15-11-2020، 13:42
رفتیم سر جامون نشستیم. پریا رفت پیش ترنم.تبسم هم که خودشو پهن کرده بود رو دو تا صندلی و خوابیده بود.داشتم اهنگ گوش میدادم که ارمان اومد پیشم و گفت:میشه کنار شما بشینم؟
با بی میلی فتم بفرمایید.
نشست و گفت:من ارمان مجدم فکر کنم فهمیدید.
-بله فهمیدم.
-حالا اسم شما چیه؟
خواستم اذیت کنم که گفتم:سکینه هستم.
چشاش گرد شد و صدای اراحتی گفت:اسمتون قشنگه
خندیدم و گفتم:شوخی کردم.اسمم اواس .اوا درخشان!خوشبختم!
خندید و گفت:چه بامزه هم هستید.
به زور گفتم:ممنون
عنتر اومد پیشمون و گفت:ارمان پیش خودم جا بود میومدی پیش خودم.
ارمان-نه اخه اومده بودم اشنا شم با دانش اموزات
ادایی ازش در اوردم که فقط عنتر دید.
ارمان -از دیدنتون خوشحال شدم خانم درخشان
با صدای ساختگی فتم:منم
دو تاشون رفتن و سر جاشون نشستن
بعد از 20 دقیقه رسیدیم.اول وارد محوطه ای زیبا شدیم که بعدش وارد حمام میشد.خیلی جای قشنگی بود.تجربه ی خوبی بود.این امیر کبیر هم اگه اینجا نمیمرد اینجا اینقد معروف نمیشدا.بعد از بازدید و عکس گرفتنامون سوار اتوبوس شدیم.کمی توی شهر گشت زدیم و بعدش جلوی یه رستوران خیلی شیک نگه داشتیم که معلوم بود برای ما رزرو شده بود.با پریا و و قلو ها یه گوشه رو انتخاب کردیم و نشستیم.
-خوب اوا خانوم وقت گفتن حقیقته!
-چه حقیقتی؟
-اون استاد ژیگوله(خوشگل)بهت چی گفت؟
-هیچی فقط اسمامون رو گفتیم.
-فقط؟
-فقط.توقع داشتی از هم لب بگیریم؟
-بی تربیت
ارمان اومد سر میزمون و گفت:خانم ها برای همه جوجه سفارش دادم .ولی برای شما گفتم بپرسم ببینم چی دوست دارید.
چقد بیشعور و دختر باز بود این بشر.بچه ها داشتن ذوق مرگ میشدن ولی با اخم گفتم:لازم نیست مما چیز دیگه ای بخوریم.ما هیچیمون با بقیه فرق نداره.لطفا غذای مار و هم مثل بقیه بگیرید.
-من فقط جهت راحتی خودتون گفتم.
رفت.
ترنم:اوای خر میذاشتی سفارش بدیم دیگه .حالم به هم خورد اینقد غذای کبابی خوردم.
-لازم نکرده
-ولی فکر کنم ازت خوشش اومده
-اخه اون خر از چیه من خوششبیاد؟
تبسم:منم با چشای رنگ ذغال برم جلوش همین میشه.تازه اگر پسر بودم الان میپریدم لباتو بوس میکردم اینقد خوبه لامصب.
به افکارشون خندیدمو فتم:وللش بابا .
ساکت شدیم چون غذا رو اوردن.
بعد از خوردن غذا جمع کردیم و رفتیم سمت هتل.تا رسیدیم پریا خوابید.
داشتم تو اینستا ول میچرخیدم( ._. ) که صدای در اومد.ساعت 12 بود.
با خودم گفتم شاید یککی از دختراس.
به سمت در رفتم و بازش کردم و کلمو ازش کردم بیرون.
جوری بود که همه ی مو هام دورمو گرفته بودن.با چشم نیمه باز نگاه کردم...
الله اکبر!لطیفی چی میگه این وسط.
-سلام
-سلام استاد
فهمیدم به یه چیزی خیره شد.رد نگاهشو گرفتم ...
میهام باز و تاپ پوشیده بودم یکم از خط س*ی*ن*م هم معلوم بود.
فکر کنم قرمز شدم از خجالت.اخه اینوقت شب اومدنت چی چی بود.
-ببخشید استاد یه دقیقه صبر یکنید؟الان برمیگردم.ببخشید
مانتو و شالم رو سرم کردم و گفتم:کاری داشتید؟
-بله میخواستم بگم که اینقد دور و بر این ارمان نپلک.خودتم نزار بهت نزدیک بشه.
منم خوابم میومد و اصلا نمیدونستم دارم چی میگم:
به شما ربطی داره؟
-بله داره.استادتم پس داره.
-جناب اقای لطیفی شما پدر یا برادرم نیستید که اینو میگید.
یه هو از خونه کشیدم بیرون و چسبوندم به دیوار.
با صدای خشن گفت:به من ربط داره.دفعه اخرت باشه اینجور با من صحبت میکنی!
خواب از کلم پریده بود.ترسیدم.ولم کرد رفت.تا صبح بیدار بودم همینجور بهش فکر میکردم.
این غیرتی شدنا واسه ی چیه؟
سپاس پلیز
با بی میلی فتم بفرمایید.
نشست و گفت:من ارمان مجدم فکر کنم فهمیدید.
-بله فهمیدم.
-حالا اسم شما چیه؟
خواستم اذیت کنم که گفتم:سکینه هستم.
چشاش گرد شد و صدای اراحتی گفت:اسمتون قشنگه
خندیدم و گفتم:شوخی کردم.اسمم اواس .اوا درخشان!خوشبختم!
خندید و گفت:چه بامزه هم هستید.
به زور گفتم:ممنون
عنتر اومد پیشمون و گفت:ارمان پیش خودم جا بود میومدی پیش خودم.
ارمان-نه اخه اومده بودم اشنا شم با دانش اموزات
ادایی ازش در اوردم که فقط عنتر دید.
ارمان -از دیدنتون خوشحال شدم خانم درخشان
با صدای ساختگی فتم:منم
دو تاشون رفتن و سر جاشون نشستن
بعد از 20 دقیقه رسیدیم.اول وارد محوطه ای زیبا شدیم که بعدش وارد حمام میشد.خیلی جای قشنگی بود.تجربه ی خوبی بود.این امیر کبیر هم اگه اینجا نمیمرد اینجا اینقد معروف نمیشدا.بعد از بازدید و عکس گرفتنامون سوار اتوبوس شدیم.کمی توی شهر گشت زدیم و بعدش جلوی یه رستوران خیلی شیک نگه داشتیم که معلوم بود برای ما رزرو شده بود.با پریا و و قلو ها یه گوشه رو انتخاب کردیم و نشستیم.
-خوب اوا خانوم وقت گفتن حقیقته!
-چه حقیقتی؟
-اون استاد ژیگوله(خوشگل)بهت چی گفت؟
-هیچی فقط اسمامون رو گفتیم.
-فقط؟
-فقط.توقع داشتی از هم لب بگیریم؟
-بی تربیت
ارمان اومد سر میزمون و گفت:خانم ها برای همه جوجه سفارش دادم .ولی برای شما گفتم بپرسم ببینم چی دوست دارید.
چقد بیشعور و دختر باز بود این بشر.بچه ها داشتن ذوق مرگ میشدن ولی با اخم گفتم:لازم نیست مما چیز دیگه ای بخوریم.ما هیچیمون با بقیه فرق نداره.لطفا غذای مار و هم مثل بقیه بگیرید.
-من فقط جهت راحتی خودتون گفتم.
رفت.
ترنم:اوای خر میذاشتی سفارش بدیم دیگه .حالم به هم خورد اینقد غذای کبابی خوردم.
-لازم نکرده
-ولی فکر کنم ازت خوشش اومده
-اخه اون خر از چیه من خوششبیاد؟
تبسم:منم با چشای رنگ ذغال برم جلوش همین میشه.تازه اگر پسر بودم الان میپریدم لباتو بوس میکردم اینقد خوبه لامصب.
به افکارشون خندیدمو فتم:وللش بابا .
ساکت شدیم چون غذا رو اوردن.
بعد از خوردن غذا جمع کردیم و رفتیم سمت هتل.تا رسیدیم پریا خوابید.
داشتم تو اینستا ول میچرخیدم( ._. ) که صدای در اومد.ساعت 12 بود.
با خودم گفتم شاید یککی از دختراس.
به سمت در رفتم و بازش کردم و کلمو ازش کردم بیرون.
جوری بود که همه ی مو هام دورمو گرفته بودن.با چشم نیمه باز نگاه کردم...
الله اکبر!لطیفی چی میگه این وسط.
-سلام
-سلام استاد
فهمیدم به یه چیزی خیره شد.رد نگاهشو گرفتم ...
میهام باز و تاپ پوشیده بودم یکم از خط س*ی*ن*م هم معلوم بود.
فکر کنم قرمز شدم از خجالت.اخه اینوقت شب اومدنت چی چی بود.
-ببخشید استاد یه دقیقه صبر یکنید؟الان برمیگردم.ببخشید
مانتو و شالم رو سرم کردم و گفتم:کاری داشتید؟
-بله میخواستم بگم که اینقد دور و بر این ارمان نپلک.خودتم نزار بهت نزدیک بشه.
منم خوابم میومد و اصلا نمیدونستم دارم چی میگم:
به شما ربطی داره؟
-بله داره.استادتم پس داره.
-جناب اقای لطیفی شما پدر یا برادرم نیستید که اینو میگید.
یه هو از خونه کشیدم بیرون و چسبوندم به دیوار.
با صدای خشن گفت:به من ربط داره.دفعه اخرت باشه اینجور با من صحبت میکنی!
خواب از کلم پریده بود.ترسیدم.ولم کرد رفت.تا صبح بیدار بودم همینجور بهش فکر میکردم.
این غیرتی شدنا واسه ی چیه؟
سپاس پلیز