03-12-2020، 11:02
میبینم زیاد دوست نداشتین رمانمو
پارت دوم
محدثه
***
یکم قدم زدیم تا رسیدیم به وسایل بازی. همه باهم احوال پرسی کردیم و نشستیم رو میز و صندلی های شطرنج.
من با مبینا مسخره بازی در میاوردیم!!
محمد پیشنهاد داد که بریم کافه همه قبول کردیم.
محمد گفت که:
علی با ماشین اومدین؟
علی:
نه!چطور.
محمد:
پس با ماشین ما میریم.
همه سوار شدیم رفتیم کافه!اسمشو دوست داشتم!کافه لمکده!
رفتیم داخل یه نما از چوب داشت خیلی قشنگ بود رفتیم داخل و نشتستیم و یه پسر حدودا 20 ساله اومد گفت:
سلام.خوش اومدین.چه چیزی میل دارین؟
محمد گفت:
من قهوه و کیک شکلاتی.
منم همینو گفتم!!
علی گفت:
کیک شکلاتی
مبینا هم همینو گفت!!!
بعد از کلی صحبت و خنده محمد رفت صندوق و حساب کرد و گفت بریم.
همه رفتیم سوار شدیم ،محمد،علی و مبینا رو رسوند.
محمد
***
خب محدثه میای خونمون یا میری خونتون؟
محدثه:
من میرم خونمون امشب خستم،یه روز دیگه میایم.
رسوندمش خونشونو بعد خودم رفتم خونه تقریبا ساعت 8 بود.
پارت دوم
محدثه
***
یکم قدم زدیم تا رسیدیم به وسایل بازی. همه باهم احوال پرسی کردیم و نشستیم رو میز و صندلی های شطرنج.
من با مبینا مسخره بازی در میاوردیم!!
محمد پیشنهاد داد که بریم کافه همه قبول کردیم.
محمد گفت که:
علی با ماشین اومدین؟
علی:
نه!چطور.
محمد:
پس با ماشین ما میریم.
همه سوار شدیم رفتیم کافه!اسمشو دوست داشتم!کافه لمکده!
رفتیم داخل یه نما از چوب داشت خیلی قشنگ بود رفتیم داخل و نشتستیم و یه پسر حدودا 20 ساله اومد گفت:
سلام.خوش اومدین.چه چیزی میل دارین؟
محمد گفت:
من قهوه و کیک شکلاتی.
منم همینو گفتم!!
علی گفت:
کیک شکلاتی
مبینا هم همینو گفت!!!
بعد از کلی صحبت و خنده محمد رفت صندوق و حساب کرد و گفت بریم.
همه رفتیم سوار شدیم ،محمد،علی و مبینا رو رسوند.
محمد
***
خب محدثه میای خونمون یا میری خونتون؟
محدثه:
من میرم خونمون امشب خستم،یه روز دیگه میایم.
رسوندمش خونشونو بعد خودم رفتم خونه تقریبا ساعت 8 بود.