امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده

#12
باورم نمیشد !اولین بار! توسط امیر...
چسبیده به درخت اولین بوسه زندگیم تجربه کردم
نفسم گرفته و به س ینش مشت زدم.
ولم کرد و تا نیمه تکیه به درخت سر خوردم و بین سرفه کردنام تند تند نفس می کش یدم.
دستم و رو لب خونیم کشیدم .
خودشم خشک شده نگاهم م ی کرد
ناباور پلک زدم و این نفس تنگ ی ای که من داشتم احتماال من رو می کشت.
س ینم اون قدر تند تند باال و پایین میشد که میترس یدم از جا دربیاد.
وحشی شده بلند شدم و دستم رو بردم باال و کوبیدم تو صورتش،سرش به سمت چپ کج شد و با حرص جیغ خفه ا ی کشیدم:
-روانی
سرش رو در صدم ثانیه باال اورد و با چشمای ر یز شده و سر کج شده زل زد نگاهم کرد:
-آیلین!
با مشتام ب س ینش کوب یدم و داد زدم:
-تو مریضی!سادیسم دار ی روانی
با پشت دست خونی که از گوشه لبم سرازیر بود رو پاک کردم.
یهو بازوم رو به چنگ گرفت و غرید :
-چرا الل مونی گرفته بود ی پس؟
با حرص به دستاش زل زدم و گفتم:
-چون مثل دیوونه ها جلوی دهنم رو گرفته بود ی
بازوم رو ول کرد و با دو دست موهاش رو به باال چنگ زد.
عصبی نگاهم کرد و گفت:
-لعتتی...ببین فقط یه اتفاق بود فراموشش کن،به آرامم حق نداری چیز ی بگ ی
با نیشخند گفتم:
-دستورِ دیگه؟
پشتم رو بهش کردم و راه افتادم که بازوم رو کشید و تو صورتم غرید :
-هیچی به آرام نمیگ ی فهمید ی؟
با نیشخندِ عصبی با تمسخر گفتم:
-می گم
لباش رو ، رو هم فشرد و یهو از گردنم گرفت و بلندم کرد و کوبوندم به درخت و نفس نفس زنون دستام رو دور مچش حلقه
کردم و پاهام رو هوا معلق بود.
آروم غرید :
با بهت نگاهش کردم و کبود شده بودم گردنم رو ول کرد و تا پام به زمین رس ید سرفه کنان دستم رو رد گردنم گذاشتماون وقت منم به اون بچه سوسول می گم چی کار کردم...ببینم اون وقت بازم ادا عاشقارو درمیاره...
-آیلین !
برگشتم و آرام متعجب مارو نگاه می کرد.
نفسم باال نمیومد و همچنان داشتم از سرفه خفه م یشدم.
دویید سمتم و امیر خیره به من رفت عقب
آرام ترس یده گفت:
-اسپریت کو؟
سرفه کنان به جیب س یوشرتم که تنش بود اشاره کردم.
آرام وحشت زده اسپری رو دراورد و گرفت سمت دهنم فوری اسپری رو تو دهنم گذاشتم و با ورود اکسیژن تو ری ه هام چشمام رو
بستم و چند بار اسپری زدم.
امیر با نگاه براق و بی روحش نگاهم کرد و رو به آرام گفت:
-آسم داره؟
آرام درحال نوازش کردن کمرم گفت:
-آره
نگاه عصبیم رو به امیر دوختم و امیر خیره به چشمام گفت:
-چه جالب!
آرام اخم کرد و من کالفه بلند شدم.
با حرص گفتم:
-آرام رفتی از کارخونه گوش ی بیاری؟چرا انقدر لفتش داد ی
متعجب گفت:
-من که زود اومدم
امیر با نیشخند گفت:
-آره خیلی زود اومد ی!
آرام متعجب نگاهمون کرد و عصبی گفتم:
-خسته شدم آرام،برگردی م پی ش بچه ها
آرام بازم گیج نگاهمون کرد و بازوش رو گرفتم و با هم از امیر دور شد یم.
با وجود پاهام با سرعت راه م ی رفتم و آرام با بهت گفت:
-آیلین چیز ی شده؟چرا این قدر تند میر ی؟
با حرص گفتم:
-هیچی با این پسره بحثم شد
آرام برگشت و به امیر پشت سرمون نگاه کرد و
آروم گفت:
-چی بهت گفت مگه؟
کالفه گفتم:
-هیچی آرام،بیخ یال
بالخره رس ید یم به بچه ها و مهراد تا من رو دید اخم کرده به سمتم اومد چونم رو گرفت و گفت:
-لبات چی شده؟
بهت زده نگاهش کردم و آرامم تازه متوجه لبام تو نور شد و گفت:
-خون اومده!
امید دست به جیب کنارمون ایستاد و با نیشخند گفت:
-راست میگه آیلین،لبات چی شده!؟
اخمای مهراد بیشت تر از قبل رفت تو هم و فوری گفتم:
-آرام که رفت یه صداهایی شنیدم ترس یدم برگشتم برم دنبالش پام گی ر کرد به یه شاخه افتادم لبام زخم شد.
آرام گ یج گفت:
-واسه همین نفست گرفت؟
خیره به چشمای براق امیر با حرص گفتم:
-آره،شوکه شدم
مهراد گونم رو نوازش کرد و من نفس عمیقی کشیدم.
بچه ها شام رو آوردن و من درست و حسابی نتونستم چی ز ی بخورم و مدام یاد اون لحظه م ی افتادم...خدا لعنتت کنه امیر
اگه دهنم رو نگرفته بود و حرف زده بودم م ی فهمید من آرام نیستم و اون اتفاقم نمی افتاد.
البته صدای من و آرام درست مثل هم بود فرقمون لحن تند و جد ی من با امیر بود.
وای لحن کشیده و دخترونم با دوستام و مهراد.
ولی آرام ساده و آروم حرف م یزد گاهی به زور صداش شنی ده میشد .
بعد غذا کمی دور هم دور آت ی ش نشستیم و بچه خواستن ادامه پانتومیم رو بازی کنیم ولی من قبول نکردم.
مامان زنگ زد به گوش ی آرام و یکم با مامانم حرف زدیم.
در آخرم همه رفتیم تو چادرا من و آرام و نیایش تو یه چادر بودیم پریا و پریناز تو ی ه چادر.
امیر و س ینا و امید تو یه چادر،استاد و مهراد و عقیلم تو چادر دیگه.
زیپ چادر رو کشیدم و لباسام رو با تاپم عوض کردم.
به شدت هوا گرم بود.
با گوش ی آرام رفتم تو اکانت ا ینستا گرامم.
چه قدر دایرکت داشتم به مهراد پی ام دادم و آنالین بود.
کمی با هم چت کردی م و در آخر ساعت حدودا دو بود که پلکام سنگ ین شد و خوابم برد.
***
کوله پشتیم رو از صندوق عقب برداشتم و س ینا خسته دستش رو پشت گردنش گذاشت و گفت:
-چرا تا خونه نزاشتید برسونی متون؟
طبق معمول رنگ از رو ی آرام پرید و فوری با لبخند گفتم:
-نه ممنون خودمون میریم ی کم خونمون بد مسیره نمی خواستم شما عالف بشید .
امیر از ماش ین اومد بی رون و دستاش رو به سقف ماش ین تک یه زد و عینک آفتابیش رو زد باال و خیره به آرام گفت:
-میرسونیمتون...نزدیک ظهره خطرناکه
آرام فوری گفت:
-نه ممنون
گوش یم رو بردم باال و گفتم:
-اِسنپ گرفتم االن میاد،شما برید
سر تکون دادن و گوش ی آرام زنگ خورد و آرام خیره به گوش یش گفت:
-آقا مهراده!
گوش ی رو ازش گرفتم و چسبوندم به گوشم و گفتم:
-جانم؟
صداهای زیادی از پشت خط میومد و بعد از چند لحظه صدای مهراد رو شنیدم:
-آیلین تویی؟
-آره
اون صداها محو شد و انگار رفت جای خلوت
-منم رس یدم خیلی وقته ، پی ش خانوادم رامسرم
سرتکون دادم و خیره به امیر که داشت با آرام حرف می زد گفتم:
-منم تازه رس یدم االن داریم از س ینا اینا جدا میشیم برسم خونه گوش ی قبلیم رو برمیدارم باهات تماس می گی رم
تو کی برمیگرد ی تهران؟
عد چند لحظه صداش رو شن ید یم:
-خوبه عزیزم،س یم کارتت که دستته به همون خط زنگ م ی زنم شب
با لبخند گفتم:
-میبوسمت،فعال
دیگه نفهمیدم مهراد چی گفت خیره به آرام سرخ شده که سرش رو تا جایی که می تونست تو س ینش خم کرده بود اخم کردم و
امیر با همون نگاه ب ی روحش خم شده بود سمتش و ی ه جوری با نگاه براقش داشت با آرام حرف میزد که تنها این کلمات رو
تونستم از چهره اش ترجمه کرنم.
)یا با من دوست میشی یا بازم با من دوست میشی(
با اخم رفتم جلو و بازوی ارام رو گرفتم و امیر حاال اون نگاه بی روح و براق رو به من دوخته بود.
-بریم
س ینا با لبخند اومد سمتمون و گفت:
-مراقب خودتون باش ید،فردا سر کار می بینمتون.
سرتکون دادیم و صدای بوق ماش ین رو شنید یم برگشتیم و با دیدن سمند نقره ا ی گفتم:
-اسنپم رس ید !از طرف ما از بق یه ام خداحافظی کنید هرچند تو دانشگاه می بینیمشون.
س ینا سر تکون داد و به سمت ماش ین رفتی م و آرام دست تکون داد و فوری نشست رسما داشت از امیر فرار می کرد.
منم نشستم و پیرمرده گفت:
-رسالت؟
آرام فوری گفت:
-بله.
مرد راه افتاد و نفس عمی قی کشیدم و کالفه گفتم:
-امیر چی می گفت؟
هول شده نگاهم کرد و گفت:
-هیچی
زبونم رو، رو لبم کشیدم و کالفه چشمام رو بستم.
خدایا این امیر کدوم بالیی بود نازل شد!
***
روی برگه جلوم خطوط فرض ی می کشیدم b6 ام رو برداشتم و انتهای موهای فرفری دخترم رو رنگ زدم...دخترم موهای فرفری
نازی داشت.
چشمای خودم رو براش کشی ده بودم فقط با سن کم تر،لباش رو آویزون و کنار گردنش مثل خودم خال گذاشتم. اسمم براش
انتخاب کرده بودم.
کنار کاغذ نوشتم)ملود ی(
لبخندم عمق گرفت بر خالف خصوصیاتم من عاشق دختر بچه ها بودم و عاشق این بودم که مادر بشم و اون وقت هی چ وقت
نمیزاشتم دخترم مثل من عقده داشته باشه،همیشه مثل دوستش م یشم
مثل خواهر...همه چیزش رو بهم بگه.
لبخندم عمق گرفت و برگه رو الی کالسرم گذاشتم.
به استاد چشم دوختم...چه قدر حرف می زد!
خندم رو قورت دادم و مهراد از اون سمت خم شد و بهم چشمک زد لبخند زدم...
