امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله

#7
پارت 4:
از در مدرسه که رفتم بیرون الینا رو پیدا کردم.رفتم پیشش و بهش گفتم:الینا منو یکی از دوستام میخوایم بریم ارکید یکم باازی کنیم.تو میای؟
الینا:اره.ساعت چند بیام در خونتون؟
من:5 در خونه باش که از اونور با دوستم بریم.راستی چادر مامانت هم بیار لازم داریم.
الینا:اوکی.بای
من:گود بای
سوار سرویس شدیمو پیش به سمت خونه.
وقتی رسیدم خونه پارسا و زنش ماهرخ خونه بودن.
من:به به سلام خان داداش!سلام ماهرخ جون خوبی؟
ماهرخ :سلام ایسا
پارسا:سلام جرقه خوبی؟
من:به خوبیت.
در گوشش گفتم:عمه نشدم؟
پارسا:نه نشدی خیالت راحت.
ای بترکی.
من:مامان!کوجایی؟
مامان:اینجام.
من:خوب مامان اینجا کجاست؟
مامان:اینجا دیگه
من:خب کوشی؟
مامان با کفگیر افتاد دنبالم.
همینطور که میزد دم ک*ونم میگفتم:غلط کردم!دیگه نمیگم!شکر خوردم!بسه!نزن!اصلا من گزارشت میکنم به پلیس چون کتک زدن بچه عواقب زیادی داره خانوم خانوما!!!!!!!!!
مامان:عه!از من میخوای شکایت کنی چس مثقال؟
من:بلی
مامان:برو بچه
من:راستی مامان امروز با ارمین و الینا میخوایم بریم ارکید.
پارسا:مگه من صد دفعه بهت نگفتم از این پسره خوشم نمیاد باهاش نگرد؟
من:نه نگفتی!
پارسا:سرویست میکنم ایسا!
من:برو اون زنتو سرویس کن!من میخوام عمه شم!
پارسا:بی تربیت
من:به تو رفتم
به سمت اتاقم رفتم.ساعت س و 45 بود.اوه اوه یه ربع بیشتر وقت ندارم برای اماده شدن.
یه هودی لش مشکی با شلوار جین راسته قد نود که تهش تا شده با جوراب بلند رنگی رنگی(هر کی ببینه میگه چند سالته عمویی؟)
با شال مشکی.
بریم سراغ ارایش.مامانم اجازه میداد ارایش کنم ولی یه محدودیت هایی هم گذاشته.
یه ریمل شفاف و خط چشم نازک کوچولو.با رنگ لب.
ایول ایسا!بریم مخ چند تا پسرو بزنیم برگردیم.

ساعت 5 شد.بعد از 5 دقیقه الینا درو زد.
سریع ماسک هیولاییمو برداشتمو رفتم سمت در و یهویی بازش کردم!
من:پپپپخخخخخخ!
الینا جیغ کشید و پرید بغلم.
ماسکمو ببرداشتمو بهش گفتم:خاک تو سرت یه هیولا گیرت بیاره میپری بغلش عوض اینکه فرار کنی؟
الینا:خوب دست خودم نبود.تو هم خیلی بیشعوریا.!
من:میدونم!میدونم!
الینا:سلام خاله خوبین؟
مامان:سلام الینا جان خوبی؟
الینا :ممنون خاله
من:الینا رو تو اتاقم تا بیام.
رفت تو اتاقم و من رفتم سراغ کفشاش.اول بنداشو به هم گره زدم .ایول!
وجدان:ایسا دو دقیقه عین بچه ادمیزاد بگیر بتمرگ!
من:نمیشه!

خلاصه رفتم تو اتاقمو بعد کلی فک زدن با الینا درو زدن.
ایول ارمین اومد.ای وای یادم رفت به الینا بگم دوستم پسره!حالا چه کنم؟

رفتمو درو روش باز کردم.
ارمین:سلام عیسی!بدو بریم با اژانس اومدم.
من:سلام چس منگول!با شه وایسا تا دوستمو صدا کنم:الینا بیا!
الینا:اومدم!
ارمین:دوستت برای چی؟
من:عه اذیت نکن خیلی دختر خوبیه!تا زه قراره یکم اتیش بسوزونیم.
ارمین:پوف باشه
الینا زا اتاقم اومد بیرون و ارمینو دید..
بسمالله!چرا اینا اینقد به هم نگاه میکنن؟
بیا یه دوست داشتیم.اسکول شد و عاشق شد و رفت.
دستمو جلوی صورت ارمین بردمو تکون دادم:ارمین کجایی؟بریم دیگه
ارمین:بریم بریم
من زودتر از ساختمون رفتم بیرون.
داخلو نگاه کردم.الینا کفششو پوشید. تا خواست راه بره پاش گیر کرد.داشت میافتاد که ارمین گرفتش!
الله و اکبر!یه بند کفش باعث میشه که صحنه های خشنی به وجود بیادا!
من:بسه بابا!ابروی هر چی صحنه رمانتیکه بردین اسکولا!
الینا:ببخشید.
رفتیم و سوار تاکسی شدم.
من:الینا چادر اوردی؟اره بیا
ارمین:چادر برا چی؟
من:به موقش
بعد از 10 دقیقه رسیدیم ارکید.
قبل از اینکه بریم تو تصمیم گگرفتم به نقشم عمل کنم. به الینا و ارمینم گفتم فقط نگاه کنن و فیلم گیرن ازم.چادر و جوری انداختم رو صورتمم که فقط دماغم معلوم بود.رفتم سمت یه سری دخترای بد حجاب.یا ابرفضر!نصف خط سی*ینش معلوم بود.چجوری اینا روشون میشه که بیان بیرون؟

من:سلام خانوما!
اونا:سلام مادر جان!کاری دارین؟
ایول نقشم گرفت
من:دخترم حجابتو رعایت کن.
رد شدمو رفتم سمت یه دختره که سمت عابر بانک بود.
من:دخترم حجابتو رعایت کن.

خلاصه بعد از تذکر دادن ها رفتیم سمت ارکید.فکر کنم فوحش دونم از دست مردم پر شد.
فیلمم از الینا گرفتم و دیدم.خییلی قشنگ بود.!داشتم از خنده میگوزیدم.

اول رفتیم ماشین سواری.من از الینا بردم.
بعدش رفتیم تو قسمت گیم نت.
به قول ارمین من بهترین گیمر دنیام.
من همه رو تو گیم نت میشناختم.اونا هم منو.
من :سلام داداشیای گیم نت!
الیاس:به سلام جرقه!یه مدت نبودی!
من:دلت برام تنگ شده بود؟
الیاس:نه
من:بی شور
با الینا شروع کردیم به بازی.بعد از پرداخت پول رفتیم دوباره تو ارکید.
با ارمین مسابقه ماشین دادیم و قرار شد هر کی ببازه باید با اون چادره بره گدایی تا ازش فیلم بگیریم.
بازی شروع شد.
بعد از کلی بازی طاقت فرسا.........................................باختم!




ولی باید رو قولمون پایبند باشم.
تمام بچه ها یگیم نتم خبر کرده بود.
الیاس،مانی،ساناز،محمد .
همه دوربینا رو روشن کرده بودن.
چادر رو انداختم رو سرم و دوباره کاری کردم که فقط دماغم معلوم شه.



من:
خانوم بده بدر راه خدا!
اقا کمک کن بچه مریض دارم تو خونه1
اقا یه کمک!
خانوم خواهش میکنم یه کمک.



اخرشم فقط 5 تومن گیر اوردم.اونم از حاج اقا محلمون!
باز خوبه منو نشناخت.

Heart Heart


سپاس بده
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_ ، _sehun_ ، BIG-DARK ، єη∂ℓєѕѕღ ، marmarko ، Prometheus ، آرمان کريمي 88 ، ѕααяeη ، a_4m3sh ، Soorya 1385 ، ᴀʀмɪss ، paree.s


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله - LUGAN - 04-11-2020، 14:12

موضوعات مرتبط با این موضوع...
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن
  رمان الناز (عاشقانه)
  رمان شورنگاشت(داستانی کاملا واقعی)|ز.م

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان