امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ)

#26
رمان انتقام دلباخته

#پارت 18

دلناز

لباس هام رو عوض کردم، جنازه ی گوشی ام رو از گوشه ی دیوار برداشتم، این گوشی دیگه به درد بخور نبود، بهتر برم سراغ یه گوشی دیگه،
سمت میزم رفتم و کشوی چهارمی رو کشیدم، یه جعبه داخلش بود که برش داشتم، درش رو باز کردم، گوشی های قدیمی ام داخلش بود؛ اون مدلی که جدید تر بود رو
برداشتم، سیم کارت رو از داخل جنازه برداشتم و داخل گوشی قرارش دادم. اما گوشی ام شارژ نداشت پس به شارژ وصلش کردم، جعبه رو داخل کشو گذاشتم. فعلا
کارم با همین گوشی راه می افتاد شاید بعدا یه گوشی جدید خریدم؛ گرسنه بودم، باز خوبه، چیزی توی اون مغازه نخوردم! از اتاق بیرون رفتم از سام و صدف خبری نبود،
بالشت ها رو از روی زمین برداشتم مبل ها رو درست کردم، معلوم نیست داشتن چه غلطی می کردن که خونه رو بهم ریختن، حالا باز خوبه چشمام رو بسته بودم وگرنه
معلوم نبود چی میدیدم!! باز خوبه مامان و بابا سرکار بودند!؟! وگرنه آبرو برای سام و صدف نمیموند. با خنده وارد آشپزخونه شدم، در یخچال رو باز کردم، ظرف سالاد
الویه رو برداشتم، نون هم از داخل جانونی برداشتم و روی صندلی نشستم. اصلا باورم نمیشه من همون دختر دیشبی بودم که می خواستم غلط اضافی کنم، آهی کشیدم
چه خوبه که زنده ام.. بعد از خوردن سالاد و شستن ظرف ها، توی اتاقم رفتم روی تخت دراز کشیدم و بالشت قلبی بنفش رنگم رو توی آغوشم گرفتم.....


فلش بک :
امروز آمده بودم به غوغا یه سر بزنم، دلم براش تنگ شده بود؛ داخل اصطبل شدم، با دیدن غوغا لبخند زدم، روی یال هایش دست کشیدم.
-دخترم خوبی؟ دلم برات تنگ شده بود.
بوسیدمش
-می دونی غوغا، دانشگاه باحال تر از مدرسه است، اما برخلاف تصوراتم درس های دانشگاه سخت تر از مدرسه است
روی کمرش دست کشیدم
-من هنوز خسته ی کنکور و خوندن درسام هستم، برای همین اصلا حسش نیست که درس های دانشگاه رو بخونم، تازه توی دانشگاه که نباید شاگرد اول بود.
دست دور گردنش انداختم.
-یه دوست خوب هم به اسم نوا پیدا کردم، خیلی دختر خوبیه، حالا یکبار میارمش تا ببینیش.
دست روی سرش کشیدم
-استادامون عقده ی و پیر هستند، فقط یه استاد پسر جذاب دارم با یه استاد دختر مهربون.
روی سرش رو بوسیدم
-امروز حس سواری ندارم، فقط آمدم بهت سر بزنم
نفسی کشیدم
-خوب غوغا جون من دیگه باید برم، فردا امتحان دارم اونم با یه استاد عقده ای
باربد : دلناز!!
برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم؛ این که همون پسره ی پررو باربده، چرا با تعجب به من زل زده؟ نزدیکم آمد.


باربد : هیچ معلوم هست تو کجایی؟!
حالا این من بودم که با تعجب بهش نگاه می کردم
باربد : می دونی من توی این چند روز چی کشیدم؟
واا این حالش خوب بود!!
باربد : چرا مثل بز به من زل زدی؟!

اخم کردم و عصبی شدم
-بز خودتی بی ادب
باربد : من این همه حرف زدم تو فقط بز رو شنیدی؟
سر براش تکون دادم، بهش پشت کردم که برم، اما سد راهم شد؛ سوالی نگاهش کردم
باربد : می خواستم باهات حرف بزنم
-الان هم داری حرف میزنی گل که لگد نمی کنی؟
باربد : پس نرو، به حرفم گوش کن
-کار دارم باید برم، اگه حرف مهمی داری بگو
باربد : نمی دونم چطوری بگم؟!
-می گی یا برم؟!
باربد : من عاشقت شدم


دو بار چشمام رو باز و بسته کردم و زیر خنده زدم، وایی این باربد روانیی بود
باربد : چرا میخندی!؟
تک سرفه ای کردم
-اشتباه گرفتی
از کنارش رد شدم که برم اما دستم رو گرفت، با خشم به سمتش برگشتم و دستم روکشیدم.
-بار آخرت باشه به من دست زدی
دستاش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد

باربد : باشه باشه ببخشید
-مزاحمم نشوو
باربد : من مزاحم نیستم من فقط عاشقم
انگشت اشاره ام رو، رو به روی صورتش گرفتم
-ببین آقا پسر من مثل دخترای دورت نیستم که با دو کلمه خامت بشم
باربد : دلناز باور کن من عاشقتم، با اولین نگاه توی قلبم جا باز کردی
-یه چیزی بگم؟
باربد : بگو عزیزم
-تو هیچ وقت دلستر نخور
باربد : چرا؟؟!
-کسی که با یه نگاه ادعای عشق داره پس با خوردن دلستر هم مست میشه
به چشمام خیره شد
باربد : چشمایی تو اش بد تر از شراب سفیده یه می خونه رو نگاهت بهم میریزه

رسما هنگ کردم از شنیدن این جمله اش. نفسی کشیدم
-جمله ی قشنگی بود اما من گفتم که خامت نمیشم، پس الکی زحمت نکش
باربد : باور کن از روزی که توی اصطبل دیدمت، قلبم دیگه آروم نگرفته، تو ملکه ی ذهنم شدی
دوباره به چشمام زل زد.
باربد : من عاشقتم شدم، دلناز تو زندگی ام شدی.
یه قدم به سمتم برداشت
باربد : دلناز تو تنها دختری هستی که از عشق براش گفتم
قلبم تپش گرفته بود، یه جوری داشتم می شدم.
باربد : این نگاهت مثل شراب مست کننده است
انگار مغزم هنگ کرده بود، آب دهنم رو قورت دادم
باربد : من عاشقتم دلناز
چند قدم عقب رفتم نه نه من نباید خامش بشم، عشق وجود نداره، سرم رو تکون دادم

باربد : دلناز؟
با اخم نگاهش کردم
- زهرمار
انگشتم رو به نشونه ی تهدید رو به روی صورتش گرفتم
-ببین آقا پسر یکبار دیگه فقط یکبار دیگه مزاحم من بشی به نگهبانی خبر میدم

باربد : چرا حرفم رو باور نمیکنی؟!
پوزخندی زدم
-دلایل خودم رو دارم
باربد : من الان سه هفته است که هر روز میام اینجا تا تو رو ببینم، با هر دختری که توی زندگی ام بود کات کردم و فقط فقط به تو فکر میکنم
نفسی کشیدم
-بهتر از این به بعد به منم فکر نکنی
باربد : من عاشقتم دلناز
-شما لطف داری
تعجب کرد
باربد : تو چرا این قدر بی احساسی!!
-دلیلی ندارم برای یه پسر غریبه احساسی خرج کنم
باربد : تو شدی زندگی این پسر غریبه
دست روی قلبش گذاشت
باربد : تو شدی دلیل تپش های قلب این غریبه
قدمی سمتم برداشت
باربد : بیا گوش کن، فقط اسم تو رو زمزمه میکنه
ای بابا این چرا گیر داده بود به من !!
-این همه دختر، برو مثل مته مخ اونا رو سوراخ کن
باربد : منی که گل عشق رو توی وجود تو دیدم چرا برم دنبال گل کلم؟ تو زیبای توفوق العاده ی تو زندگی من هستی


به چشمام بازم خیره شد، چی توی نگاهش داشت که دلم رو زیر و رو کرده بود؟؟ چی توی صداش بود که به قلبم تپش داده بود؟!
مانی : دلناز
با شنیدن صدای مانی از باربد چشم گرفتم، چه به موقع رسیده بود!!
مانی : چیزی شده؟!
با اخم به باربد نگاه کرد و دست من رو گرفت.
-نه فقط این آقا چند تا سوال درباره ی اسب ها داشت
باربد به مانی نگاه کرد
باربد : سلام، من مزاحم نیستم فقط چند تا سوال داشتم
-امیدوارم جواب هام قانع کننده باشه
مانی : خوب بریم بهتر
باربد با حالت عجیبی به من و مانی نگاه کرد؛ ازش فاصله گرفتیم ... .
پاسخ
 سپاس شده توسط شـــقآیــق


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان انتقـــام دلبـاخـتـهـــ ( خیلی قشنگــهــ) - Ɗєя_Mσηɗ - 09-08-2020، 16:48

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
  یـه داســتان واقعـی از یه دختر مجرد از زبان خودش ....... خیلی غمگینه
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
  داستان عاشقی یک پسر خیلی قشنگه(تکراری نیست)

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 4 مهمان