امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده

#11
این جا اصال انگار مشکل تنفسی نداشتم.
نفس عمیق و بازم نفس عمی ق
خیسی آب که به کف پام م ی خورد قلقلکم می داد
سرخی الکِ ناخنا و سفید ی پام زیر آب تضاد جالبی پیدا کرده بود.
با هر قدمم پا بندم جیرینگ جیرینگ صدا می داد
صدای برخورد پر شتاب موج های دریا به صخره ها باعث م ی شد لبخندم عمق بگ یره.
از بچه ها خیلی دور شده بودم و خیلیا اواسط دریا بودن و داشتن سر هم رو زیر آب می کردن و پریناز و آرام مثل من تو خشکی
بودن و استادم تو ویال مونده بود.
آرام که اون آخرا روی صخره نشسته و به بچه ها نگاه می کرد و هم چنان از جمع دور ی میکرد و خجالت می کشی د !اما امیر انگار
نه انگار
راحت با رکابی س یاه و شلوار جین مشکیش رفته بود تو آب و مثل بقی ه با شرتک نبود
پرینازم اون طرف تر داشت سلفی عکس می گرفت.
بیخیال بازم همون مسیرم رو پیش گرفتم.
دلم برای شمال تنگ شده بود
خاطرات زیادی این جا داشتم با ساحلش!
نیایش از تو آب با جیغ صدام میزد و می خند ید .
براش دست تکون دادم.
بچه ها کم کم از آب اومدن ب یرون و منم مسیر برگشت رو می رفتم.
از پشت سرم صدای چرخای ماش ینی رو شنیدم و برگشتم.
یه اوپتیا ی خاکستر ی با ش یشه های دودی از کنارم گذشت.
به بچه ها رس یدم و ماش ینم کنارمون نگه داشت.
به خاطر فاصله نزدیکش به زی ر انداز و بچه ها همه توجهمون بهش جلب شد.
درای ماش ین باز شد و نگاهم خیره به پسری بود که پشت بهم از ماش ین پیاده شد.
تا برگشت خشک شده نگاهش کردم و عینک دودیش رو زد باال و با لبخند گفت:
-آیلین!
با لبخند گفتم:
-مهراد!
به سمتم قدم برداشت و خم شد گونم بوس ید که بچه ها همه بلند برا ی شوخی و خنده جیغ زدن
آرامم به سمتمون اومد و مهراد با لبخند بهش سالم داد،خواهرِ منم مثل ند ید پد یدا با چشمای گرد فقط به خودش و ماش ینش
نگاه می کرد.
خندم رو قورت دادم و گفتم:
-میخواستی سوپرایزم کنی؟
با لبخند نگاهم کرد و گفت:
-اوهوم
امید زد به شونه مهراد و گفت:
-کی راه افتادی؟
مهراد به ساعت دور مچش نگاه کرد و گفت:
-صبح
خیره به امید گفتم:
-هم رو م یشناس ید؟
مهراد ابرو باال انداخت و گفت:
-باباش شریک بابامه،مامانش دوست مامانمه.
خواهراش دوستای خواهرمن،خودشم هی بگ ی نگ ی آشناییتی داره.
امید خند ید و کوبید تو سر مهراد
خند یدم و امید گفت:
-رفیق یم،خودم آدرس دادم بهش تا گفت دوست توِ کلی حال کردم.
سر تکون دادم و امید مهراد و به بچه ها معرفی کرد و خیل ی از اومدنش خوش حال بودم.
مهراد آروم دستم رو گرفت و گفت:
-بریم قدم بزنی م یکم؟
سر تکون دادم و همراه با هم بر خالف جهت بچه ها راه افتادیم و موقع چرخیدن نگاهم به امیر افتاد
داشت با آرام حرف می زد و آرام از خجالت سرخ شده و سرش تو یقش فرو رفته بود.
اخمام در هم فرو رفت و مهراد دستم رو کمی فشار داد و آروم گفت:
-خوش حال نشد ی از اومدنم؟!
بیخیال امیر و آرام شدم و با لبخند گفتم:
-دیوونه!خیلی خوش حال شدم.
لبخند زد و روبه روم ایستاد و گفت:
-چرا گوش یت افتاد تو آب.
شونه ای باال انداختم و خیره به دریا و امواجش درحالی که باد موهام رو، رو هوا م یرقصوند گفتم:
-با بچه ها دور استخر شوخی می کردیم
گوش یم افتاد
دستش رو، رو گونم نوازش وارانه کشید که سرم رو برگردوندم و نگاهش کردم اخم کرده بود.
-آیلین من از دروغ بدم میاد
امید گفت: با اون پسره دعوا کردی!
اخم کردم و کالفه نفس عمیق ی کشیدم.
-نمی خواستم ناراحتت کنم،بعدشم چیز مهمی نبود.
ابرو باال انداخت و با اخم گفت:
-چیز مهمی نبود و افتاد ی تو استخر؟
با بهت و عصب ی گفتم:
-یهو بگو واسم به پا گذاشتی دیگه،حتما رنگِ الکمم بهت گزارش داده.
خند ید و موهام رو زد پشت گوشم و گفت:
-دیگه ازت خوشم نمیاد آی لی ن
االن دوست دارم.
لبخند زدم و خیره نگاهش کردم.
زل زده به چشمام سرش رو خم کرد تو صورتم و نفساش به صورتم می خورد.

-بیاید ناهار
هر دو کالفه چشمامون رو باز کردیم و برگشتیم.
امیر دست به جیب و بیخیال نگاهمون می کرد.
اخم کردم و مهرادم اخم کرد.
-باشه
بیخیال مسیر ی که اومده بود و با همون نیشخند رو اعصابش برگشت.
مهراد دوباره روم خم شد که دستم رو رو لباش گذاشتم و با خنده گفتم:
-بریم ناهار
کالفه چشماش رو تو حدقه چرخوند و دست انداخت دور شونه هام و مسیر اومده رو برگشتیم
نفس عمیق ی کشیدم و به بچه ها رس ید یم.
عقیل و س ینا رفته بودن غذا گرفته بودن و همه دور هم نشستیم.
همون اول مسافرت نفر ی صد تومن به عنوان سهممون گذاشته بودیم برای خوراکمون
البته بچه های مایه دار بیشتر از اینا خرج کرده بودن...
برخالف آرام ک جوجه دوست داشت من کباب دوست داشتم.
جوجه ام رو انداختم تو ظرف آرام و کبابش رو برداشتم
س ینا درحال باز کردن در نوشابه اش گفت:
-آیلین کباب دوست دار ی؟
در حال خوردن سر تکون دادم.
ناهار رو بین شوخی و خنده بچه ها خوردی م و حواسم مدام پی امیر پرت می شد که م ی خِ آرام بود جوری که آرام از خجالتش
نتونست دو قاشق بیشتر بخوره.
از آرام خیالم راحت بود،عاشق پوریا بود.
اما امیر؟امیر نگاهاش فرق داشت.
نگاهش به من همیشه با نیشخند و تمسخر بود ول ی به آرام ی ه جور دیگه نگاه می کرد.
بعد ناهار همه ولو شدن یه گوشه و آرام و نیایش رفتن تو چادر گرفتن خوابیدن و پسرا ام رو زیر انداز خوابیدن.
منم ازشون حسابی دور شدم و ی ه گوشه روبه روی در یا نشستم و به موج های کوچیک و بزرگش زل زدم.
هوا گرم شده بود ول ی به خاطر نزدیکی به دریا بادِ خوبی م یوزید .
نفس عمیق ی کشیدم و آروم زمزمه کردم:
-این آخریا...حرفی نبود بینمون
رابطه مثل پانتوم یم...عیبی نداره نوبت ما م یشه
یه روزی عکسای غمگ ینِ تنهاییات رو الیک کن ی.
-عشق فقط سه حرفه تو پر حرفی عشق باید بصرفه تو خود منفی عشق گرما م ی خواد تو گوله برفی عشق واسه امثال تو بوده
تفریح
دروغگوی افعی عشق واسه تو، تو پول بود ی رفتی
بهت زده برگشتم و امیر کنارم نشست و خیره به دریا پاهاش رو مثل من از صخره اویزون کرد.
ادامه آهنگم رو راحت خوند و راحتم کنارم نشست
انگار نه انگار!
خشک شده به دریا خیره شدم و بیخیال با همون چشمای نیمه سرخش به در یا زل زد.
مثل همیشه رنگ پریده و زیادی سفید بود.
موهاشم در هم بر هم
-من آرام رو دوست دارم
نفسم گرفت و بهت زده برگشتم نگاهش کردم.
چی!
خیره به دریا بیخ یال گفت:
-دوباره بگم!؟م ی گم دوسش دارم
خشک شده با دهن باز گفتم:
-یعنی چی ؟
برگشت و نگاه بی حسش رو به چشمام دوخت و گفت:
-خیلی عجیبه؟گفتم دوسش دارم
چند بار پلک زدم و اخمام رو در هم کشیدم و دستام مشت شد.
-اون...دوست نداره
شونه هاش رو باال انداخت و گفت:
-به درک
با بهت نگاهش کردم که سرش رو برگردند سمتم و زل زده به چشمام گفت:
-من دوسش دارم،همین بسه
با بهت بلند شدم و گفتم:
-احمقی؟میگم دوست نداره
اونم بلند شد و دستش رو تو جیبش گذاشت و گفت:
-احمقی؟گفتم به درک
عصبی به موهام چنگ زدم و روبه روش رو ی صخره ایستادم و گفتم:
-آرام نمی تونه وارد رابطه با کسی بشه.
نیشخند زد و عصبی یهو بازوم رو گرفت و من رو کشید سمت خودش که دو تا کف دستام محکم خورد به س ینش.
-ولم کن!
سرش رو مثل دیوونه ها کج کرد و از البه الی دندوناش گفت:
-چه جوری تو چهار تاچهار تا وارد رابطه میشی...بعد برای آرام جیزه؟
بهت زده زدم به س ینش و گفتم:
-اوال که من فقط با ی ه نفر به طور جد ی وارد رابطه شدم اونم مهراد بوده،دوما آرام فرق داره
حساسه زود رنجِ.
خیره به چشمام غرید :
-ببین کوچولو،من هیچ ی برا ی از دست دادن ندارم...نه پول دارم،مدرک دکترا دارم
نه از این خوشگل سوسوالم نه کار درست حسابی دارم.
نه حتی تا حاال با کسی بودم من آرام رو میخوام.
بهش گفتم دوست دارم
گفتش دیگه بهش نزدیک نشم
اما نمی تونم گرفت ی؟ن م ی ت و ن م!
مبهوت به چشمای سرخش زل زدم...
این پسر زده به سرش!
-ولم کن!
دست ازادش رو دور کمرم حلقه کرد و من رو کوبوند به خودش و داد زد:
-راضیش کن،من رو دیوونه نکنید
من دوسش دارم
بفهم
-ولم کن
تقال می کردم تا دستش رو برداره که پام گیر کرد به شکافِ بین سنگ و دستش رو از دور کمرم یهو برداشت که به سمت پرتگ اه
پرت شدم.
جیغ خفه ای کشیدم که فور ی دستاش دور کمرم حلقه شد و بین پرتگاه و اون مونده بودم.
با وحشت جیغ زدم:
-ولم نکنی
دستام رو دور گردنش انداخته بودم و دستاش رو دورم حلقه کرده بود با وحشت جیغ زدم:
-من رو بکش باال!االن میوفتم .
رگای کنار شقی قه و رو گردنش متورم شده بود.
همون طور که من رو گرفته بود آروم غرید :
-آرام رو راضی م ی کنی یا نه؟
با حرص جی غ زدم:
-نه!
یهو یک دستش رو برداشت که به سمت چپ خم شده و شالم افتاد پایین و موهام باز دورم ریختن و وحشت زده نالیدم:
-االن میوفتم
پرتگاه و صخره های ریز و درشت و از اون همه فاصله به راحتی میتونستم ببی نم و قلبم تو دهنم می زد.
داد زد:
-آره یا نه؟
با وحشت بیشتر به گردنش چنگ زدم:
-باشه!الهی بمیری ،باشه ولم نکن.
چند لحظه نفس نفس زنون نگاهم کرد و یهو با همون دستی که دور کمرم انداخته بود من رو کشید باال که کوبیده شدم به
س ینش و وحشت زده نفس نفس زنون گفتم:
-وای من زنده ام. ..وای
دستش رو از دور کمرم برداشت و فور ی ازش فاصله گرفتم و از صخره پریدم پایین و غر یدم:
-عوضی
به سمت پایین رفتم که صداش رو شنیدم:
-حرفت رو یادت نره
با حرص برگشتم سمتش و خودم رو متفکر نشون دادم و گفتم:
-کدوم حرف؟
با حرص غرید :
-آیلین!
خیز گرفت سمتم که دوییدم سمت ساحل.
به بچه ها رس یدم و هم چنان خواب بودن
نفس راحتی کشیدم و قلبم همچنان تو دهنم می زد و از شدت وحشت و هی جانی که حس کرده بودم بدنم یخ کرده و دستام می
لرزید .
کنار آرام تو چادر دور از امیر نشستم و اخم کرده گفتم:
-آخه تو دیگه چه بالیی بود ی!
آرام تو خواب غلطی زد و چشم بستم و کنارش دراز کشیدم و اون قدر فکر کردم تا خوابم برد.
*
س ینا س یب زمینی هارو قل داد تو آتیش و همه دور آتیش حلقه زده و نشسته بودیم.
آرام کنار گوشم خم شد و گفت:
-یادم بنداز بعدا یه چیز مهم بهت بگم.
به معنای باشه سرتکون دادم
هرچند میدونستم میخواد بگه امیر بهش گفته دوست دارم.
نیایش کالفه گفت:
-حوصلم سر رفت،یک کدومتون گ یتار ندارید یکم ادا فیلمارو دربیاری م!
همه خند یدن و عق یل گفت:
-بیاید تئور ی های عجیب بگ ی م
آرام اروم گفت:
-مثال چی؟
س ینا به جای عقیل جواب داد:
-هرچیزی که بهش شک داری م.
پریناز با پوزخند گفت:
-شاید عشق وجود نداره و ی ه ساخته ذهن یه
همه متفکر بهش زل زدیم.
س ینا خیره به آتیش گفت:
-شاید ما همه آدم فضاییم و دلیل این که س یاست ها دوست ندارن ما بریم فضا اینه که برمی گردیم خونمون!
آرام متفکر و آروم به جمع زل زد و گفت:
-شاید همین االن داریم رو یا میبینیم و تمام اینا خوابِ، زندگی واقعی ما رویاها و خوابامونه
امیر با چوب س یب زمی نیش رو نصف کرد و همون طوری با صدای عجیب و گرفته اش گفت:
-شاید هممون بازیکن بازی هستیم.
اوایل بازی مراحلش اولی ه و ساده بوده مثل زندگی گذشته ها بعد بازی ورژنش باال رفته
و حاال نوبت باز ی ماعه و هر نوبت که باخت بد یم
گیم اور میشیم و می سوز یم..و از بازی حذف میشیم...برا ی همین میمیری م!
همه متفکر بهش زل زدیم و س ینا گفت:
-اگه این جور ی باشه من االن جونِ سومم دارم از دست میدم سه بار تصادف کردم زنده موندم.
همه خند یدن و آروم خیره به آتیش گفتم:
-شاید یه نویسنده زندگ ی تک تکمون رو نوشته.
و این گاهی اوقات ی ه چیزایی رو فراموش میکنی م
یا به خاطر نمیاری م یا حت ی حس می کنیم جایی بودیم و کسایی رو قبال دید یم به خاطر اینه اون نویسنده چیزی رو نوشته و بعد
منصرف شده و پاکش کرده اما رَدش تو ذهنمون مونده!
امید سوت زد و گفت:
-چه تئور ی توپی!
مهراد دستم رو گرفت و پریا گفت:
-شاید این دنیا وجود خارجی نداره و کسایی دارن مارو کنترل م ی کنن!
خند یدم و گفتم:
-مثل عروسک خیمه شب باز ی؟
نیایش گفت:
-آره! راست میگه
سر تکون دادم و نفس عمی ق ی کشیدم و به آسمون زل زدم.
امید متفکر گفت:
-شاید این که میگن آدما رفتن مریخ و ماه و فضا کال الکی ه اگه رفتن چرا تو عکساشون ستاره دیده نمیشه یا پرچم تکون می
خوره!
متفکر گفتم:
-اوهوم
مهراد به چشمام زل زد و آروم گفت:
-شایدم خدا قلب انسان رو نصف کرده نصفش تو س ینه دختر نصفش تو س ینه پسر
برای همین شکل قلب توی مجازی و همه جا ی ه جوری ه اما در واقعیت انگار نصفه است و اون قلبا اگه به هم برسن نی مه گم شده
تکمیل میشه.
پریناز با نیشخند گفت:
-که بعید م یدونم کسی نیمه اصلی گمشده اش رو پیدا کنه.
س ینا متفکر گفت:
-شایدم...همه ما نصف شب زده به سرمون داری م گ...وه اضافه می خوری م...بابا جمع کن ید یکم قر بد یم .
همه خند ید یم و مهراد س یب زمینی ا ی ک برام پوست کنده بود رو فوت کرد و گفت:
-مواظب باش داغه
با لبخند نگاهش کردم و س ی ب زمینی رو گرفتم و بهش گاز زدم بوی دریا میومد .
صدای هیزم و نور آتیش و خنده بچه ها...
شایدم این جا بهشته و شاید همون جایی که آدم توش خوش حاله اسمش بهشته!
عقیل با پشتِ قابلمه صدا در میاورد و اون قدر ماهر میزد که ادم ناخداگاه قرش می گرفت تا عربی برقصه.
س ینا دست پریا رو گرفته و بلندش کرد و دوتاشون با ادا بازی میرقصیدن و پریا کمر س ینا رو گرفته بود و س ینا مثل دخترا رو به
عقب خم شده و شونه هاش رو م یلرزوند
من رسما از خنده پوکیده بودم
آرام داشت تلفنی صحبت می کرد و اومد سمتم و گفت:
-باباست
بلند شدم و گوش یش رو گرفتم و دور از بچه ها جواب دادم تا صدای پسرا رو نشنوه
-سالم بابا
صدای خش خشی اومد و بعدش صداش:
-سالم دختر بابا خوب ی؟خوش میگذره
به خل بازی پریا و س ینا زل زدم و با خنده گفتم:
-عالی،ول ی جاتون خالیه.
صداش پر از مهربونی بود:
-خوبه پس خوش باش ید مراقب خودت و خواهرت باش ی،مامانت رفته حموم بعدا میگم زنگ بزنه گوش یت چرا خاموشه بابا؟
هول کردم و لبم رو گزیدم
فوری گفتم:
-شارژش تموم شده شارژم رو گم کردم شارژر آرامم بهش نمیخوره اگه کار داشتید زنگ بزنید ب آرام.
-باشه...بیا معین میخواد حرف بزنه
-باشه بابایی،سالم برسون با ی
-الو؟
با لبخند گفتم: معین تپلی م چه طوره؟
با حرص و خنده گفت:
-آیلین!
خند یدم و گفتم:
-بدون ما خوش م یگذره؟
کالفه نفس عمی قی کشید و بعد چند ثانیه مکث که انگار رفت تو اتاق چون صدای بسته شدن در رو شنیدم گفت:
-شنیدم زندایی داشت به مامان می گفت اون پسره که ارام میخواسته براش خودکشی کنه داره با یکی از همکاراش تو کانادا
نامزد میکنه.
بهت زده برگشتم و به آرام که نشسته و به س ینا و پریا م ی خند ید زل زدم و گفتم:
-پوریا داره نامزد میکنه!
معین فوری گفت:
-آره، زندایی ام باز گیر داد که فاضلِ بی حاصلش تورو دوست داره و میگه جز آیل ین با کسی ازدواج نمی کنم.
با حرص و مبهوت گفتم:
-باشه معین! مرس ی از خبرنگاریت.
خند ید و گفت:
-تا اخباری دیگر خدانگهدار
تماس رو قطع کردم و مبهوت گفتم:
-آرام بفهمه میمیره !پوریای نامرد
آرام هنوز امید داشت پوریا ی ه روز برگرده و ...
حاال چه جوری بهش بگم!
متفکر چشمام رو بستم و گفتم:
-حاال با فاضل چی کار کنم!
کال ی ه خواستگار تو عمرم داشتم اینم این قفلی در اومد کار به این نداشتم ک پولدار نی ست و ...
من اگر دوسش داشتم عاشق پرایدشم میشدم.
هرچند همیشه پول و ترجی ه میدم اما هیچ احساس ی به فاضل نداشتم و از خودش و خانوادش بدم میومد .
نفس عمیق ی کشیدم و به سنگِ جلوم لگد زدم.
-تف به این زندگی!
تصمیم گرفتم به آرام فعال چ یزی نگم تا ی ه موقعیت بهتر پیدا بشه.
توی ماش ین شب موقع برگشت آرام گفت امیر بهش ابراز عالقه کرده و آرامم رد کرده.
وقتی رس ید یم وسایالرو بردیم داخل و خودم به شخصه اون قدر خسته بودم که بی توجه به نیایش و آرام بی هوش شدم.
*
در صندوق عقب رو باز کردم و س ینا خم شد و فالکس و سبدِ میوه رو داد دستم.
با چشمای گرد شده گفتم:
-چه قدر سنگ ینه!
س ینا در حال برداشتن زیر انداز و چادر مسافرتی گفت:
-راه بی فت حرف نزن،عقب موند یم
هم زمان با این حرفش دویید سمت بچه ها که خیل ی ازمون فاصله داشتن
ابرو باال انداختم و با اخمای در هم پشت سرشون راه افتادم، چون معموال آروم راه م ی رفتم خیل ی ازشون عقب موندم
مثل میگ می گ راه می رن
با اخمای در هم به آرام و نیای ش و پریا از دور زل زدم
انگار نه انگار دست خالی داشتن
می رفتن
من خر بارکشم کال!
با اخمای در هم لخ لخ کنان پشت سر بچه ها می رفتم.
اون قدر حواسم پی سبد و فالکس بود که هیچ ی از ورود ی جنگل نفهمیدم.
عینک دودیم رو دادم باال و شالم دور گردنم افتاده و نفس نفس زنون اطراف رو نگاه کردم.
پسرا رفته بودن جا پیدا کنن و بیشتر وس یله ها دستشون بود فقط همین چند تا وسایل آخر مونده بود که افتاد گردن من و س ینا
امیدم رفته بود ببینه م یتونه ویال کرایه کنه یا نه
هرچند از اول قرار بود شب رو تو جنگل بمونی م.
ولی بچه پولدارامون ویال دوست دارن!
مهرادم صبح رفت ویال ی خودشون تو شهر نور
چون خانواده اش اونجا بودن و گفت: شب خودش رو بهمون میرسونه و میاد جنگل.
شالِ سه متر ی که دور گردنم بود آوی زون شده
و نمی تونستم درست راه برم
کالف ه داد زدم:
-بچه ها!
فاصلمون زیاد شده و اون قدر بلند بلند
می خند یدن صدام رو اصال نشنیدن
دسته سبد یهو باز شد و از دستم افتاد.
عصبی با حرص دندونام رو ، رو هم سابیدم و به سمت سبد رفتم که پام به شالم گیر کرد و محکم با زانو خوردم زم ین
-آیی...
اون قدر دردی ک حس کردم سریع و دردناک بود که نفسم یه لحظه رفت و حس می کردم زانوم سوراخ شده.
نشسته برگشتم،شلوار جینم خودش سر زانوهاش زاپ داشت و دقی قا قسمت باز زانوم خونی شده بود.
سنگ ریزه هارو با دستم زدم کنار و سر بلند کردم،بچه ها نبودن از سراش یبی رفته بودن باال.
عمرا دوباره اون سراش یبی رو برگردن تا ببینن من کجام
صد در صد اگه من بودم و یک ی از بچه ها پیدا نمی کردم می گفتم ما بریم خودش میاد!
تف به این شانس
کوله پشتیم رو از شونم برداشتم و از تو زیپش دستمال برداشتم و رو پام گذاشتم و از سوزشش چشمام رو بستم.
گوش ی ام نداشتم زنگ بزنم
بازم تف به این شانس...اَه
میوه ها همه از سبد ری خته بودن بی رون و بیشارشون خاکی شده بودن.
به زور بلند شدم و در حالی که مثل لنگا و معلوال راه می رفتم سبد رو انداختم گوشه ا ی و می وه های به درد بخور رو انداختم تو
کوله پشتیم.
فالکسم چون کوچیک بود به زور تو همون کوله کوه نوردی م انداختم و زیپش رو بستم.
کوله رو انداختم رو دوشم و با همون پای لنگم آروم آروم قدم برداشتم.
به اون قسمت که باید باال می رفتی و ش یب خیلی تند ی داشت که رس یدم چشمام گ رد شد.
عمرا بتونم برم باال.
با بهت به موهام چنگ زدم و به اطراف نگاه کردم

می تونستم از سمت چپ برم حتما به همون مسیر وصل م یشه.
به سمت چپ حرکت کردم و از ش یب کمی که داشت رفتم باال و درختای بزرگ و مسی ر سنگ ریزه و خاک ی تموم شد و حاال همه
چیز بوی سبزینه و تازگی می داد،حت ی صدای پرنده هارم میتونستم بشنوم.
اگرم پام این طور ی نمیشد قطعا خیلی لذت میبردم.
خم شدم دستمالی که دور زانوم بسته بودم از لکه خون کم ی قرمز شده بود و چون شل شده بود خون از گوشه زانوم به پایین راه
گرفته بود.
با پشت دستم عرق رو پیشونی م رو پاک کردم.
دستمال رو باز کردم و دوباره محکم تر بستم.
کف دستامم خراش خورده اخمام رفته بود تو هم
حاال چی کار کنم؟
بلند شدم و یکم دیگه از مسی ر رو رفتم
چند تا پسر داشتن والیبال بازی م ی کردن.
خسته و مضطرب نگاهشون کردم و پسر ی که از همه قد بلند تر بود برگشت و بلند گفتم:
-ببخشید می خواستم برم آبشار اصلی جنگل
پسر زل زده نگاهم کرد و توپ رو داد به دوستش و گفت:
-همین مسیر رو تا انتها برید می رس ید به آبشار
لبخند ی زدم و گفتم:
-مرس ی
نیشخند ی زد و گفت:
-خواهش
دوست کناریش ک تپل تر بود با تعجب گفت:
-راهش که...
پسر قدبلنده با لبخند زد رو شونه دوستش و گفت:
-مهد ی برو اون ور ادامه بازی
بیخیالشون شدم و همون مسیری که پسره گفت رو رفتم.
پام هر لحظه بیشتر درد م ی گرفت و عالوه بر زانوم متوجه شدم مچمم کمی متورم شده و درست و حسابی پام رو نمی تونستم
بزارم زم ین
از گرما داشتم می پختم
آخه االن وقت مسافرته؟خودم رو با دست ازادم باد زدم و کمرمم سنگ ینی کوله درد گرفته بود.
همون مسیر که گفتن رو با همون پای لنگم م ی رفتم و یه چوب بلند پیدا کردم مثل عصا ازش استفاده م ی کردم تا تعادلم رو از
دست ندم و نی فتم
هرچی مسیر رو بیشتر می رفتم انگار دور تر می شدم
اون قدر فضا پرت و ساکت بود که به نظر نمیومد مردم رفت و آمد داشته باشن و نزدی ک آبشارش باشه!
کاش از پسره گوش یش رو گرفته بودم زنگ میزدم به جایی آدرس پرس یدن
به ساعت دور مچم نگ اه کردم.
دوساعت گذشته و من هم چنان دور خودم تاب م ی خوردم
چرا نمی رسم؟
برگردم بهتره شاید هنوز پسرا باشن گوش یشون رو ازشون بگ یرم و زنگ بزنم.
خسته و نفس نفس زنون بازم عرق رو پیشونی و گردنم رو با شالم پاک کردم و تنم ی ه هودیِ ارتشی به رنگ خاکستر ی بود و
خوبه مانتو تنم نبود
یکم به اطراف زل زدم.
از کدوم سمت باید برگردم.
متفکر چشم ریز کردم نفس عمیقی کشیدم و به جهت مخالفی که داشتم می ومدم برگشتم.
آخه آدم به این بزرگی این قدر الکی الکی گم میشه؟مگه ف یلم ترسناکه!
ناخداگاه مو به تنم س یخ شد!
فیلم ترسناک...معموال تو جنگل فیلمارو میساختن...حتما جنگل یه چیز یش هست دیگه!
خدایا خودم رو به خودت می سپارم.
مسیری که جلوم بود رو در پ یش گرفتم و هرچ ی می رفتم نمیرس یدم.
از تشنگ ی داشتم میمردم.
دست بردم از تو کولم ش یشه آبم رو بردارم اما دیدن جای خالیش با حرص گفتم:
-خاک تو سرت آرام ش یشه رو برداشتی
فالکس چای رو برداشتم و دهنم رو لبه ی فالکس گرفتم و یکم از چاییش خوردم.
فالکس رو برگردوندم تو کولم و زیپش رو بستم و دوباره راه افتادم.
دیگه اون قدر پام درد گرفته بود که کال نمی تونستم قدم از قدم بردارم.
کولم رو پرت کردم رو زمین و به تنه درخت تکیه زده و نشستم و سرم رو بین دستام گرفتم.
واقعا افتضاح تر از این نمیشد !
با درد چشمام رو بستم و عصبی به پام زل زدم.
خدا لعنتتون کنه اگه اون وس یله های کوفتی همش دست من نبود این بال سر من نمیومد .
بغضم رو قورت دادم.
هیچ کس دنبال من نمی گرده.
اون پسر والیبالی ه ام دروغ گفت این مسیر رو برم تا سوژه خنده داشته باشن مطمئنم.
میرم که همش دنبال آرامه
همه ام دوستای آرامن...اصال کی من رو دوست داره؟
من که همش غر میزنم،من که مهربون نیستم
من که کمک نمی کنم تو هی چ کدوم از کارا
من که همیشه بده بودم
غُده بودم...
کسی دنبال من نمی گرده.
مهرادم که نیست...باوجود آرام اصال متوجه نبودم نمیشن.
لب گزیدم و به خون مردگی های کناره های زانوم زل زدم.
چشمام رو همون طور که به درخت تکی ه زده بودم بستم و اون قدر تو همون حالت موندم که کم کم ب ین خواب و ب ی داری معلق
شدم.
صدای محو و دوری رو میشنی دم
-آیلین...آیلین!
پلکای سنگ ینم رو آروم باز کردم و رو گونم چیزی رو حس کردم، با دست کنارش زدم و بین پلکای تارم ی ه عنکبوت بزرگ رو
پشت دستم د یدم.
با اون دستم فور ی عنکبوت رو پرتش کردم رو زمین و بهت زده پاهام رو جمع کردم که صدای تق ی رو از زانوم شنی دم و از
سوزش و درد آنیش جیغ خف یفی کشیدم
-آیلی..ن
صدای داد س ینا رو میشنیدم
چشمای خمارم رو به اطراف دوختم
درختای بلند،سرسبزی...پای خون زده ام.
لبای خشکم رو کمی رو هم فشار دادم
-آیلین!
بی حال با همه توانم جی غ زدم:
-س ینا...
دوباره صداش رو شنیدم صداش نزدیک شده بود:
-آیلین
چشمام رو گ یج دوباره بستم و بی حال داد زدم:
-کمک
صدام هر لحظه بین س یاهی خوابی که داشتم توش دوباره گیج میشدم نالیدم:
-وای س ینا این جاستس ینا...
صدای بغض زده آرام رو تشخ یص دادم.
دستی روی زانوم حس کردم و از درد پلک هام رو روی هم فشردم.
-هیعع پاش چی شده؟وَرم کرده
نکنه شکسته؟
صدای کالفه س ینا رو بین صدای گری ه آرام شنیدم:
-ساکت آرام، فشارش افتاده احتماال
برای همین گیجه
پاشم یا در رفته یا شایدم شکست
من میرم بچه هارو صدا کنم تو کوله پشتیش رو بردار
دستای آرام رو روی صورتم حس می کردم.
بمیرمالهی فدات شم،تقصیر منه بچه ها خواستن بیان دنبالت من خر گفتم حتما باز رفتی با دوربین از خودت عکس بگ ی ری...الهی
چشمام رو به زور باز کردم و گفتم:
-یه دقی قه...ببند
بین گری ه خند یدم و دست انداخت دور گردنم و محکم بغلم کرد
چشمام رو گ یج دوباره بستم
شبیه آدمای مست بودم،اون قدر خوابم میومد و گیج بودم که هیچ ی نمی فهمیدم.
صدای آرام رو شنیدم:
-اومد ین؟تورو خدا بلندش کن ید
صدای س ینا رو شنیدم:
-ببین پاش رو تو، تو این کارا وارد ی
صدایی نمیومد دستایی دور مچ پام پیچید و هم زمان دو نفر شونه هام رو گرفتن.
هم زمان با چرخیدن پام از شدت درد آنی و ناگهانی که حس کردم جی غ خفی فی کشیدم و چشمای بی حالم رو باز کردم و ب ین
نگاه تارم ام یر رو دیدم شالم رو از دور گردنم کشید و در حالی که دور مچ پام میبست گفت:
-در رفته بود
آرام با گریه بطر ی آب معدنی رو آورد سمت لبام و گفت:
-آب بخور
س ینا خیره به صورتم گرفته گفت:
-چه قدر رنگش پریده
امیر دستش رو، رو گونم گذاشت و گفت:
-همون افت فشار بوده،زود تر ببریمش
کمی آب خوردم و چشمام رو دوباره بستم.
-چی کار می کنی ؟
صدای امیر رو شنیدم و بعدش جواب س ینا:
-بغلش می کنم دیگه
صدای بمِ امی ر رو جایی نزدی ک گوشم شنیدم:
-نمی خواد خودم میارمش
هم زمان دستی زیر زانو و دور کمرم پیچید و از زمین کنده شدم.
صدای گری ه آرام رو می شنیدم و بعدش صدای بم و عجی بِ امیر:
-االن میبرمش،خوب میشه داره خودش رو لوس می کنه
گریه نکن!
گریه نکنِ آخرش خیلی عصب ی بود و من بین اون گیجی و دردی که داشتم فقط به ای ن فکر می کردم...دارم خودم رو لوس می
کنم!؟
چشمام رو آروم باز کردم،آرام و س ینا تند تند جلو راه می رفتن نگاهم چرخوندم و به چونه امیر زل زدم ب ی روح و گی ج لب زدم:
-و...ولم کن
سرش رو اورد پایین و نگاه تی زش رو به چشمام دوخت و ابرو باال انداخت و با نیشخند گفت:
-چیه بد می گذره؟
هم زمان با این حرفش کمی بلندم کرد و من رو باالتر اورد و حاال س رم کامال به س ینه اش چسبیده بود.
با حرص و ب ی حالی شل و وِل گفتم:
-میگم...و...ولم کن بگو...س ینا بیاد
با حرص ن یشخند زد و گفت:
-ببند
اون قدر بی حال و گیج بودم که دیگه چیزی نگفتم و کم کم چشمام بسته شد.
هیچ عطر خاصی نداشت...ول ی داغ بود!
شایدم من حالم بده و تب دارم...
اره...من حالم بده
چشمام هم چنان بسته بود و نمی دونم چه قدر گذشته بود که کم کم صدای آبشار و هیاهو همهمه رو تشخی ص دادم.
از اون جا گذشتیم و از ی ه سرازیری آروم پایین رفتی م و دوباره چشمام رو بستم
-وای چی شده؟خوبه؟
این صدای جیغِ پریا بود
چشمام رو آروم باز کردم.
چادرارو تشخ یص دادم و آتی ش و بچه ها که دورمون جمع شدن.
نیایش سریع ز یپ چادر رو باز کرد و امی ر گفت:
-نیاید تو چادر من زخمش رو ببینم
آرام آب گرم بیار فقط
تو همون وضعی تم خندم گرفته بود
انگار دکتره!
تو چادر من رو آروم روی پتو خوابوند و چشمام رو آروم باز کردم و چون خم شده بود تا دستش رو از زیر کمرم برداره فاصلمون
خیلی نزدی ک بود
نگاه خمار و گیجم رو دوباره به چشماش دوختم
خشک شده نگاهم می کرد.پ چند بار آروم پلک زدم
خیلی سریع ازم فاصله گرفت و دستش رو از زیر کمر برداشت
بازم نگاهش مرده شده و هیچ حسی نداشت.
دستمال خونی رو از دور زانوم باز کرد و موقع جدا شدن دستمال از زخم زانوم دندونام رو، رو هم فشردم.
آرام اومد تو چادر و ظرف آب گرم رو با دستمال گذاشت کنار امیر
امیر شالمم از دور مچ پام باز کرد و انداخت گوشه ای
خیره به مچ پام گفت:
-پات وَرم کرده،این پا بندت باعث شده خون جریان پیدا نکنه این چرت و پرتا چی ه از خودتون آویزون م ی کنید؟
با اخم مچ پام رو گذاشت رو رونش و مشغول باز کردن پا بند شد.
اخم کرده نگاهم رو به آرام دوختم که بغض کرده نگاهم م ی کرد.
امید سرش رو اورد تو چادر و لیوان بزرگی رو گرفت سمت آرام و گفت:
-بیا آب قند و ی ه چیزایی سر هم کردی م، بده بخوره مهراد بفهمه دوست دخترش رو گم کردیم می ترکونتمون
امیر با صدای بلند نیشخند زد و آرام لی وان رو به سمت دهنم گرفت و آروم آروم محتویاتش رو خوردم و ش یری نی و مزه آب کمی
سرحالم آورد.
امیر پا بند رو گذاشت تو جی ب شلوارش و هم زمان پارچه رو تو آب گرم فرو کرد و پارچه رو روی خونای خشک شده زانوم
کشید .
کمی سوزش گرفت و چشمام رو بستم.
دستمال جد ید رو دور زانوم بست و گره محکمی بهش زد.
شالمم خیلی قشنگ به دو قسمت مساوی تقسیمش کرد و با دست پاره اش کرد.
شال رو دور مچ پام محکم پی چوند و بست.
چشمام گردوندم و امیر هر از گاهی عصب ی به اشکای آرام زل می زد
سرم درد گرفته بود و امیر بلند شد و خیره به آرام گفت:
-مراقبش باش
قبل از این که از چادر بره بیرون برگشت و با لحن کالفه و تحد ید آمیز ی گفت:
-گری ه ام نکن!
پوزخند زدم و تا ام یر رفت آرام بغض زده دستام رو گرفت.
بی حال گفتم:
-خوبم این قدر شبی ه اونایی که دارن برای اخرین بار ی ه نفر رو میبینن نگام نکن نمردم که!
پام در رفته بود فقط
موهام رو ناز کرد و آروم گفت:
-خیلی نگرانت شد یم...خیلی دوست دارم
لبخند محوی زدم و گفتم:
-منم
آرام کنارم موند و منم تو همون حالت خوابم برد
چشم که باز کردم نگاهم رو به اطراف دوختم
تو چادر بودم، یک پتو مسافرت ی نازک روم کشیده شده بود.
نگاهم رو گردوندم و با دیدن مهراد کنارم ترس یده چشمام رو گرد کردم و ریز خند ید و دستش رو، رو پیشونیم کشی د و گفت:
-یه روز نبودم ببین با خودت چی کار کردی!
لبخند زدم و دستم رو، رو بالشت گذاشتم و تکی ه بهش دادم و نشستم.
از اون بی حال ی و ضعف راحت شده بودم.
پامم درد نمی کرد.
با لبخند گفتم:
-باید یه کاری می کردم نگرانم ش ی دیگه...
لبخند محوی زد و به زانوم زل زد و دستش رو آروم روی دستمالی که دور زانوم بسته شده بود کشید و گفت:
-وقتی رس یدم دیدم نیستی...
نفس عمیق ی کشید و آروم گفت:
-بیخیال،فقط بیشتر مواظب باش
خواهش میکنم!
به نگرانی هاش لبخند ی زدم و خم شد رو صورتم و پیشونی م رو طوالنی و آروم بوس ید .
ازم که جدا شد با لبخند سرم رو برگردوندم و با د یدن امیر درست کنار در چادر متعجب نگاهش کردم.
با همون نگاه مرده و نیشخند رو اعصابش نگاهمون می کرد،مهرادم اخم کرد و امیر اومد داخل و دستش رو به سمتم گرفت و
متعجب نگاهش کردم مشتش رو باز کرد و پابندم تو دستش بود
دستم رو بردم سمتش که مهراد سریع تر پابند رو از دست امیر گرفت و اخم کرده نگاهش رو از امی ر گرفت و خم شد و پای
سالمم رو کشید سمت خودش و پابند رو آروم با همون اخم دور مچم بست.
امیر بازم نیشخند زد و از چادر رفت بیرون.
کالفه نفس عمی قی کشیدم.
همراهِ مهراد از چادر اومد یم ب یرون و برای بهتر راه رفتن ی ه چوب رو به عنوان عصا برداشتم.
بچه ها داشتن چالش مانکن بازی می کردن و استپ موندنشون خیلی جالب بود.
آرام آهنگ رو با گوش یش پخش کرد و باز همه از حالت استپ خارج شدن و حتی استاد و پرینازم باز ی م ی کردن.
ولی امیر کنار آتیش نشسته و با چوبای اون ور م ی رفت
مهراد به سمت سبد رفت و ظرفی رو برداشت و به سمتم اومد،با دیدن جوجه های داخلش لبخند زدم و گفتم:
-وای خیلی گرسنه ام بود
آرام برگشت و گفت:
-برات نگه داشتیم غذات رو
لبخند زدم و اونم لبخند آروم ی زد و باز آهنگ رو قطع کرد که همه تو همون حالتی تا قبلش داشتن قر می دادن خشکشون زد.
س ینا دهنش ی ه متر باز مونده و درحالی که دستش رو کمرش بود و درحال قردادن بود خشکش زده بود و پریا درحالی که برای
س ینا زبون دراورده و داشت چشماش رو لوچ می کرد استپ کرده بود
در حال گاز گرفتن جوجه ام خند یدم.
مهراد یهو صفحه گوش یش رو جلوم گرفت و من با دهن پر مبهوت به دوربینش زل زدم و صدا فلش دوربین همراه شد با خند یدن
مهراد
مبهوت سرم رو بردم جلو و به صفحه گوش یش زل زدم
مهراد زبونش رو دراورده و من با لپای پر از غذا و لبای آو یزون با موهای در هم برهمم با چشمای گرد به دورب ین زل زده بودم،با
دیدن عکس لقمم رو سریع قورت دادم و با خنده گفتم:
-پاکش کن دیوونه خیلی داغون افتادم.
مهراد به صفحه گوش یش زل زد و با لبخند گفت:
-خیلیم خوردنی ای
لبخند زدم و تا ته غذام رو دراوردم و نوشابم رو سر کشیدم تازه فهمیدم چه قدر س یر شدن خوبه!
استاد با لبخند نگاهم کرد و گفت:
-اگر مسکن خواستی من دارم
با لبخند گفتم:
-ممنون،ولی درد ندارم
پریا اومد سمتم و با لبخند آرومی گفت:
-حالت خوبه؟درد نداری؟بهتر ی؟
به لبخندش لبخند زدم و گفتم:
-نه عالی م،همون خواب و این غذا اوکیم کرد.
نیشش شل کرد و یهو بازوم رو گرفت و بلندم گرد و گفت:
-پس باید بیای باز ی
با بهت نگاهش کردم و مهرادم بلند شد تا حواسش باشه من نیفتم
لنگون لنگون رفتم بین بچه ها و مهراد چوبم رو داد و ایستادم
س ینا خم شد دست امی رم گرفت و کشیدش وسط و گفت:
-دور اخره همه بازی کنید دی گه
مهراد بهم لبخند زد و آرام با خنده گفت:
-هر وقت آهنگ قطع شد باید تو همون حالتی که بودید بمونید تازمانی که دوباره آهنگ رو پلی کنم
همه سر تکون دادی م و آرام آهنگ بندری رو پلی کرد و با خنده با عصا خودم رو تکون تکون می دادم و مهرادم با د ی دن حرکات
من میخند ید و خودش رو تکون م ی داد، س ینا خم شده و داشت س ینه هاش و میلرزوند که یهو آهنگ قطع شد.
تو همون حالت که دستام باالی سرم و اون دستم به عصا بود موندم و حت ی پلکم نمیزدم س ینا از خنده کبود شده بود و همون
جوری با س ینه لرزون مونده بود، مهرادم با همون نیش شل ی که داشت به من نگاه می کرد مونده بود.
بقیه بچه هارو نمید یدم
خندم داشت صدا دار میشد و کم مونده بود باخت بدم ک ه دوباره اهنگ پلی شد
همه ترکید یم از خنده و شروع کردیم به قر دادن
س ینا کمر مهراد رو گرفت و ادای دخترا رو درمیاورد و ه ی خودش رو به جلو عقب خم می کرد و مهراد از خنده سرخ شده بود.
امیر کنار من بود و آروم آروم خودش رو تکون می داد.
نیایش بپر بپر می کرد و شلنگ و تخته می نداخت و میچرخید از ترس این که به من بخوره همون طوری در حال خند یدن
چرخیدم که خوردم به امیر و به خاطر پایِ علیلم تعادلم به هم خورد و به چوب چنگ زدم تا نی فتم و امیر خی ز گرفت تا بگ یرتم
ولی همون موقع آهنگ قطع شد و امیر تو همون حالت موند و منم مثل آدامس چسبیدم زمین
آخی گفتم و امیر تو همون حالت استپ شدش نیشخند زد با حرص نگاهش کردم و مهراد بیخیال بازی به سمتم اومد و بازوم رو
گرفت و از زمین بلندم کرد
-چیزیت نشد؟
نگاهم اخم زدم و از نیشخند امیر گرفتم و باقی بچه ها ام به سمتمون اومدن و امیرم از حالت استپ خارج شد و دست به جیب با
پوزخند به دست حلقه شده ی مهراد دور کمرم خیره شد
-نه خوبم
آرام نگران نگاهم کرد و گفت:
-بسه بچه ها
بیاید چایی بخوریم
همه موافقت کردن و رفتیم دور آتیش نشستیم و امیر کنار آرام نشست
رو به امید گفتم:
-رفتید آبشار؟
امید در حال چایی ری ختن گفت:
-نه رفتیم آب گوگرد
گیج نگاهش کردم که مهراد گفت:
-تو که خواب بود ی پسرا رفتن آب تنی،این جا یه استخر از آب طبیعی گوگرد ساختن که آب مستق یم جنگل میاد اون قدر آبش
یخه که نمی تونی تصور کنی و بوی گوگرد میده
ش یفتیه
دو ساعت مردانه،دوساعت زنانه
من موندم پیش تو بقی ه رفتن
تازه متوجه شدم پسرا لباساشون رو عوض کردن
آرام خیره به مهراد گفت:
-آقا مهراد اسم این جنگل چی ه؟
امیر به جای مهراد گفت:
-بهش می گن دودونگه
آرام مضطرب سری تکون داد و سرش رو انداخت پایین،آخه مگه از تو پرس ید ! خودت رو میندازی وسط بوز ینه
پریناز کمی از چاییش رو مزه مزه کرد و گفت:
-االن که شبه ولی فردا موقع برگشت جای سَد نگه داری م عکس بگ یریم،خوشگله
پریا سر تکون داد و چاییم رو داغ داغ خوردم و مهراد به تبعیت از من لیوان چاییش رو سر کشید که زود سرفه کرد و سرخ شده
و خودش رو باد زد
با خنده گفتم:
-عزیزم من چاییم رو داغ می خورم
قرمز شده مبهوت گفت:
-اوف سوختم!
همه خند یدن و پریا دست زد و همه نگاهش کردی م و پریا گفت:
-بیاید پانتومیم باز ی کنیم
س ینا سریع گفت:
-آره عالیه
امید با خنده گفت:
-پریا بگه بیاید همگ ی سرمون رو بکنیم تو توالت فرهنگ ی بازم س ینا باذوق میگه آره عال یه
همه خند ید یم و س ینا با اخم مصنوعی گفت:
-داداش عشق حرف حالیش نمیشه
پریناز پوزخند زد و گفت:
-باز تو فیلم ترکی دید ی؟
س ینا اصال جوابش رو نداد و من گفتم:
-هیچ کی تو پانتومیم رق یب من نمیشه
تو هر گروهی باشم میبره و ضِد هرگروهی باشم می بازه
با خنده ادامه دادم:
-دیگه خود دانید
امید گفت:
-واستا تعداد رو بشمرم
آرام خیره به جمع گفت:
-یازده نفری م
استاد سریع گفت:
-من زمان می گی رم
بازی نمی کنم،شرمنده
کسی اعتراضی نکرد دیگه اخالقش دستمون اومده بود خی لی پایه نبود
س ینا متفکر گفت:
-کیا بازیشون خوبه بشن سردسته تیم
دستم رو بردم باال و امیرم با ن یشخند دستش رو برد باال اخم کردم و س ینا گفت:
-خوب یار کشی کنید
لپم رو باد کردم و گفتم:
-مهراد
امیرم با ن یشخند گفت:
-آرام
با حرص نگاهش کردم و گفتم:
-س ینا
خونسرد چاییش رو خورد و گفت:
-امید
به بچه ها نگاه کردم و متفکر گفتم:
-پریا
امیر بدون نگاه کردن به جمع گفت:
-نیایش
متفکر گفتم:
-عقیل
شونه ای باال انداخت و گفت:
-پریناز
پریناز لبخند زد و من پوزخند زدم
س ینا و مهراد و پریا و عق یل اومدن سمت من نشستن و پری ناز و آرام و ن یایش و امید کنار امیر نشستن
امیر بلند شد و گفت:
-قانون باز ی م یدونیم، استاد ی ک دق یقه تایم م ی گیره و تو این یک دقی قه بازی کن تیم حریف باید اسمی رو که تیم مقابل دم
گوشش گفته رو برا ی هم تیم ی هاش اجرا کنه،بدون هیچ حرف و عالمت ی اشاره به شخص یا لباس و ...
ممنوع!
اسمم قبل از اجرا به هم نرسونید
گند نزنید به باز ی...
همه سرتکون دادن و بلند شدم و چون قرار نبود زیاد حرکت کنم چوب رو گذاشتم پی ش مهراد روبه روش ایستادم و به چشمای
هم زل زدی م و گفتم:
-کدوم گروه اوله؟
با نیشخند گفت:
-اونی که سنگ کاغذ قیچی رو ببره
دستم رو پشت سرم گرفتم و گفتم:
-باشه
با هم بین خنده بچه ها گفتی م:
دستامون رو اوردی م جلو و من قیچی آورده بودم و امیر سنگسنگ...کاغذ...قیچی
با حرص دستم رو پشتم بردم و س ینا بلند گفت
چه می کنن این دو بازی کن
امیر یک آیلین صفر...و آیا پایان این بازی چه می شود؟
-سنگ...کاغذ...قیچی
دوباره دستامون رو اوردیم و ا ین بار اون کاغذ اورده و من ق یچی بودم
س ینا مثل داورای فوتبال داد زد:
-ایلین یک،امی ر یک...
دستامون رو دوباره اوردیم و ا ین بار من کاغذ اورده بودم و امیر قی چی
با حرص دستم رو مشتم بردم و س ینا داد زد:
-امیر دو،آ یلین یک
نفس عمیق ی کشیدم و دستم رو برای بار آخر اوردم و ام یر کاغذ اورده بود و من سنگ!
س ینا داد زد:
-امیر سه آیلین یک
و تمام!
امیر نیشخند زد و سرش رو اورد کنار گوشم:
-صد و پنجاه سانتی رو چه به در افتادن با من؟
با حرص پوزخند زدم
امیر رفت سمت گروهش و منم رفتم سمت گروهم
دور هم نشستیم و با صدای آروم گفتم:
-ادای چ ی دربیاره؟
س ینا با نیش شل گفت:
-ساعت کوکی
ابرو باالانداختم و گفتم:
-خیلی آسونه
پریا خم شد و گفت:
-بگ یم پیکانِ ت یرکمان رو درب یاره
همه تایید کردن و س ینا گفت:
-سخت نیست؟اخه از کجا می خواد قطعاتِ ت یرکمان رو اجرا کنه!
با پوزخند گفتم:
-به ما چه!
بلند شدم و گفتم:
-کی اجرا می کنه؟
میدونستم امی ر م یاد جلو اومد سمتم و رو به بچه ها ی گروهم گفتم:
-سر و صدا کنید این فضوال نشنون
س ینا پاشد رفت سمت گروه امیر درحال قر دادن می خوند:
-از اون باال کفتر می آید ...ی ک دانه دختر م ی آید
خند یدم و با امیر از جمع فاصله گرفتیم و برای این که کس ی نشنوه رو پنجه پام بلند شدم و دم گوشش گفتم:
-پیکانِ تیرکمان
خواستم ازش دور شم که مچم رو گرفت و گوشش رو اورد دوباره کنار دهنم و گفت:
-چی؟
سر و صدای بچه ها نمیزاشت بشنوه
نفس عمیق ی کشیدم و برای ا ین که به گوشش برسم دستم رو، رو شونش گذاشتم و کنار گوشش بلند تر گفتم:
-پیکان تیرکمان
ازش فاصله گرفتم و نفس راحتی کشیدم
چه قدر به هم نزدیک بودیم!
خیره به چشمام گفت:
-می خوا ی برم ادای رادیات ماش ین رو دربیارم؟
با نیشخند گفتم:
-تو که خیلی وارد بودی،برو اجرا کن دیگه
پوزخند ی زد و با نوک انگشتش زد رو ی بین یم و گفت:
-تو س ی ثانی ه اول بُردم
از االن بسوز کوچولو
با حرص نگاهش کردم و به سمت بچه ها رفت.
منم آروم آروم پشت سرش رفتم.
روبه رو ی گروهش ایستاد و به استاد عالمت داد
همه ساکت شدن و امی ر با دست عدد دو رو نشون داد
آرام سریع گفت:
-دو حرفه
امیر سرتکون داد و باز عدد ی ک رو نشون داد
امید زود گفت:
-حرف اول؟
امیر سریع سر تکون داد و وانمود کرد که انگار نشسته تو ماش ین داره رانندگی می کنه
پریناز گفت:
-ماش ین؟
امیر سر تکون داد و به دستش رو، رو هوا چرخ وند یعنی نزدیک شد ید ...
ارام گفت:
-اسم ماش ین؟
امیر زود سر تکون داد و پریناز داد زد:
-المبر گ ینی؟
امیر به جهت مخالف دستش رو نشون داد یعن ی برعکسِ
نیایش گفت:
-ماش ین قد یمیه؟
امیر سر تکون داد و امید داد زد:
-هواپیما
امیر با حرص خم شد یه سنگ برداشت سمت امید پرت گرد گفت:
-االغ هواپیما ماش ینه؟
همه خند یدن و امیر دوباره ساکت شد و ن یایش سریع گفت:
-پراید؟
امیر به معنا ی نه سر تکون داد و نیایش گفت:
-کامیون
پریناز متفکر گفت:
-پیکان؟
امیر سریع دست زد و امید گفت:
-خب کلمه اول پیکان
امیر عدد دو رو نشون داد و آرام گفت:
-حرف دوم؟
امیر سرتکون داد و ادای تیر زدن با تیرکمان رو دراورد آرام زود گفت:
-تیرکمان؟
امیر دست زد و دستاش رو به هم گره زد،یعن ی کلمات رو وصل کنید
پریناز سریع گفت:
-پیکانِ تیرکمان
با حرص لپم رو باد کردم و استاد زمان رو قطع کرد و گفت:
-۳۴ ثانیه
امیر بین سر و صدای بچه ها برگشت و بهم نیشخند زد با حرص سرم رو برگردوندم.
چه قدر تیزه...چون میدونست نمی تونه پیکان ت یرکمان رو به بچه ها نشون بده از ماش ین استفاده کرد
دهنت!
استاد گفت:
-گروه ام یر یک گروه آیلین صفر
بعد از چند دقیقه امیر اومد سمتمون و گفت:
-کی اوله؟
بلند شدم و مهراد بهم لبخند زد آروم آروم بدون این که رو پام فشار بیارم به سمتش رفتم.
امید بلند شد و در حال دست زدن شروع کرد بلند بلند اهنگ خوندن تا بچه های گروه من اسم رو نفهمن با امیر رفتیم کنار
درخت تو تاریکی به چشمام زل زد و اسم رو گفت ولی به خاطر سر و صدا نشنیدم:
-چی؟
دستش رو کنارم روی درخت گذاشت و اون یکی دستشم اون سمتم گذاشت و بین دستاش بودم.
بهت زده نگاهش کردم که رو صورتم خم شد و آروم و کش یده گفت:
-گفتم ادا ی گیسوکمند رو در بیار
بهت زده با چشمای گرد شده گفتم:
-گیسو کمند! تو زیاد انیمیشن نگاه می کن ی نه؟
ابرو باال انداخت و با نیشتند گفت:
-من اصال نمی دونم چی هست پیشنهاد نیایش بود ولی فکر کنم تو دو سه باری دید ی ش که راحت شناختی
اخم کرده به بازوش زدم و گفتم:
-بکش کنار
نیشخند زد و رفت کنار و گفت:
-جلوت که وای میستم انگار از باالی قله دماند دارم نگات می کنم.
سرش رو خم کرد کنار گوشم:
-در این حد کوتاهی
بهت زده نیشخند زدم و دست به س ینه گفتم:
-این که تو دومتری دلی ل بر ا ین نیست من کوتاهم شبیه برج پیزا می مونی
به لبام زل زد و نیشخند ی زد و س ینا داد زد:
-بیاید دیگه
با حرص هولش دادم و از پشت درخت اومد یم ب یرون و مهراد اخم کرده نگاهمون م ی کرد
روبه رو ی گروه خودم ایستادم و استاد گفت:
-زمان بگ یرم
سر تکون دادم و استاد گفت:
-شروع
عدد یک رو نشون دادم و پریا گفت:
-یه حرفه
سر تکون دادم و با دستم رو هوا یه مستطیل کشیدم و بعدش وانمود کردم که دارم با کنترل شبکه عوض می کنم با هیجان به
جلوم خیره ام
عقیل گفت:
-تلویزیون
بشکن زدم و دستم رو چرخوندم یعنی نزدیکه
س ینا متفکر گفت:
-انواعِ اسمای تلویزی ون؟
به معنای نه سر تکون دادم و مهراد گفت:
-شبکه های تلویز یون؟
بشکن زدم و با دست عالمت دادم داری نزدیک میشی
س ینا داد زد:
-فیلمه؟
زود سر تکون دادم و بعدش شالم رو از روی سرم برداشتم و گیره رو از موهام باز کردم که کل موهام تا کمرم ری خت دورم
س ینا با نیش شل گفت:
-چه موهای خوشگلی
همه خند یدن و مهراد زد تو سرش
زود دستم رو مثل دامن اطرافم گرفتم و پاورچین آروم آروم شروع کردم به قدم برداشتن
پریا فوری گفت:
-فیلم پرنسسیه!؟انیمیشن؟
زود سر تکون دادم و با دستام ادای نقاش ی کردن درمیاوردم.
عقیل گفت:
-پریا ما فیلم پرنسسی ند ید ی م
کدومه که دختره نقاش ی می کشه؟
با دستم اطرافم موهام رو نشوند دادم و سرم رو به اطراف تاب دادم و موهام دورم م ی چرخیدن
پریا متفکر گفت:
-راپانزل؟
با خنده دست تکون دادم و دستم رو چرخوندم که متفکر گفت:
-گیسو کمند؟
دست زدم و با هی جان گفتم:
-اره
استاد زمان رو متوقف کرد و با خنده گفت:
-س ی و پنج ثانی ه
برگشتم و به ام یر نیشخند زدم.
بچه ها همه دست زدن و بعد من از تیم مقابل پریناز اومد و بهش گفتیم ادای بادیگارد رو دربیار
با اون اخمای درهم مدام ادا ی اسلحه دست گرفتن و کت شلواری بودن رو درمیاورد
آخرشم لحظه آخر آرام فهمید و گفت بادیگارد!
از گروه ما س ینا رفت و بهش گفته بودن ادای چوپان دروغ گو رو درب یار آخرم مهراد فهمید و دو به دو شد یم
به ارام گفتیم ادای هودی مارک دار رو دربیار
که هود ی رو تونستن بگن اما مارک دار رو نه و ما ی ه امتیاز جلو رفتیم
قرار شد ادامه باز ی رو بعدا اجرا کنیم چون پسرا باید شام درست می کردن
با نیایش و پریا و آرام یازده تا یی بازی
می کردیم
آرام نگاهم کرد و گفت:
-این دست تموم شد بیا بریم یکم قدم بزنی م
متفکر گفتم:
-باشه ولی دور نشیم،جنگله !شبم هست خطرناکه
سر تکون داد و دست آخرم بازی کردیم و با آرام بلند شد یم و زیر سنگ ینی نگاه مهراد و امیر از چادر و بچه ها دور شد یم.
چراغ قوه رو کمی باال گرفتم و نفس عمیق ی کشیدم و با چوب راه می رفتم.
-پات بهتره؟
به پاهام زل زدم و گفتم:
-آره خوبم
چند بار نفس عمیق کشیدم و گفت:
-آیلین به نظرت من دی وونم؟
متعجب نگاهش کردم و گفتم:
-نه آخه چرا!
آروم و غم گین گفت:
-چون هنوز پوریا رو دوست دارم
نفسم م یره اگه ات فاقی براش ب یفته،هنوزم با پیج فیک میرم پستای اینستاگرامش رو میب ینم فقط الیکشون می کنم...بی
صدا...بدون لمسش
بد جور جام تو همه ی اون عکسا خالیه
-دیوونه ای!؟
-دیوونشم
لبخند محوی زدم و گفتم:
-قُلِ عاشقم!
خند ید ...تلخ خند ید و گفتم:
-نمی خوای به امیر فرصت بد ی؟
ازش خوشم نمیاد،اما اون مشکلش با منه تورو دوست داره
کالفه نفس عمی قی کشید و برگشت نگاهم کرد و خواست چیزی بگه که یهو زد زیر خنده
-چته
بین خنده گفت:
-چه عجب یه بار خط چشم و رژ لب نداری
با لبخند ابروباال انداختم و گفتم:
-کیف لوازم ارایشم تو ماش ین مونده
دستش رو تو جیبش برد و گفت:
-واستا یه آهنگ بزارم همین جا بشینیم
سر تکون دادم که کالفه گفت:
-اه گوش یم تو چادر مونده کالفه گفت:
-بریم بیاریمش
به پام اشاره کردم و گفتم:
-با این پای لنگم حوصله ندارم دوباره برگردم.
من میمونم تو برو زود بیا.
سر تکون داد و خواست بره که زود س یوشرت بلندم رو دراوردم و انداختم رو شونه هاش و گفتم:
-س یوشرتمم ببر هوا گرمه
رو تونیکش س یو شرتم رو تنش کرد و گفت:
-برعکس باد میاد تن من بمونه
سر تکون دادم و برگشت گفت:
-همون گیره من رو بده شدم مثل تو همش موهام میاد بی رون.
هولش دادم و گفتم:
-من موهام رو شونه نکردم حوصله ندارم حاال یه بار بزار موهات بیرون باشه
برو زود بیا
کالفه سرتکون داد و رفت دستام رو تو جیبم کردم و موهام رو پشت گوش زدم
به درختا زل زدم ،تو تاریکی و صدای جیرجی رک و ...یکم فضا ترسناک شده بود
لپم رو باد کردم االن مثل ف یلما یه جن ب یاد تو جسمم بعد برم همه بچه هارو بکشم دونه دونه!
ترس یده برگشتم تابرم دنبال آرام که محکم خوردم به چیز ی که جلوم بود وحشت زده جیغی کشیدم که طرف دستش رو گذاشت
دهنم و اون دستش دور بازوم پیچید و چسبوندم به درخت
با چشمای گرد شده به چشمای براق امی ر زل زدم
هم چنان دستش رو دهنم خ یره به چشمام غرید :
-آرام با من بازی نکن...امروز گفتی راجبش فکر م ی کنی،گفتی دست از سرت بردارم تا فکرات رو بکنی
با چشمای گرد شده نگاهش می کردم و حتم داشتم رنگم پریده آرام س یوشرت من رو پوش ید رفت و موهاش بیرون بود!
امیر حتما فکر کرده ارام منم! منم ارام!
تقال کردم و با دست ازادم به س ینش جنگ زدم سرش رو اورد جلوی صورت و نال ید :
من هیچی ندارم ارام،فقط توییمن د یوونتم؟همون روز که دیدمت وقتی از اون باال افتاد ی رو هوا گرفتمت...فهمیدم دوست دارم
نفس نفس زنون به دستش که رو دهنم بود چنگ زدم
غرید :
-تقال نکن...این قدر من رو دست به سر نکن من مثل بقی ه نیستم،یه تختم کمه چیزی که مال منه اخرشم مال من میشه بفهم
دستش رو از رو دهنم برداشت و خم شدم وسرفه کنان تند تند نفس عمیق کشیدم.
قبل این که بتونم کار ی کنم خم شد سمتم و دوباره نفسم رفت
==================

زندگیـ سختـ استـ اما منـ از آنـ سختـ ترمـ …

===================
پاسخ
 سپاس شده توسط @ساحل@
آگهی


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده - دلارام1383 - 28-01-2021، 12:18

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان