04-01-2021، 17:11
پارت 4
***
وقتی ما رسیدیم مامان محمد و یه دختر دم خونه بودن!!
فهمیدم دختر خاله محمده.
ازش متنفر بودم همش واسه محمدعشوه میومد ولی محمد سگ محلش نمیداد.
ما هم از ماشین پیاده شدیم،وقتی محمد درو بست گفت:
- : هرچی گفت جوابشو میدی نبینم بترسیا!!
من: زشت نیس جلو مامانت؟
- : نه زشت نیس من خودم بهش میگم کاری نداشته باشه امروز میخوام بچزونمش دختره ی کنه رو!!
من:باشه هر چی گفت یه خوبشو بهش میگم!
محمد یه دفعه پقی زد زیر خنده و همونطور گفت:
وقتی ببینمش چزونده میشه چه حالی میکنم من!
دوباره خندید.
رفتیم تو خونه و بد از احوال پرسی رفتیم رو مبلا نشستیم من و محمد کنار هم بودیم و دختر خالش(هلنا)رو یکی از مبلا کنار مامان محمد!
مامان محمد که پا شد و رفت تو اشپز خونه هلنا دهن باز کرد حرف زد!!
با عشوه و ناز گفت:محمد!
- :هان؟
هلنا:این خ دختر خانوم کیه؟
- : فوضولیش به تونیمده!
هلنا خطاب به من:میشه خودتونو معرفی کنین؟
همون لحظه محمد رفت پیش مامانش و پچ پچ میکرد فهمیدم چی میگن!
من:چرا که نه!!
من محدثه ام و شمام که هلنا درسته؟
اینو که گفتم یه لبخند زدو سرشو به علامت تایید تکون داد.
و گفت:خوشبختم!
منم همینو گفتم!
********
اونطور که انتظارشو داشتم نشد چون چیزی نگفت که منم بگم!
داشتم با محمد تو اتاق مسابقه میدادیم(با گوشی)که صدای هلنا بلند شدو
- : خاله من دیگه برم شب داره میشه مامانم نگران میشه
مامان محمد:بودی خالا هلنا!
نه خاله تعارف که ندارم،هروقت جور شد بازم میامم البته اگع شما بیاین!
اینو که گفت محمد مچاله شدف دوبار به حرفاشون گوش داد.
مامان محمد:قدمت رو چشم باشه ماهم یه چند وقت دیگه میام یه سری میزنیم!
مامان محمد خطاب به محمد گفت : محمد مادر پاشو دختر خالتو برسون.
محمد یکی زد رو پیشونیش و چیزی نگفت پاشد و اشاره به من گفت : بیا با هم بریم.
منم از خدا خواسته باهاش رفتم.
********
بعد اینکه هلیا رو برسونیم صدای گوشیم بلند شد.
وصلش کردم !
مامانم بود.
- : سلام دخترم.
من:سلام مامانم
- :ما امشب نمیتونیم بیایم خونه دخترم امشبو بمون پیش محمد اینا
من: چشم مامان خوشگلم
- : قربونت بشم خدافظت
من:خدا نکنه مامانم خدافظ
و قطع کردم و جیغی کشیدم و محمد پفت
- : چیه چته؟ جو گرفتت یهو!
من:امشب پیشت میمونمممم.
محمد نیشش شل شد گفت
- : ای جان پس عقش من پیشم میمونه هوراا
بعد 1 ساعت که رفته بودیم پارک رسیدیم خونه محمد اینا
رفتیم تو و باباش انجا بود احوال پرسی کردیم و نشستیم
***
وقتی ما رسیدیم مامان محمد و یه دختر دم خونه بودن!!
فهمیدم دختر خاله محمده.
ازش متنفر بودم همش واسه محمدعشوه میومد ولی محمد سگ محلش نمیداد.
ما هم از ماشین پیاده شدیم،وقتی محمد درو بست گفت:
- : هرچی گفت جوابشو میدی نبینم بترسیا!!
من: زشت نیس جلو مامانت؟
- : نه زشت نیس من خودم بهش میگم کاری نداشته باشه امروز میخوام بچزونمش دختره ی کنه رو!!
من:باشه هر چی گفت یه خوبشو بهش میگم!
محمد یه دفعه پقی زد زیر خنده و همونطور گفت:
وقتی ببینمش چزونده میشه چه حالی میکنم من!
دوباره خندید.
رفتیم تو خونه و بد از احوال پرسی رفتیم رو مبلا نشستیم من و محمد کنار هم بودیم و دختر خالش(هلنا)رو یکی از مبلا کنار مامان محمد!
مامان محمد که پا شد و رفت تو اشپز خونه هلنا دهن باز کرد حرف زد!!
با عشوه و ناز گفت:محمد!
- :هان؟
هلنا:این خ دختر خانوم کیه؟
- : فوضولیش به تونیمده!
هلنا خطاب به من:میشه خودتونو معرفی کنین؟
همون لحظه محمد رفت پیش مامانش و پچ پچ میکرد فهمیدم چی میگن!
من:چرا که نه!!
من محدثه ام و شمام که هلنا درسته؟
اینو که گفتم یه لبخند زدو سرشو به علامت تایید تکون داد.
و گفت:خوشبختم!
منم همینو گفتم!
********
اونطور که انتظارشو داشتم نشد چون چیزی نگفت که منم بگم!
داشتم با محمد تو اتاق مسابقه میدادیم(با گوشی)که صدای هلنا بلند شدو
- : خاله من دیگه برم شب داره میشه مامانم نگران میشه
مامان محمد:بودی خالا هلنا!
نه خاله تعارف که ندارم،هروقت جور شد بازم میامم البته اگع شما بیاین!
اینو که گفت محمد مچاله شدف دوبار به حرفاشون گوش داد.
مامان محمد:قدمت رو چشم باشه ماهم یه چند وقت دیگه میام یه سری میزنیم!
مامان محمد خطاب به محمد گفت : محمد مادر پاشو دختر خالتو برسون.
محمد یکی زد رو پیشونیش و چیزی نگفت پاشد و اشاره به من گفت : بیا با هم بریم.
منم از خدا خواسته باهاش رفتم.
********
بعد اینکه هلیا رو برسونیم صدای گوشیم بلند شد.
وصلش کردم !
مامانم بود.
- : سلام دخترم.
من:سلام مامانم
- :ما امشب نمیتونیم بیایم خونه دخترم امشبو بمون پیش محمد اینا
من: چشم مامان خوشگلم
- : قربونت بشم خدافظت
من:خدا نکنه مامانم خدافظ
و قطع کردم و جیغی کشیدم و محمد پفت
- : چیه چته؟ جو گرفتت یهو!
من:امشب پیشت میمونمممم.
محمد نیشش شل شد گفت
- : ای جان پس عقش من پیشم میمونه هوراا
بعد 1 ساعت که رفته بودیم پارک رسیدیم خونه محمد اینا
رفتیم تو و باباش انجا بود احوال پرسی کردیم و نشستیم