امتیاز موضوع:
  • 1 رأی - میانگین امتیازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان ماکانی**گره**

#39
#prt38
احتیاج داشتم نفس بکشم اما هر بار هوا رو وارد ریه هام میکردم حس خفگیم بیشتر میشد
زورم رو توی پاهام جمع کردم و شروع کردن دویدن و دور شدن
به نفس نفس افتاده بودم و نمیدونستم کجام؟! بغضم به گلوم رسیده بود و نمی بارید
چرا دعوتم کرد؟ بیام و ببینم دست یکی دیگه رو گرفته و بهش میگه عزیزم... دعوت شده بودم با چشمای خودم ببینم عشقم مالِ یکی دیگه شد؟ من چرا انقدر احمقم که حرفاشو باور کردم
قلبی برام نمونده بود که دوست داشتنش رو فریاد بزنه !
که دونه های برف آروم آروم روی صورتم مینشستن ، بارش برف شدت گرفته بود و باید برمیگشتم خونه...
زنگ درو فشار دادم و در با صدای تیک ضعیفی باز شد
ماهور دم در ایستاده بود و منتظرم بود ، این نگاه نگرانِ ماهور رو با هیچ محبتی عوض نمیکردم
ماهور: چرا زنگ نزدی بیام دنبالت؟!
-یکم قدم زدم اومدم
ماهور:منو نگاه کن ریما!
سرمو بالا بردم و نگاهش کردم و-عشق بی رحم ترین حسِ خوبِ دنیاست
ماهور:خوبه که بالاخره فهمیدی عشق چیه
-عشق قشنگه ولی اگه یه طرفه باشه قلبت زخمی میشه
قطره اشکی که روی صورتم چکید رو پس زدم و-کاش نمیرفتم...
ماهور: بجای حسرت خوردن بهتره سعی کنی باهاش کنار بیای
قدم های سستم رو به سمت اتاقم ادامه دادم و- باید فراموش کنم دوستش داشتم
ماهور: دوست داشتن فراموش نمیشه کمرنگ میشه! یه جایی ته قلبت گم میشه و خاک میخوره تا روزی که دوباره یه نفر رو دوست داشته باشی
-یه آدم جدید یه حماقت دوباره و یه زخم عمیق تر...
ماهور:بالاخره یه روز به نفر میاد که تا آخرش کنارت بمونه
-آخرش یه مشت خاکه
ماهور: اشتباه میکنی آخر قصه رو خودت مینویسی
-خستم ماهور! دلم یه خواب عمیق میخواد ، میخوام یه مدت هیچ کجای این دنیا نباشم
ماهور: میفهمم چی میگی ولی بهتره هرچی زودتر تمومش کنی تکلیف خودتو مشخص کن
-چیکار باید بکنم جز اینکه تماشا کنم خوشبختیشو کنار یکی دیگه؟!

#prt39
ماهور: به دلت بفهمون همه چیز تموم شده حداقل برای یکسال آرش کنارت نیست و این یه حقیقته
-به نظرت برمگیرده؟
ماهور:شاید برگرده شایدم هیچ وقت خبری ازش نشه
-اگه هیچ وقت نیومد چی؟! همه عمرمو صبر کنم و آخرش هیچی...
ماهور: اگه عاشق هم باشین منتظر هم میمونین حتی شده بیست سال دیگه بهم برسین بازم صبر میکنین
-چرا تو هربار یه تعریفی از عشق میکنی و من هربار نمیفهمم واقعا عشق وجود داره یا نه؟!
ماهور: در واقعیت عشق وجود نداره اما یه عاشق واقعی ، واقعیتی جز عشق رو قبول نداره
-یه طوری بگو بفهمم! الان حوصله خودمم ندارم چه برسه به اینکه بخوام جمله های تو رو درک کنم
ماهور: لباساتو عوض کن چند دقیقه با خودت خلوت و انتخاب کن که منتظر برگشتن آرش بمونی یا نه. منم میرم کتاب بخونم بیدارم کاری داشتی هستم
ماهور از اتاق بیرون رفت و درو بست...
من موندم و خودم که احساس پوچی میکردم ؛ من عاشق آرشم یا فقط بهش عادت کردم؟! میتونم تا کِی صبر کنم برگرده؟! اگه برنگشت... اگه با حلما خوشبخت شد...
یک ساعتی میشد فکر میکردم و به نتیجه ی خاصی نمی رسیدم که با صدای زنگ گوشیم از پرتگاه افکارم سقوط کردم...