این پسر رو دوست داشتم...مهربون بود و شاهزاده رو یاهام!
گوش یم زنگ خورد و سرم رو بلند کردم و گوش یم رو برداشتم و برای استاد سری تکون دادم و از کالس خارج شدم
دستم رو، رو صفحه کشیدم.
ولی مگه تماس برقرار می شد!
مجبور بودم گوش ی قبلیم رو بردارم لعنتی انگار رفته تو چرخ گوشت برگشته، یک تماسم وصل نمی کنه! عصبی چنگ زدم به
صفحه که تماس برقرار شد.
-الو آرام؟
صداش کمی گرفته بود چشمام رو ریز کردم.
-آیلین عزیزم من دارم برمیگردم خونه خودت برگرد
-چرا چیشده؟مگه کالس نداشتی!
صدات چرا گرفته؟
بعد چند لحظه گفت:
-کالسم که کنسل شد،ا...النم حالم نمی دونم چرا خوب ن ی ست فکر کنم سر ماهه باز قراره داغون بشم بیا خونه خودت.
نفس عمیق ی کشیدم و گفتم:
-آها اوک ی باشه
تماس که قطع شد گوش ی رو انداختم تو جیب مانتوم.
لپم رو باد کردم و برگشتم سر کالس.
اما درست با ورودم تایم کالس تموم شد و استاد برام سری تکون داد و خارج شد.
مهراد به سمتم اومد و کوله اش رو
رو شونش انداخت و گفت:
-منتظر خواهرت میمونی؟
ابرو باال انداختم و گفتم:
-نه بریم
لبخند زد و کولم رو از روی م یز برداشتم و کالسرم رو داخلش گذاشتم پشت سر مهراد از کالس خارج شدم و گفتم:
-مگه کالس ندار ی تو؟
سرتکون داد و گفت:
-آره ول ی حوصلش رو ندارم.
سر تکون دادم و با هم از دانشگاه خارج شد یم.
سوار ماش ینش شد یم، خواستم ش یشه رو بدم پایین و گفتم:
-اوف خیلی گرمه!
خودش ش یشه رو داد باال و گفت:
-االن کولر میزنم
سر تکون دادم و ماش ین رو روشن کرد.
کمربندم رو بستم و راه افتاد.
آهنگ رو پلی کردم،ترکی بود!لبخند زدم و کم کم ماش ین خنک شد
من اوپتیما خیلی دوست داشتم.
یه دوست مجازی ام داشتم که دو سه سالی بود با هم بودی م بهش م ی گفتم عروسک،اونم خیلی اوپتیما دوست داره.
لبخندم عمق گرفت پشت چراغ قر مز ایستاد و گفت:
-تا یادم نرفته...
متعجب نگاهش کردم که خم شد در داشبرد رو باز کرد، ی ه جعبه سف ید بیرون آورد و گذاشت رو پام
-واقعا سخته هر شب استور ی هات رو نبینم
بهت زده به جعبه نگاه کردم!
با لبخند نگاهم می کرد.
ا چشمای گرد در جعبه رو باز کردم. جعبه کوچک تر رو کشیدم بیرون و با دهن باز به آیفون صورت ی رنگ جلوم زل زدم.
-م...مهراد!
لبخندش عمق گرفت و دستم رو گرفت و برد سمت لباش،سعی کردم ز یاد اوسگل بازی درنیارم
نیشم رو کنترل کردم
-واقعا نمی تونم قبولش کنم.
دستم رو گرفت و خی ره به چشمام گفت:
-یه هد ی ه است،هد یه رو پس نمیدن!
لبم رو گذ یدم و گفتم:
-اما...
برگشت سمت فرمون و چراغ که سبز شد راه افتاد و با لبخند گفت:
-حرف نشنوم
لبخند زدم و گوش ی رو برگردوندم تو جعبه اش و جعبه رو بین دستام گرفتم،من بعد ی ک سال نمره خوب گرفتن و نیفتادن، بابا
برام گوش ی قستی گرفت!
حاال ایفونی دستم بود اگه اشتیاه نکنم کم کمش هیفده به باال پولش بود!
من سر تاپام هی فده نمی ارزی د !
خندم رو قورت دادم.
ماش ین رو که تو کوچه نگه داشت برگشت سمتم و گفت:
-یه س ی م کارت نو توش هست،دیشبم شمارم رو وارد کردم همچنین عکسا و نرم افزارایی ک ممکنه بخوای
با لبخند گفتم:
-مرس ی مهراد
خم شدم و گونشو بوس یدم
در ماش ین رو باز کردم و گفتم:
-بازم ممنونم.
لبخند ی زد و گفت:
-قابلت رو نداشت خوشگله
ریز خند یدم و پیاده شدم
در ماش ین رو بستم و خم شدم و براش دست تکون دادم.
برام دست تکون داد و به سمت خونه رفتم.
تا وارد ساختمون شدم جعبه آیفون رو گذاشتم تو کی فم و خود ای فون رو دراوردم و گذاشتم تو جیبم.
تا دستم رو رو زنگ گذاشتم در باز شد و معین با لیخند گفت:
-سالم
موهاش رو به هم ریختم و با همون نیش شل گفتم:
-سالم
مامان از روی میز سر چرخوند و گفت:
-چیه خوشحال ی؟
آیفون رو از جیبم دراوردم و گفتم:
-گوش یم جور شد
معین با چشمای گرد گفت:
-اِ اپله!
با لبخند گفتم:
-هوشمند اپل اسم کارخونشه
گوش ی رو از دستم قاپید و بهت زده گفت:
-این بیست ملی ونه که
اخم کردم و به اخمای مامان زل زدم و گفتم:
-خره آ یفون اصل نیست که ف یکه،دوتومنه کال
مامان اخم کرده گفت:
-دو تومن از کجا اورد ی؟
خونسرد گفتم:
-دوستم پولداره میخواست بفروشتش،ایفون واقعی بخره من گفتم هرچند داغونه فقط ظاهر داره
ازش میگ یرم گفتم کم کم بهش می دم.
مامان ابرو باال انداخت و گفت:
-خودت باید پولش رو بد ی ،گوش ی به اون خوبی داشتی انداختی خرابش کردی با همین کنار بیا
به سمت یخچال رفتم و پشت مامان با نیش شل گفتم:
-حاال مجبورم کنار بیام دیگه،چاره ندارم!
خدایا من رو به خاطر همه دروغام ببخش و بیامرز
وارد اتاق شدم و دیدم آرام پشت بهم خوابیده
نفس عمیق ی کشیدم و کنارش دراز کشیدم و گوش یم رو روشن کردم،رسما رو آسمون بال بال می زدم تو خوابم نم ی دیدم
همچین آیفونی دستم بگ یرم
اون قدر رفتم توش و با دوربی نش مثل اوسکال از خودم عکس گرفتم که ساعت چهار شد.
سر بلند کردم و گفتم:
-آرام پاشو باید بری م سالن،س ی نا گفت امروز بری م.
کمی جابه جا شد و چشماش پف کرده بود نی م خیز شد و موهاش رو زد پشت گوشش و گفت:
-االن حاضر میشم
با ابروهای باال رفته گفتم:
-چه قدر باد کردی
لبخند زد و گفت:
-خواب بودم خب
سر تکون دادم و بلند شدم، شلوار جینم هم چنان پام بود فقط از کمدم مانتو ی مشکیم رو برداشتم و شالِ زرشکیم رو در اوردم و
موهام رو دورم ریختم و شال رو، رو سرم تنظیم کردم .
برگشتم و آرام خیره نگاهم م ی کرد
رژ لب رنگ شالم رو زدم و ساعت مهراد رو دستم کردم.
برگشتم و گفتم:
-پاشو دیگه
به خودش اومد و فور ی بلند شد از اتاق رفتم بیرون و معی ن داشت درس می خوند.
مامانم دراز کشیده بود رو مبل
مامان اخم کرده نگاهم کرد و گفت:
-این کار شما ساعت دقی ق نداره؟یه روز ش یش می رید یه روز سه می رید !
شونه باال انداختم و گفتم:
-کاش موقعی که حقوقمم برای اجاره خونه و کفن و مرگ میگ یرم این قدر غر بزن ی.
خشک شده نگاهم کرد نیشخند زدم و از خونه خارج شدم،وقتی سر ماه میشد که خوب بلد بود بیاد باالی سرم و بگه آیلین پول
ولی تا دو روز می گذشت غر غراش شروع میشد
درک می کنم،پول نداریم مجبوریم به هم کمک کنیم
اما نه این طور ی؟
آرامم که پولش رو داشت جمع م ی کرد گوش ی بگ یره
کتونی های مشکیم رو پام کردم و کمی قد نود جینم رو تنظیم کردم که در باز شد و آرام اومد بیرون.
چشماش همچنان سرخ و پف کرده بود و زحمت نکشیده بود حتی ی ه کرم بزنه!
هیچی نگفتم و با هم راه افتادیم.
چند خط اتوبوس سوار شدن و ایستگاه به ایستگاه آهنگ گوش دادن و یکم تراف یک و چند بار بحث با پسر سوسوالی متلک انداز
و در اخر رس ید یم به سالن.
از آرام خداحافظی کردم و وارد اتاق گریم شدم
پریا برام دست تکون داد و رفتم سمتش.
-تو میخوا ی بر ی اجرا؟
با خنده گفت:
-وای آره،من رو شبی ه فرشته های مهربون کن
با خنده گفتم:
-آخه بهت میاد؟
خند ید و سر تکون داد.
نشستم جلوش و شروع کردم به گریمش
ز مژه های بلندش استفاده کردم و انتهای چشماش رو براق و درخشان نشون دادم،چند تا برچسب ستاره ایِ طالیی پشت پلک
هاش چسبوندم و لباش رو صورتی و براق کردم.
یک نگ ین کوچیک گذاشتم وسط پیشونیش و به لباساش نگاه کردم،مو ی مصنوعی آبی مثل بافت دورش بود و ی ه شال تور توری
سفید رو سرش.
از رو میز تِل نقره ا ی طالیی رو برداشتم و رو موهاش تنظ ی م کردم و یه خال کوچیک کنار گونش گذاشتم،رو ی دستاشم براق
کردم و ستاره هارو روی انگشتاشم زدم ناخن مصنوعی سفید طالیی براش گذاشتم و موهام رو پشت گوش زدم و گفتم:
-تموم شده فرشته خانوم.
لبخند زد و بلند شد و با لبخند به خودش نگاه کرد و با هی جان گفت:
-برم خودم رو به س ینا نشون بدم ببینه چه دوست دختر نازی داره.
خند یدم و برام بوس فرستاد و از اتاق خارج شد.
برگشتم و آرام پشتم ایستاده بود
آروم گفت:
-من رو شبی ه خاله سوسکه کن
بلند خند یدم و اون فقط لبخند زد و گفتم:
-اجراتون برای بچه هاست؟
سرتکون داد و نشوندنش و شروع کردم به گریمش.
موهاش رو فرق وسط باز کردم و رو سری سه گوش قرمز خال خالی از پشت سر بسته بود.
چشماش رو خوب س یاه کردم،زیر چونه و روی لبش یه خال گذاشتم.
آبروهاش رو کمی پیوند ی کردم ؛گونه هاش رو برجسته تر کردم و مژهاش رو با ریمل پر کردم.

-پاشو خاله سوسکه
هیچی نگفت و بلند شد
لبخند غمگ ینی زد و متعجب نگاهش کردم که در اتاق باز شد و امیر خیره به آرام زل زد و لبخند کم رنگ ی زد و گفت:
-آرام س ینا صدات میزنه
آرام سر تکون داد و خواست بره بیرون که امی ر یهو خم شد گونش رو بوس ید و گفت:
-بامزه شد ی!
مبهوت نگاهشون کردم و آرام مضطرب نگاهش کرد و بعدش نگاهش رو به من دوخت.
اخم کرده خواستم برم لهش کنم پسره ی پرو رو که امیر ن یشخند ی زد و دست آرام رو گرفت و گفت:
-راستی آیلین...یادمون رفت بگ یم!آرام پیشنهاد دوستی من رو قبول کرد.
بهت زده نگاهشون کردم و قلبم ایستاده بود.
چی!
بهت زده گفتم:
-چی دار ی میگ ی!
خیره و عصبی به آرام زل زدم تا حرفای ام یر رو تکذ یب کنه! ولی انگار نه انگار با خجالت و اضطراب نگاهم م ی کرد
-آرام؟
امیر نیشخند زد و گفت:
-چرا عصبی میشی مگه خواهرت وقتی تو با اون بچه سوسول دوست شد ی چیز ی گفت؟
با حرص به سمتش خیر برداشتم و گفتم:
-راجب مهراد درست حرف بزن،اگه اون بچه سوسوله تو ام بیشعور و عوضی ا ی!
اومد سمتم و با سر ی که باال گرفته بود گفت:
-تو چی زی گفتی؟
با حرص گفتم:
-بیش...
آرام زود بینمون قرار گرفت و رو به امیر گفت:
-امیر لطفا!
جان؟از آقا امیر تبد یل شد به امیر! پس راسته!
بهت زده به آرام زل زدم و آرام برگشت و نگاهم کرد و جد ی گفت:
-من می خوام به خودم و امیر یه شانس بدم آیلین
با حرص نگاهشون کردم و گفتم:
-شانس بد ی؟ تو هنوزم پو...
نزاشت حرف بزنم و اومد جلوم با دستش دهنم رو گرفت و با چشمای گرد شده نگاهم کرد و گفت:
-عزیزم بعدا برات توضیح می دم
امیر اخم کرده نگاهمون می کرد، دستش رو از رو دهنم با شدت کنار زدم و گفتم:
-خفه شو آرام!
غمگ ین نگاهم کرد و به امیر تنه زدم و از اتاق رفتم بیرون،زود دستم رو
رو شونم گذاشتم.
تنه زدم ولی بیشتر خوردم،از سنگه عوضی!
نمی دونم چرا بیش اون چی ز ی که باید عصبی بودم...
چرا امیر و آرام!
لبم رو جو ییدم...اه چه روز مزخرفیه!
رفتم طبقه پایین و روی صندلی های نمایش نشستم و به سالن خالی زل زدم.
هزاران صندلی خالی...و منی که وسطشون نشسته بودم.
ذهنم درگی ر بود...حاضر بودم رو همه چیزم شرط ببندم که آرام کشته مرده پوریاست
هنوز شبا عکساش رو نگاه م ی کنه
مخم نمی کشید !
آخه چه طور یهو زده به سرش؟
-آیلین
برگشتم و آرام، آروم کنارم نشست و خیره به روبه روش بود.
منم برگشتم و دست به س ینه به جلوم زل زدم
صدای بغض کردش سکوت سالن رو شکست
-چرا بهم نگفتی؟
با تردید نگاهش کردم و گفتم:
-چی رو؟
با سرعت با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت:
-پوریا داره ازدواج م ی کنه!
بهت زده نگاهش کردم
چشمام گرد شده بود!
از کجا فهمید !...لپش رو باد کرد و گفت:
-اینستاگرام دختره رو پیدا کردم...عکس با پوریا داشت و زده بود همسر آیندم و کلی قلب زیرش !
ناراحت نگاهش کردم و گفتم:
-برای همین با امیر دوست شد ی!؟
سر تکون داد و کالفه شقی قه هام رو فشردم و گفتم:
-امیر خُلِ بفهمه بهش حسی نداری و داری بازیش مید ی دیوونه میشه
بی حرف به روبه روش زل زد و با بغض گفت:
-اون من رو بازی داد...منم یک ی دیگه رو بازی می دم...حاال که همه پسرا عروسک بازی دوست دارن
باید اینم بدونن که دخترا بهتر از همه قوانین عروسک باز ی رو یاد دارن...خوب بلدن بازی کنن
-دیوونه شد ی!؟
خیره به چشمام با ن یشخند گفت:
-دیوونم کرد!
بهت زده نگاهش کردم که با پشت دست اشکاش رو پاک کرد و گفت:
-من دارم لحظه لحظه تاوان دوست داشتنش رو پس م ی ...چرا این دوست داشتن تموم نمیشه؟
با حرص گفتم:
-چون احمق ی!
با سری کج شده و با همون صدای خفه شده از بغض گفت:
-گفته بودم چشماش رو دوست دارم؟
شونه هاش رو گرفتم و گفتم:
-بس کن آرام،داری میر ی رو اعصابم ها!
غمگ ین برگشت و زل زد به چشمام و گفت:
-بیخیال...نگران من نباش...حالم خوبه

قلبم درد می کنه اما خوبم...مغزم ارور م یده اما خوبم...دلم براش تنگ شده ولی خوبم!
اون قدر خوبم که ممکنه هر لحظه تو دردایی که ریختم تو خودم خفه شم!
عصبی دندونام رو، رو هم ساب یدم و گفتم:
-آرام این فازای دِپ و آهنگ مهرابی رو برا من نگ یرا...مثل بقیه خواهرا نیستم اشکات رو پاک کنم میزنم تو دهنت با دندونات
گردنبند درست کنی...
بین گری ه خند ید و خم شدم بازوش رو گرفتم و به زور بلندش کردم و گفتم:
-اون لیاقتت رو نداشت... مگه لیاقتت رو از سر راه اورد ی م ی بخشی به همه؟
شونه هاش رو گرفتم و جد ی به چشمای پر اشکش زل زدم و گفتم:
-چشمات رو باز کن ببین که رفته! ببین که دوست نداره و ولت کرده...
غم زده خند ید و بین خنده گفت:
-اگه جز چشماش چیزی رو نبینم چی؟ اون وقت چی کار کنم!
با حرص نگاهش کردم:
-اون وقت برو کلت رو بکن تو توالت فرهنگ ی تا از بی نفس ی خفه ش ی راحت بشم از دستت.
بازوش رو گرفتم و با هم از سالن خارج شد یم و اون رفت دسشویی تا صورتش رو بشوره و منم رفتم ا تاق گر یم...خدا بخیر کنه این
جریانِ آرام و امیر بوی خوبی ازش درنمیاد...آخرش یکیشون ضربه می خورن
***
پام رو، رو پام انداخته و با اخمای در هم که از پشت عینک دودی بزرگم دیده نمیشد به امیر زل زدم.
از زیر میز دست آرام رو گرفته بود و این کامال معلوم بود و آرامم سرش رو اون قدر پایی ن گرفته بود نگرانش شده بودم ی ه وقت
مهره های گردنش باال پایین نشن!
مهراد خیره به آرام و امی ر گفت:

-پس شما ام با هم دوست شد ین!
امیر کمی از قهوه اش رو خورد و گفت:
-آره
مهراد لبخند ی زد و دستم رو گرفت و گفت:
-خوبه
امیر پوزخند زد، اصال از این شرایط راضی نبودم
دو دقی قه با آرام اومد یم بی رون امیر خیلی ش یک جامون رو فهمید اومد نشست جلومون...
منم دیدم زیاد جیک تو جیکن و تنها موندم زنگ زدم مهراد اومد!
کمی از آب انارم رو مزه مزه کردم و مهراد گفت:
-ش یرانبه دوست نداشتی؟
با دیدن لیوان بزرگ ش یر انبه اش لبام جمع شد:
-نه خیل ی، از انبه بدم میاد
آرام ش یر انبه اش رو خورد و آروم گفت:
-برعکس من
ابرو باال انداختم و گفتم:
-خب تو ام ش یر موز دوست نداری!
نگاهم کرد و با چهره ی در هم رفته گفت:
-آره خیلی مزخرفه
امیر خیره به آرام نگاه می کرد ی ه جور ی به آرام نگاه می کرد...یه جورِ عج یب،انگار محوشه!
مهراد هیچ وقت این طور ی به من نگاه نکرده

بی شک امی ر عاشق ارام بود،اما مهراد فقط من رو دوست داشت و بهم عادت کرده بود.
دندون رو هم سابیدم...همین مونده حسودی کنم!
همین مونده هی به امیر نگاه کنم!
برن به درک اصال...اه!
رو به مهراد سری ع گفتم:
-بریم؟
مهراد نگاهم کرد و گفت:
-بریم؟
بلند شد یم و آرام فور ی مضطرب گفت:
-کجا؟
میدونستم نمیخواد با امیر تنها باشه.
مهراد با لبخند گفت:
-آیلین یکم قلمو و آب رنگ میخواد
میریم بخری م
امیر سرتکون داد و براشون ب ی حرف دست تکون دادم و با مهراد رفتیم سمت ماش ین و مهراد گفت:
-امیر عجیب نیست؟
با پوزخند گفتم:
-عَجی مَجیِ!
خند ید و با هم سوار ماش ین شد یم در رو بستم و کمربندم رو زدم.
خیره به امی ر و آرام از دور گفتم:

-به هم م یان؟
مهراد با خنده گفت:
-اصال!
نیشخند زدم و برگشتم و مهراد با اخم گفت:
-چرا روشن نمیشه!
هرچی استارت میزد ماش ین روشن نمیشد و خاموش می کرد
-ای بابا
چند تقه ب ه ش یشه ماش ین خورد و با بهت برگشتم و با دیدن امیر متعجب کمبربندم رو باز کردم و مهراد از ماش ین پی اده شد
منم پیاده شدم
امیر کنار آرام ایستاد و گفت:
-روشن نمیشه؟
مهراد متفکر گفت:
-نه!
کاپوت رو باال زدن و من و آرام کنار هم ایستادی م.
آرام خیلی آروم کنار گوشم خم شد و گفت:
-یه جوری من رو با خودت ببر
نمی خوام پیش امیر باشم...این وحشیه چه قدر!
بهت زده نگاهش کردم و نگاهم ناخداگاه رو لبا و گردنش قفل شد.
اخم کرد و با دستش زد به بازوم و گفت:

-منحرف منظورم کاراشه! اخالقش ی ه جوری عجیبیه،آدم میترسه ازش!
شونه ای باال انداختم و گفتم:
-آش کشک خالته، می خواستی از این چیز خوریا نکنی
با لبای آویزون نگاهم کرد و برگشتم و گفتم:
-درست نشد!؟
مهراد کالفه گفت:
-سر در نمیارم چشه!
امیر رفت سمت ماش ین مهراد و یه جوری جلوی کاپوت ای ستاد که مهراد رفت کنار کال!
االن می خواد بگه خیلی بلده؟
امیر بعد چند لحظه سر بلند کرد و گفت:
-میگم دوستم حلش کنه،تعم یر کاره
مهراد نیشخند ی زد و گفت:
-دوستت تعمیر کاره؟
امیر صاف ایستاد و در کاپوت رو محکم بست و با سری باال و همون نگاه بی روح و صدا ی خش دار گفت:
-بابامم تعمیر کاره
مهراد خشک شده به چشمای امیر زل زد.
من و آرامم فقط به امی ر زل زدیم
چه قدر نگاهش به مهراد ترسناک بود!
یعنی چشماش سرخ یا صورتش کبود نبود...ولی چشماش...چشماش خیلی بی روح و ترسناک شده بودن.
مهراد سرفه ای کرد و گفت:

-باشه به دوستت زنگ بزن
امیر ابرویی باال انداخت و گفت:
-االن که فکر م ی کنم میبینم دوستم امروز سرش شلوغه نمی تونه بیاد
ابرویی باال انداخت و با لبخند گفت:
-منم باید با آرام برم...
دستش رو، رو شونه مهراد گذاشت و با همون تمسخر گفت:
-موفق باش ی
با چشمای گرد نگاهش می کردم که رفت سمت موتور س یاه و بزرگش و بلند گفت:
-آرام!
آرام مضطرب نگاهم کرد و تو نگاهش التماس بود
ولی کاری از دستم برنمی ومد !
هولش دادم و با لبای آو یزون رفت سمت موتور امیر و پشتش به زور و کل ی بدبختی نشست و محکم از صندلی گرفت نه از کمر
امیر
امیر کاله کاسکتش رو گذاشت و ن یم نگاهی خرجمون کرد و گاز داد و رفت!
چند بار پلک زدم و مهراد زیر لب غرید :
-آشغال
برگشتم و با حرص گفتم:
-سعی کن به جای توهین کردن به اون یاد بگ یر ی چه آدم تعمیر کار باشه چه معاون وز یر...آدمه! دلیلی نداره مسخره اش کنی
با بهت نگاهم کرد و با نیشخند گفتم:
-چون عمو ی خودمم تعمیر کاره...اون یک ی ام بَنا و پسر عمه ام و پسر دایی م نون وایی دارن

خشک شده نگاهم کرد و با حرص گفتم:
-یکم آدم باش!
هم زمان با این حرفم عصب ی سوار ماش ین شدم و محکم در رو بستم!
مهراد هم چنان تو همون حالت قبلی که ایستاده بود خشکش زده و تکون نمی خورد!
بعد چند لحظه اومد تو ماش ین و فقط آروم گفت:
اعصابشمعذرت می خوام،قصد توهین داشتم...فقط می خواستم همون طور ک اون دائم با اون نگاه روانی شکلش رو اعصابمه منم برم رو
جوابش رو ندادم و نفس عمیق و کالفه ای کشید و گوش یش رو در اورد و از صحبتاش فهمیدم میخواد به یک ی زنگ بزنه بیاد
ماش ین رو ببرن تعمیر گاه
حدودا یکی دو ساعت معطل شد یم و آخرم یارو زنگ زد گفت دوره و راه رو گم کرده نمیتونه ب یاد!
دیگه اعصابم ریخته بود به هم
مهرادم از من بد تر!
زنگ زد ی ه جای دیگه و بالخره بعد ی ک ساعت اومدن و ماش ین و وصل کردن پشت ماش ین گنده خودشون و بکسرش کردن
طی مسیر چشمام رو بسته و مثال خواب بودم.
صدای مهراد و آروم شنیدم:
-آیلین...آشتی کن دیگه
اخم کرده گفتم:
-قهر نکردم،عصبی شدم
دستم رو نوازش کرد و گفت:
-االن خوبی؟

با مکث چشم باز کردم و با لبخند گفتم:
-االن خوبم
***
ساعت نه و نیم شب بود و خبری از آرام نبود
معین مدام تو خونه راه میرفت و میگفت االن زنگ میزنم به بابا!
گوش ی رو ازش قاپیدم و گفتم:
-چرت نگو ی ه شب رفتن عروس یا...ببینم میتون ی زهرشون کنی!
معین به لپای تپل و سرخش چنگ زد و گفت:
-خب چرا تلفنش رو جواب نمیده؟مگه با هم نبودین؟
عصبی داد زدم:
-معین دم گوش من واق واق نکن برو تو اتاقت االناست که پیداش بشه.
به مبل لگد ی زد و با حرص و دستای مشت شده رفت تو اتاق و در رو محکم بست.
نمیشد بهش بگم با امیره که!
صدای چرخیدن کلید تو ق فل در باعث شد با سرعت بدوام سمت در...
در باز شد و آرام اومد تو و داشت کفشاش رو درمیاورد
بازوش رو گرفتم و با صدای آروم گفتم:
-هیچ معلومه کجایی! چرا تلفنت رو جواب نمید ی؟
آرام مبهوت نگاهم می کرد و اصال انگار تو باغ نبود
تکونش دادم و گفتم:
-آرام!

همچنان محو شده و رنگ پری ده نگاهم می کرد
با ترس سرتاپاش رو چک کردم...هیچیش نبود!
-آرام چیشده؟ام یر کاری کرده؟
آرام خشک شده و مبهوت گفت:
-اره!
با چشمای گرد شده وحشت زده گفتم:
-چی؟
همچنان محو شده آروم و کشیده گفت:
-خواستگاری!
***
نفس عمیق ی کشیدم و چند بار چشمام رو باز و بسته کردم.
-آیلین؟
برگشتم و مبین فوری به سمتم دویید و کروات زده گفت:
-دست گلش جا موند!
سری تکون دادم و مامان هول زده چادرش رو، رو سرش کشید و گفت:
-آیلین تو آرام چتونه؟چرا رنگتون پریده!
بهت زده نگاهش کردم و بعد چند وقت آرایش قشنگ ی داشت و این جوون تر نشونش م ی داد.
رفتم سمت ماش ین دایی و فاضل از ماش ین پیاده شد و خی ره به صورتم زل زد و گفت:
-چه خوشگل شد ی!

اخم کرده گفتم:
-مرس ی
در سمت آرام رو باز کردم و گفتم:
-بیا پایین دیگه
فاضل ازمون دور شد و آرا م مضطرب شال توری و سفید رنگش رو پشت گوش زد و نالی د :
-وای آیلین غلط کردم.
دستش رو گرفتم و از ماش ین کشیدمش بی رون و گفتم:
آرام با رنگ رو روی پریده پیاده شد و به خاطر گری ه کمی گوشه چشماش س یاه شده بودیه ماه پیش تو ی اون اتاق کوفتی خودم رو جر دادم ول ی گوش نکردی االن دیگه نمی تونی هیچ غلط ی بکنی
زود با گوشه شالِ فیروزه ای م خط چشمش رو درست کردم و غریدم:
-گری ه نکن!
-آرام
برگشتیم و هر دو به امیر زل زدیم،
تی شرت مشکی جذب و کت تک سفید
شلوار کتون جذب مشکی با کالج های براق مشکیش،موهای مواج و تیره اش که رو به حاال حالت داده شده و چشماش مثل
همیشه بی روح و سرخ بود و اون قدر زیر چشماش کبود شده و چهره اش ترسناک دیده میشد که چشمام گرد شد.
به سمتمون اومد و به آرام لبخند ی زد و آروم مچ دستش رو نوازش کرد و گفت:
-میدونم استرس دار ی،ولی االن میریم داخل و همه چی ز تموم میشه.
آرام سرش رو پایین انداخته و امیر سر بلند کرد و گفت:
-بریم
==================

زندگیـ سختـ استـ اما منـ از آنـ سختـ ترمـ …

===================
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده - دلارام1383 - 31-01-2021، 8:08

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان