امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ)

#28
رمان انتقام دلباخته

#پارت 20

دلناز


یک هفته ی بعد:
بدجور استرس داشتم، امروز اولین جلسه ی تشریح جنازه بود؛ تا حالا یه جسد از نزدیک ندیده بودم، حالا قرار بود تکه تکه شدنش رو تماشا کنم!!برای تشریح جسدآمده بودیم سرد خونه، داخل سرد خونه یه اتاق برای دانشجویان پزشکی بود؛ همه توی سالن جمع شده بودیم، استاد هنوز نیامده بود
نوا : تو هم استرس داری ؟

-اهوم
نوا :خیلی ترسناک، من تا حالا جنازه از نزدیک ندیدم
-منم ندیدم
نوا : وایی یعنی ممکن غش کنیم و آبرومون جلوی پسرا بره!
-دیگه فکر نکنم تا اون حد باشه
شونه بالا انداخت، یعنی جدی ممکن بود غش کنیم!!! بالاخره استاد احمدی آمد. به جمع نگاهی انداخت
استاد : دخترا یه گروه، پسرا هم یه گروه
واا برای جسد تکه تکه کردن هم تفکیک میکنن!! به دو گروه تقسیم شدیم.


استاد : اول دخترا یا پسرا؟!
شاهی : از قدیم گفتن دخترا مقدم هستند
با پوزخند نگاهمون کرد. وایی حرصم گرفت
-استاد اول ما دخترا، تا ترس پسرا بریزه
شاهی : قشنگ معلومه که کی ها ترسیدن
با خشم بهش نگاه کردم، از هفته اول بین من و این پوریا شاهی کل کل بود.
نوا : استاد اول ماها میایم


استاد یه سکه از داخل جیبش درآورد
استاد : شیر آمد دخترا، خط آمد پسرا
سکه رو انداخت، سکه چند تا چرخ زد و روی زمین افتاد. خط آمد یعنی نوبت پسرا بود
استاد : پسرا با من بیاید
پسرا به ما دخترا نگاهی انداختن و همراه با استاد رفتند سمت اون اتاقه
نوا : خطر رفع شد
لبخند زدم.

نوا : چه خوبه که جدا سازی شدیم
-فرقی نداره ک
نوا : داره، وقتی پسرا نیستند استرس کم تره اگه غش هم بکنی آبروت نمیره
ابرو بالا انداختم.

-راستی
نوا : بگیر کاسه ماستی
لبخند زدم
-یه روز بیا باهم بریم باشگاه
به من و خودش نگاهی انداخت

نوا : ما که خوش اندام هستیم
-باشگاه ورزشی که نه

نوا : پس چی؟
-باشگاه اسب سواری
نوا : وایی اره من عاشق اسب هستم
-پس حتما بریم که دخترم رو نشونت بدم
تعجب کرد
نوا : دخترت؟!!!
-اره غوغا، یه دختر ناز و مهربون
نوا : تو اسب داری؟
-اره گفتم که
نوا : وایی یعنی دوست من، سوار کاره
چه با ذوق این حرف رو زد.

-گاهی برای تفریح سوارکاری میکنم
نوا : پس حتما بریم باشگاه دیدن غوغا
-باشه، یه روز رو هماهنگ کن که بریم
نوا : باشه
بالاخره پسرا بیرون آمدن و نوبت ما دخترا رسید، وارد اتاق شدیم، علاوه بر استرس هیجان هم داشتم ... .
پاسخ
 سپاس شده توسط شـــقآیــق


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ) - Ɗєя_Mσηɗ - 11-08-2020، 16:49

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 8 مهمان