امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.

#3
به نام خدا
پارت سوم
بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم که در گروه کلاسی پیام بدم و خب فرار تر از انتظارم پیش رفت.
فرشاد همتی: سلام.
خب انگاری کسی جواب پسرارو نمی..
الهام صابری: عه شماهم چت کردن بلدید؟
(بچه پرو رو ببین داره منو مسخره میکنه)
فرشاد همتی: نمیدونم دارم امتحان میکنم.
الهام صابری: کار خوبی میکنی ادامه بده.
فرشاد همتی: امر دیگه ندارید؟
الهام صابری: که قربانت.
خب چند روزی به این منوال با بچه های دانشگاه یشتر آشنا شدم تا اینکه بازم گیر های این دختر پرو شروع شد.
الهام صابری: چرا وقتی چت میکنی ایموجی نمیفرستی؟
فرشاد همتی: چون دوست ندارم.
الهام صابری: خب اینطوری فکر میکنم جدی میگی با ایموجی بگو.
فرشاد همتی: باشهTelegh_43
الهام صابری: خوب شد.
چند روز بعد.
الهام صابری: بچه ها قدتون چنده؟
دانشجو شماره۱: ۱۸۷
دانشجو شماره۲: ۱۶۵
دانشجو شماره۳: ۱۵۷
دانشجو شماره۴: ۱۷۴
دانشجو شماره۵: ۱۶۰
الهام صابری: آقای همتی چرا تو نمیگی؟
فرشاد همتی: خودت چندی؟
الهام صابری: ۱۵۵
فرشاد همتی: آخی کوچولو
الهام صابری: چندی ؟
فرشاد همتی: ۱۸۶
الهام صابری: اوکی.
اصلا فضوله انگاری این دختره.
چند روزی به این منوال گذشت و بدون آنکه خود متوجه شوم با الهام صابری به شدت صمیمی شدم و جزو دوستان صمیمی من قرار گرفت.
اما هنوزم صابری دختر ترسناکی نیست( حداقل از جنبه خوبش =))
روز ها می‌گذشتند و من بیشتر و بیشتر با بچه های دانشگاه صمیمی میشدم و این حتی از بهترین تصور خودم هم خارج بود شاید بخش بسیار زیادی اش را مدیون صابری بودم ولی بدون اینکه متوجه بشم دیدم وسط یک گروه از دوستان نسبتا خوب هستم و کنار هم دیگر دانشگاه را می‌گذرانیم.
ترم یک به اواسط خود نزدیک می‌شد و من زمانی که تصمیم به لغو کلاس ها در یکی از روز های سرد آذر ماه داشتیم با یک دختر ترسناک مواجه شدم.
طبق قرار قبلی کلاس هارا کنسل کردیم و قرار بود کسی دانشگاه نره ولی خب از اون جایی که فرصت نابی بود با صابری و دانشجوی شماره ۱( جواد خلعتبری ) هماهنگ کردیم تا به گردش بریم، پس قرار شد اون روز به دانشگاه‌ بریم تا هم مطمئن بشیم کسی سر کلاس ها نمیره و هم برای گردش از اونجا حرکت کنیم. در این روز بود که خبر دار شدیم تعدادی از دانشجو ها (۵) نفر به سر کلاس رفتن و استاد پیام داد که بیاین اینارو ببرید من برم سر خونه زندگیم =) .
یکی از دختر ها به سمت ساختمون رفت و وارد کلاس شد و اون ۵ نفر رو به کافه تریا آورد (کلاس ۸ تا ۱۰ با موفقیت کنسل شد) . و خب مشکل اصلی از اونجایی شروع شد که دو نفر از ۵ نفر( مبینا اسدی و زهرا قاسمی) قصد داشتند ‌که برای کلاس بعدی برن سر کلاس.
تا حالا با اون دو نفر حرف نزده بودم اما خب قصد داشتند برنامه گردش مارو خراب کنند پس با محمد رفتیم سمتشون و تا از این کار منصرفشون کنیم.
محمد: سلام.
اون دوتا: سلام.
محمد: شنیدم میخواین برای کلاس بعدی برین درسته؟
مبینا اسدی: آره این استاد سخت گیریه پس میخوایم بریم.
فرشاد همتی: خب این فکر نمی‌کنید یکم نامردی باشه؟ ما با بقیه هماهنگ کردیم که نریم سر کلاس....
مبینا رو به من کرد و اخمی کرد و با عصبانیت و تُن صدای صدای بالایی گفت: خب به من چه! من که باهاشون مخالفت کردم میخواست که بیان.
بقیه حرفمو خوردم و ادامه ندادم تا حالا هیچ دختری اینطوری جوابمو نداده بود و عادت نداشتم و تعجب کردم.
یکمی که گذشت گفتم: الان مشکل شما اینه که استاد لج نکنه؟
مبینا اسدی: اره.
فرشاد همتی: خب باشه با استاد حرف میزنم ببینم چی میگه. اینطوری مشکل حل میشه؟
مبینا اسدی: آره.
به سراغ استاد رفتم و شرایط و تعداد حاضرین را شرح دادم و استاد گفت مشکلی بابت عدم تشکیل کلاس نیست و اجازه تشکیل نشدن کلاس ساعت ۱۰ تا ۱۲ را هم گرفتیم.
به سراغ بقیه رفتم و خبر را دادم و مبینا و دوستش هم قبول کردن که به سر کلاس نروند.
پ.ن: در تمام این مدت دلیل حضور ما در دانشگاه خواب ماندن الهام صابری و تاخیر ۱ ساعت و نیمه ایشان بود. وگرنه ما در دانشگاه نبودیم که بخواهیم با مبینا بحث کنیم.
بعد از حل و فصل کردن قضیه کلاس ماهم به همراه جواد و صابری به گردش خود در یکی از پارک های شهر پرداختیم و پس از آن نیز به خانه رفتیم.
پایان پارت سوم.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت دوم - THEDARKNESS - 24-03-2023، 23:37

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  کاربران فلشخور در سرزمین عجایب.(سال 1400).پارت 10(پایانی) قرار گرفت.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان