22-02-2021، 10:00
من:مامان ساعت چند میرین؟
مامان:الاناست که دیگه بریم.برو اماده شو!
من:مامان تو رو خدا بزار من نیام!
مامان:اگه بیای اجازه میدم یکم ارایش کنیا!اگه بیای دیگه کلن اجازه میدم بهت.
من:من گول این وعده هاتو نمیخورم!
وای خدا چه پیشنهاد وسوسه کننده ای!مامانم اجازه نمیداد ارایش کنم!میگفت هنوز بچه ای!برای همین خیلی پیشنهاد خوبی به نظرم بود.
من:قبول میکنم!به وعدت عمل کنیا!
مامان:باشه!حال برو!یه لباس درست بپوشیا!
من:باش.داران کو؟
مامان:با الناز رفته بودن خرید.الان دارن میان که با هم بریم.
من:مامان الان میان میبینی اینا حتی یه کیسه هم دستشون نیست!اینا رفتن نامزد بازی!من میدونم.
مامان هلم داد تا برم تو اتاقم.
من:باران کجایی؟
مامان:رفت .بهش مرخصی دادم.
من:وای مامان من حالا چیکار کنم؟
مامان:خیلی حرف میزنیا!
رفتم تو اتاقم.رفتم تو اتاق لباسام.ماشالله اندازه یه غول لباس دارم.همیشه هم هیچی ندارم بپوشم.(فقط دخترا میفهمن)
یه شومیز که تا وسطای رونم میومد و سفید بود پوشیدم.یه شلوار جین تنگ قد نود .یه مانتو سفید هم روش پوشیدم.
نگاهی تو اینه اندختم.یه تیپ خانمانه و با کلاس.
نشستم سر میز ارایشم.بالاخره مامان گذاشت ارایش کنم.بعضی موقع ها کلی لوازم ارایش میخریدم و برای همچین روزی میذاشتم تو کشوم.فقط تو خونمون ارایش میکردم.بیرون از خونه نمیتونستم.
یه خط چشم نازک پشت چشم درشت مشکیم کشیدم. بهت میگم مشکی منظورم قهوه ای سوخته نیستا!منظورم واقعا سیاهه!نور خورشیدو بزاری تو چشمم هم چشمام سیاهه!
خلاصه ریمل زدم و یه رنگ لب مالیدم به لبام.
من:وای چه خوشگل شدم!
نگاهی انداختم.چشمای درشت و کشیده مشکی.ابروی کمونی و بلند.پوست نرم و سفید عین برف.دماغ قلمی و لب های قرمز قلوه ای.موهای کوتاه که تا شونم بود و لخت بود.خلاصه که دختر نازی هستم از نظر خودم.تازه چتری هم دارم.هر هر هر.(چه ربطی داشت؟)
عطری به خودم زدم.
من:مامان من امادم.
مامان:به به!خوشتیپ کردی!
من:میخوای با لباس دوره قاجاریا بیام؟
مامان:منم که امادم.بابا:بریم.
من:داران چی؟
مامان:تو ماشین منتظرمونه.
رفتیم و سوار لیموزین گندمون شدیم.اه اینقدر بدم میاد!اینقدر همه نگاه میکنن!تازه کلی هم بادیگارد اینور و اونورمون دارن با موتور میان.از جلب توجه زیادی بدم میاد.
رسیدیم فرودگاه.
معلوم بود که با یه هواپیما شخصی یا همچین چیزی اومدن.
با کلی ادم دورشون.وارد شدن.خبرنگارا خودشونو کشتن از بس عکس گرفتن.دیگه اینا برام عادیه!
با هم دست دادن.
من:داران ابرومونو نبری!
داران:تو نبر من نمیبرم.حالا هم حواست باشه .بعد مامان میاد سمت ما.
من:ولی چه قد باحالنا!3 تا پسر خوشگل.زنشم خیلی خوشگله!چشاش طوسیه!
داران:اونا ارزوی یه چشم و ابروی مشکی مثل تو رو دارن اسکل خان!
من:تو کشور ما برعکسه!
اومدن سمتمون.کمی خم شدم و دست دادیم.
بعدش زنش.خیلی دوستانه رفتار کرد.خیلی خانم محترمی بود.
بعدش نوبت پسراش رسید.
من:به کشور ما خوش اومدید!
پسره هم ممنونی گفت و با قیافه پوکرش رفت سمت مادر و پدرش.
نوبت پسر دومی رسید.چه جهره شاد و خندونی داشت.به نظر میومد 17 سالشه.
خلاصه که بعد از کلی خوش امد گویی رفتیم و سوار لیموزین شدیم و پیش به سوی کاخ.
من:داران دیدی چه پسرای خوشگلی بودن؟
داران:دنیز بخوای از این کارا بکنی خودم با دستای خودم خفت میکنم.
من:وای خیلی ضد حالی!
رسیدیم به قصر.
بابام بهشون میگفت که بیان داخل.رفتیم داخل .همش نگاهم به اون پسر اولیه بود.خداییش هیچی از جذابیت کم نداشت.فقط یکم پوکر بود که اونم فکر کنم چون خجالت میکشه اینطوریع.
رفتم تو اتاقم.فقط مانتومو در اوردم.برگشتم تو سالن.مامان:برو تو سالن غذاخوری میخوایم ازشون پذیرایی کنیم.
من:عصرونه؟
مامان:نه پس نهار.
سپاس بده1
مامان:الاناست که دیگه بریم.برو اماده شو!
من:مامان تو رو خدا بزار من نیام!
مامان:اگه بیای اجازه میدم یکم ارایش کنیا!اگه بیای دیگه کلن اجازه میدم بهت.
من:من گول این وعده هاتو نمیخورم!
وای خدا چه پیشنهاد وسوسه کننده ای!مامانم اجازه نمیداد ارایش کنم!میگفت هنوز بچه ای!برای همین خیلی پیشنهاد خوبی به نظرم بود.
من:قبول میکنم!به وعدت عمل کنیا!
مامان:باشه!حال برو!یه لباس درست بپوشیا!
من:باش.داران کو؟
مامان:با الناز رفته بودن خرید.الان دارن میان که با هم بریم.
من:مامان الان میان میبینی اینا حتی یه کیسه هم دستشون نیست!اینا رفتن نامزد بازی!من میدونم.
مامان هلم داد تا برم تو اتاقم.
من:باران کجایی؟
مامان:رفت .بهش مرخصی دادم.
من:وای مامان من حالا چیکار کنم؟
مامان:خیلی حرف میزنیا!
رفتم تو اتاقم.رفتم تو اتاق لباسام.ماشالله اندازه یه غول لباس دارم.همیشه هم هیچی ندارم بپوشم.(فقط دخترا میفهمن)
یه شومیز که تا وسطای رونم میومد و سفید بود پوشیدم.یه شلوار جین تنگ قد نود .یه مانتو سفید هم روش پوشیدم.
نگاهی تو اینه اندختم.یه تیپ خانمانه و با کلاس.
نشستم سر میز ارایشم.بالاخره مامان گذاشت ارایش کنم.بعضی موقع ها کلی لوازم ارایش میخریدم و برای همچین روزی میذاشتم تو کشوم.فقط تو خونمون ارایش میکردم.بیرون از خونه نمیتونستم.
یه خط چشم نازک پشت چشم درشت مشکیم کشیدم. بهت میگم مشکی منظورم قهوه ای سوخته نیستا!منظورم واقعا سیاهه!نور خورشیدو بزاری تو چشمم هم چشمام سیاهه!
خلاصه ریمل زدم و یه رنگ لب مالیدم به لبام.
من:وای چه خوشگل شدم!
نگاهی انداختم.چشمای درشت و کشیده مشکی.ابروی کمونی و بلند.پوست نرم و سفید عین برف.دماغ قلمی و لب های قرمز قلوه ای.موهای کوتاه که تا شونم بود و لخت بود.خلاصه که دختر نازی هستم از نظر خودم.تازه چتری هم دارم.هر هر هر.(چه ربطی داشت؟)
عطری به خودم زدم.
من:مامان من امادم.
مامان:به به!خوشتیپ کردی!
من:میخوای با لباس دوره قاجاریا بیام؟
مامان:منم که امادم.بابا:بریم.
من:داران چی؟
مامان:تو ماشین منتظرمونه.
رفتیم و سوار لیموزین گندمون شدیم.اه اینقدر بدم میاد!اینقدر همه نگاه میکنن!تازه کلی هم بادیگارد اینور و اونورمون دارن با موتور میان.از جلب توجه زیادی بدم میاد.
رسیدیم فرودگاه.
معلوم بود که با یه هواپیما شخصی یا همچین چیزی اومدن.
با کلی ادم دورشون.وارد شدن.خبرنگارا خودشونو کشتن از بس عکس گرفتن.دیگه اینا برام عادیه!
با هم دست دادن.
من:داران ابرومونو نبری!
داران:تو نبر من نمیبرم.حالا هم حواست باشه .بعد مامان میاد سمت ما.
من:ولی چه قد باحالنا!3 تا پسر خوشگل.زنشم خیلی خوشگله!چشاش طوسیه!
داران:اونا ارزوی یه چشم و ابروی مشکی مثل تو رو دارن اسکل خان!
من:تو کشور ما برعکسه!
اومدن سمتمون.کمی خم شدم و دست دادیم.
بعدش زنش.خیلی دوستانه رفتار کرد.خیلی خانم محترمی بود.
بعدش نوبت پسراش رسید.
من:به کشور ما خوش اومدید!
پسره هم ممنونی گفت و با قیافه پوکرش رفت سمت مادر و پدرش.
نوبت پسر دومی رسید.چه جهره شاد و خندونی داشت.به نظر میومد 17 سالشه.
خلاصه که بعد از کلی خوش امد گویی رفتیم و سوار لیموزین شدیم و پیش به سوی کاخ.
من:داران دیدی چه پسرای خوشگلی بودن؟
داران:دنیز بخوای از این کارا بکنی خودم با دستای خودم خفت میکنم.
من:وای خیلی ضد حالی!
رسیدیم به قصر.
بابام بهشون میگفت که بیان داخل.رفتیم داخل .همش نگاهم به اون پسر اولیه بود.خداییش هیچی از جذابیت کم نداشت.فقط یکم پوکر بود که اونم فکر کنم چون خجالت میکشه اینطوریع.
رفتم تو اتاقم.فقط مانتومو در اوردم.برگشتم تو سالن.مامان:برو تو سالن غذاخوری میخوایم ازشون پذیرایی کنیم.
من:عصرونه؟
مامان:نه پس نهار.
سپاس بده1