#prt40
با دیدن اسم آرش خواستم رد کنم اما یه حسی بهم گفت جواب بدم
+ریما؟
-بله
+حالت خوبه؟!
لبخندی زدم و-خوبم
+کجا غیبت زد؟!
-توقع داشتی بمونم... چه جالب ! منم یه روزی دعوت میکنم بیای منو با عشق جدیدم ببینی
+اما حلما قبل از اینکه این اتفاقات بیوفته دخترعمومه
-منظورت از اتفاقات حلقه ی توو دستته؟! ازدواج یه اتفاقه؟ زندگی با یه آدم زیر به سقف انقدر برات عادی شده؟
+میدونم ناراحتی ولی من میخواستم حداقل امشب واسه آخرین بار کنارهم باشیم
-اما من نمیخواستم دوست دختر کسی باشم که زن داره
+این فقط یه بازیه یکم که صبر کنی همه چیز تموم میشه مطمئن باش
-همونطور که من از آدمی که نفر سوم رابطمون شده بدم میاد ، اگه منم نفر سوم رابطتون باشم اون از من بدش میاد ؛ از این به بعد تو با اون زندگی میکنی و تا روزی که همه چیز بینتون تموم نشده سمت من نمیای!
+تو الان عصبانی ای بعدا دوباره باهم حرف میزنیم شب خوبی داشته باشی فعلا
با صدای بوق ممتد گوشیو پرت کردم رو تخت و از اتاقم بیرون اومدم...
-ماهور؟
جوابی نشنیدم احتمالا روی بالکن بود!
-من هنوزم نمیفهمم تو چی مینویسی که هر چند ماه یه دفترو تموم میکنی!
با تعجب به سمتم برگشت و خودکارشو لای دفترش گذاشت
ماهور:چی شد به کجا رسیدی؟!
-هیچی و به هیچ کجا...

#prt41
ماهور: چرا سختش میکنی یا صبر میکنی آرش برگرده یا میری دنبال زندگی خودت دیگه!
-اگه صبر کردم و برنگشت چی؟! اگه وسط زندگیم پیداش شد چی؟!
ماهور:اگه صبر کردی و برنگشت یه روز سرت میخوره به سنگ میری دنبال زندگی خودت اگه وسط زندگیت پیداش شد میتونین باهم باشین یا از زندگی جدیدت لذت ببری و آرشو فراموش کنی
-دلم میخواد مغزم و قلبمو دربیارم از همینجا پرت کنم پایین!
ماهور: همینجوریش چندتا تخته کم داری ازین کارای مسخره نزنه به سرت لطفا ؛ یه قرص خواب بخور انقدر فکر نکنی
-برم بخوابم؟! من الان کل ذهنم درگیر اینه که آرش داره چه غلطی میکنه و من چه غلطی باید بکنم خوابم نمیبره
ماهور بیخیال حرفام دفترشو باز کرد و یه چیزایی نوشت و-من شیفت صبحم میرم یکم بخوابم ؛ شب بخیر
با رفتن ماهور برگشتم سمت اتاقم و سعی کردم خودمو با طراحی مشغول کنم ولی تنها چیزی که کشیدم یه شاخه رز سفید بود
با خستگی تمام دراز کشیدم رو تخت و خیره شدم به سقف تا خوابم برد...
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان ماکانی**گره** - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 12-08-2020، 16:44

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان