04-04-2023، 11:31
(آخرین ویرایش در این ارسال: 04-04-2023، 11:31، توسط THEDARKNESS.)
به نام خدا
پارت پنجم
به امتحانات پایان ترم رسیدیم. به خاطر بعضی از مشکلات امتحانات پایان ترم ما با کمی جابهجایی بازه زمانی همراه شد که به واسطه اون ما فقط یک هفنه تعطیلات بین ترم قرار بود داشته باشیم =( خب چه میشود کرد مشکلات همیشه هست.
در امتحانات پایان باید ابتدا خدارا سپاسگزارم بابت وجود شب امتحان =) اگه شب امتحان نبود قطعا امتحان هارو می افتادم. حقيقتا از ابتدای ورود به دانشگاه علاقه چندانی به درس خواندن نداشتم ولی خب برای حفظ ظاهر و آبروم هم که شده بود مجبور بودم بخونم تا نمره پایینی نیارم.
متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه با توجه به چینش شماره های آزمون من با گروه دوستان خود در یک کلاس قرار نداشتم و امکان تقلب عملا برای من صفر شده بود ، پس مجبور شدم ۴ کلمه درس بخونم و حداقل یکم چیز میز از درسای دانشگاه رو یاد بگیرم.
خب شاید دلتون بخواد بدونین اینا چه ربطی به کراش من داره درسته؟ در جواب باید بگم من با کراشم هم تو یک کلاس نبودم و عملا قرار بود برای دو هفته اصلا اونو نبینمش، ولی خب آدمی نبودم که کم بیارم، نمیدونم اسمش چیه ولی خب اولش به طور اتفاقی بود هر آزمون که وارد سالن اصلی میشدم میدیدمش که داره با دوستش حرف میزنه و درست وقتی که عادت کرده بودم به دیدنش، یهو غیب شد =)
مثل این بود که بهم بگه هرچی لقمه حاضر و آماده خوردی بسه حالا اگه میخوای منو ببینی باید خودت بیای دنبالم، ذاتا آدمی نیستم که خودمو به دردسر بندازم و بخوام برای یکی خودمو به آب و آتیش بزنم اما بازم میل من به دیدنش از میل من به تنبلی ام بیشتر بود و وادارم کرد که مقداری سختی به تن دهم . =) پس فکر کنم یه جورایی حس خوش اومدن و خواستنش از اون موقع بود که شروع شد..
به نحوی بود در زمان امتحانات هر دفعه به هر شکلی که ممکن بود بجز یکی دو امتحان فقط به دیدنش بسنده کردم. ولی هنوزم جرات حرف زدن با اورا نداشتم...
پایان پارت پنجم
پارت پنجم
به امتحانات پایان ترم رسیدیم. به خاطر بعضی از مشکلات امتحانات پایان ترم ما با کمی جابهجایی بازه زمانی همراه شد که به واسطه اون ما فقط یک هفنه تعطیلات بین ترم قرار بود داشته باشیم =( خب چه میشود کرد مشکلات همیشه هست.
در امتحانات پایان باید ابتدا خدارا سپاسگزارم بابت وجود شب امتحان =) اگه شب امتحان نبود قطعا امتحان هارو می افتادم. حقيقتا از ابتدای ورود به دانشگاه علاقه چندانی به درس خواندن نداشتم ولی خب برای حفظ ظاهر و آبروم هم که شده بود مجبور بودم بخونم تا نمره پایینی نیارم.
متأسفانه یا شاید هم خوشبختانه با توجه به چینش شماره های آزمون من با گروه دوستان خود در یک کلاس قرار نداشتم و امکان تقلب عملا برای من صفر شده بود ، پس مجبور شدم ۴ کلمه درس بخونم و حداقل یکم چیز میز از درسای دانشگاه رو یاد بگیرم.
خب شاید دلتون بخواد بدونین اینا چه ربطی به کراش من داره درسته؟ در جواب باید بگم من با کراشم هم تو یک کلاس نبودم و عملا قرار بود برای دو هفته اصلا اونو نبینمش، ولی خب آدمی نبودم که کم بیارم، نمیدونم اسمش چیه ولی خب اولش به طور اتفاقی بود هر آزمون که وارد سالن اصلی میشدم میدیدمش که داره با دوستش حرف میزنه و درست وقتی که عادت کرده بودم به دیدنش، یهو غیب شد =)
مثل این بود که بهم بگه هرچی لقمه حاضر و آماده خوردی بسه حالا اگه میخوای منو ببینی باید خودت بیای دنبالم، ذاتا آدمی نیستم که خودمو به دردسر بندازم و بخوام برای یکی خودمو به آب و آتیش بزنم اما بازم میل من به دیدنش از میل من به تنبلی ام بیشتر بود و وادارم کرد که مقداری سختی به تن دهم . =) پس فکر کنم یه جورایی حس خوش اومدن و خواستنش از اون موقع بود که شروع شد..
به نحوی بود در زمان امتحانات هر دفعه به هر شکلی که ممکن بود بجز یکی دو امتحان فقط به دیدنش بسنده کردم. ولی هنوزم جرات حرف زدن با اورا نداشتم...
پایان پارت پنجم