01-12-2020، 13:10
من-ببخشید ولی من نمیتونم همه چیز رو به شما بگم.
پوزخندی زد.
هفته ای چند روز میای؟
من-روز های زوج و پنجشنبه.روز هایی هم که میام از ساعت ۶ عصر تا ۱۰ شب میام.
سری تکون داد.
-ماهی چقد حقوق میخوای؟
من-همون قدری که اقای اسد زاده بهم میدادن.
-چقدر بهت میداد؟
من-۱ میلیون و ۱۰۰
ابرو هاش پرید بالا و گفت:چقدر زیاد.
حوصله کل کل و حرف زدن باهاشرو نداشتم.
من-میتونید درباره شرایط من از عموتون بپرسید.میشه برم؟
سزی تکون داد و گفت:برو
پاشدم و رفتم بیرون.
.......................
ساعت۷
از الان دیگه رستوران شام میده.امروز اخرین روز اضافه کاریم بود.
به سمت اتاق ارمان رفتم.صدای خنده یه دختر میومد.
(چه زود خودمونی شد)
در زدم.
-بیا تو
یه دختر با تقریبا هزار کیلو ارایش و لب های بزرگ و بد حالت و مو های دکلره شده.لنز رنگ سبز هم گزاشته بود.فکر کنم تنها چیز زیبایی که از خودش داشت چال لپش بود.حتی عملاش هم خوشگل نبود.
من-اگه مزاحم هستم برم
-سریع کارتو بگو و برو
من-من تا ساعت ۱۰ اضافه کوری میخوام وایسم.مشکلی نداره؟
کمی مکث کرد و گفت:نه مشکلی نیست.
چشمی گفتم و از اتاق رفتم بیرون.
نفسمو فوت کردم.
فکرم رفت سمت دختره.احتمالا یه دختر هرزس!
با خودم گفتم:هیچوقت به کسی تهمت نزن.شاید اون اعمالش از تو بهتر باشه.کسی که ارایش میکنه دلیل بر هرزه بودنش نیست.
حرف خودمو تایید کردم و رفتم سمت اشپزخونه.
ارشام-پریا!
برگشتم و دیدم ارشام پشت سرمه.
پوفی کشیدم رفتم نزدیکش.یقش رو گرفتم و بردم یه گوشهکه کسی نبینه.
من-ببین ارشام احمق!تا حالا هر چی باهات عین ادم رفتار کردم انگار نه انگار!یه دفعه دیگه با من سر چیزای احمقانه هم کلام بشی خودم شخصا حسابت رو میرسم.!
خیلی ریلکس گفت:اینکه دوست دارم احمقانس؟
یه مشت خوابوندم تو صورتش که خودم کف کردم.
بازم برگشت سمتم.خشم از صورتش میبارید.
...........................................
ارشام
من-اینکه دوست دارم احمقانس؟
یه مشت زد تو صورتم.
با خودم اومدم و سرمو برگردوندم.
با خودم گفتم:برای یه ماموریت مسخره باید از این فسقله کتک بخورم.
اگه میتونستم تا سر حد مر میگرفتم و میزدمش.حیف که بهم مسعولیت دادن.
.........................................................
پریا
یقشو ول کردم و رفتم سمت اشپزخونه.غذا هارو گذاشتم رو چرخ.مخلافتش رو اماده کردم.
سپاس بده
پوزخندی زد.
هفته ای چند روز میای؟
من-روز های زوج و پنجشنبه.روز هایی هم که میام از ساعت ۶ عصر تا ۱۰ شب میام.
سری تکون داد.
-ماهی چقد حقوق میخوای؟
من-همون قدری که اقای اسد زاده بهم میدادن.
-چقدر بهت میداد؟
من-۱ میلیون و ۱۰۰
ابرو هاش پرید بالا و گفت:چقدر زیاد.
حوصله کل کل و حرف زدن باهاشرو نداشتم.
من-میتونید درباره شرایط من از عموتون بپرسید.میشه برم؟
سزی تکون داد و گفت:برو
پاشدم و رفتم بیرون.
.......................
ساعت۷
از الان دیگه رستوران شام میده.امروز اخرین روز اضافه کاریم بود.
به سمت اتاق ارمان رفتم.صدای خنده یه دختر میومد.
(چه زود خودمونی شد)
در زدم.
-بیا تو
یه دختر با تقریبا هزار کیلو ارایش و لب های بزرگ و بد حالت و مو های دکلره شده.لنز رنگ سبز هم گزاشته بود.فکر کنم تنها چیز زیبایی که از خودش داشت چال لپش بود.حتی عملاش هم خوشگل نبود.
من-اگه مزاحم هستم برم
-سریع کارتو بگو و برو
من-من تا ساعت ۱۰ اضافه کوری میخوام وایسم.مشکلی نداره؟
کمی مکث کرد و گفت:نه مشکلی نیست.
چشمی گفتم و از اتاق رفتم بیرون.
نفسمو فوت کردم.
فکرم رفت سمت دختره.احتمالا یه دختر هرزس!
با خودم گفتم:هیچوقت به کسی تهمت نزن.شاید اون اعمالش از تو بهتر باشه.کسی که ارایش میکنه دلیل بر هرزه بودنش نیست.
حرف خودمو تایید کردم و رفتم سمت اشپزخونه.
ارشام-پریا!
برگشتم و دیدم ارشام پشت سرمه.
پوفی کشیدم رفتم نزدیکش.یقش رو گرفتم و بردم یه گوشهکه کسی نبینه.
من-ببین ارشام احمق!تا حالا هر چی باهات عین ادم رفتار کردم انگار نه انگار!یه دفعه دیگه با من سر چیزای احمقانه هم کلام بشی خودم شخصا حسابت رو میرسم.!
خیلی ریلکس گفت:اینکه دوست دارم احمقانس؟
یه مشت خوابوندم تو صورتش که خودم کف کردم.
بازم برگشت سمتم.خشم از صورتش میبارید.
...........................................
ارشام
من-اینکه دوست دارم احمقانس؟
یه مشت زد تو صورتم.
با خودم اومدم و سرمو برگردوندم.
با خودم گفتم:برای یه ماموریت مسخره باید از این فسقله کتک بخورم.
اگه میتونستم تا سر حد مر میگرفتم و میزدمش.حیف که بهم مسعولیت دادن.
.........................................................
پریا
یقشو ول کردم و رفتم سمت اشپزخونه.غذا هارو گذاشتم رو چرخ.مخلافتش رو اماده کردم.
سپاس بده
