16-08-2020، 10:46
پارت 3:نمایشگاه
صب ساع 6 بیدار شدم . خیلی بیحال بودم.
یه دوش گرفتم و موهای لخت و سیاهمو سشوار کشیدم.
تازه یادم اومد اونروز نمایششگاه داشتیم.منم اصلا حوصله دوباره تیپ زدن و ارایش کردن رو نداشتم.
ولی خوب متاسفانه اساتید بزرگی میومدن و اونوقت اگه قیافه و تیپمو ممیدیدن میگفتن شبیه عقب مونده هاست.
یه مانتوی مشکی ساده و یک شلوار جین و مقنعه پوشیدم.
و رفتم سراغ ارایش.یه خط چشم نازک کشیدم و با یک ریمل سرمه ای مزه های بلندمو حالت دادم و با یک رز کالباسی ارایشمو تکمیل کردم.
من هر ارایشی میکردم به نظرم خیلی خوشگل میشدم.
سوییچ رو برداشتم و به سمت دانشگاه حرکت کردم.
تو راه همش به مامان و اینکه چجوره تنهایی پس خودم بر بیام.
تا بالاخره رسیدم.
همین که میرفتم تو ساختمون دانشگاه یه هو به یک جسم محکم خوردم و و همینجور که سرم رو میمالیدم اوردمش بالا.
خودش بود همون پسر پاف و استاد جدید.چرا این انقد به من میخوره.پدر کشتگی داره.
داشت از خنده میترکید ولی جلوی خودش رو گرفته بود . صورتش قرمز شده بود.
-خانم لطفا هواستون باشه کجا میرید.
اخمی کردم و با گفتن یه ببخشید زحمت رو کم کردم. و به سمت کلاس رفتم.
سلام پری چطوری؟
-خوبم مرسی.
-نمایشگاه ساعت چنده؟
-ساعت 9
سرم رو تکون دادم و بعد از سلام و احوال پرسی با تبسم و ترنم سر جام نشستم.
به همین زودی ساعت نه شد؟ چه زود
همون موقع فرزاد(همون پسر خوشتیپه که ازم جزوه گرفت)اومد سمتم و جزوه ها رو داد دستم و گفت:ممنون بابت جزووه ها
-قرارا بود بعدا بیاری که
-زود تر نوشتم
یه لبخند پسر کش زدم جوری که چالم بیوفته رو گونم. و رفتم.
همون موقع ترنم اومد سمتم.
-این فرزاده خیلی نگات میکنه ها!خبریه؟
با تعجب گفتم:غلط کرده !پسره ی هیز!نه بابا من هیچ کاری باهاش ندارم!
شونه ای بالا انداخت.
پریا و تبسم هم به ما ملحق شدن و با هم به سمت سالن نمایشگاه رفتیم و گروه من و پریا و تبسم و ترنم ماکتمون که خیلی هم خوب شده بود رو گذاشتیم رو میز تا بقیه بیان و ببینن.
دیدم پریا نشسته و زل زده به استاد جدیدمون.
-پریای هیز خاک تو سر پسر ندیدت بکنن.
همون موقع به خودش اومد و گفت:اخه خیلی جیگره.
پوفی کشیدم و جلوی میز وایسادم تا استادا و اساتید بیان و ببیننش.
استادا یکی یکی اومدن و نظر دادن و هی میگگفتن:بابت این خلاقیتتون بهتون تبریک میگم.
منم دیگه داشتم زوق مرگ میشدم که لطفی اومد. چقد جذاب شده بود.مو هاش رو زل زده بود و یک دست کت و شلوار مشکی با یک کراوات سرمه ای زده بود.
پریا و ترنم داشتن میمردن و زل زده بودن بهش .منم زیر لب یه فحش جوره که بفهمن بهشون دادم و بهش توضیح دادم.
تبسم هم که خواب بود شکر خدا.
بعد از اون نگاهی به من و بهد نگاهی پریا و ترنم کرد.
لبخندی زدو گف:پروزتون خیلی خوبه.تبریک میگم.
پریا نزدیک بود غش کنه بیوفته رو زمین.
بعد که رفت.چند تا فوحش نثار خودم و ترنم و پریا و از حق نگذریم تبسم کردم.
میز رو به روییمون رو دیدم.فرزاد و چند تا از هم گروهیاش داشتن به من و ترنم میکردن.ترنم که هواسش کلا نبود.
فرزاد زل زده بود تو چشام.همون موقع لبخندی زدم و به کارم ادامه دادم.
نمایشگاه تا ساعت 12 طول کشید و ما هم 2 وم شدیم.
بالاخره اون روز هم تموم شد. فرداش اردو داشتیم.
صب ساع 6 بیدار شدم . خیلی بیحال بودم.
یه دوش گرفتم و موهای لخت و سیاهمو سشوار کشیدم.
تازه یادم اومد اونروز نمایششگاه داشتیم.منم اصلا حوصله دوباره تیپ زدن و ارایش کردن رو نداشتم.
ولی خوب متاسفانه اساتید بزرگی میومدن و اونوقت اگه قیافه و تیپمو ممیدیدن میگفتن شبیه عقب مونده هاست.
یه مانتوی مشکی ساده و یک شلوار جین و مقنعه پوشیدم.
و رفتم سراغ ارایش.یه خط چشم نازک کشیدم و با یک ریمل سرمه ای مزه های بلندمو حالت دادم و با یک رز کالباسی ارایشمو تکمیل کردم.
من هر ارایشی میکردم به نظرم خیلی خوشگل میشدم.
سوییچ رو برداشتم و به سمت دانشگاه حرکت کردم.
تو راه همش به مامان و اینکه چجوره تنهایی پس خودم بر بیام.
تا بالاخره رسیدم.
همین که میرفتم تو ساختمون دانشگاه یه هو به یک جسم محکم خوردم و و همینجور که سرم رو میمالیدم اوردمش بالا.
خودش بود همون پسر پاف و استاد جدید.چرا این انقد به من میخوره.پدر کشتگی داره.
داشت از خنده میترکید ولی جلوی خودش رو گرفته بود . صورتش قرمز شده بود.
-خانم لطفا هواستون باشه کجا میرید.
اخمی کردم و با گفتن یه ببخشید زحمت رو کم کردم. و به سمت کلاس رفتم.
سلام پری چطوری؟
-خوبم مرسی.
-نمایشگاه ساعت چنده؟
-ساعت 9
سرم رو تکون دادم و بعد از سلام و احوال پرسی با تبسم و ترنم سر جام نشستم.
به همین زودی ساعت نه شد؟ چه زود
همون موقع فرزاد(همون پسر خوشتیپه که ازم جزوه گرفت)اومد سمتم و جزوه ها رو داد دستم و گفت:ممنون بابت جزووه ها
-قرارا بود بعدا بیاری که
-زود تر نوشتم
یه لبخند پسر کش زدم جوری که چالم بیوفته رو گونم. و رفتم.
همون موقع ترنم اومد سمتم.
-این فرزاده خیلی نگات میکنه ها!خبریه؟
با تعجب گفتم:غلط کرده !پسره ی هیز!نه بابا من هیچ کاری باهاش ندارم!
شونه ای بالا انداخت.
پریا و تبسم هم به ما ملحق شدن و با هم به سمت سالن نمایشگاه رفتیم و گروه من و پریا و تبسم و ترنم ماکتمون که خیلی هم خوب شده بود رو گذاشتیم رو میز تا بقیه بیان و ببینن.
دیدم پریا نشسته و زل زده به استاد جدیدمون.
-پریای هیز خاک تو سر پسر ندیدت بکنن.
همون موقع به خودش اومد و گفت:اخه خیلی جیگره.
پوفی کشیدم و جلوی میز وایسادم تا استادا و اساتید بیان و ببیننش.
استادا یکی یکی اومدن و نظر دادن و هی میگگفتن:بابت این خلاقیتتون بهتون تبریک میگم.
منم دیگه داشتم زوق مرگ میشدم که لطفی اومد. چقد جذاب شده بود.مو هاش رو زل زده بود و یک دست کت و شلوار مشکی با یک کراوات سرمه ای زده بود.
پریا و ترنم داشتن میمردن و زل زده بودن بهش .منم زیر لب یه فحش جوره که بفهمن بهشون دادم و بهش توضیح دادم.
تبسم هم که خواب بود شکر خدا.
بعد از اون نگاهی به من و بهد نگاهی پریا و ترنم کرد.
لبخندی زدو گف:پروزتون خیلی خوبه.تبریک میگم.
پریا نزدیک بود غش کنه بیوفته رو زمین.
بعد که رفت.چند تا فوحش نثار خودم و ترنم و پریا و از حق نگذریم تبسم کردم.
میز رو به روییمون رو دیدم.فرزاد و چند تا از هم گروهیاش داشتن به من و ترنم میکردن.ترنم که هواسش کلا نبود.
فرزاد زل زده بود تو چشام.همون موقع لبخندی زدم و به کارم ادامه دادم.
نمایشگاه تا ساعت 12 طول کشید و ما هم 2 وم شدیم.
بالاخره اون روز هم تموم شد. فرداش اردو داشتیم.