رفتیم و سوار اتوبوس شدیم.همه یه جوری ن نگاه میکردن که کار باباشون رو کشتیم.
یکی از پسرا گفت:خانم درخشان یکم دیرتر میومدید!
من-دفعه بعد حتما
پوزخندی زدم و دیدم که صندلی های ته اتبوس خالیه.۴ تایی رفتیم و نشستیم رو صندلیا.
تبسم-میشه دو دقیقه اتیش نسوزونی؟عین بچه های انسان بگیری بشینی؟
من-نچ
شونه ای بالا انداخت و هندزفریش رو گذاشت تو گوشش و طبق معمول گرفت خوابید.
ترنم-اوا یه چیزی بگم؟
من-بگو
ترنم اومد دم گوشم اروم گفت-عادت ماهانه شدم.خیلی درد دارم. قرص نداری همرات؟
من-نه ندارم
ترنم-پس میشه یه کار خواهرانه در حقم بکنی؟
من-اره بگو
ترنم-وقتی خواستیم برگردیم تو راه برام قرص بگیر.من خودم خجالت میکشم.
لبخندی زدم و گفتم-باشه خودم برات میگیرم.
گونمو بوسید و سرشو رو به پنجره کرد.
داشتم با باران چت بازی میکردم که ارمان بلند شد و خیلی جدی گفت-داریم میرسیم کم کم.ببینم کسی قوانین رو اجرا نمیکنه همین جا سوار اتوبوسش میکنم و میفرستمش تهران.
اینقد جدی گفت که جا خورده بودم.اینجوریشو ندیده بودم.
با صف از اتوبوس پیاده شدیم.
وقتی پیاده شدیم یه پیر مرد جلوی ورودی روستا بود. انگار منتظر ما بود.
اروین رفت سمتش و گفت-سلام اقای محمد خانی!خوبین؟
دستشو اورد بالا و با هم دست دادن.
پیر مرده-سلام اقای لطیفی محترم.بالاخره اومدید.
اروین رو به ما گفت-ایشوگ اقای محمد خانین!کد خدای روستا.امروز ایشون بهمون روستا رو معرفی میکنن.
با صف این دبستانیا به سمت روستا رفتیم.
وقتی وارد شدیم به نظرم با یکی از باشکوه ترین معماری های جهان رو به رو هستم.
خانه های کاهگلی یا خونه های اجری با شیشه های رنگی که مسکونی بودن.
بعد از بازدید به سمت اتوبوس رفتیم و سوار شدیم.ساعتو دیدم:ساعت۴
اروین با یه پلاستیک پر از همبر گر که انگار از خریده بود اومد تو.
اروین-چون یکم طول میکشه به هتل رسیدنمون بیاین تو همین ماشین بخورید.
نفری یه دونه گرفتیم و مشغول شدیم به خوردن.
من-استاد کی میرسیم؟
اروین خواست لب باز کنه که ارمان گفت-۲۰ دقیقه دیگه
اروین اخمی کرد و روشو سمت پنجره کرد.
یه هو یاد چیز یکه قرار بود برای ترنم بخرم افتادم.
من-استاد میشه اولین داروخونه ای که دیدید نگه دارید؟
-نه خیر.وقت نداریم
من-استاد قول میدم بیشتر از ۵ دقیقه طول نکشه
-باشه
لبخندی زدم.
بعد از ۳ د قیقه اتوبوس جلوی یه داروخونه نگه داشت.
پاشدم و پیاده شدم.به سمت داروخونه رفتم.
من-سلام خانم!
اون-سلام بفرمایید
من-یه قرص ففول میخواستم.
اون-بله چند دقیقه وایسید.
رفت سمت قفسه ها.
-اهم
برگشتم و دیدم اروینه
من-استاد برای چی اومدید؟
-هیچی
شونه ای بالا انداختم .
همون موقع پرستار با بسته قرص ها اومد.
سعی داشتم قرصا رو قایم کنم ولی فکر کنم فهمید چه قرصیه!
ابروم رفت.
همون لحظه از دستم افتاد و فکر کنم حالا واضح تر میشد فهمید که چه قرصیه.
رفتم صندوق.حساب کردم و با اروین به سمت اتوبوس رفتیم.
رفتم پیش ترنم-بیا ترنم اینم قرص
-مرسی عقشم
-خواهش میشود.
به سمت هتل رفتیم.کلید رو انداختم تو در و بازش کردم.
پریا با بی نوصلگی خودشو رو مبل انداخت و خوابش برد.
لباسام رو عوض کردم.تلوزیون رو روششن کردم و نشستم پاش.
بعد از حدود ۱ ساعت درو زدن.
با فکر دیشب و اینکه با چه لباس وحشتناکی رفتم دم در رفتم و مانتو و شال پوشیدم و رفتم سمت در.
درو باز کردم.هیچکی نبود.
پایین درو نگات کردم که ۶ پد بهداشتی دیدم که روشون نوشته شده بود لازمت میشه
مطمعنم کار اروینه.ولش بابا اصلا
پدا رو برداشتم رفتم سمت سوییت دو قلو ها.
در زدم که تبسم باز کرد.
من-سلام .اینا رو بده به ترنم
-وا چرا اینقد زیادن؟
-حالا تو به اون فکر نکن.
باشه ای گفت و خدافظی کرد و درو بست.
یکی از پسرا گفت:خانم درخشان یکم دیرتر میومدید!
من-دفعه بعد حتما
پوزخندی زدم و دیدم که صندلی های ته اتبوس خالیه.۴ تایی رفتیم و نشستیم رو صندلیا.
تبسم-میشه دو دقیقه اتیش نسوزونی؟عین بچه های انسان بگیری بشینی؟
من-نچ
شونه ای بالا انداخت و هندزفریش رو گذاشت تو گوشش و طبق معمول گرفت خوابید.
ترنم-اوا یه چیزی بگم؟
من-بگو
ترنم اومد دم گوشم اروم گفت-عادت ماهانه شدم.خیلی درد دارم. قرص نداری همرات؟
من-نه ندارم
ترنم-پس میشه یه کار خواهرانه در حقم بکنی؟
من-اره بگو
ترنم-وقتی خواستیم برگردیم تو راه برام قرص بگیر.من خودم خجالت میکشم.
لبخندی زدم و گفتم-باشه خودم برات میگیرم.
گونمو بوسید و سرشو رو به پنجره کرد.
داشتم با باران چت بازی میکردم که ارمان بلند شد و خیلی جدی گفت-داریم میرسیم کم کم.ببینم کسی قوانین رو اجرا نمیکنه همین جا سوار اتوبوسش میکنم و میفرستمش تهران.
اینقد جدی گفت که جا خورده بودم.اینجوریشو ندیده بودم.
با صف از اتوبوس پیاده شدیم.
وقتی پیاده شدیم یه پیر مرد جلوی ورودی روستا بود. انگار منتظر ما بود.
اروین رفت سمتش و گفت-سلام اقای محمد خانی!خوبین؟
دستشو اورد بالا و با هم دست دادن.
پیر مرده-سلام اقای لطیفی محترم.بالاخره اومدید.
اروین رو به ما گفت-ایشوگ اقای محمد خانین!کد خدای روستا.امروز ایشون بهمون روستا رو معرفی میکنن.
با صف این دبستانیا به سمت روستا رفتیم.
وقتی وارد شدیم به نظرم با یکی از باشکوه ترین معماری های جهان رو به رو هستم.
خانه های کاهگلی یا خونه های اجری با شیشه های رنگی که مسکونی بودن.
بعد از بازدید به سمت اتوبوس رفتیم و سوار شدیم.ساعتو دیدم:ساعت۴
اروین با یه پلاستیک پر از همبر گر که انگار از خریده بود اومد تو.
اروین-چون یکم طول میکشه به هتل رسیدنمون بیاین تو همین ماشین بخورید.
نفری یه دونه گرفتیم و مشغول شدیم به خوردن.
من-استاد کی میرسیم؟
اروین خواست لب باز کنه که ارمان گفت-۲۰ دقیقه دیگه
اروین اخمی کرد و روشو سمت پنجره کرد.
یه هو یاد چیز یکه قرار بود برای ترنم بخرم افتادم.
من-استاد میشه اولین داروخونه ای که دیدید نگه دارید؟
-نه خیر.وقت نداریم
من-استاد قول میدم بیشتر از ۵ دقیقه طول نکشه
-باشه
لبخندی زدم.
بعد از ۳ د قیقه اتوبوس جلوی یه داروخونه نگه داشت.
پاشدم و پیاده شدم.به سمت داروخونه رفتم.
من-سلام خانم!
اون-سلام بفرمایید
من-یه قرص ففول میخواستم.
اون-بله چند دقیقه وایسید.
رفت سمت قفسه ها.
-اهم
برگشتم و دیدم اروینه
من-استاد برای چی اومدید؟
-هیچی
شونه ای بالا انداختم .
همون موقع پرستار با بسته قرص ها اومد.
سعی داشتم قرصا رو قایم کنم ولی فکر کنم فهمید چه قرصیه!
ابروم رفت.
همون لحظه از دستم افتاد و فکر کنم حالا واضح تر میشد فهمید که چه قرصیه.
رفتم صندوق.حساب کردم و با اروین به سمت اتوبوس رفتیم.
رفتم پیش ترنم-بیا ترنم اینم قرص
-مرسی عقشم
-خواهش میشود.
به سمت هتل رفتیم.کلید رو انداختم تو در و بازش کردم.
پریا با بی نوصلگی خودشو رو مبل انداخت و خوابش برد.
لباسام رو عوض کردم.تلوزیون رو روششن کردم و نشستم پاش.
بعد از حدود ۱ ساعت درو زدن.
با فکر دیشب و اینکه با چه لباس وحشتناکی رفتم دم در رفتم و مانتو و شال پوشیدم و رفتم سمت در.
درو باز کردم.هیچکی نبود.
پایین درو نگات کردم که ۶ پد بهداشتی دیدم که روشون نوشته شده بود لازمت میشه
مطمعنم کار اروینه.ولش بابا اصلا
پدا رو برداشتم رفتم سمت سوییت دو قلو ها.
در زدم که تبسم باز کرد.
من-سلام .اینا رو بده به ترنم
-وا چرا اینقد زیادن؟
-حالا تو به اون فکر نکن.
باشه ای گفت و خدافظی کرد و درو بست.