امتیاز موضوع:
  • 4 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله

#6
ادامه پارت 3:
بعد از اتمام غذا رفتیم سر کلاس تا بالاخره لحظه مورد علاقم فرا برسه.تازه امروزم قراره با ارمین بریم کلی خوش بگذرونیم.فکر کنم الینا رم با خودم ببرم بدنباشه. دختر باحالیه.خیلیم خوشگله.ابروی کمون ،چشم مشکی درشت و دماغ نرمال.ولی لباش یکم نازکه.خلاصه که به هر پسر نگااه کنه دیگه باید بقیه جمعشون کنن.
خودمم دختر خوشگلی هستم.چشم عسلی ،دماغ قلمی،مژه های بلند و فر دار.لبای قلوه ای کوجولو(قربونم بره الهی)پوست سبزه،چتری و موهای بلند لخت خرمایی با مش های خدادادی زیبا.(نگین چرا اینقد از خود راضیه ها)

خلاصصه بعد از کلی صبر کردن طاقت فرسا تونستم به این لحظه برسم.
فکر کن الان کلی نور دور و برم باشه.همه پرنده های خوشگل دورم پر میزنن و گل برگ روم میریزن.چقد مثنوی معنوی!بخشید معنوی مثنوی!نه عضر میخوام متجاوزگران محترم خاطرات خون!فضای معنوی!
حالا وللش بشینید اینقدم به من فوحش ندید تا بقیه خاطراتمو بگم.


اوه اوه راستی روغن نریختیم.
من:محدثه بپر روغنا رو بریز جلوی میز خانوم تا نیومده!
محدثه:اوکی بده زود باش.
در یک حرکت خیلی خفن روغنا رو ریخیتم و اومدیم و نشستیم.
معلم اومد سر کلاس:سلام بچه ها!خوب......

بقیشو نتونست بگه چون با ک*ونش خورد زمین.دقیقا همون چیزی که میخواستم.
بیچاره اینقد درد داشت که زمان و مکاه مهم نبود فقط هی میگفت:ای ک*ونم!ای ک*ونم!ک*ونم صاف شد حالا جواب شوهرمو چی بدم؟طلاقم میده حالا!

ایناز داشت از خنده به خودش میشاشید.خیلی صحنه خوبی بود.
بعد از کلی خندیدن رفتیم و کمکش کردیم تا بلند شه.
کلی اه و ناله کرد تا رفت سراغ شروع درس.
معلم:خوب بچه ها درس 8 علومتون رو باز کنید.
بعد کلی توضیح دادن و از خنده روده بر شدن ما جمله اخرش این بود:پس ما نتیجه میگیریم که تولید مثل با ارتباط ج*ن*س*ی بین تمام موجودات اتفاق میافته میشه!
دیگه داشتم ازراعیلو میدیم از خنده.

تا زه سلام شما متجاوزگزانم بهش رسوندم.گفت فعلا با دوست دخترش قرار داره نمیتونه بیاد پیش شما ولی بهتون بگم که حواسم بهتون هست.


من:خانم منم میتونم یه سری توضیحات بدم؟
معلم:بله دخترم
من:من یه سری عکس دارم برای بهتر فهمیدن بچه ها.
معلم:خوب کوشن؟
من:خانم یه دقیقه وایسید.......اها ایناش!
با صدا بند و رسا برای همه داشتم توضیح میدادم.(عکسا رو دیگه خودتون تصور کنین)
من:خوب بچه ها همینطور که میبینین رابطه ها این صورت هست.....
دیگه ادامه ندادم چون معلم گفت:خانومم این عکسا چیه؟جمعش کن!
من:خانوم من کار اشتباهی نکردم چون فقط میخواستم داشته هام با بقیه هم در میون بزارم.
معلم:داشته ها یش ما برای کلاس 12 هست ایسا خانوم.
من:پس میشه برم کلاس 12؟
معلم:نه خیر خانوم!بشین اینقدم مزه نریز!


زنگ خورد.خوشبختانه این زنگ اخر بود و معلم نداشتیم.چون جلسه مربیان بود.
بالاخره یوهو!بهمون گفتن بریم نماز خونه تا تکلیفمونو روشن کنن که تو این 1 ساعت و نیم چکار کنیم.
رفتیم مت نماز خونه.
مدرسه ما جوری بود که با مدرسه پسرونه تو یه ساختمون بودم ولی اوناجدا ما جدا.اونور ساختمون یه در هست که برای مدرسه پسرونس.اینور هم همینطور.ما طبقه بالا میشدیم اونا پایین.یعنی نماز خونه ما دقیقا بالای کلاس دهم بود.
با بچه ها شروع کردیم به بپر بپر!
فکر کنم تا الان پسرا باید سکته کرده باشن چون صدای داد و بیدادشون میومد.
الینا مرده بود از خنده.

اومدن و بهمون گفتن که هر کار یمیخواید بکنید ولی طبق معمول بی سر و صدا!

منکه خوابم میومد گرفتم خوابید تو بغل ایناز!بیچاره یکم گامبو هست خیلی نرمه!ادم حس میکنه رو بالش خوابیده!
بعد از 1ساعت و نیم ایناز بیدارم کرد:
ایسا پاشو !ایسا پاشو دیگههههههههههههههههههههههههه!!!!
من:اه!ولم کن میخوام بخوابم!
ایناز:پس من میرما!زنگ خورده دیگه پاشو همه رفتن خونه.
من:ساعت چنده؟
-3
با یاد اوردی قرارم با ارمین سریع پاشدم.چون خونه ما یکم دور از مدرسه بود ساعت 4 و نیم میرسیدم خونه اونوقت دیگه ارمین دمار از روزگارمدر میاذه اگه دیر برسم.




سپاسسس بده متجاوز عزیز Big Grin Big Grin
میدونی جالب ترین بخش این زندگی چیه.؟
اینکه ما تو عصری زندگی میکنیم که
گوشی هاش هوشمندن
ولی ادماش احمق Dodgy
دیدن لینک ها برای شما امکان پذیر نیست. لطفا ثبت نام کنید یا وارد حساب خود شوید تا بتوانید لینک ها را ببینید.
https://harfeto.timefriend.net/16336926635920
(حرفتو بهم بگو.دیدم همه گذاشت منم گذاشتم جیز)
پاسخ
 سپاس شده توسط _leιтo_ ، _sehun_ ، BIG-DARK ، єη∂ℓєѕѕღ ، marmarko ، @hosna ، parisa 1375 ، Mary2000 ، آرمان کريمي 88 ، ѕααяeη ، a_4m3sh ، Mahsa.f99 ، Soorya 1385 ، Ryhn ، دلارام1383 ، ᴀʀмɪss ، paree.s


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان:خاطرات روزانه یه دختر اسکل 15 ساله - LUGAN - 04-11-2020، 9:44

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان