امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده

#6
در کمدم رو باز کردم و سری ع پالستیک کفشام رو گذاشتم ته کمد و لباسام رو انداختم روش
-خوش گذشت؟
برگشتم و به ارام چشمک زدم و ساعتم رو نشونش دادم.
لبخندِ ارومی زد و بیخیال گفت:
-خوبه
لباسام رو پشت کمد با راحتیام عوض کردم که صدای معی ن باعث شد خشکم بزنه.
-آرام تو چرا تو گوش یت عکسای پوریا رو داری.
با سرعت در کمد رو بستم و برگشتم.
ارام رنگش پریده بود فوری خم شد و گوش ی رو از معین گرفت و گفت:
-دادم بهت بازی کن ی نه این که بری تو گالر ی!
با اخم به آرام زل زدم.
نگاهش رو ازم گرفت و زود سرش رو تو برگه های دستش فرو کرد.
هنوزم دنبالِ پور یا بود!هنوزم دوسش داشت!
از دست تو آرام...
دستام رو زیر چونه زده و به استاد گوش می کردم.
نیم رخم رو برگردوندم.
مهراد برگشته و داشت با لبخند نگاهم می کرد.
منم لبخند زدم و نگاهم رو به ساعت مچیم دوختم
طی این چند روز مدام زنگ میزد و
پی ام می داد
زیادی کنه بود،ولی خوب بود اخالقش رو دوست داشتم
کم کم داشتم بهش یه حسایی پیدا می کردم این که بهم اهمیت می داد یا مراقبم بود و تمام توجهش معطوفم بود رو دوست
داشتم.
گوش یم رو بلند کردم و صفحه اش رو روشن کردم.
یه پی ام دو دقیقه پیش از آرام داشتم.
-آیلین زود بیا بیرون از کالس کارت دارم،زووود!
با بهت به استاد زل زدم و دستم رو بردم باال و کولم رو برداشتم و از اتاق خارج شدم.
در رو که می خواستم ببندم نگاه خیره و کنجکاوِ مهراد رو دیدم.
در رو بستم و برگشتم که آرام فوری بازوم رو گرفت و من رو کشوند سمت راهرو و گفت:
-بدو بدو!
-چی شده چته؟
برگشت و با هیجان گفت:
-آیلین اون کارگردان ی که ازش برات گفته بودم که خیلی عالیه اون االن تئاترِ پایتختِ،باید حتما برم اونجا
با چشمای ریز شده گفتم:
-عمرا!
پشتم رو کردم که بازوم رو گرفت و با التماس گفت:
-توروخدا!
ا حرص و صدای آروم گفتم:
-آرام اگه لو برم می کشمت.
آرام سریع من رو کشید سمت پله ها و گفت:
-تو ب یشتر از نصف عمرت رو ادای من رو درمی اوردی،سوت ی نمید ی عمرا!فقط یادت باشه
موقع استرس لکنت بزنی.
با حرص گفتم:
-ادای تورو در اوردن واسم راحته ولی میترسم استادتون چیزی ازم بپرسه.
من رو برد تو سرویس بهداشتی و گفت:
-نمی پرسه.
کالفه نفس عمی قی کشیدم.
تو روشویی آرایشم رو شستم و فقط برق لبِ آرام رو زدم.
موهای کج شدم رو روبه باال داخل مغنعه ام دادم و مانتوم رو دیگه نمی شد کاریش کرد.
آرام زود جزوه و کتابش رو بهم داد و گفت:
-موفق باش ی.
با حرص گفتم:
-خوش بگذره.
خند ید و برام بوس فرستاد و رفت.
جلوی آینه به خودم زل زدم:
-خب االن من آرامم!آروم،سربه زیر...
نفس عمیق ی کشیدم و از سرویس اومدم بیرون.
ب آرام ادرس کالسش رو برام فرستاد و رفتم طبقه باال انتهای راهرو روبه روی کالس ای ستادم و بعد چند لحظه مکث وارد شدم.
فضای کالس برام غریبه بود!پارسال زیاد از این کارا کرده بودیم ول ی امسال اولین بار بود.
نفس عمیق ی کشیدم و رفتم ردیف دوم نشستم.
خواستم پام رو بندازم رو پام یادم اومد آرام عادت نداره.
بیخیال شدم و سر به زیر به جزوه آرام زل زدم.
صدای خنده دانشجو ها می اومد و داشتن حرف میزدن.
به الکم زل زدم،اوف این رو چی کار کنم؟
دست تو کولم کردم و الک پاکن رو درآوردم و از زیر دسته صندلی آروم الکم رو پاک کردم.
آستین مانتومم که تا آرنج باال بود رو پایین آوردم.
استاد که وارد شد همه ساکت شدن و نشستن.
یک دختره از ردی ف اول برگشت و با لبخند گفت:
-آرام دیالوگا رو دیشب دید ی ؟چه طور بود؟
لبخند ملی حی زدم و آروم و با تمانینه گفتم:
-به نظرم خوب بودن.
دختره گیج و کشیده گفت:
-تو که گفتی زیاد جالب نیست.
هول شده نگاهش کردم و باز به خودم اومدم و گفتم:
-نمی دونم دقی ق!دوباره چک می کنم.
سرتکون داد و برگشت آخی ش!
استاد که یه مردِ مسن و عینکی بود گفت:
-تمرینارو انجام دادید یا نه؟
همه با هیجان گفتن:
-بله
و خند یدن
استاده ام لبخند ی زد و خواست شروع کنه که چند تقه به در خورد و در باز شد.
با دیدن چشمای خمار و قهوه ای پسر زود لبام جمع شد رو هم اه همون پسر جهشیه است.
منظورم از جهشی همون سرعت عملش واسه گرفتن ش یرموز و کیف پول و گوش یم بود.
بازم یه تی شرت مشکی تنش بود اما این بار با شلوار جی ن خاکستری و نی م بوت مشک ی.
زیر چشماش مثل اون روز یه حاله سرخی داشت که باعث میشد عجیب غریب به نظر ب یاد.
با چند تا برگه رفت سمت استاد و نمی شنیدم چی میگن فقط استاده برگه هارو نگاه م ی کرد.
استاد لبخند ی زد و روبه ما گفت:
-یه دانشجو ی انتقالی داریم بچه ها،امیدوارم سری ع صمیم ی ش ید .
یکی از پسرای فانِ کالس زود گفت:
-اگه نخورتمون،چشم.
منظورش نگاهِ بی روحِ پسره بود.
استاد رو به پسره گفت:
-پسرم معرفی کن و بگو از کجا اومد ی.
پسره سرش رو برگردوند و به استاده زل زد.
یه جور زل زده بود انگار استاده فحشش داده!
همه ریز خند یدن و پسره با همون صدای عجیب و غریب گفت:
-مگه روز اول مدرسه است؟
همه خند یدن و استاده ام انگار خیلی شنگول بود که خند ید و گفت:
-معرفی کن خودت رو پسر
پسره باز نگاه مرده اش رو به استاد دوخت و بعد برگشت سمت ما و گفت:
-پنهان
استاد با لبخند گفت:
-اسمتم بگو خب
باز همه خند یدن و پسره باز برگشت و نگاه سگ ی به استاده انداخت و انگار به زور حرف میزد!
-امیر
استاده لبخند ی زد و گفت:
-از کدوم شهر انتقالی گرفتی ؟
برگشت و سرش رو کج کرد و گفت:
-کرج
استادِ با لبخند گفت:
-چرا؟
پسره برگشت و زل زده به چشمای استاده گفت:
-با موتورم از رو استادم رد شدم.
همه زدن ز یر خنده و استاده ام که قش کرده بود!
خودمم به شوخی پسره خند ی دم
ولی پسره برگشت و با همون سرِ کج شده گفت:
-جد ی بود!
همه یهو ساکت شدن و استاده ام چشماش گرد شد و سرفه مصلحتی کرد و گفت:
-بشین
پسره که اسمش امیر بود سر ی تکون داد و اومد درست پشت من نشست.
نفس عمیق ی کشیدم..روانی!
موقع رد شدنش دوباره اسکنش کردم.
نچ...هیچ چیز مارکی در این بشر وجود نداشت.
حتی ساعتشم ساده بود.
تنها چیزی که درش خاص بود رفتارِ عجیبش بود.
خوشگلی نداشت،ولی گیرا و مردونه بود.
استاد برگشت و شروع کرد به خوندن اسامی.
به اسم آرام که رس ید زود گفتم:
-حاضر
استاد سری تکون داد و رفت سراغ بقی ه.
کل کالس رو اون پسرِ که احساس نمک دونی م ی کرد ه ی تیکه م ی پروند و بق یه می خند یدن.
اگه االن مجبور نبودم تو نقش ارام باشم.
جوری می پوکوندمش که د ی گه پارازیت نندازه
توجه دخترای کالسم زیاد ی معطوف تازه وارد بود.
حتی اسمشم ساده بود،ام یر!
نیشخند زدم و سرم رو انداختم پایین.
یه لحظه به نی م رخ برگشتم و نگاش کردم،سرش پایین بود و داشت برگه جلوش رو خط خطی می کرد با همون سرِ پایین یهو
مداد رو انداخت رو برگه و بدون بلند کردن سرش چشماش رو با باال دادن مردمکش بهم دوخت.
هول زده خودکار از دستم افتاد و چند بار پلک زدم و فور ی برگشتم.
خاک تو سرت ایلین،م ثل ند ی د بد یدا االن جنابِ مستر غرور توهم می زنه.
خدارو شکر عفتِ آرام رفت،خ یالم کمی راحت شد و وقتی کالس کوفتیشون تموم شد کولم رو برداشتم و از کالس رفتم بیرون.
دو قدم بیشتر نرفته بودم که یهو یکی اومد جلوم ایستاد که به خاطر قد بلندش رفتم تو س ینش.
هینی کشیدم و زود دو قدم رفتم عقب،مثل ارام چشمام رو گرد کردم و نگاهم رو به جناب عجیب غریب دوختم،هاله سرخ زیر
چشماش بیشتر دیده می شد با لکنتِ آرامی شکل گفتم:
-ب..بله؟
بدون حرف چشماش رو ریز کرد و دستش رو اورد باال و خودکارم رو، رو هوا نگه داشت.
خودکاری که افتاد رو زمین رو برداشته بود.
وقتی دید خودکار رو نمی گی رم و درست مثل حالت ارامی خنگ نگاهش م ی کنم چشماش رو اورد پایین و درست روی س ینه
چپم رو ی مانتو جیب کوچیک ی داشت.
با انگشتش جیب رو کشید سمت خودش و خودکار رو بیخ یال انداخت داخلش و دستاش رو تو جیبش فرو کرد و پشتش رو کرد
و رفت.
با دهن باز نگاهش کردم
این فضایی چی زی بود؟
چرا مثل مرده ها میمونه!
خوکار رو از تو جیبم دراوردم و با حرص انداختم تو زیپ کولم.
کاش پسره تو کالس من بود تا با چهره ایلی نی حالیش میکردم...
ز پله ها رفتم پایین و با وقار از دانشگاه خارج شدم نفس راحتی کشیدم.
-آیلین!
برگشتم،مهراد بود!نفس عمیق ی کشیدم و با لبخند گفت:
-کجا یهو غیبت زد؟
موهام رو کج کردم و گفتم:
-به جای خواهرم تو کالس نشستم.
خیره و با لبخند گفت:
-دو قلو بودن این مزیت هارو هم داره دیگه.
لبخند زدم و گفت:
-بیا برسونمت
-زحمتت نشه!
اخم کرد و دستش رو، رو گودی کمرم گذاشت و هدایتم کرد سمت ماش ینش و گفت:
-تو زحمت نیستی
خدارو شکر تو این گرما قرار ن یست با اتوبوس برم.
سوار ماش ینش شد یم و راه افتاد.
مهراد معموال موقع رانندگی ساکت بود و به اهنگ گوش می داد و منم خیل ی حرف زدن رو دوست نداشتم و ترجیه می دادم تو
فضای ماش ین و آهنگ فرو برم. ماش ین رو که نگه داشت با لبخند گفتم:
-ممنونم عزیزم.
لبخند زد وچشمک زد و براش دست تکون دادم و از ماش ین پیاده شدم.
منتظر ایستاد تا برم.
مسیر انتهای کوچه رو به سمت خونمون با سرعت طی کردم و با کلید در رو باز کردم و وارد خونه شدم.
***
اخم کرده به تخته زل زده بودم و از حرص رو به انفجار بودم.
پی امِ آرام رو باز کردم:
-مرس ی که هستی فدات شم، ببین امتحانش خیلی مهم ن ی ست بعدا میام بهترش رو می دم چرت و پرت بنویس...شب غذایی که
دوست دار ی رو درست می کنم.
با حرص گوش یم رو هول دادم تو جیب کولم.
این دومین بار بود که من رو سرکالسش می نشوند!
چون اجرا داشت رو صحنه.
خدا لعنتت کنه ارام، االن این استاده گور به گور شدتون داره برگه پخش میکنه!
من اخه چ ی جواب بدم؟
نگاهم رو چرخوندم؛ همون پسر عجیبه درست سمت چپم به فاصله دو تا صندلی خالی نشسته بود و خوب بهش اِشراف داشتم.
کالفه موهام رو دادم زیر مغنعه که استاده برگه رو جلوم گذاشت.
خودکار درآوردم و اسم ارام رو، رو برگه با فام یلی نوشتم و سواالرو نگاهی انداختم می شد با چرت و پرت گویی سر و همش رو
درآورد.
کالس سکوت مطلق بود و استادم که یه پسرِ س ی و ش یش الی س ی و هفت ساله بود دور میزد.
معلوم بود زرنگ و تیزه.
لپم و از داخل جوییدم و مشغول نوشتن شدم.
-بلند شو ببینم.
سرم و برگردوندم؛استاد باالی سر امیر ایستاده بود.
با چشمای ریز شده به دستا ی امیر نگاه کردم.
تو دستش برگه تقلب بود.
همه برگشته و نگاهشون می کردن.
امیر بلند شد و باز با همون نگاه بی روح به استاده زل زد.
استاد با نیشتند پیروز ی گفت:
-دستت رو بیار باال ببینم.
امیر با نیشخند گفت:
-جانبازید؟
استاد گیج گفت:
-چی؟
امیر با همون لحن خش دار و
گرفته اش گفت:
-عرض کردم جانبازید؟
استاد اخم گرده گفت:
-خیر
امیر با لبخند گفت:
-پس دستِ من رو می خواید چی کار؟
همه زدن ز یر خنده و استاده داد زد:
-ساکت
مچ دوتا دست امیر رو گرفت و دوباره به برگه تقلب تو دست امیر زل زدم...
دستای امیر رو برد باال و ...کو برگه!
دستاش خالی بود!
استاد با اخم گفت:
-کجا قایمش کردی؟خودم دستت دیدمش.
امیر با لبخند گفت:
-اشتباهه...پیش میاد
استاد عصبی غرید :
-جیبات رو خالی کن،آستیناتم بده باال.
وای حاال استاده چه قفلیه...انگار امتحانِ ترمِه
استاد برگشت و رو به یکی از خرخون مثبتای کالس گفت:
-اسد ی...پاشو مراقب بچه ها باش.
پسره بلند شد و تو کالس دور میزد،همه مشغول نوشتن شدن و من که قرار بود صفر بگ یرم بیخیال به ادامه ماجرا زل زدم!
امیر با خونسردی آستیناش رو برد باال و برگه از الی آستینش دیده شد!
استاده با نیشخند گفت:
-بده ببینم...دید ی تقلبت رو حاال؟
امیر با لبخند برگه رو بین کف دستش گرفت و گفت:
-تقلب؟
دستش رو مشت کرد و بعد دو ثانی ه باز کرد و گفت:
-کدوم تقلب؟
وقتی دستش رو باز کرد، برگه نبود!
با چشمای گرد و دهنِ باز آروم گفتم:
-دهنِتُ...
استاده ام چشماش گرد شده بود با حرص رفت جلو و دستای امیر و آستیناش رو نگاه کرد و جیباشم چک کرد
ولی نبود!
حتی دستش رو، رو لباساشم کشید ...
تف تو روت. ..کجا قایمش کرد؟چه طور ی؟
این از اون روزش که جهشی ش یرموز و کیف و گوش یم رو سه سانت مونده به زمین گرفت.
این از امروز!
استاده کبود شده بود رسما.
-بشین!
امیر ریلکس نشست و خم شد و شروع کرد به نوشتن...
واقعا دیگه حرف ی ندارم!
استاد برگه هارو جمع کرد و تو کاور گذاشت و گفت:
-خب جلسه پیش گفته بودم ازتون می خوام که ناگهانی و به صورت انالین بازیگر باش ید !
همه بچه ها به اعتراض زدن به می ز و بلند بلند حرف می زدن.
استاده زد رو میز و گفت:
-حرف نباشه!
نیشخند ی زد و عینک گردش رو گذاش ت رو میز و گفت:
-پنهان
امیر سر بلند کرد و استاد با ن یشخند گفت:
-بیا
امیر خودکار رو با ضرب انداخت رو میز و یه جور بلند شد که صندلی قیژ صدا داد و اخمام رفت تو هم.
رفت جای استاد و استاد به اسامی تو دفتر زل زد و گفت:
-نیکیتا
پسرِ جلوییم که چهره اش رو نمید یدم گفت:
-استاد من حالم خوب ن یست امروز!
صدای پسره خیلی گرفته و خروس ی بود معلوم بود مری ضه.
استاد دوباره به دفتر زل زد و گفت:
-دل شاد
گیج بلند شدم و چشمام گرد شد.
خدایا...آرام خدا خفت کنه ،من اوج نمایشم در
دروغ گویی و چاخان به پسرا بود.
االن برم اون باال با اون جنازه چی اجرا کنم؟
وقتی به اخمای استاد زل زدم قلبم اومد تو دهنم.
-نمیشه من نیام اس...
-می خوا ی بندازمت این ترم؟ یا ام میتونی با یه استاد دیگه شروع کن ی.
با چشمای ریز شده نگاهش کردم.
اون وقت حوصله غر غرای ارام رو نداشتم.
لبم رو به دندون گرفتم و به سمت استاد رفتم.
کنار امیر با فاصله ایستادم.
استاد تکیه به میز گفت:
-سه دقی قه وقت دارید هماهنگ کنید بعدشم اجرا!
خوب باشه سه نمره دارید، و بد باشه سه نمره کم میشه از ترم.
با حرص نگاهش کردم و به ساعت مچیش زل زد.
امیر گفت:
-میشه بریم بیرون از کالس تا تمرین کن یم؟
استاد سر تکون داد و با ام یر از کالس خارج شد یم.
تا در و بست نفس عمیقی کشید و گفت:
-موفق باش ی
دست به جیب به سمت پله ها رفت
با بهت نگاهش کردم.
این چرا داره م یره!
بدون برگشتن همین طور ی می رفت سمت پله هاکجا م یری؟
فوری دوییدم جلوش و انگشتام رو، رو سر شونش گذاشتم:
-نمره ازمون کم میشه.
شونه باال انداخت و تیکه تیکه و کشیده گفت:
-بِ...درک!
ا حرص نگاهش کردم و گفتم:
-مگه رشتت این نیست!عرضه یه نمایش نداری؟
برگشت و سرش رو خم کرد و گفت:
-خاله ری زِ من کارمم نمایشه،زندگیم نمایشه..
ولی حوصله اونارو ندارم.
با بهت نگاهش می کردم.
با حرص گفتم:
-خاله ری زه مامانته
سرش رو کج کرد و گفت:
-سختت نیست؟
گیج نگاهش کردم که با لبخند سرتاپام رو رسد کرد و گفت:
-این که برا ی خواهرت مجبور ش ی آرایش نکنی و موهات رو نندازی بیرون.
با دهن باز نگاهش کردم و متفکر گفت:
-کارِ سختی باید باشه!
این از کجا فهمید من آرام نی ستم!
با حرص نگاهش کردم و گفتم:
-افرین مستر غرور، من خواهرم نیستم بِر و بِر نگات کنم
میزنم پرستیژ نداشتت رو به هم میریزم.
لبخند ی عج یبی زد و یهو دستم رو گرفت و کشید سمت در کالس با بهت گفتم:
-چی کار میکنی االن م یبیننمون،ولم کن!
روبه رو ی در کالس یهو در کالس رو باز کرد و زود رفتم داخل و دستم رو قبل ورود ول کرد.
گیج برگشتم و بهت زده نگاهش کردم.
که عصبی گفت:
-با کی بود ی؟
خشک شده پلک زدم که داد زد:
-می خوا ی پرستیژ من رو به هم بزنی؟
با همین قدِت؟
با دهن باز نگاهش کردم و عصبی جی غ زدم:
-خودت مگه چ ی ای؟انگار برد پیته یا پورشه زی ر پاش داره برا من کالس میاد.
ابرو باال انداخت و با نیشخند گفت:
-حد اقل قدم ۱۵۰ سانتی نی ست!
با حرص خم شدم کوله یک ی از دانشجو هارو از رو میز برداشتم کوبیدم به س ینش جی غ زدم:
-من صد وشصت و هشتم،چشمات کوره!؟
دستم رو جلو ی چشماش تکون دادم و گفتم:
-برات امام زاده صالح شمع روشن می کنم.
دو قدم بلند به سمتم برداشت و تو چشمام زل زد و گفت:
-سر راه واست مَشعل میارم روشن کنی برا خودت...شمع برا تو کفاف نمیده.
با حرص داد زدم
-مستر غرور با من کل ننداز ها...
با نیشخند گفت:
-اگه بندازم؟
با حرص و نفس نفس زنون از تو همون کوله که دستم بود و معلوم نبود از کی ه با سرعت بطری آبش رو دراوردم و درش رو باز
کردم و کل آب رو ریختم روش...
صدا از هیچ کس در نمی اومد،با دهن باز بهش زل زدم با چشمای سگ شده از بین موهای خیسش نگام م ی کرد.
یهو صدای دست زدن اومد و بعدش تشویق کل کالس!
بهت زده برگشتم و تازه نگام به کالس افتاد.
استاد با ابروهای باال رفته گفت:
-خیلی خوب بود!
امیر خش دار گفت:
-نمره یادت نره
و خم شد و کولش رو از رو م یز برداشت و از کالس زد بیرون.
با دهن باز به استاده زل زدم.
االن اینی که ما بازی کردیم نمایش نبود که!
فقط خودمون میدونستیم که واقعا مثل سگ و گربه چسبی د یم به هم!
بقیه فکر کردن نمایشه و امیر این کارو کرد!
زود به حالت آرام ی برگشتم و خجالت زده کوله دختره رو گذاشتم رو میزش .
استاد گفت:
-دل شاد نه به آرومیت،نه به بازیت!
هول شده گفتم:
-بازیگریه دیگه
سرتکون داد و رفتم خم شدم و کی فم رو برداشتم و استادم بلند شد و گفت:
-خسته نباش ید
همه بچه ها با هیجان نگام م ی کردن و راجب من و امیر حرف میزدن
البته راجب ارام و امیر!
با سرعت تو محوطه پشت سرش دوییدم و یهو پی چیدم جلوش و گفتم:
-صبر کن!
نفس نفس زنون نگاش کردم عینک دودیش رو برداشت و گفت:
-چیه؟
موهاش هنوزم خیس بود.
-از کجا فهمید ی من خواهرِ آرامم؟
کنارم زد و به سمت خروجی رفت و گفت:
-چون ضایع است!
دنبالش رفتم و با اخم گفتم:
-مامان بابامم نمی فهمن!تو از کجا فهمید ی؟
برگشت و بی حوصله گفت:
-چون تو اخم دار ی،دنبالِ دعوایی رو همه چیت حساس ی،چروک شدن مانتوت یا درست کردن مغنعه ات نی م ساعت طول میکشه.
نیشخند ی زد و خم شد رو صورتم و گفت:
-چون تو ز یاد به پسرا نگاه م ی کن ی
با بهت نگاهش کردم که رفت سمت یه موتورِ بزرگ و س یاه و کاله کاسکتِ آبی رنگ رو برداشت و رو سرش گذاشت و گفت:
-و این که خواهرت ساده تر و ملوس تره..
چشمکی زد و در حال نشستن رو موتور گفت:
-برعکس توِ صد و پنجاه سانتی.
با حرص داد زدم:
-من و خواهرم قدمون یکی ه!
موتورش رو روشن کرد و برگشت و به دسته های موتور تکیه زد و متفکر گفت:
-جد ی؟ پس چرا تو کوتاه دی ده میشی؟
شونه ای باال انداخت و گفت:
بلند خند ید و صدای گاز دادن موتورش هم زمان شد با فحشِ بی ناموس ی منآدم از کار خدا سر در نمیاره ...
وقتی از جلو چشمم محو شد با حرص داد زدم:
-چهار ده دور بر ی ز یر تریلی به حقِ چهار ده معصوم.
نفسم از حرص باال نمیومد ...ادم این قدر عوضی ؟
کالفه برگشتم که از ترس هی نی کشیدم.
-با کی حرف میزدی؟
با حرص گفتم:
-ترس یدم مهراد!
کالفه گفت
-این پسره کی بود؟
با لبخندِ مصنوعی گفتم:
-همکالس ی آرام،سوال داشتم ازش.
خیره نگام کرد و گفت:
-عجب!
لپم رو باد کردم که گفت:
-من باید برم خونه،تو کالس داری؟
-اره کالس خودمم باید برم درست کنم لباس و ارایشم رو تو سرویس.
سری تکون داد و با لبخند برام رو هوا بوس فرستاد و گفت:
-زنگ م یزنم
لبخند زدم و دست تکون دادم.
-بابای
رفت سمت خروجی و منم برگشتم دانشگاه.
این پسره رو من حالیش میکنم...
من و نشناختی..
***
ش یشه پاک کن رو روی میز گذاشتم و برگشتم سمت مامان و گفتم:
-طبقه پاین همسایه جد ید اومده؟
درحالی که ظرفارو می شست بلند گفت:-آره جد یده
سری تکون دادم و بازم از پنجره به حیاط زل زدم.
داشتن وسایالرو می بردن! همسایه قبلی داشت م ی رفت خدارو شکر.
چون تا راه می رفتیم تو خونه پیرزنه با عصا میزد به سقف خونش که می شد کف خونه ی ما و اعالمِ بی اعصابی می کرد.
رفتم تو تراس و ش یشه تراس رو با روزنامه تمیز م ی کردم که از انعکاس ش یشه انتهای کوچه رو دیدم،فوری با بهت برگشتم.
با دیدن صحنه روبه روم روزنامه رو پرت کردم زمین و با سرعت دوییدم تو خونه.
مامان بلند داد زد:
-چیشده آیلین؟
آرام حوله پیچ از حموم اومد ب یرون و با تعجب گفت:
-چیشده؟
با سرعت پانچوم رو، رو تی شرت مشکی ا ی که تنم بود پوش یدم و شالم رو انداختم سرم و با سرعت از خونه زدم بی رون صدای داد
مامان رو شنیدم:
-آیلین با تو ام!
کالجم رو با سرعت پام کردم و با سرعت از پله ها سرازیر شدم.
همسایه های طبقه پایین که داشتن وسایل رو می بردن با تعجب نگام کردن و با اخم با سرعت ازشون گذشتم و از خونه که خارج
شدم با دو مسیر انتهای کوچه رو پیش گرفتم و از دور داد زدم:
-چه خبره این جا؟
دو تا پسرِ الغر و پونزده شونزده ساله که هم قد خودم بودن برگشتن و اونی که ی قه معی ن رو گرفته بود ولش کرد و برگشت
سمتم.
نیم وجب بچه بو ی س یگار بهمن می دادن!
با اخم زدم به س ینش و داد زدم:
-هوی با تو ام! یابو واسه چی داداشم رو زدی؟
پسره زد پشت دستم و گفت:
-به داداشت بگو پولمون رو بده
معین دستش رو، رو لبا ی پاره شده و خون یش گذاشت و با ترس نگام می کرد.
چشم براق کردم و برگشتم سمت پسرا و ی قه اش رو گرفتم و کوبوندمش به د یوار و داد زدم:
- ِ بر فرض تو َ پاپتی پول داده باش ی بهش،مگه شرخری برا گرفتن ی ه قرون پول زدی دهنش رو سرویس کردی؟
معین اعتراض طلبانه گفت:
جلوی پسرا و مردا براش آبج یآبجی!
می شدم!
خوشش نمیومد اسممون رو کسی بدونه،نیم وجب بچه با دو پره چرب ی برا من غیرت قلمبه میکنه.
با حرص گفتم:
-هیس!
پسره چشمای س یاهش رو بهم دوخت و عصبی هولم داد داد زد:
-اوال آبج ی خانوم یه قرون نبوده و صد و پنجاه هزار بوده،دوما پاپتی باباته
دوستش خند ید و بدون نگاه کردن به دوستش که کنارم ای ستاده و می خند ید دستم رو بردم باال و کوبوندم با پشت دست تو
دهنش،بین خنده آخی گفت و دهنش رو گرفت و با نگاهی وحشتناک خیره اش شدم:
-نیشت رو ببند
رو به پسره روبه روم که این حرف رو زد نگاه کردم و چشم ریز کردم و گفتم:
-می دون ی من کی م؟یه سوت بزنم دوستام م ی ری زن سرت و گوش تا گوش سرت رو میبرن...پسرم هستن...پولدارم هستن،زورم
دارن که کاری کنن تا اخر عمرت لکنت بگ یر ی

داشتم قُپ ی م ی اومدم تا پسره رو بترسونم از اون ور معین اخم کرده گفت:
-دوستِ پسر از کجا اوردی؟خوشم باشه
برگشتم داد زدم:
-معین!
اخم کرده ساکت شد و پسره با چشمای ریز شده نگاهم م ی کرد با حرص گفتم:
-پولتم تا فردا میدم بهت،دور و بر داداشم بگردی
و بخوا ی غلط اضافه کنی غلط گیریت می کنم.
هولش دادم و گفتم:
-حاال هِری.
دوستِ پسره که دهنش رو گرفته بود با عصبانیت نگام می کرد.
بازوی معین رو گرفتم و کشی دمش سمت خودم و راه افتاد یم و آروم از البه الی دندونام گفتم:
-پوستت رو می کنم.
-عه آیل ین..
بدون این که از پشت دیده شه پهلوش رو نیشگون گرفتم و گفتم:
-زهر مار
با هم وارد خونه شد یم و بردمش سمت ش یر آب و شلنگ رو برداشتم و آب رو باز کردم نشست رو زمین و خم شدم دهن خونیش
رو شستم و گفتم:
-این همه پول چرا ازت م ی خوان؟
مضطرب به زمین زل زد و گفت:
-دعوام نمی کنی؟

محکم و سری ع گفتم:
-دعوا م ی کنم،ولی باید بگ ی!
جلوش نشستم و خیره به دستای تپلش گفت:
-پاسور بازی م ی کردی م...بعد گفتن شرطی بازی کنی م،اول سر خوراکی بود بعد هی بزرگ تر شد منم چون نمی خواستم کم بیارم
قبول کردم.
ولی هی باخت دادم.
با چشمای گرد زدم تو سرش و گفتم:
-با پسرایی که سه چهار سال ازت بزرگ ترن بازی کرد ی؟االغ؟االن صد و پنجاه تومن از گورم بیارم؟میدون ی قمار چه قدر
خطرناکه؟
لب برچید و عصبی بلند شدم و گفتم:
-خاک تو سرت
با بغض گفت:
-به بابا نگو
با عصبانیت گفتم:
-معلومه که نمی گم می خوا ی دِق کنه...بفهمه تو این سن رفتی پی قمار و شرط بند ی؟
با بغض گفت:
-مدرسه گرسنه ام می شد خب
دندون رو هم سابیدم،دلم از بغضش گرفت.
رفتم سمتش و دستم رو، رو شکمش گذاشتم و مثل ژله تکونش دادم و گفتم:
-هروقت گرسنه ات شد بهم بگو بهت پول میدم...ول ی دیگه از این کارا نکن.

چشمای درشتش رو بهم دوخت و گفت:
-آرام خیل ی مهربونه...ولی تو محکم تری...
همیشه دعوام می کنی،اذیتم می کنی ولی خیل ی دوست دارم.
با لبخند سرم رو بردم کنار گوشش و گفتم:
-خر خودتی
خند ید و بلند شدم و بازوش رو کشیدم و گفتم:
-بلند شو بری م باال،اگه پرس یدن بگو تو کوچه دعوات شده سر بازی من دیدم اومدم پایی ن.
با لبخند سر تکون داد.
با هم رفتیم سمت خونه و همسایه های جد ید داشتن خونه رو تمیز م ی کردن.
یکم سر خم کردم،ی ه زن و مرد جوون با دو تا بچه کوچیک .
بیا اینم از شانس من! ی ه بار نشد مثل رمانا و ف یلما یه همسایه جذابِ خشن و پولدار گ یرم بیاد
هرچی سنگه واسه پای لنگه.
با هم وارد خونه شد یم
معین نمی تونست دروغ بگه...نه آرام، نه معین دوتاشون ساده بودن.
و من برخالف اونا سناریو می ساختم!
به مامان و آرام گفتم معین همین طوری دعواش شده و مامان قربون صدقه شکمِ معین می شد و من و آرام م ی خند ید یم.
وارد اتاق شدم و رفتم گوش یم رو زدم به شارژ موقع برگشت گوش ی ارام رو روی میز د ی دم.
خم شدم و در اتاق رو بستم و گوش ی اسکنِ چهره ای داشت.
گوش ی رو جلو ی صورتم گرفتم و قفل باز شد.
اینم از مزایای دو قلو بودنِ

فوری پوشه های مخفی گوش یش رو اوردم.
تف توروت ارام،چرا دست از سر پوریا بر نم ی داری پسره نه ق یافه خوب و آن چنانی داره نه م یلیاردره!فقط عشق؟مگه میشه؟
اونم بعد این همه مدت؟
عکساش رو هر روز میشینه نگاه می کنه احمق!
زود اومدم بیرون و گوش ی رو به همون حالت گذاشتم رو م یز.
لبم رو به دندون گرفتم و رفتم سمت پنجره.
***
موهام رو با انگشتام به باز ی گرفته و تو محوطه منتظر مهراد بودم
امروز کالسمون طول کشیده و واقعا خسته بودم.
ارام امروز کالس نداشت.
با شنیدن صدای بوق ماش ینش از رو نی م کت بلند شدم و از خیابون رد شدم و رفتم سمت ماش ینش.
بی ام وِ سفید ! پولداری ه دیگه...هر روز یکی!
سوار شدم و با لبخند نگاهش کردم که خم شد و گونم رو بوس ید .
بازم لبخند زدم و درحال راه افتادن گفت:
-شرمنده منتظر موند ی عزیزم
-عیب نداره، فقط زود تر بری م .
-چشم.
راه افتاد و من چشم بستم و خیلی خسته و کالفه بودم.
تو کل مسیر حرفی نزد و فقط صدای خواننده ب ینمون ارتباط برقرار می کرد.

بوی عطرش رو دوست داشتم،کت های رنگا رنگشم دوست داشتم
اخالقِ مهربونشم دوست داشتم این پسر رو کال من دوست داشتم.
-آیلین رس ید یم عزیزم.
چشمای خمارم رو باز کردم و دستش رو نوازش وارانه رو گونم کشید لبخند زدم و گفتم:
-مرس ی ، ببخشید خوابم برد.
-فدای سرت
در ماش ین رو باز کردم و گفت:
-فردا بریم بیرون؟
بدون فکر گفتم:
-آره.
به تفریح احتیاج داشتم...
سرتکون داد و در رو بستم.
براش دست تکون دادم و به سمت خونه رفتم
-آبجی خانوم
با بهت برگشتم همون پسر الته بود.
اومد جلوم و گفت:
-کو پولِ من؟
عصبی گفتم:
-صبر کن تا فردا بهت میدم

با حرص گفت:
-دِ نشد!تو گفتی امروز.
خواستم از کنارش رد شم که کی فم رو کشید و گفت:
-بده ببینم توش چی دار ی
-بده من کی فم و...
هولم داد و در کولم رو باز کرد زدم به س ینش و جیغ زدم:
-گفتم بده کی فم و...
یهو بازوم به عقب کشیده شد و با بهت برگشتم.
مهراد بود، با اخم من رو برد پشت خودش و به پسره زل زد پسره ترس یده کوله رو انداخت و گفت:
-پولم رو می خوام.
مهراد ی قه پسره رو گرفت و گفت:
-به درک، باید کیفش رو بگ ی ری به زور؟
-و...ولم کن تو کی ا ی دیگه!
مهراد پسره رو هول داد سمت دیوار و پسره آخی گفت و من به کولم چنگ زدم.
دست تو جیبش کرد و کیف پولِ چرمش رو دراورد و گفت:
-چه قدر؟
پسره خیره به کارتا ی بانکی داخل کیفِ اصل مهراد گفت:
-ص...صد و پنجاه
مهراد نیشخند زد و گفت:
-بخاطر این قدر پول کولش رو گرفتی؟
==================

زندگیـ سختـ استـ اما منـ از آنـ سختـ ترمـ …

===================
پاسخ
 سپاس شده توسط @ساحل@ ، Par_122


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان پانتومیم اثر مرجان فریدی فوقالعاده - دلارام1383 - 27-01-2021، 18:42

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان