...
-
هان؟ چی؟
هان؟ چی؟
-
امروز برمی گردی خونتوندیگه؟
امروز برمی گردی خونتوندیگه؟
-
نه.
نه.
-
اِ.
اِ.
-
یعنی چی اِ؟ نمی خوامبرگردم اونجا.
یعنی چی اِ؟ نمی خوامبرگردم اونجا.
-
اونجا خونه ی توئه.
اونجا خونه ی توئه.
-
منم از خونم بیزارم.
منم از خونم بیزارم.
-
کجا می خوای بری پس؟
کجا می خوای بری پس؟
-
نمی دونم.
نمی دونم.
-
هــــی خدا ، من چی کار کنماز دست تو؟
هــــی خدا ، من چی کار کنماز دست تو؟
-
بابا مخ من نمیکشه ، چقدرگنگ حرف می زنی ، زیر لفظی می خوای؟
بابا مخ من نمیکشه ، چقدرگنگ حرف می زنی ، زیر لفظی می خوای؟
-
نوشیکا می تونم یه چیزیبگم؟
نوشیکا می تونم یه چیزیبگم؟
-
ده تا بگو.
ده تا بگو.
-
خیل خوب ، ببین بابا دارهمیره ویلای شمال ، به خاطر بیماریش شش ماه اونجائه ، اگه خواستی بیا خونه ی ما.
خیل خوب ، ببین بابا دارهمیره ویلای شمال ، به خاطر بیماریش شش ماه اونجائه ، اگه خواستی بیا خونه ی ما.
-
بیام پیش شما؟ نه من خودمیه فکری می کنم.
بیام پیش شما؟ نه من خودمیه فکری می کنم.
-
نمی دونم به من اعتماد دارییا نه اما می تونم بگم آرتیمان قابل اعتماده.
نمی دونم به من اعتماد دارییا نه اما می تونم بگم آرتیمان قابل اعتماده.
-
من منظورم اون نبود ، خوبزشته ، حالا دلیل ، اولن به تو اعتماد دارم اساسی ، دومن آرتیمانم که کلا از من و هم جنسام متنفره اونم هیچی ، سومن تو خونتون اونقدر آدم زندگی می کنه که به داد من برسن ، چهارمن جرئت ندارین ، الان اوکی شدی؟
من منظورم اون نبود ، خوبزشته ، حالا دلیل ، اولن به تو اعتماد دارم اساسی ، دومن آرتیمانم که کلا از من و هم جنسام متنفره اونم هیچی ، سومن تو خونتون اونقدر آدم زندگی می کنه که به داد من برسن ، چهارمن جرئت ندارین ، الان اوکی شدی؟
-
بله چه جورم ، حالا میای؟
بله چه جورم ، حالا میای؟
-
نه آدرین بَده.
نه آدرین بَده.
-
من می گم نیست.
من می گم نیست.
-
نمی دونم.
نمی دونم.
-
خبر بده.
خبر بده.
-
بابای.
بابای.
-
خدافظ.
خدافظ.
به سمت ساختمان دانشگاهرفتم ، توی کلاس نشستم ، استاد زودتر رسیده بود ، ببخشیدی گفتم و سریع نشستم جلوی کلاس ، کلاس که تمام شد ، برگشتم ببینم کیا اومدن ، در حال دید زدن بودم که یکی از پشتم گفت:
-
میگن بی وفاها رو می گیرنا.
میگن بی وفاها رو می گیرنا.
برگشتم ببینم کیه ، چندوقتی می شد ندیدمش ، سریع گفتم:
-
پس امشب تو زندان می خوابیبی وفا؟
پس امشب تو زندان می خوابیبی وفا؟
-
ما که هستیم شما نمیای بعدیهو میای.
ما که هستیم شما نمیای بعدیهو میای.
-
یه خبر نگیریا ، گناهکبیرس.
یه خبر نگیریا ، گناهکبیرس.
-
خوبی خانم؟
خوبی خانم؟
-
اِی.
اِی.
-
چی شده؟
چی شده؟
-
هیچی زندگی می کنیم. تو چهخبر؟
هیچی زندگی می کنیم. تو چهخبر؟
-
سلامتی... نسکافه رو هستی؟
سلامتی... نسکافه رو هستی؟
-
تا به حال شنیدی نه بگم؟
تا به حال شنیدی نه بگم؟
-
پس بریم.
پس بریم.
بلند شدم و دوتایی رفتیم تومحوطه ، امیر علی از بچه های پیش کلاس کنکورم بود
، چیستا هم اونجا بود ، بعد من و امیرعلی یه دانشگاه قبول شدیم ، این بودکه هنوز هم می شناختمش ، بعد از نوشیدن نسکافه ، شروع کرد به صحبت کردن:
، چیستا هم اونجا بود ، بعد من و امیرعلی یه دانشگاه قبول شدیم ، این بودکه هنوز هم می شناختمش ، بعد از نوشیدن نسکافه ، شروع کرد به صحبت کردن:
-
حوا خوبه؟
حوا خوبه؟
-
داره میره.
داره میره.
-
آخه چرا؟
آخه چرا؟
-
می خوان شوهرش بدن ، حوااصلا شبیه خانوادش نیست ، اون جو براش غریبه بود همیشه ، الانم بعد بیست و سه سال نمیتونه مثل اونا شه ، همش تقصیر توئه.
می خوان شوهرش بدن ، حوااصلا شبیه خانوادش نیست ، اون جو براش غریبه بود همیشه ، الانم بعد بیست و سه سال نمیتونه مثل اونا شه ، همش تقصیر توئه.
-
به خدا می خوامش...
به خدا می خوامش...
-
هیچی نگیا ، انقدر امروزفردا کردی که براش خواستگار اومد.
هیچی نگیا ، انقدر امروزفردا کردی که براش خواستگار اومد.
-
حالا هیچ راهی نیست؟
حالا هیچ راهی نیست؟
-
محمدعلی ، حوا فرار کردهداره میره آلمان.
محمدعلی ، حوا فرار کردهداره میره آلمان.
-
تورو خدا نوشیکا جلوشو بگیر، هیچ راهی نمونده یعنی؟
تورو خدا نوشیکا جلوشو بگیر، هیچ راهی نمونده یعنی؟
-
شاید اگه بری خواستگاریشبشه.
شاید اگه بری خواستگاریشبشه.
-
به خدا میرم ، تو فقط پیداشکن ، جواب منو نمیده.
به خدا میرم ، تو فقط پیداشکن ، جواب منو نمیده.
-
خیل خوب اون با من.
خیل خوب اون با من.
از محمدعلی جدا شدم و بهکلاس خودم رفتم ، سه ساعت این استاده زر زد ، بعدشم رفت بیرون از کلاس ، حوصلم سر رفتهههههه ، هیچ کدوم از دوستامم نیستن ، یکم بخندیم ، استادارو مسخره کنیم ، اذیت کنیم ، فکر کن حالا به میگن شاگرد زرنگه ، درس خون کلاس ، البته یه چیز دیگه میگن من مودبانش کردم ، همچین بی راهم نمیگنا ، هیچ وقت یادم نمیره ، چهار سال پیش بود ، رتبم تو کنکور پنج شده بود ، با اون رتبه می تونستم برم رشته پزشکی اما من از دبیرستان عاشق روانشناسی بودم ، چقدر دوستام بهم فحش دادن ، همشون گفتن آیندت تو پزشکیه ، داری میری بغل رتبه هفتاد به پایینا؟ می گفتن دیوانه رتبه های پایین تر از تو میرن پزشکی بعد تو با رتبه پنج می خوای بری روانشناسی ، حالا روان پزشکی هم نه روانشناسی ، چقدر مامانم بهم گفت ، چقدر فامیلام اون موقع بهم گفتن ، چقدر محمدعلی خودش تنهایی گفت ، بچه های پیش دانشگاهیم خیلی گفتن ، تو راهنمایی و دبیرستان و پیش دانشگاهی خیلی دوست داشتم ، اما فقط با چیستا هنوز خیلی نزدیکم ، با بقیه ماهی یه بار تلفنی صحبت می کنم.