10-12-2020، 14:23
ضبط رو روشن کردم و یه اهنگ خفن گذاشتم و شروع کردیم به رقصیدن.
داشتیم میرقصیدیم که زنگو زدن.الینا رو فرستادیم تا از سوراخ در ببینه کیه.
نگاه کرد و اروم گفت:پرهامه!
گیسو ذوق زده شد و گفت:بیاین بترسونیمشون.
دلم برای شرارت هام تنگ شده بود.ماسک هیولایمو زدم.به دخترا گفتم تا درو باز کردم یه جیغ بزنید.
درو باز کردم.دخترا هم با هم جیغ زدن.خیلی خفن بود.پرهام عین دخترا جیغ زد و پرید بغل مامانش!
ماسکمو در اوردم و گفت:خرس گنده!خجالت بکش!17 سالته میپری بغل مامانت؟
پرهام:تویی ایسا؟خدا بگم چی کارت کنه.
خاله زهرا(مامان پرهام):پرهام ترسو!تو زن بگیری ی میشی؟
گیسو:خاله ولش کنید حالا بیاین تو.
خاله زهرا:ای شیطونا!راستی ایسا خانم خیلی خوشگل شدیا!
من:مرسی خاله جون
دوباره شروع کردیم به رقصیدن.
دوباره زنگو زدن.مامان:ایسا ببین کیه!
درو باز کردم که دیدم طاها و متینن.وای خدایا من متینو باید چطور تحمل کنم اخه؟
من:سلوم طاها خوفی؟
قیافمو معمولی کردم و گفتم:سلام متین!
متین یه جعبه کوچولو داد دستم و گفت:تولدت مبارک!
به زور ممنونی گفتمو گذاشتمش رو میز.
ازشون دور شدم و صدای اهنگو بلند کردم.
من:خانما اقایون!گوش کنید!یه نقشه دارم.ارشام که اومد.یه نفر رو به عنوان جنازه میاریم وسط پذیرایی سرش گریه میکنیم.یکم سکته کنه بخندیم.همه با کله قبول کردن.
من:حالا کی بشه جنازه؟
طاها:خوب خودت دیگه. من:چرا من؟ طاها به پسرا نگاه معنی داری کرد و گفت:حالا دیگه.....بماند.
شونه ای بالا انداختم و اهنگو قطع کردم.من:مامان های محترم براتون زیر انداز انداختم بیرون لطفا برید تو حیاط بشینید.
مامان:وا ایسا؟خوبی مادر؟کجا بریم ما؟
من:عه مامان
خلاصه که همهی مامانارو بیرون کردیم.
زنگو زدن.صدامو اروم کردم.
من:بدویید.الینا تو برو درو باز کن.
خوابیدم رو زمین و بقیه هم دورم.شروع کردن به گریه.
سعی میکردم خندم نگیره.الینا از تو سوراخ در نگاه کرد و گفت:ارمین و ارشام با هم اومدن.من:خوب شد.بگو بیان.
الینا با لحن گریه در و باز کرد و گفت:اومدید بالاخره؟خیلی دیر اومدید.
ارشام:چ..چی شده؟
غکر کنم مامان ارمین نیومده بود.خاله مریم:بسم الله الرحمن ارحیم!چی شده الینا؟
الینا:خاله ایسا دیگه نیست!دیگه ایسایی وجود نداره.
ارشام با کله اومد تو و حجوم اورد سمتمون.ارشام:ایسا بیدار شو!ایسای خر بیدار شو دیگه حوصله ندارم.ایسااااااااا!
چشمامو باز کردم و گفتم:اه گوشمو کر کردی بیشعور!
ارمین که انگار تو شک بود گفت:یه لحظه فکر کردم دیگه کسی با من نمیاد گدایی!
خندم رفت هوا.
خاله مریم:وا ایسا این چه کاری بود؟زهره ترک شدما!
من:خخخ خاله حالا ولش کنید.بیرون تو حیاط برتون جا انداخیتم برید بشینید.
باشه ای گفت و رفت پیش بقیه مامانا.
انگار که تازه همو دیده بودیم به هم زل زده بودن بچه ها.
پرهام به گیسو
ارمین به الینا
طاها به محدثه
و از حق نگذریم متین و ارشامم به من.
من:وای پسرا خوردینمونا
میدونیم خیلی خوشگلم ولی فعلا هیز بازیاتون رو بزارید کنار.
طاها:به تو چه اصلا.من داشتم به پشت محده نگاه میکردم.تازه خیلی هم قشنگه تلوزیونتون!
من:ما خریم دیگه نه؟
پرهام:خوب اره
داشتم از خشم میپ.وکیدم.
تازه یادم اومد رژلبم رو نزدم.من:همینجا وایسید.محدثه یه اهنگ بذار تا بیام.
دامنمو گرفتمو رفتم سمت اتاقم.اتاقم جوری بود که تو یه راهرو بود که هیچکس نمیدیدش.دستشویی هم همونجا بود. 2 یا 3 کتر کنار تر از اتاق من.
.........
ارشام
چش شد این دختره؟چرا رفت؟؟
من:بچه ها من میرم دست شویی الان میام.
ایسا رفته بود تو اتاقش.منم که به بهونه دستشویی اومده بودم دنبالش.
در اتاقش یه ذره باز بود.یه نگاه کوچولو کردم.داشت رژ لب میزد.چه خوشرن هم مبود.ناخواسته در اتاقشو باز کردم که پرید از جاش.دستشو گذاشت رو قفسه سینش و گفت:ترسوندیم ارشام بی مغز.
...........
ایسا
ارشام اومد سمتم.انگار رو خودش کنترل نداشت.ترسیدم.رفتم عقب.
من:ارشام برو پیش بقیه
ارشام هیچی نگفت و اومد جلو.اروم لباشو گذاشت رو لبام.
پسش زدم و گفتم:خیلی بیشعوری.
دو تا بازو هامو گرفت و در گوشم گفت:این رنگه خیلی بهت میاد.ولی یه رنگ دیگشو بزن.
از تو تا ق رفت بیرون.
فکر کرده من از اوناشم که زود وا برم.فکر نمیکردم ارشام همچین ادمی باشه.تقصیر منه که به متین بیچاره اینقدر فوحش دادم.
رژ رو دوباره مالیدم به لبام و رفتم تو پذیرایی
داشتیم میرقصیدیم که زنگو زدن.الینا رو فرستادیم تا از سوراخ در ببینه کیه.
نگاه کرد و اروم گفت:پرهامه!
گیسو ذوق زده شد و گفت:بیاین بترسونیمشون.
دلم برای شرارت هام تنگ شده بود.ماسک هیولایمو زدم.به دخترا گفتم تا درو باز کردم یه جیغ بزنید.
درو باز کردم.دخترا هم با هم جیغ زدن.خیلی خفن بود.پرهام عین دخترا جیغ زد و پرید بغل مامانش!
ماسکمو در اوردم و گفت:خرس گنده!خجالت بکش!17 سالته میپری بغل مامانت؟
پرهام:تویی ایسا؟خدا بگم چی کارت کنه.
خاله زهرا(مامان پرهام):پرهام ترسو!تو زن بگیری ی میشی؟
گیسو:خاله ولش کنید حالا بیاین تو.
خاله زهرا:ای شیطونا!راستی ایسا خانم خیلی خوشگل شدیا!
من:مرسی خاله جون
دوباره شروع کردیم به رقصیدن.
دوباره زنگو زدن.مامان:ایسا ببین کیه!
درو باز کردم که دیدم طاها و متینن.وای خدایا من متینو باید چطور تحمل کنم اخه؟
من:سلوم طاها خوفی؟
قیافمو معمولی کردم و گفتم:سلام متین!
متین یه جعبه کوچولو داد دستم و گفت:تولدت مبارک!
به زور ممنونی گفتمو گذاشتمش رو میز.
ازشون دور شدم و صدای اهنگو بلند کردم.
من:خانما اقایون!گوش کنید!یه نقشه دارم.ارشام که اومد.یه نفر رو به عنوان جنازه میاریم وسط پذیرایی سرش گریه میکنیم.یکم سکته کنه بخندیم.همه با کله قبول کردن.
من:حالا کی بشه جنازه؟
طاها:خوب خودت دیگه. من:چرا من؟ طاها به پسرا نگاه معنی داری کرد و گفت:حالا دیگه.....بماند.
شونه ای بالا انداختم و اهنگو قطع کردم.من:مامان های محترم براتون زیر انداز انداختم بیرون لطفا برید تو حیاط بشینید.
مامان:وا ایسا؟خوبی مادر؟کجا بریم ما؟
من:عه مامان
خلاصه که همهی مامانارو بیرون کردیم.
زنگو زدن.صدامو اروم کردم.
من:بدویید.الینا تو برو درو باز کن.
خوابیدم رو زمین و بقیه هم دورم.شروع کردن به گریه.
سعی میکردم خندم نگیره.الینا از تو سوراخ در نگاه کرد و گفت:ارمین و ارشام با هم اومدن.من:خوب شد.بگو بیان.
الینا با لحن گریه در و باز کرد و گفت:اومدید بالاخره؟خیلی دیر اومدید.
ارشام:چ..چی شده؟
غکر کنم مامان ارمین نیومده بود.خاله مریم:بسم الله الرحمن ارحیم!چی شده الینا؟
الینا:خاله ایسا دیگه نیست!دیگه ایسایی وجود نداره.
ارشام با کله اومد تو و حجوم اورد سمتمون.ارشام:ایسا بیدار شو!ایسای خر بیدار شو دیگه حوصله ندارم.ایسااااااااا!
چشمامو باز کردم و گفتم:اه گوشمو کر کردی بیشعور!
ارمین که انگار تو شک بود گفت:یه لحظه فکر کردم دیگه کسی با من نمیاد گدایی!
خندم رفت هوا.
خاله مریم:وا ایسا این چه کاری بود؟زهره ترک شدما!
من:خخخ خاله حالا ولش کنید.بیرون تو حیاط برتون جا انداخیتم برید بشینید.
باشه ای گفت و رفت پیش بقیه مامانا.
انگار که تازه همو دیده بودیم به هم زل زده بودن بچه ها.
پرهام به گیسو
ارمین به الینا
طاها به محدثه
و از حق نگذریم متین و ارشامم به من.
من:وای پسرا خوردینمونا
میدونیم خیلی خوشگلم ولی فعلا هیز بازیاتون رو بزارید کنار.
طاها:به تو چه اصلا.من داشتم به پشت محده نگاه میکردم.تازه خیلی هم قشنگه تلوزیونتون!
من:ما خریم دیگه نه؟
پرهام:خوب اره
داشتم از خشم میپ.وکیدم.
تازه یادم اومد رژلبم رو نزدم.من:همینجا وایسید.محدثه یه اهنگ بذار تا بیام.
دامنمو گرفتمو رفتم سمت اتاقم.اتاقم جوری بود که تو یه راهرو بود که هیچکس نمیدیدش.دستشویی هم همونجا بود. 2 یا 3 کتر کنار تر از اتاق من.
.........
ارشام
چش شد این دختره؟چرا رفت؟؟
من:بچه ها من میرم دست شویی الان میام.
ایسا رفته بود تو اتاقش.منم که به بهونه دستشویی اومده بودم دنبالش.
در اتاقش یه ذره باز بود.یه نگاه کوچولو کردم.داشت رژ لب میزد.چه خوشرن هم مبود.ناخواسته در اتاقشو باز کردم که پرید از جاش.دستشو گذاشت رو قفسه سینش و گفت:ترسوندیم ارشام بی مغز.
...........
ایسا
ارشام اومد سمتم.انگار رو خودش کنترل نداشت.ترسیدم.رفتم عقب.
من:ارشام برو پیش بقیه
ارشام هیچی نگفت و اومد جلو.اروم لباشو گذاشت رو لبام.
پسش زدم و گفتم:خیلی بیشعوری.
دو تا بازو هامو گرفت و در گوشم گفت:این رنگه خیلی بهت میاد.ولی یه رنگ دیگشو بزن.
از تو تا ق رفت بیرون.
فکر کرده من از اوناشم که زود وا برم.فکر نمیکردم ارشام همچین ادمی باشه.تقصیر منه که به متین بیچاره اینقدر فوحش دادم.
رژ رو دوباره مالیدم به لبام و رفتم تو پذیرایی