11-08-2020، 16:20
رمان انتقام دلباخته
#پارت 19
دلناز
مانی : مزاحمت شده بود؟!
-نه بابا مال این حرفا نبود، فقط سوال داشت.
مانی : بهش حس خوبی ندارم
-بیخیالش
سوار ماشین شدیم.
مانی : میری خونه یا بری دور دور؟
-فردا امتحان دارم بریم خونه
مانی : اوکی
لبخند زدم، باربد ذهنم رو درگیر کرده بود؛ یعنی حرفاش حقیقت داشت!! ممکن بود عاشق من شده باشه!! یه صدای توی ذهنم پیچید خر نشو دلناز عشق وجود نداره تو
برای باربد فقط یه سرگرمی هستی، باربد یه پسر بازه. یه صدای دیگه آمد اما برای هر کسی یه فرصت دوباره است، شاید واقعا دلش رو بردی. صدای قبلی دل باربد مثل
دلستره برای همه کف می کنه تازه توبه ی گرگ مرگه، سرم رو تکون دادم، این صدا ها روی اعصابم بودند.
مانی : دلناز حالت خوبه؟!
-اره
مانی : اما به نظر خوب نمیایی؟
-نگران فردا هستم
مانی : یه امتحان دیگه نگرانی نداره
-آخه چیزی نخوندم
مانی : تو باهوشی یه نگاه کلی روی کتاب بندازی حل میشه ماجرا
-استادش عقده ای، درسش هم سخته
مانی : اما دلناز خانم باهوشه مثل خرگوشه
لبخند زدم
-ممنون انرژی
مانی : خواهش دخی خاله
دیگه نباید به باربد فکر کنم، وگرنه ممکن برام بد تموم بشه، چند تا نفس عمیق کشیدم و چشمام رو بستم
مانی : خوابت میاد!
-یکم خسته ام
مانی : اوکی رسیدیم بیدارت می کنم.
-ممنون
بهتر بود به جای فکر کردن به باربد بخوابم. اون پسر مناسبی برام نبود، عشق وجود نداشت، اگه هم داشت بارید اون عشق نبود....
#پارت 19
دلناز
مانی : مزاحمت شده بود؟!
-نه بابا مال این حرفا نبود، فقط سوال داشت.
مانی : بهش حس خوبی ندارم
-بیخیالش
سوار ماشین شدیم.
مانی : میری خونه یا بری دور دور؟
-فردا امتحان دارم بریم خونه
مانی : اوکی
لبخند زدم، باربد ذهنم رو درگیر کرده بود؛ یعنی حرفاش حقیقت داشت!! ممکن بود عاشق من شده باشه!! یه صدای توی ذهنم پیچید خر نشو دلناز عشق وجود نداره تو
برای باربد فقط یه سرگرمی هستی، باربد یه پسر بازه. یه صدای دیگه آمد اما برای هر کسی یه فرصت دوباره است، شاید واقعا دلش رو بردی. صدای قبلی دل باربد مثل
دلستره برای همه کف می کنه تازه توبه ی گرگ مرگه، سرم رو تکون دادم، این صدا ها روی اعصابم بودند.
مانی : دلناز حالت خوبه؟!
-اره
مانی : اما به نظر خوب نمیایی؟
-نگران فردا هستم
مانی : یه امتحان دیگه نگرانی نداره
-آخه چیزی نخوندم
مانی : تو باهوشی یه نگاه کلی روی کتاب بندازی حل میشه ماجرا
-استادش عقده ای، درسش هم سخته
مانی : اما دلناز خانم باهوشه مثل خرگوشه
لبخند زدم
-ممنون انرژی
مانی : خواهش دخی خاله
دیگه نباید به باربد فکر کنم، وگرنه ممکن برام بد تموم بشه، چند تا نفس عمیق کشیدم و چشمام رو بستم
مانی : خوابت میاد!
-یکم خسته ام
مانی : اوکی رسیدیم بیدارت می کنم.
-ممنون
بهتر بود به جای فکر کردن به باربد بخوابم. اون پسر مناسبی برام نبود، عشق وجود نداشت، اگه هم داشت بارید اون عشق نبود....