امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله

#20
(ایسا)

داشتیم الو چه هامون رو میخوردیم که خاله مهنوش صدامون زد برای شام.رفتیم بیرون.از اتاق.
طاها:بچه ها موافقین ما شام خودمون رو ببریم تو حیات پشتی بخوریم؟
من:طاها باور کن یه حرف درست تو عمرت زدی همین بوده.
طاها:میدونم!میدونم .
شام زرشک پلو با مرغ داشتیم.نفری یه بشقاب گرفتیمو رفتیم تو حیاتشون .
من:طاها خان حالا من بیام رو سر تو بشینم غذا بخورم؟
طاها:وایسید میرم زیر اداز میارم.
رفت و بعد از چند دقیقه با زیر انداز برگشت.
نشستیم.قاطی پاتی.
از شانسم یه ورم متین نشسته بود یه ورم ارشام.
تو دلم گتم:حامله نشم صلوات!
خندم گرفت که ارشام گفت:نترس هیچیت نمیشه بگیر بشین غذاتو بخور.
چشمام اندازه هنونه باز شد.بو خودا این ذهن منو میخونه.
غذامونو تموم کردیم .نوشابمو سر کشیدم.
من:بیاین مسابقه اروغ!
پرهام:خجالت بکش دختریا!
من:من که اروغ نمیزنم.شما بزنین.هر کی اروغش بهتر بود بهش اجازه میدم کولم کنه!
ارشام:من که نمیام
طاها:جایزمون اینه که بهمون اجازه میدی کولت کنیم؟ من:خوب اگه اروغتون خوب بود متونید هر دختری که خواستید رو تا ته حیاط کول کنید..
خندیدم و گفت:یعنی الان ما باید خوشحال شیم؟
من:بلی
گیسو:از طاها شروع میکنیم.
طاها یه اروغ بلند زد.اینقد خندیدم که اشک داشت از چشمام بیرون میومد.
طاها:خوب بود؟
من:عالی بود.حالا کیو کول میکنی؟
طاها:محدثه رو.
محدثه چشاش برق زد و پرید پشت طاها.
من:پرهام حالا تو
پرهام اروغش اصلا بدرد نمیخورد.
من:به درد نمیخوره.برو تو صف
من:ارمین حالا تو.
ارمین یه اروغ زد که 4 ستون بدنم لرزید.
من:باشه بابا الا کل خونه رو سرمون خراب میشه.
ارمین:خوب اممممم الینا بیا رو کولم.
الینا:ارمین خر است گاو من است.من اومددممممممممم.
من:متین نوبت تو هست.متین یه اروغ گنده زد که گفتم:دیگه دختر نداریم که شرمنده.
متین:اهم اهم خودت باید بیای رو کولم.
من:بیا برو تو کوووووووووچه.
متین:قوانین رو نقص نکن.
مرتیکه ایکبیری!اصلا از ش خوشم نمیومد.
به زور رفتم و سوارش شدم.خواست حرکت کنه که یه صدای اروغ وحشتناک به گوشم رسید.
سرمو برگردونم و دیدم ارشامه.
من:ارشام خان تو که گفتی نمیای!
ارشام :حالا میام.
من:دیگه دیره!تازه دیگه دخترم.نداریم.
ارشام:اروغ من بلند تر از متین بود پس باید بیای رو کول من.
من:پوففففف
ارشام:بدو دیگه
متین خیلی عصبانی به نظر میرسید.
رفتم و پشت ارشام سوار شدم.
من:هررکی پرنسسشو زودتر برسونه به خط پایان برندس.
ارشام:پرنسس؟شما شاهزاده و قورباقه هم نیستید ه برسه به پرنسس.
من:خفت میکنما.
مو هاشو گرفتمو کشیدم.
ارشام:ای ای ای ول کن موهامو.باشه تو پرنسسی!
من:افرین.گوگولی!
لپ شو از پشت کشیدم.
من:1.....2.....3
ارشام بدو بدو داشت میرفت.داشتیم برنده میشدیم که الینا و ارمین از ما زدن جلو و بردن.
.
انچه خواهیدد خواند:فردا تولدمه و تمام دوستام و اکیپمون دعوتن.ایول.
کیکو برداشتم و محکم زدمش تو صورت ارشام..
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط Prometheus ، _sehun_ ، єη∂ℓєѕѕღ ، ѕααяeη ، آرمان کريمي 88 ، BIG-DARK ، Mahsa.f99 ، ᴀʀмɪss ، Ryhn


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله - LUGAN - 03-12-2020، 16:23

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان