13-04-2023، 0:25
(آخرین ویرایش در این ارسال: 13-04-2023، 0:31، توسط THEDARKNESS.)
به نام خدا
پارت هفتم
همانطور که گفتم کلاس های دانشگاه در هفته اول کاملا لق و پق هستش و اساتید نیز گاهی نمی آیند و خب اون افرادی که تو خوابگاه هستند معمولا بیشتر خبر دارند که کدوم استاد هفته اول رو میاد یا نه!
و از شانس خوب من استاد کلاس اول ما نیامد و کلاس دوم نیز بنا به برگزاری نداشت اما با هر مشقتی که بود برگزار گردید. خب حتما میگید ربط اینا با هم چیه؟ ربطش تو اینه که خانم اسدی تو خوابگاه است و اساتید نمیان و ماهم بعد ازظهر یه کلاس دیگه داریم پس این یه فرصت عالیه که ازش راجب استاد بعدازظهر بپرسم و بتونم اینطوری باهاش حرف بزنم =)).
وقتی که کلاس تموم شد توی راهرو منتظر ماندم تا از کلاس خارج شود پس از خروجش از کلاس بعد اینکه چند قدمی از ما دور شد با صدای معمولی گفتم: خانم احمدی. جوابی نیومد.
بار دوم با صدای بلند تر گفتم: خانم احمدییی. باز هم جوابی نیامد.
حقیقتا فکر کردم داره بهم بی توجهی میکنه و از عمد جوابمو نمیده پس با عصبانیت و تن صدایی مشابه با فریاد گفتم: خانم احمدیییییییییییی.....
بعد از این فریاد بود که با چهره متعجب خانم اسدی رو به رو شدم =).
به سمت من برگشت و با انگشت با خودش اشاره کرد و گفت: منو میگی؟
برای یک لحظه ذهنم خالی شد و کاملا مبهوت شدم و کاملا بی اختیار این جمله از دهنم خارج شد: واییی این اسدی بود...
خانم اسدی ادامه داد: کارم داری؟
و منی که هول شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم با عجله جواب دادم: نه نه کاری نداشتم ببخشید. خداحافظ.
و با تمام سرعت پا به فرار گذاشتم و از ساختمون دانشگاه خارج شدم.
یعنی به معنی واقعی کلمه گند زدممم. واییییییییییی ولی خب باید چیکار میکردم؟؟ واقعا نميدونستم.
بعد از کلی فکر و سرزنش و لعنت کردن خودم به این نتیجه رسیدم که بعد از ظهر گندی که صبح زدم رو جمع کنم. پس آماده شدم و به دانشگاه رفتم . متأسفانه در کلاس بعد از ظهر باید با یک سری آدم به معنی واقعی کلمه خُنوک و معدن نمک سر و کله میزدیم. ولی خب این از یه جهتی برام خوب بود چون شاید کمک میکرد خانم اسدی برای دوری از اونها به ما نزدیک تر بشه. (زهی خیال باطل) هرچند که باعث شد به بقیه دخترای باقی مانده از ترم پیش نزدیک تر بشه نه به من و دوستانم. هرچی. بگذریم و به داستان برگردیم...
بعد از ظهر زودتر رسیدم و وقتی دیدم مجبورم با اون معادن نمک تو کلاس تنها بمونم تصمیم گرفتم به بیرون کلاس برم و اونجا صبر کنم.
تو همین حال بودم و با گوشی خودم رو سرگرم میکردم که خانم اسدی اومد. به سمت کلاس رفت که در آن بسته بود. فکر کرد کلاس درسی برقرار است برای همین با ایما و اشاره انگشت به کلاس از من پرسید: کسی داخله؟
و من هم جواب دادم: بچه های خودمون هستند.
ولی خب برداشت ما از بچه های خودمون فرق داشت من به منظور دانشجو ها گفتم ولی ایشون خوشحال شد و فکر کرد همکلاسی های سابق خودمان را میگویم.در نتیجه وقتی از پنجره کوچک در به داخل کلاس نگاه کرد چهره اش در هم کشیده شد و علائم نارضایتی به طور کامل در آن پیدا بود.
اونجا و اون لحظه نتونستم باهاش حرف بزنم، پس صبر کردم تا بعد از کلاس بتونم باهاش هم صحبت بشم و خب این اتفاق به لطف خانم ریحانه قوامی رخ داد. در سالن منتظر بودم تا بتوانم با خانم اسدی هم کلام بشم که از پشت سر کسی مرا صدا زد: آقای همتی.
به عقب که برگشتم خانم قوامی به همراه خانم اسدی بود.
خانم قوامی: سلام. خوب هستید؟
فرشاد همتی: سلام. ممنون شما خوب هستید؟
خانم قوامی: ببخشید معدل شما چند شد؟
فرشاد همتی: ۱۸/۵.
خانم قوامی: واقعا! چه جالب باهم ست شده.
فرشاد همتی: چی ست شده؟؟
خانم قوامی: معدل هامون دیگه منم ۱۸/۵ شدم.
اینجا فرصت و غنیمت شمردم و با بیشعوری تمام نسب به ذوق خانم قوامی گفتم.
فرشاد همتی: عه چه جالب. ببخشید معدل شما چند شده؟
خانم اسدی: من یک نمره اشتباه ثبت شده هنوز مشخص نیست.
فرشاد همتی: اها که اینطور. راستی بابت صبح معذرت میخوام من یکم هول شدم( آره جون عمت فقط یکم هول شدی).
وای بعد گفتن این جمله بود که خانم اسدی لبخندی بهم تحویل داد که میخواستم آب بشم برم تو زمین و محو بشم .
خانم اسدی با لبخند تمسخرآمیز خودش گفت: متوجه شدم. عیب نداره.
و خب چون کاری از دستم برنمیآمد پس تصمیم گرفتم مثل صبح فرار را به قرار ترجیح دهم و با یک خداحافظی خوشحالشان کنم..
پایان پارت هفتم.
دوستان عزیز نظری ارسال نمیکنید. دلیلشو نمیدونم ولی خب اگر مشکل ثبت نام دارید میتونید از لینک ناشناس زیر استفاده کنید که تمام پیام های شمارو به صورت ناشناس به دست ما خواهد رساند و نیازی به ثبت نام ندارد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16669037807256
منتظر نظرات شما هستم.❤️
پارت هفتم
همانطور که گفتم کلاس های دانشگاه در هفته اول کاملا لق و پق هستش و اساتید نیز گاهی نمی آیند و خب اون افرادی که تو خوابگاه هستند معمولا بیشتر خبر دارند که کدوم استاد هفته اول رو میاد یا نه!
و از شانس خوب من استاد کلاس اول ما نیامد و کلاس دوم نیز بنا به برگزاری نداشت اما با هر مشقتی که بود برگزار گردید. خب حتما میگید ربط اینا با هم چیه؟ ربطش تو اینه که خانم اسدی تو خوابگاه است و اساتید نمیان و ماهم بعد ازظهر یه کلاس دیگه داریم پس این یه فرصت عالیه که ازش راجب استاد بعدازظهر بپرسم و بتونم اینطوری باهاش حرف بزنم =)).
وقتی که کلاس تموم شد توی راهرو منتظر ماندم تا از کلاس خارج شود پس از خروجش از کلاس بعد اینکه چند قدمی از ما دور شد با صدای معمولی گفتم: خانم احمدی. جوابی نیومد.
بار دوم با صدای بلند تر گفتم: خانم احمدییی. باز هم جوابی نیامد.
حقیقتا فکر کردم داره بهم بی توجهی میکنه و از عمد جوابمو نمیده پس با عصبانیت و تن صدایی مشابه با فریاد گفتم: خانم احمدیییییییییییی.....
بعد از این فریاد بود که با چهره متعجب خانم اسدی رو به رو شدم =).
به سمت من برگشت و با انگشت با خودش اشاره کرد و گفت: منو میگی؟
برای یک لحظه ذهنم خالی شد و کاملا مبهوت شدم و کاملا بی اختیار این جمله از دهنم خارج شد: واییی این اسدی بود...
خانم اسدی ادامه داد: کارم داری؟
و منی که هول شده بودم و نمیدونستم چیکار کنم با عجله جواب دادم: نه نه کاری نداشتم ببخشید. خداحافظ.
و با تمام سرعت پا به فرار گذاشتم و از ساختمون دانشگاه خارج شدم.
یعنی به معنی واقعی کلمه گند زدممم. واییییییییییی ولی خب باید چیکار میکردم؟؟ واقعا نميدونستم.
بعد از کلی فکر و سرزنش و لعنت کردن خودم به این نتیجه رسیدم که بعد از ظهر گندی که صبح زدم رو جمع کنم. پس آماده شدم و به دانشگاه رفتم . متأسفانه در کلاس بعد از ظهر باید با یک سری آدم به معنی واقعی کلمه خُنوک و معدن نمک سر و کله میزدیم. ولی خب این از یه جهتی برام خوب بود چون شاید کمک میکرد خانم اسدی برای دوری از اونها به ما نزدیک تر بشه. (زهی خیال باطل) هرچند که باعث شد به بقیه دخترای باقی مانده از ترم پیش نزدیک تر بشه نه به من و دوستانم. هرچی. بگذریم و به داستان برگردیم...
بعد از ظهر زودتر رسیدم و وقتی دیدم مجبورم با اون معادن نمک تو کلاس تنها بمونم تصمیم گرفتم به بیرون کلاس برم و اونجا صبر کنم.
تو همین حال بودم و با گوشی خودم رو سرگرم میکردم که خانم اسدی اومد. به سمت کلاس رفت که در آن بسته بود. فکر کرد کلاس درسی برقرار است برای همین با ایما و اشاره انگشت به کلاس از من پرسید: کسی داخله؟
و من هم جواب دادم: بچه های خودمون هستند.
ولی خب برداشت ما از بچه های خودمون فرق داشت من به منظور دانشجو ها گفتم ولی ایشون خوشحال شد و فکر کرد همکلاسی های سابق خودمان را میگویم.در نتیجه وقتی از پنجره کوچک در به داخل کلاس نگاه کرد چهره اش در هم کشیده شد و علائم نارضایتی به طور کامل در آن پیدا بود.
اونجا و اون لحظه نتونستم باهاش حرف بزنم، پس صبر کردم تا بعد از کلاس بتونم باهاش هم صحبت بشم و خب این اتفاق به لطف خانم ریحانه قوامی رخ داد. در سالن منتظر بودم تا بتوانم با خانم اسدی هم کلام بشم که از پشت سر کسی مرا صدا زد: آقای همتی.
به عقب که برگشتم خانم قوامی به همراه خانم اسدی بود.
خانم قوامی: سلام. خوب هستید؟
فرشاد همتی: سلام. ممنون شما خوب هستید؟
خانم قوامی: ببخشید معدل شما چند شد؟
فرشاد همتی: ۱۸/۵.
خانم قوامی: واقعا! چه جالب باهم ست شده.
فرشاد همتی: چی ست شده؟؟
خانم قوامی: معدل هامون دیگه منم ۱۸/۵ شدم.
اینجا فرصت و غنیمت شمردم و با بیشعوری تمام نسب به ذوق خانم قوامی گفتم.
فرشاد همتی: عه چه جالب. ببخشید معدل شما چند شده؟
خانم اسدی: من یک نمره اشتباه ثبت شده هنوز مشخص نیست.
فرشاد همتی: اها که اینطور. راستی بابت صبح معذرت میخوام من یکم هول شدم( آره جون عمت فقط یکم هول شدی).
وای بعد گفتن این جمله بود که خانم اسدی لبخندی بهم تحویل داد که میخواستم آب بشم برم تو زمین و محو بشم .
خانم اسدی با لبخند تمسخرآمیز خودش گفت: متوجه شدم. عیب نداره.
و خب چون کاری از دستم برنمیآمد پس تصمیم گرفتم مثل صبح فرار را به قرار ترجیح دهم و با یک خداحافظی خوشحالشان کنم..
پایان پارت هفتم.
دوستان عزیز نظری ارسال نمیکنید. دلیلشو نمیدونم ولی خب اگر مشکل ثبت نام دارید میتونید از لینک ناشناس زیر استفاده کنید که تمام پیام های شمارو به صورت ناشناس به دست ما خواهد رساند و نیازی به ثبت نام ندارد.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16669037807256
منتظر نظرات شما هستم.❤️