امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.

#18
به نام خدا.
پارت ۱۶ ام.
هیچ، هیچ و باز هم هیچ.....
کوچک ترین ارتباطی میان من و او در جریان نبود...
کاشکی می‌توانستم، می‌توانستم غرور خود را بشکنم و به سمت او قدمی بردارم و از این سر درگمی خارج شوم. کاشکی می‌توانستم جرات خود را جمع کنم تا با او هم صحبت شوم.
حقیقتا از این همه عجز و ناتوانی خود بی زار بودم.
ترس از دست رفتن ابرو و غرورم مانع هر حرکتی از جانب من می‌شد و فقط نظاره گر این بودم، دختری که دوستش دارم هر لحظه از من دور تر میشود و از دسترس‌ من خارج می‌شود.
در طی دو هفته پایانی ترم هیچ گونه صحبتی باهم نداشتیم. حتی یک سلام خشک و خالی.... خب احمق بودن و خل بودن من هم که نگم....
درست روزی که ارائه داشت، وسط ارائه دادنش از کلاس خارج شدم و تا اتمام ارائه اش وارد کلاس نشدم.
شاید بگید خب احمقی باید سر جات می‌نشستی و نگاهش میکردی.!!
ولی خب باید بگم .... نمیتونستم سختم بود.... حتی نگاه کردن بهش برام سخت بود.. حتی فقط برای یک لحظه دیدنش باعث می‌شد ضربان قلبم بالا بره و صورتم گُر بگیره..... درسته که قرار بود ازش فاصله بگیرم و در عمل هم از او دور بودم اما....
روحم بیشتر از پیش طالب او بودم.... قلبم واقعا طاقت اینکه نزدیک او باشم را نداشت.
مخصوصا حالا که گمان میکردم شاید او از شخص دیگری خوشش می آید و فردی را در قلب خود جای داده است.
همه اش شاید فرضیه و توهم باشد ... اما حس میکنم واقعا اون فردی را دوست دارد ... فردی که در کلاس همواره به او نگاه می‌کند و میدان دید اوست....
نمی‌دانستم توهم من است یا واقعا از آن مرد خوشش می آید... هرچند برای من فرقی نداشت.... می‌توانستم اینگونه برداشت کنم که بدون هیج تلاشی شکست خورده بودم.. بدون حتی گامی برداشتن....
ذهنم پریشان و درهم و برهم شده بود.... به هانریش بل و کتاب عقاید یک دلقک او که با شخصیت اصلی اش به شدت همزاد پنداری میکردم پناه بردم.. شاید باورش برای خودم هم سخت باشد که حتی در زمان بین کلاس ها هن آن کتاب را می‌خواندم. کلاس را سریع تر ترک میکردم تا شاید چند صفحه ای بیشتر بتوانم بخوانم، دیر تر به سر کلاس ها میرفتم تا ۹ند صفحه ای بیشتر بخوانم. تلاشم کردم تمام توانم را گذاشتم تا توانستم بالأخره در روز آخر دانشگاه ان کتاب را به اتمام برسانم.... اما باز هم دردی از من درمان نکرد. باز هم ذهن آشفته مرا مرهمی نبود و همچنان فکر من مشغول دختر ترسناکی بود که دل در گرو اش داشتم. نمی‌دانستم باید چه کنم.... جرات ابراز علاقه نداشتم و به شدت مغموم بودم.... از طرفی هم شرایط اقتصادی شرایط تعهد و ازدواج نبود....................... سکوت میکنم تا به بی راهه نروم
باید چه می‌کردم؟ نادیده میگرفتم مثل روز های گذشته یا برای آخرین بار در روز آخر تلاش میکردم؟ جواب این بودSadاین روز را هم مثل دیگر روز ها به بطالت از دست دادم....)
دانشگاه به همین راحتی به پایان رسید و تنها امتحانات باقی بود....
ترمی که قرار بود راه نزدیک شدن و ارتباط من با او باشد به همین راحتی تمام شد....
اما نه.. یک شانس دیگر داشتم شاید ، تنها شاید، هفته دیگر هم بیاید، فقط برای یک کلاس و یک درس و سوالات امتحانی...
پس همين‌جا قول می‌دهم اگر هفته دیگر اورا ببینم قدمی به سمت جلو بردارم و در صورت موفقیت به اون ابراز علاقه کنم... دیگر سردرگمی کافی است.
پایان پارت ۱۶
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16669037807256
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16669037807256
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت 16ام. - THEDARKNESS - 03-06-2023، 23:53

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  کاربران فلشخور در سرزمین عجایب.(سال 1400).پارت 10(پایانی) قرار گرفت.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان