امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان عشق جاودانه ی من

#12
مامان میدونی که خیلی دلم برات تنگ شده یه وقت فکر نکنی با اومدن فرشته جون

تورو فراموش کردیم .اون که هیچ وقت نمیتونه جای تورو بگیره ولی خوبیش اینه که گیر یک زن بدجنس نیوفتادیم

بغض تو گلوم سنگینی میکرد نتونستم خودمو نگه دارم و اشکام سرازیر شد اروم اروم

اشک میرختم و به قبر مامان خیره شده بودم نمیدونم چقدر همونجا نشستم و گریه کردم

ولی وقتی که به خودم اومدم هوا داشت تاریک میشد از روی صندلی بلند شدم و به دورو برم نگاه کردم

پرنده هم پر نمیزد قبرستون تو سکوت عجیبی فرو رفته بود نفس عمیقی کشیدم و خاستم برم

که نتونستم دوباره سعی کردم پامو حرکت بدم ولی نشد با چشمای درشت به قبرهای دورم نگاه کردم

یعنی چی؟ با دستانم چشمانم رو مالوندم و دوباره به قبر ها نگاه کردم نه درست میدیدم

روی همه قبر ها هیچ اثری از نوشته و اسم مرده ها نبود همشون یکدست به رنگ سفید در اومده بودند

با ترس به روبروم خیره شدم یک نفر با یک شنل قرمز رنگ چندین متر جلوتر از من ایستاده بود

و هیچ حرکتی نمیکرد پاهام از ترس میلرزید اب دهنمو به زور قورت دادم دوباره سعی کردم پامو تکون

بدم ولی نشد دوباره به اطرافم نگاه کردم تا حداقل یک کسی رو ببینم اما نبود کسی نبود

دوباره با ترس بهش نگاه کردم که حس کردم داره بهم نزدیک میشه نفسم تو سینه حبس شد چشمام اشکی شد

تو کی هستی چرا اینجا اینطوری شده؟_

کمککککککککککک کمکککککککک کسی اینجا نیستت_

لرزش پاهام بیشتر شده بود نفس نفس میزدم تلاش میکردم فرار کنم ولی نمیشد

هر لحظه بهم نزدیک تر میشد چهرش معلوم نبود دستکشای چرم سیاه رنگی دستش بود

بازم تلاش کردم ولی نشد گریم گرفته بود

تروخدا برو بهم کاری نداشته باش داری منو میترسونی؟_

چیزی نگفت و به سرعت بیشتری از قبل به سمتم حمله ور شد پاهام سست شد و با زانو افتادم رو زمین با ترس

بهش نگاه میکردم وحشت زده شده بودم قلبم تند تند میزد

نمیدونم چیشد که گفتم مامان کمکم کن!!

و بعد چشمام سیاهی رفت و بیهوش شدم

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^
سارا

با صدای زنگ موبالیم از خواب بیدار شدم از جام بلند شدم و کارامو کردم

یک مانتو شلوار مشکی با یک مقنعه خاکستری سرم کردم اهل ارایش نبودم

کیفمو برداشتم و از اتاقم بیرون رفتم از پله ها پایین رفتم و یک ساندویچ برای خودم درست

کردم تا تو راه بخورم خونه ساکت بود هنوز بقیه خواب بودن خاستم برم بیرون که

پشیمون شدم و برگشتم تو اتاقم به سمت میزم رفتم و صندوقچه رو برداشتم و گذاشتم تو کیفم

بهتر بود به سحر و تانیا نشونش میدادم و براشون اتفاقای عجیب دیروز و کابوسو تعریف میکردم


ادامه دارد....
==================

زندگیـ سختـ استـ اما منـ از آنـ سختـ ترمـ …

===================
پاسخ
 سپاس شده توسط ساحل♥♠♣ ، MLYKACOTTON ، @ساحل@


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان عشق جاودانه ی من - دلارام1383 - 31-12-2020، 22:03

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان