اخطار‌های زیر رخ داد:
Warning [2] count(): Parameter must be an array or an object that implements Countable - Line: 865 - File: showthread.php PHP 7.4.33 (Linux)
File Line Function
/showthread.php 865 errorHandler->error




 


امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امتیازات: 3.5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.

#1
اطلاعیه مهم!
برای دیدن ادامه داستان به صفحات بعدی بروید
[img]دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی. [/img]
سلام خدمت هم انجمنی ها و کسانی که به عنوان مهمان وارد شده اند و در آینده با ثبت نام در انجمن به جمع ما خواهند پیوستTelegh_53
این اولین تجربه من برای داستان عاشقانه است پس پیشاپیش ازتون بابت کمبود های احتمالی معذرت میخوام و ازتون میخوام با صبوری همراه من باشید و با ارسال نظرات خودتون از من حمایت کنید.
داستان احتمالا به صورت هفته ای حداقل یک پارت قرار خواهد گرفت.
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16669037807256
میتونین نظرات خودتون رو با لینک ناشناس بالا هم ارسال کنید
خب وقتتون رو بیشتر از این نمیگیرم بریم سراغ پارت اول داستان.
به نام خدا
پارت اول
سلام فرشاد همتی هستم بعد از کلی کش و قوس فراوان بالاخره بعد کنکورم رشته روانشناسی قبول شدم و تصمیم گرفتم ادامه زندگی خودم رو در این رشته جست و جو کنم( حرف مفت میزنه رتبه کنکور به جای بهتر نمیخورد) ولی اصلا فکرش رو نمیکردم که یه زندگی عاشقانه رو برای اولین بار تو دانشگاه تجربه کنم..
روز اول با کلی استرس آماده شدم که به دانشگاه برم، هیجان داشتم که ببینم با چه جور آدم هایی سر و کار دارم  ولی خب خوبیش این بود که یکی از دوستای دبیرستانم ( جواد کاظمی ) هم با من یک جا قبول شده بود و حداقل میدونستم تنها نیستم.
به محض اینکه وارد دانشگاه شدم به سمت بُرد رفتم تا شماره کلاس هارو چک کنم و خب تا اینجا مشکلی نبود مشکل اینجا بود وقتی که وارد کلاس شدم با ۳۰ نفر آدم غریبه رو به شدم که هیچ کدام را نمیشناختم =) سریع دستم به سمت گوشیم رفت و با جواد تماس گرفتم: الو جواد کجایی چرا نیومدی سر کلاس؟
جواد: هوم؟ حالت خوبه؟ من که امروز کلاس ندارم.
فرشاد: شوخی نکن =| پس چرا من دارم؟
جواد: ظاهرا روانشناسی دو گروه داره و کلاس های دو گروه باهم فرق دارن انگار تو توی گروه اولی و من دوم .
وقتی این حرف رو از جواد شنیدم انگار یه پارچ آب یخ رو کلم خالی شد واقعا باورم نمیشد که الان اون حداقلی که بهش دل خوش بودم رو هم رو دیگه ندارم .
آروم وارد کلاس شدم و یک گوشه که ازدحام جمعیت کمتر بود نشستم به طور واضحی تعداد دختر های کلاس از پسرا خیلی بیشتر بود . ۱۰ تا پسر و مابقی دختر. بدون اینکه با کسی حرفی بزنم سرم رو تو گوشیم کردم. البته کسی رو هم نمی‌شناختم که بخوام باهاش حرف بزنم. چند دقیقه ای که گذشت استاد وارد کلاس شد. موقع حضور و غیاب به شدت اصرار داشت که بدونه چرا اومدیم دانشگاه روانشناسی بخونیم خب استاد گرامی به هدف ما چیکار داری؟ تو بیا درستو بده برو دیگه.
همینطوری گذشت و استاد به اسم من رسید.
استاد( جلال مشکات ) : فرشاد همتی
فرشاد همتی: بله استاد!
جلال مشکات: خب پسرم هدف تو از اینکه اومدی دانشگاه چیه؟
اهوم موندم چی بگم! واقعا موندم پس تصمیم گرفتم حقیقت رو بگم و برگشتم به استاد گفتم: برای اینکه سربازی نرم.
جلال مشکات: برای اینکه سربازی نری؟ اهوم اینم خودش دلیلیه.
واو باورم نمی‌شد خیلی ساده از کنار من گذشت و عین بقیه ازم سوال و جواب نکرد احتمالا صداقت رو توی کلماتم به طور کامل حس کرده!
(حتما همتون منتظرین به دختر برسه اره؟ شرمنده هنوز خیلی مونده به جاهای عاشقانه برسیم =) گفتم که بابت صبوریتون متشکرم )
بعد کلاس یکی از پسر های کلاس بدون هیچ دلیلی اومد و باهام حرف زد گفت خیلی آشنا میزنی و اینا قبلا ندیدمت و این حرفا خب مشخص بود اونم تنهاس و منم تنها بودم پس تصمیم گرفتم به اینکه اصلا همو ندیدیم گیر ندم و باهم این روزای دانشگاه رو رد کنیم. اسمش حمید رضا بود حمید‌رضا شکوهی. وقتی در حدود نیم ساعت فاصله بین کلاس هارو با حمید رضا حرف زدم فهمیدم آدم بی راهی نیست و میتونیم کنار بیایم و اینطوری بود که گروه ۲ نفره روز اول دانشگاه تشکیل شد. ( البته بخوام دقیق تر بگم روز دوم چون خیلی هامون روز اول رو دانشگاه نرفتیم =) )
در کلاس بعدی کنار پسری نشستیم که چند سالی از ما بزرگ تر بود و ظاهرا از یک رشته دیگه انصراف داده بود و دوباره کنکور داده بود و در خدمت ما رسیده بود. بله استراحت بعدی گروه ما به سه نفر افزایش یافت و محمد صالحی هم به جمع ما به عنوان بزرگ ترمون اضافه شد و گروه سه نفره ما رفت تا با چالش ها و موارد متعدد پیش رو مواجه شود.
پایان پارت اول
ممنون از شما که وقت گذاشتید
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16669037807256
منتظر نظرات شما هستیم
میتونید نظرات خودتون رو به لینک ناشناس بفرستيد به صورت کاملا ناشناس
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16669037807256
پاسخ
 سپاس شده توسط מַברִיק ، моои ، سهَ‌ند ، SABER ، Âɴɢ℮ℓ Evιℓ ، haniyeh.n ، کوهان
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی. - THEDARKNESS - 16-03-2023، 20:01

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  کاربران فلشخور در سرزمین عجایب.(سال 1400).پارت 10(پایانی) قرار گرفت.
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان