امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده

#9
معین خواب بود و مالفه از روش کنار رفته بود.
مالفه رو روش کشیدم و آرامم بالشتش رو زی ر سرش هول داد.
رخت خوابامون رو پهن کرد ی م و پتو گل بافت و نرم و کوچولوم رو برداشتم
خیلی گوگول ی و نرم بود!
حتی تابستونم از خیرش نمی گذشتم.
روم انداختم و گوش یم رو چک کردم.
کمی با مهراد چت کردم و وسط چت چشمام خمار شد و خوابم برد.
****
طی یک هفته اخیر با ارام چند بار رفتم همون سالن نمایش و بازیگرا از جمله ارام و برای نمایش گریم می کردم.
کارم رو دوست داشتم هرچیز ی که مربوط به رنگ و نقاش ی و خالقیت باشه رو دوست داشتم.
چند بار امیر رو دیدم،نمایش داشت.
هر نمایش عجیب تر از اون ی کی اما پایه ثابت نمایشش کارت بازی بود همیشه با پاسور حقه می زد،نود در صد مهارتش با اون بود.
صبحا میومد تمرین می کرد، البته این رو آرام می گفت و این که ارام می گفت که امیر خیلی نگاهش م ی کنه و این موضوع رو
دوست نداره.
اصوال وقتی من و ارام با هم بودیم پسرا جذب من می شدن ،نه این که سر باشم!به خاطر رفتارم بود.
یه جور ی با دست پس با پا پی ش!
ب عالوه که خب تیپا ی هنر ی خیلی خوبی میزدم.
برخالف ارام که انگار نه انگار بازیگره.
یه حالت و حس عجیبی داشتم، چرا ام یر همش
به آرام نگاه می کنه!
آرام درسته معصوم و ارومه اما چیزی نداره که مردارو به خودش جذب کنه
بیخیال فکر کردن به امیر شدم و دختر روبه روم رو گریم کردم.
باید شبیه جادوگرا می شد.
برای این کار کالس رفته بودم و خودمم اعتراف م ی کردم خیلی واردم.
صدای س ینا بلند شد:
-بچه ها زود باش ید پونزده دق یقه دیگه اجراست.
بلند گفتم:
-از چهل دقیقه پیش دار ی همین رو میگ ی.
همه خند یدن..
س ینا موهای فرفری داشت و دست راست کارگردان بود.
خط چشم دختر رو کشیده تر کردم و با لبخند گفت:
-زیاد ترسناکم نکن ی!
آدامسم رو باد کردم و گفتم:
-نگران نباش.
بعد از بلند شدنش جلو ی آی نه به خودش خند ید و گفت:
-از خودم ترس یدم.
لبخند زدم و س ینا در حالی که یکی رو می کشید داخل اتاق گفت:
-باز چرا این شکلی ای تو؟شب نخوابید ی؟
امیر بود!
با رکابی بود و موهاش رو به باال و پاین س یخ س یخی شده و در هم ریخته بود.
زیر چشماش اندازه ی ه بند انگشت سرخ بود و چشماشم سرخ بود! رنگ و روش پریده و گوشه لبش پاره بود.
با بهت نگاهش کردم که امیر با دیدن من رو به س ینا گفت:
-شوخی نکن!
با حرص نگاهش کردم و س ینا امیر رو نشوند جلوم رو صندلی و بهم گفت:
-آرام زود سروسامونش بده.
با حرص گفتم:
-آیلینم!
زد به پیشونیش و گفت:
-همون
فوری رفت از اتاق بیرون .
دختر جادوگره با لباس س یاه و ترسناکش از پشت پرده پرو اومد بی رون و با لبخند از اتاق رفت بیرون.
امیر زل زده بهم گفت:
-شروع کن!
انگار برد پیته داره برا فرش قرمز گریم میشه که این طور ی دستور م یده.
خواستم جوابش رو بدم که خسته چشماش رو بست.
لباش چرا زخمه؟عجب!
خم شدم و کرم پود رو برداشتم و پد رو دستم گرفتم.
شروع کردم به گریمش اول صورتش رو یک رنگ کردم و بعد رفتم سراغ زخم لبش، ای ن یکی یکم کار میبرد خم شدم رو
صورتش و با انگشتم کرم رو از قوطی مخصوصش برداشتم و آروم با انگ شتم زدم رو لبش
ا انگشت کوچیکم اروم کرم رو، رو لب و قسمت زخم لبش محو کردم و یه لحظه چشماشو باز شد و تازه فهمیدم
چه قدر رو صورتش خم شدم!
چند بار پلک زدم و ن یشخند زد و دوباره چشماش رو بست، با حرص لبام رو غنچه کردم و اومدم اداش رو دربیارم که یهو
چشماش رو باز کرد و حاال من رو بگ ی دندونانم رو تا ته در اورده بودم و چشمام رو لوچ کرده بودم
چشماش گرد شد و زود به حالت اول برگشتم و پشتم رو کردم و مثال مشغول پیدا کردن کرم شد م.
حس می کردم داره می خنده، خدا لعنتم کنه با این سوت ی بازیام
تا حاال تو عمرم این قدر پشت هم خراب نکرده بودم اه
وقتی برگشتم چشماش باز و داشت نگاهم می کرد.
با چشمای ریز شده زل زده بود تو چشمام.
لباش رو رنگ کردم تا از سف ی د ی کرم خارج بشه و آروم گفت:
-دوست پسر داری ؟
چشمام گرد شد و خشک شده نگاهم رو از لبش به چشماش دوختم.
-به تو چه؟
چشماش ریز شد و باز نگاهم کرد و گفت:
-کنترل ذهن بلد ی؟
کالفه گفتم:
-دوبار پرس ید ی گفتم نه!
کمی جابه جا شد و خیره به چشمام گفت:
-تو و خواهرت...نمی تونم از چشماتون، از حرف زدنتون،بفهمم دروغ میگ ید یا راست!
نمی تونم بفهمم چی تو سرتون می گذره
با ابروهای باال رفته نگاهش کردم و ن یشخند ی زدم
-چون خاصیم!
پوزخند زد و خم شدم و زی ر چشماش رو کرم زدم و
با بیوتی بِلندِر گود ی و سرخ ی چشماش رو از محو کردم
مدام حواسم به رکابی سفیدش پرت میشد .
البته میشه گفت به قفسه س ی نه و بازوش!
پوف...گوش یم زنگ خورد و ام یر چشماش بسته بود دستم رو، رو فلش سبز کشیدم و گفتم:
-جان مهراد؟
امیر چشماش همچنان بسته بود
-کجایی عزی زم؟
با لبخند در حال گریمِ امیر گفتم:
-سالن
-من همین دور و برام کی تموم میشه کارت بیام دنبالت؟
ابرو باال انداختم و با لبخند گفتم:
-مرس ی عزیزم پس منتظرم ،کارم پنج دقی قه دیگه تمومه باید پولتم برگردونم.
صداش جد ی شد و گفت:
-آیلین من راجبش حرف زدم! گفتم جیب من و تو نداره
با اخم بیوت ی بلندرو و رو میز گذاشتم و رو به امیر گفتم:
-تموم شد
رو به مهراد گفتم:
-نمیشه عزیزم باید پس بدم.
نفس عمیق و کالفه ای کشی د و گفت:
-میبینمت راجبش حرف میزنیم.
-باشه عزیزم بای
گوش ی رو گذاشتم رو میز و برگشتم که یهو دیدم ام یر دو تا دستاش رو، رو م یز گذاشته و من بین دستاشم!
یک دستش رو برداشت و از جیبش یه نخ س یگار دراورد و گذاشت گوشه لبش و فندک نقره ا ی رنگ یم از جیبش دراورد و خیره به
چشمام همون طور ی خیمه زده روم س یگار رو روشن کرد و از س یگار کام عمیق ی گرفت اون قدر عمیق که س یگار نصف شد!
با چشمای گرد نگاهش می کردم که دود س یگار رو تو صورتم رها کرد
نفسم گرفت و سرفه کردم.
به دود و هرچیز ی که مربوط ب دود باشه الرژ ی داشتم!
نفسم رو کال قطع می کرد بی ن سرفه هام گفت:
-دید ی؟
سعی کردم سرفه هام رو جلوش کنترل کنم.
-چی؟
س یگارش رو، رو پشت گوش یم خاموش و له کرد و گفت:
-دوست پسر داری!
نیشخند زد و گفت:
-مرس ی بابتِ...
چشمکی زد و در اتاق رو باز کرد و به صورتش اشاره کرد:
-نقاش یت
دندون رو هم سابیدم و از اتلق خارج شد و با حرص خواستم جیغ بزنم که سرفه نزاشت.
به گلوم چنگ زدم و هم زمان بین سرفه هام بطری آب معدنی رو از رو میز برداشتم و درش رو باز کر دم و سر کشی دمش.
نفس نفس زنون بطری رو کوب یدم رو میز
فوری دوییدم سمت گوش یم.
هیییع!پشت قابِ خوشگلش رد س یگارش مونده بود،یه دایره سوخته!س یاه!زشت!
با حرص جی غ زدم:
-کلی پولش رو دادم.
با بغض و حرص گفتم:
-من تورو بی چاره ات می کنم
صبر کن و ببین!
آرام که نمایش داشت و نمی تونست با من و مهراد بیاد
موقع خروج کوله و ساک به دست از راه رو گذشتم و وارد سالن شدم و جیغ زدم:
-آرام!
متن دیالوگش رو از جلو ی صورتش برد کنار و با خنده گفتم:
-می خوامت
خند ید و دست تکون داد و رو به همه بچه های در حال تمرین و ارام گفتم:
-موفق باش ید .
همه خداحافظی کردن و آرامم برام بوس فرستاد.
ز ساختمون با سرعت خارج شدم و مهراد تک زنگ زد.
فوری اومدم بیرون و به سر خ یابون زل زدم.
ماش ینش رو دیدم و جلوم نگه داشت،
لبخند زدم و سوار شدم.
خم شدم و لپم رو کشید و گفت:
-خسته نباش ی.
-فدات.
راه افتاد و در حال بستن کمربندم دست بردم تو کی فم و پاکت پول رو دراوردم و روی کاپوت گذاشتم.
اخم کرده گفت:
-میشه این قدر لج باز نباش ی؟
بیخیال شونه ام رو باال انداختم و گفتم:
-من روکم مهراد اگه همین پول رو می رفتی چیزی برام می خرید ی یا میبرد یم ی ه جایی ا ین خیالم نبود
اما وظیفه تو پرداخت قرض داداشم نیست.
کالفه برگشت نگاهم کرد اما در این کالفگ ی لبخند ی زد و گفت:
-ازت خوشم میاد!
با نیشخند گفتم:
me too-
لبخند زد و گفت:
-گرسنه ای؟ناهار خوردی؟
ابرو باال انداختم و گفتم:
-نه
سری تکون داد و گفت:
-االن میبرمت ی ه جای خفن
به کتِ تک و خوش رنگش زل زدم،سرمه ای بود و بهش می اومد.
عشق می کردم با همچین پسری با این تیپ و ماش ین باشم به عالوه که ازش خیل ی خوشم می اومد دقی قا همونی بود که می
خواستم.
ماش ین رو جلو ی ی ه رستوران چینی و ش یک نگه داشت و پ یاده شد یم.
میزای چوب ی و درای کشویی خصوصی داشت.
با لبخند به اطراف زل زدم
کال همه چیزش شبیه چینیا بود.
با هم نشستیم و مهراد به جای من سفارش داد خدارو شکر!
چون من هیچی بلد نبودم و شانسم که ندارم ی ه چیز سفارش می دادم بعد جلوم اختاپوس میزارن!
با مهراد بین غذا کلی خند ید یم و راجب خاطراتش از مسافرتِ دبی با خانوادش می گفت و من م ی خند یدم گاهیم تا اون غذا می
خورد به این فکر می کردم که ما هر دو سال با حفظ شعونات میریم شمال و برمی گردی م یه هفته ای.
و معموال ام بابا بین راه خربزه و هندوانه می گرفت با پنیر و شعارشون این بود هیچ چیز به سادگی نمیرسه.
اینا ام زندگی دارن ما ام زندگ ی داری م
با هم از رستوران خارج شد ی م.
سوار ماش ینش شد یم.
راه افتاد و طبق معمول در سکوت رانندگی کرد.
خیره به خیابون بودم...بی حوصله شده بودم.
وقتی جلوی خونه نگه داشت خیلی سریع ازش خداحافظی کردم و پیاده شدم به سمت خونه پا تند کردم.
در خونه رو با کلید باز کردم و وارد خونه شدم.
با دیدن برقای روشن اسانسور با لبخند گفتم:
-یه بار به ی ه درد ی خوردی!
رفتم تو اسانسور و دکمه اش رو فشردم.
تو آینه به خودم زل زدم،خیل ی خسته بودم!
ذهنم انگار خسته بود،از این وضعیتمون خسته بودم
از بی پولی خسته بودم از همه چی!
از آسانسور اومدم بیرون در خونه رو با کلید باز کردم و کفشام رو دراوردم و وارد شدم.
مامان از اتاق اومد ب یرون و گفت:
-اومد ی؟
به هیکلش زل زدم تپل بود و شکم داشت،چهره قشنگ ی داشت اما چین و چروکم داشت.
موهاش خیلی وقت بود که رنگشون رفته و نه وقتش رو داشت نه پولش رو که بره رس ی دگی کنه.
نفس عمیق ی کشیدم،چند تا زن تو کشورن که کل عمرشون رو تو آشپزخونه بودن...
چند تا زنن که یادشون رفته فقط مادر نیستن؟
زنم هستن...دخترم هستن خانومم هستن!
که باید زندگی کنن...
منم مثل مامانم میشم؟مثل زن عموم و خالم میشم؟
-اومد ی؟
کلید رو ، رو میز انداختم و گفتم:
آره
شالم رو دراوردم و در همین حین به سمت اتاقم رفتم.
-چی شده پکر ی؟
جواب ندادم و بلند گفت:
-آخر هفته داییت اینا میان.
در حال باز کردن دکمه هام گفتم:
-خب که چی؟
وارد اتاق شد و موهاش رو با گیره تو ی دستش بست و گفت:
-میان برا ی خواستگاری
دستم رو دکمه های لباسم خشک شد!چشم بسته و عصب ی گفتم:
-مامان گمونم من ی ه بار جواب ردم رو به فاضل دادم.
مامان اخم کرده گفت:
-فاضل پسر خوبی ه،سالمه با خداعه دنبال دختر مردم نیست کاریه درس خوندست، ماش ین و خونه ام که داره.
با حرص مانتوم رو انداختم رو زمین و برگشتم و با تمسخر گفتم:
-هاهاها اتاقکی که طبقه باالی خونه عمو درست کرده رو میگ ی خونه...مگه من خرم؟
مامان اخم کرده گفت:
-آیلین تو دختر شاه پریون نی ستی منتظر پسر پولدار و خوشگلی که عشق رو باهاش تجربه کنی!
اینا واسه فیلماست چشمات رو باز کن
با حرص جی غ زدم:
-نمی خوام با اون و امثال اون ازدواج کنم.
نه این که ازم کم باشن ها...نه مگه من خرِ کیم؟بابام یه بازنشسته بی پوله که میره دم بنگاه کنار عموم میشینه،مامانم مگه جراح
مغز و قلبِ؟
مامانمم تا جایی که یادم میاد همش در حال اشپزی و کار و تمیز کردن خونه بوده...
با بغض داد زدم:
-اخرین بار که یه شب قشنگ و رومانتیک با بابا داشتی کی بود؟آخرین بار که خانوادگی رفتیم تفریح و بیرون کی بود؟
در کمد رو باز کردم و داد زدم:
-اخرین بار که براش لباس قشنگ پوش ید ی و خودت رو خوشگل کردی ک ی بود مامان؟
چند بار برای خودت زندگی کردی ؟کی لذت بردی از جوونیت؟
مامان اخم کرده نگاهم کرد و روبه روم ایستاد و عصبی گفت:
-من زندگی م رو همیشه دوست داشتم!
با بی پول ی هاش...با قرض هاش
با سختی هاش
چون بابات رو دوست داشتم،خوب گوش بده ایلین
شاهزاده سوار بر اسب سفید ی وجود نداره.
اگرم داره برای ما نیست برای من و امثال تویی که تا خرخره تو لجنیم نیست.
جیغ زد:
-بفهم!
با گریه داد زدم:
-من نمی خوام مثل تو باشم!
نمی خوام مثل خاله و زن عمو و زنای دور و برم باشم.
==================

زندگیـ سختـ استـ اما منـ از آنـ سختـ ترمـ …

===================
پاسخ
 سپاس شده توسط ραтяιcια


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده - دلارام1383 - 28-01-2021، 11:29

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان