امتیاز موضوع:
  • 5 رأی - میانگین امتیازات: 4.8
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان مسیر عشق(هیجانی و عاشقانه ویه کوچولو پلیسی)عاااالیه!

#10
فکرنکنم کم باشه ها !!!!
ولی خب بازم میذارم


فصل چهارم


وااای چه ماشینای خوشگلییییییییی.

رو به ستاره که داشت با عموش حرف می زد ..گفتم:ستاره به نظرت کدوماش خوبه؟
ستاره نگاهی به ماشین ها کرد وگفت:من که میگم همه اش خوشگله..ولی اون سراتو البالوییه خیلی باحاله هاااا نه؟
قیمتش به اندازه ی پولت هم هست.
نگاهی به ماشینی که بهم نشون داده بود انداختم.
رفتم نزدیکش ایستادم وخوب نگاهش کردم.نه بابااااا خیلییییییی خوب بود.
دستی رو سقفش کشیدم وبا لبخند رو به ستاره گفتم:همین خوبه.عالیه.
عموش مرد خوبی بود ...وکلی هم بهمون تخفیف داد که اینو هم مدیون ستاره بودم.
با اینکه پول کافی داشتم ولی عموش وقتی فهمید دوست ستاره هستم خودش بدون اینکه ما بهش بگیم قیمت
ماشین رو با تخفیفش حساب کرد.
قرار شد برای سند زدنش وکارهای مربوطه اش فردا یه سر به نمایشگاه بزنم.
با خوشحالی دو تا جعبه ی شیرینی خریدم که یکیش رو دادم به ستاره به خاطر زحمتی که کشیده بود ویکیش
رو هم با خودم بردم خونه...تا خبر خریدن ماشینم رو به عمه هم بدم.


از صبح هوا گرفته بود نزدیک ظهر بارون شدیدی شروع به باریدن کرد.عصر کلاس داشتم ولی انقدر این
بارون پرطراوت وباحال بود که وسط راه از تاکسی پیاده شدم وبقیه ی راه رو زیر بارون قدم زدم.

نزدیک دانشگاه بودم.. خیابون ها خیس از اب بارون بود.
سرمو گرفتم بالا تا قطره های ریز بارون به روی صورتم بنشینه ولی...
همین که صورتمو گرفتم بالا یه ماشین با سرعت زیاد از کنارم رد شد وهرچی اب توی چاله ی کنار خیابون بود پاشیده شد رو سر و صورتم...

شکه شده بودم..برای چند ثانیه کاملاهنگ کردم.چیییییییی شد؟این دیگه چی بودددددد؟
وقتی به خودم اومدم و متوجه موقعیتم شدم برگشتم وبا خشم به ماشینی که باعث این عمل زشت شده بود نگاه
کردم.
درست 5 یا 6 متر از من با فاصله ایستاده بود.
ماشینش یه سوزوكي ويتارای مشکی بود.
به نظرم خیلی اشنا اومد.
با قدم هایی تند به سمتش رفتم ولی ...
درست چند قدم با ماشین فاصله داشتم که ماشین گاز وحشتناکی داد و..بازکلی اب به سر وصورتم پاشیده شد.
به سمت دانشگاه رفت وپیچید.
از زور عصبانیت نفسم بند اومده بود.اون اشغال داشت چه غلطی می کرد؟این کدوم بی شعوری بود که جرات
چنینی کاری رو به خودش داده بودددددد؟

با دستم صورتمو پاک کردم ولی...ناگهان چیزی توی مغزم جرقه زد.
واااااااای این ماشینه مانی بوووود ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!
اره ...اره... خودش بود .دیروز از کنارمون رد شد...خوده خودش بود.
خشممم دوبرابر شده بود.
پسره ی عوضی چطور جرات کرده بود این کار رو بکنه؟
با حرص دستمو مشت کردم وتوی هوا تکون دادم.هی می خواستم چند تا فحش آبدار وپر ملات بهش بدم ولی
باز می دیدم وسط خیابون نمیشه.
ولی باز هم طاقت نیاوردم وداد زدم:پدرتو در میارمممممممممم..حالا می بینی.داستان من وتو تازه شروع شده.

ماشین ها با دیدن سر ووضعم برام بوق می زدند ورد می شدند.
ولی من توی سرم برای اون راننده ی عوضییییییی..مانی اریافرد...نقشه ها می کشیدم.

زیر لب با حرص زمزمه کردم:اگر به زانو درت نیاوردم...دیگه اسمم پریناز ستایش نیست.
بچرخ تا بچرخیم...اریافردددددد.......



دیگه از خیر کلاس اون روز گذشتم .یه تاکسی گرفتم و بعد از اینکه راننده خوب صندلیه ماشینش رو با پلاستیک
کاور کرد... نشستم توی ماشینش و اومدم خونه.

عمه با دیدنم فکر کرد خوردم زمین..بنده خدا خیلی ترسیده بود...ولی وقتی گفتم یه از خدا بی خبره..
روانییییییییی... این کار رو کرده خیالش راحت شد وگفت:خدا خیرش نده..مردم چقدر بی ملاحظه شدند.
پوزخند زدم وبه سمت حموم رفتم.بعد از حموم حسابی که کردم حالم جا اومد .
به مامانم زنگ زدم تا حالشون رو بپرسم.ولی مامان همه اش ابراز دلتنگی می کرد ومی گفت به همین زودیا
برای دیدنم میان اصفهان.

خوبه همه اش دو روزه اومدم اصفهان ها...
ولی چکار میشه کرد مادر بود دیگه...مثل همه ی مادرا دلش برای بچه اش تنگ می شد..خیلی دوستش داشتم
هم اونو هم بابا سینارو...حاضر نبودم حتی یه خار کوچیک به پاشون بره...اونها وعمه تنها کسایی بودند که
من داشتم.

البته عمو ودایی هم داشتم ولی توی سمنان زندگی می کردند وفقط ما بودیم که تهران رو برای زندگی انتخاب کرده بودیم.
عمه هم که فقط به یاد خاطرات شوهرش محمد... اصفهان مونده بود.
عمه برای شام قرمه سبزی درست کرده بود که کلی هم بهم مزه داد.
بعد از شام کنار هم نشستیم ومیوه خوردیم وکمی حرف زدیم.
عمه اون روز خیلی خسته شده بود.از طرفی کارهای خونه برای استقبال از عید نوروز واز طرف دیگه سنی
ازش گذشته بود وچند سالی هم بود که کمر درد وپادرد شدیدی داشت.
از زور خستگی مرتب خمیازه می کشید.
بوسیدمش وگفتم:عمه جون بهتره برید استراحت کنید.امروز خیلی خسته شدید.
لبخند مهربون ولی خسته ای زد وگفت:اخه دخترم تو اینجا تنها می مونی.
از این همه مهربونیش شرمنده شدم ودوباره گونه اش رو به نرمی بوسیدم .گفتم:نه عمه جون...الهی قربونتون
برم برید استراحت بکنید. من هم میرم توی اتاقم تا به کارهای دانشگام وجزوه هام برسم.
با همون لبخند از روی مبل بلند شد وبا یه شب بخیر دخترم به اتاقش رفت.
من هم ظرفای میوه رو جمع کردم وبعد از شستنشون رفتم توی اتاقم.یادم افتاد امروز موبایلم رو خاموش کردم والان حتما ستاره صد بار به گوشیم زنگ زده بود.
شیرجه زدم روی تختم وهمون طور که روی شکم خوابیده بودم گوشیم رو از روی میز عسلی کنار تخت
برداشتم وروشنش کردم.
بلهههههه...تقریبا 15 تماس از ستاره داشتم و20 بار هم اس ام اس داده بوده که همه بی جواب مونده بود.
شماره اش رو گرفتم وهنوز به دومین بوق نرسیده بود که صدای عصبانیش توی گوشی پیچید:بلههههه؟!
با خنده گفتم:منم بلاااااااا.
با حرص گفت:بله خودم می دونم بلایی...اون هم بلای اسمونی که فقط روی سر منه بدبخت نازل شده.هیچ معلوم هست تو کجایی؟چرا گوشیت خاموشه؟
-خیلی خب بابا بذار منم حرف بزنم .
-اصلا بگو ببینم ...چرا کلاسه امروز رو نیومدی؟!
-ستاره باور کن اومدم ولی جلوی دانشگاه یه عوضی بدجور حالمو گرفت.واسه ی همین کلاس رو از دست
دادم.
مکث کوتاهی کرد وگفت:چرا؟!کی بود؟!چطوری حالتو گرفت؟!
با یاد اریافرد حرصی شدم وگوشی رو توی دستام فشردم.با حرص گفتم:تنها عوضیه دانشگاه کیه که توی این دوروز باهام شاخ تو شاخ شده؟!
باز مکث کرد ویه دفعه با هیجان گفت:مانییییییییی؟؟!! نهههههه!!!!
من هم اداشو دراوردم ومثل خودش گفتم:بلههههه...اقا مانییییییی!!
ستاره خندید وگفت:وااااای پریناز باورم نمیشه...حالا چکارت کرده؟
همه چیز رو براش تعریف کردم که اون هم فکر کنم پشت تلفن از زور خنده غش کرده بود.
در حالی که بلند بلند می خندید.. گفت:وااای..پریناز..راست میگی؟!..خیلی بامزه بود...باورم نمیشه..!!
از خنده اش من هم یه لبخند کوچیک نشسته بود روی لبام.. ولی با حرص گفتم:بله خنده هم داره..وای
نمی دونی ستاره... مردم با دیدن سر وشکلی که این شازده برام درست کرده بود چه کار می کردند...هر کی
که از کنارم رد می شد بوق می زد ودست تکون می داد...مسخره ها.
-وای پریناز عجب صحنه ای رو از دست داده بودمااااا.
با لحن عصبی گفتم:خیلی بدجنسی...تو هم می خواستی بهم بخندی؟
هول شد وگفت:نه نه..فقط می خواستم...می خواستم بگم...
از اینکه انقدر هول شده بود توی دلم از خنده ریسه رفتم.
ولی سکوت کردم که گفت:پریناز ناراحت شدی؟!خب ببخشید دوستی باشه؟!
از لحن مظلومش بلند خندیدم که گفت:خیلی نامردی پری..داشتی اذیتم می کردی؟!
-نه ستاره جون..ولی باور کن ازاین کار مانی خیلی حرصم گرفته.
با لحن شیطونی گفت: پس بگو چرا امروز توی کلاس همچین با روزای دیگه یه کم فرق می کرد و
می خندید.باور کن من گفتم تو راه که می اومده دانشگاه... تصادف کرده ویه چیزی خورده توی سرش که
اینجوری می کنه.نگو حال تو رو بدجور گرفته بوده.
با عصبانیت گفتم:پس امروز هی می خندید وشاد بوده نه؟!
ستاره مکث کرد وگفت:...خنده که نه ولی لبخند می زد وبا نیما پچ پچ می کرد.حتی دخترای کلاس هم با تعجب
نگاش می کردند.پس قضیه این بودهههه.

از اینکه به خاطر بلایی که سرم اورده بود اون عوضی الان خوشحال بود واز کارش هم راضی بوده..انقدر
حرصی شدم که سریع از ستاره خداحافظی کردم وبا حرص سرمو کوبوندم روی تخت...
اشغاااااااااال...خیلی بی شعوری مانی...خیلی.
حالتو می گیرم... اگه اشکت رو در نیاوردم پریناز نیستمممم.
حالا می بینی ...اریا فرد...
دنیا همین جور نمی مونه...نه نمی مونه.


c24c24c24
بعضی آدمـــا ؛
مثـل دیـــوارای تـازه رنــگ شـده هستن ....
نــباید بــهشون نـــزدیک بـشی ،
چه بــرسه کـه بخــوای بهشــون تکــیه کـــنی


دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
http://www.niloblog.com/files/images/iji8pz5vo9vsyrfifl.jpg
پاسخ
 سپاس شده توسط اتنا 00 ، *GANDOM* ، ♥h@di$♥ ، ƝeGaЯ ، ... R.m ... ، Kimia79 ، šhεïdα ، bi kas ، ჩяσOσкєη ժяєαм ، aida 2 ، نازنین* ، راضیه جون ، *رونيكا* ، میا


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان مسیر عشق(هیجانی و عاشقانه ویه کوچولو پلیسی)عاااالیه! - ^BaR○○n^ - 28-03-2013، 11:02

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان