امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 3
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان دخــــتريـ با چشمانـ سرخـ....

#2
(28-04-2021، 6:55)آمین نوشته است: دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
 
چه قشنگ
رمان کامل شده اش هس؟

رمان كامل شده است:*)

بهـ نام خدا

ادامهـ

بلندیش از تیر چراغ برق هم بیشتر بود هیکلی پر داست وجز سیاهی چیزی از چهراش معلوم نبود
بدون حرکت جلویم ایستاده بود فکر کنم خوب مرا میشناخت چون کوچکترین حرکتش برابر بود با
جان دادنم ولی دیگر توان نگه داشتن خودم را ندشتم چشمانم را بستم واز هوش رفتم
نور شدیدی چشام رو اذیت میکرد جا به جا شدم و پشتم را به نور کردم ولی باز نور به چشمم می
خورد آرام چشانم رو باز کردم این جا که اتاق من نیست! کلبه ای زیبا با همه وسایل مورد نیاز برای
زندگی
نور خورشید از شکاف های دیوار خودش را به داخل کلبه میرساند از روی تخت زیبایی که معلوم بود
من اولین نفر هستم که پتو و ُدشکش رو استفاده میکنم بلند شدم و خودم رو به میز پر از خوراکی
رساندم
به به شکم جان چه خوش به حالت شد ، بعد از خوردن تا حد ترکیدن بالخره مغزم شروع به کار کرد
من اینجا چه میکنم؟
از کلبه بیرون رفتم اینجای جنگل را تا به حال ندیده بودم واقعا زیبا بود
راش و بلوط و افرا سر بر هم گذاشته بودند نارون و انجیر به هم فخر می فروختند

شمشاد و گنجشکک با تو حرف می زدند چقدر دلنشین و رویایی
اتفاقهای دیشب را به یاد آوردم قلبم ایستاد خدا کنه دیگه او را نبینم ، به اطرافم نگاه کردم خبری از
سایه ها نبود مامان زری دیشب رو چطور گذرونده باید به خانه برگردم اما از کدام طرف؟
اصال چقد با خونه فاصله دادم؟ چرا منو اینجا آورون؟
حاال کجا رفتن اونا که منو ول نمی کردن؟
تصمیم گرفتم خودم راه برگشتن رو پیدا کنم راه افتادم یک ساعتی مستقیم حرکت کردم ولی با چیزی
که در روبرویم دیدم شکه شدم دوباره کلبه جلویم بود اونا نمیخوان من از اینجا برم ولی من باز
تالشم رو میکنم دوباره راه افتادم هنوز چند قدم برنداشته بودم که سایه ها جلویم قرار گرفتند
چرا منو اینجا آوردین؟ باید برگردم مامان زری تا االن نگرانم شده
سایه ـ باید با هــام حرف بزنی.
ـ ها هام دیگه کیه نکنه نکنه اونو میگین ؟ نمیشه شما بگین چیکار داره؟ درسته صداتون تعریفی
نداره ولی از قیافه اون که بهتره اصال چرا اون اینقد گندس شما کوچیک نمیشد قد شما بود؟
چرا جواب نمی دین؟
سایه ـ چون ماتغییر قیافه دادیم
ـ هــ.....ا ...یعـ.....نی شما هم گنده .....این؟
سایه ـ آره
اگه مشکلت قیافه منه پس دیگه نباید بترسی؟
به طرف صدا برگشتم پسری چهارشونه و هیکلی بود
ـ تو کی هستی؟
پسر ـ هام
رنگم پرید این که همون گندهست
ـ خوب با من چیکار داری؟
قدمی جلو گذاشت
ـ نه همون جا وایسا
هام ـ اگه می خواستم آزاری بهت برسونم این همه سال ازت مراقبت نمیکردم
ـ تو چی هستی؟ چرا ازم مراقبت کردی؟
هام ـ من پسر ابلیس بزرگم به واسطه دو پدر به او میرسم
ـ پسر ابلیس ؟ چرا باید پسر ابلیس از من مراقبت کنه؟ نکنه من واقعا دختر شيطانم؟
هام ـ نه دختر شیطان نیستی ولی برگزیده شده ای برای کاری بزرگ.
ـ چه کاری؟ چه کسی منو انتخاب کرده؟
هام ـ من انتخابت کردم و حاال میخوام نیروهایی که با اون به هدفت میرسی رو بهت بدم.
ـ چه هدفی ؟
هام ـ تو باید با طرطبه و گروهش بجنگی. ....


ادامهـ دارد...

يه توضيحي دوستان..
نام هام و طرطبه واقعي هستند يعني در اصل ابليس بيست فرزند دارد كه هر كدوم كاري انجام ميدن
هام تنها فرزند ابليس هست كه توبه كرده و طرطبه هم مامور وسوسه كردن زنان به .....هست
اسمها واقعي هستن :*)
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
نآشِنآسَم(:
پاسخ
 سپاس شده توسط єη∂ℓєѕѕღ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 3 مهمان