امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان طنز و عاشقانه مخاطب خاص

#14
وارد سالن که شدیم یه میز سلف گوشه سالن دیدیم.خدا رو شکر خلوت بود. یه تخم مرغ ابپز برداشتم با یکم گوجه و شروع کردم به خوردن.

چقد خوشمزه این تخم مرغه!
پاشدم و دو تای دیگه برداشتم.
اولی رو چپوندم تو دهنم که دیدم همون پیشخدمت خوشگله زیر چشی منو میپاد.
دستمو به حالت وات د فاز براش تکون دادم که سرشو انداخت پایین.
پریا تا حرکت منو دید پشت سرشو نگاه کرد و گفت:بزار برسیم بعد شروع کن مخ این و اون رو بزن.
من-بی تربیت.اون پیشخدمته هیزه

-سلام خانما
پشتمو نگاه کردم که دیدم ارمانه.
اه حوصلشو ندارم.
-سلام اقای مجد .صبحونه بخیر
-صبح شما هم بخیر.خوبید؟
-ممنون
دیدم اروین تازه به سالن غذا خوری وارد شد.
یاد حرفای دیشبش افتادم:دور و بر آرمان نپلک

برای اینکه حرصش بگیره و بفهمه که من اینجام صدامو یکم بلند کردم و گفتم:
ممنونم آقای مجد.
-چیزی لازم ندارید براتون بیارم؟
-چرا اگه میشه یه تخم مرغ ابپز برای من بیارید ممنون میشم.
-بله حتما .منتظر باشید الان میارم
پریا-اوا به نظرم تورش کن چند تا بچه هم بیار منو با اروین جونم رها کن
نمیدون چرا از فکر اینکه اروین با پریا باشه یکم احساس حسادت بهم دست داد.
چشم غره ی توپی بهش رفتم که گفت:باش بابا
اروین که انگار منو دید سرشو انداخت پایین و رفت سر میز آرمان.

بعد از دو دقیقه ارمان یه سینی پر مخلفات صبونه اومد سر میز.
فکر کنم چشام برق زد.
از قصد اسمشو گفتم :آقا ارمان چرا اینکار رو کردید؟زحمت کشیدید.
-خواهش میکنم.با دوستتون بخورید برای اردو انرژی داشته باشید.
سرمو تکون دادم که رفت سر میزش پیش اروین.
اروین دور از چشم همه به چشمش بعد اهم به من کرد.یعنی حواست باشه.
پریا جیغ خفه ای کشید و با هم حمله کردیم.

بعد از صبونه آب پرتغالمو سر کشیدم.

من-وای ترکیدم.پری ساعت چنده؟
-ساعت ۸
من-بدو بریم حاضر شیم.
سریع به سمت آسانسور رفتیم و طبقه ۵ رو زدیم.

وارد سوییت شدیم.
لباسایی که پریا بهم داده بود رو پوشیدم.
چقد به هیکلم میومد!کمربندش جذابیت خاصی ایجاد کرده بود که باعث میشد خوشهیکل تر و خوشتیپ تر به نظر برسم.
من-پری این لباست دیگه مال منه
-برو بابا ۴۰۰ تومن الکی پول ندادم.
توجهی نکردم و رفتم سمت اینه.کیف آرایشم باز کردم و شروع کردم آرایش کردن.

بعد از اتمام کار و نشون دادن چند تا لایک به خودم ساعتو دیدم:ساعت ۸ و ۴۰

-پری بدو دیگه
-اومدم
من-پری چه کیوت شدی
-مرسی عشقم .بریم دیگه
-بیریم

کفشمو پوشیدم و در سوییت دو قلو ها رو زدم.
تبسم درو باز کرد.
من-اماده اید؟
ترنم از تو دسشویی-تو رو خدا وایسید اومدم

بعد از ۵ دقیقه:ترنم باید سند بزاریم بیاریم بیرون؟بیا دیگه

-اومدم

به سمت آسانسور رفتیم.به لابی که رسیدیم اروین اومد سمتمون:یکم دیگه دیر تر میومدید؟

من-ببخشید استاد.ولی مگه نگفتید ساعت ۹ ؟ساعت ۸ و ۴۵ هست.
-نه خیر قرار ما ساعت ۸ و نیم بوده.
نگاهی به پریا کردم که غلط کردم قشنگ از چشاش معلوم بود.

ببخشید گفتیم و به سمت اتوبوس رفتیم.





سپاس بده عشقمSmile
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط ᴀʀмɪss ، ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ ، parisa 1375 ، _leιтo_ ، єη∂ℓєѕѕღ ، آرمان کريمي 88


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان طنز و عاشقانه مخاطب خاص پارت های ۲ و ۳ و ادامه - LUGAN - 18-11-2020، 0:19

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart یه داستان عاشقانه غمگین و زیبا از یک دختر((( حتما بخونید)))
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 6 مهمان