نظرسنجی: رمانم چطوره؟
خوبه♡
بده :/
[نمایش نتایج]
 
توضیح: این یک نظرسنجی عمومی‌است. کاربران می‌توانند گزینه‌ی انتخابی شما را مشاهده کنند.
امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف (زیبای تنها)...♡••} به قلم خودم☆

#4
@صبح روز بعد ساعت 8:01
دور لبام رو پاک کردم از پشت میز آمدم بیرون
+نوش جان بانو
_ممنون ماریا
ماریا خدمتکار شخصیم بود رفتم بالا وارد اتاقم شدم بخاطر دوش صبحم نیاز نبود برم حموم پس داخل رخت کن شدم از بین لباسام یه پیرهن سیاه برداشتم مدلش جوری بود که از وسط زیپ میخورد زیپم باید نصفه میکشیدی که یقش روی شونت بی افته شلوار چرم سیاهی پام کردم کفش پاشنه بلند سفیدی پام کردم میکاپ ملایمی کردم موهام رو باز گذاشتم ریختم روی شونه هام عطرم رو زدم گردنبند ضریف سفیدی گردنم انداختم با گوشواره های ستش کت کوتاه چرم سفیدی روی شونه هام انداختم کیف سفید مارکم رو برداشتم داخل کیفم گوشیم بقیه وسایلم رو انداختم رفتم پایین

_ماریا ؟ماریااااا

ماریا با عجله آمد بیرون از آشپز خونه +بله بانو

_به فرانک بگو ماشینو بیاره

+چشم بانو

داخل اتاق نشیمن شدم روی یکی از کاناپه ها نشستم گوشیم رو آوردم بیرون وارد صحفه مجازیم شدم همون طور که می‌گشتم با دیدن یه ویدیو تعجب کردم کلیک کردم روش ااا اینکه منم اه این فیلمه دیروزه ،ایندفعه بیشتر به قیافه پسره دقت دادم چشمای رنگی ته ریش کلاه کپ که دست من بود پیرهن سفید کت اسپرت سیاه جذاب بود ولی خیلی شبیه شرقی ها بود یهوی صدای بارمن توی گوشم زنگ خورد ﴿ دورگه ﴾اوه پس بگو دورگست
با صدای ماریا نتونستم بیشتر درموردش فکر کنم موبایل رو خاموش کردم بلند شدم از خونه که آمدم بیرون فرانک رو دیدم که تیکه زده بود به هیوندای سیاه با دیدنم درو برام باز کرد +صبح بخیر بانو
سرمو تکون دادم سوار شدم _برو شرکت
+چشم
تیکه دادم به پشتی صندلی منتظر توقف ماشین بودم وقتی رسیدم فرانک درو برام باز کرد پیاده شدم وارد شرکت شدم سوار آسانسور شدم دکمه طبقه 17رو زدم منتظر رسیدن شدم وقتی رسیدم آمدم بیرون منشی شخصیم با دیدنم از جاش بلند شد +سلام صبحتون بخیر خانم
درو باز کردم وارد اتاقم شدم کیفم رو گذاشتم کنار پشت میز نشستم مثل همیشه آسمان (منشی ) آمد داخل +خانم گزارش دیروز و صورت جلسه امروز و همچنین فرم استخدام مدلا
سرمو تکون دادم _ممنون ازت بزارشون روی میز
ورقه هارو گذاشت روی میز کشید عقب +خانم قهوه تون رو راس 9:15بیارم؟
_اره الآنم مرخصی
چشمی گفت رفت بیرون ورقه هارو برداشتم شروع کردم به مطالعه شون
@چند ساعت بعد 13:10
اه خسته شدم به ساعتم نگاه کردم الان وقت نهار بود ایول زدم بیرون از شرکت آمدن بیرون نزدیکایا یه رستوران مجلل بود از خیابون می‌گذشتم که گوشیم زنگ خورد تا لارا بود خواستم جواب بدم ولی با صدای بوق بلندی که شنیدم سر جام وایسادم یه ماشین با سرعت داشت می‌رفت سمت یه دختر سوار دوچرخه پس چراع وای نمی ایسته نه دیگه دیره دویدم سمت دختره بغلش کرد با یه جهش خودمو پرت کردم کنار پیاده رو .......آخ سرم درو برامون رو آدما گرفته بود یه مرد میانسال آمد سمتمون +خانم حالتون خوبه ؟
سرمو مایلیدم _اا آره چیزی نیست
نگاهم رو دادم به دختر توی بغلم ترسیده بود فکر کنم زبونش بند آمده بود بلند شدم دختره رو کنارم گذاشتم که دیدم چشماش ور شد جوری نشستم که هم قدش بشم _عزیزم گریه نکن چیزی نیست
با صدای ضریف آرومی گفت +دوچرخه شکست اون دو چرخه رو بابام خریده بود ولی شکست
سرم ناخورده آگاه گیج رفت تصویر های گنگی به سرم می آمد (+شقایق وایسا تا دخترم آروم _نمیخوامممم می‌خوام برم اووو
+شقایق وایسا مواظب جلوت باش شقایقق!!
دختره خورد زمین پاش زخمی شد هق هق های دختره خیلی آروم بود مرد کنارش زانو زد +دخترم گفتم که آروم چراع حرفمو گوش نکردی
_باااابا!.!بابا
+بله عزیزم
_سبد دوچرخم شکست
مرده درستی روی سر دختره کشید +عزیزم اشکال ندارد بازم برات میخرم باشه گریه نکن پاشو پاشو بریم خونه )
سرمو تکون دادم اه شقایق کیه آخه سرمو چرخوندم دیدم دختر کوچولو داره گریه می‌کنه _عشقم بیا بریم خونه باشه اشکال نداره
کیفم رو آوردم بیرون یه شکلات بهش دادم _اینو بگیر وایسا اینجا
شکلات رو گرفت گوشیم رو آوردم بیرون زنگ زدم فرانک _الو سری بیا (..)

+چش......

قطع کردم نزاشتم حرفشو بیشتر بگه دوباره زنگ زدم به لارا
+الووووو دختر پس کجای هان چراع جواب نمیدی

_قضیش مفصله بعدا میگم بهت

+باشه پس بیاد رستوران (...)

_اوکی

فرانک که رسید دست دخترع رو گرفتم باهم سوار شدیم _عزیزم خونتون کجاست ؟
+(.....)
_فرانک برو همون جای که خانم کوچولو گفت


•~•~•~•~•
سلام عزیزان... Heart
shaghayeegh ahmadi هستم نویسنده رمان...
هر اگر دوس دارید ادامه ی رمان رو بخونید و به قلم من انرژی بدین... لطفا سپاس و نظر یادتون نره عزیزان...

313131
پاسخ
 سپاس شده توسط _ƇRAƵƳ_


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان بسیار زیبای {••♡دانه برف...♡••} به قلم خودم☆ - shaghayeegh ahmadi - 18-08-2020، 21:18

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Exclamation داستان بسیار ترسناک خونه جدید !
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 2 مهمان