07-08-2020، 12:37
#prt29
آرش: یه هفته ست آرزو میکنم کاش اون روز اولی که دیدمت دلمو بهت نمیدادم و وابستگی ای بینمون نبود
چرخیدم سمتش و-مسخره بازی جدیدته؟! من که استاد نقشه کشیدنم رو بازی نده پسر!
آرش: این یه بازیه مسخرست که زندگی منه بازی ای که باید ببازم تا برنده بشم ، باید از هم دور باشیم تا بتونم بدست بیارمت...
-شورشو دراوردی فهمیدم خوب بلدی نقش بازی کنی بیا بریم فیلم ببینیم
آرش: ماهور کِی میاد؟
-به اون چیکار داری دو دیقه نیست گیر بده بشین فیلم ببینیم
نشست رو کاناپه ، ظرف تخمه رو بغل گرفتم و نشتم کنارش
نیم ساعت از فیلم گذشته بود و هیچی ازش متوجه نشده بودم انقدر که حرکتای آرش عجیب و غریب شده بود خیره شده بود بهم و با موهام بازی میکرد....
-میشه تمومش کنی داری رو اعصابم رژه میری
آرش:نمیتونم تمومش کنم این آخرین باره که اینجوری کنارهمیم!
تلویزون رو خاموش کردم و- یا میگی چته یا باهات قهر میکنم
آرش: "حلما" رو یادته؟!
-همون دخترعموی لوست؟!
آرش: اره مامان و بابامم میگن باید با حلما ازدواج کنم
-خب بگن تو که مجبور نیستی
آرش:اتفاقا مجبورم و تنها راهی که دارم همینه میدونی که بابام و عموم باهم شریکن یه قرارداد جدید با یه شرکت خارجی دارن که سود زیادی نصیبشون میشه ، یه مدته بابام و عموم بینشون اختلاف ایجاد شده و بابام احتمال اینو میده که عموم با گرفتن سودش بزنه زیر همه چیز و اینطوری بابام کلی ضرر میکنه و تا اخر عمرش باید زندان باشه...
-این هیچ ربطی به ازدواج تو نداره!
آرش:ازدواج من و حلما بابام رو از این مخمصه احتمالی نجات میده
دلم نمیخواست حرفاشو باور کنم!
خیره شدم بهش و-ینی تو واسه اینکه بابات ضرر نکنه میخوای با حلما ازدواج کنی؟!
آرش:دقیقا همینه
ازش فاصله گرفتم ؛ انگار که من یه موجود اضافی توی زندگیش بودم...
#prt30
آرش: این مدت نمیتونم باهم باشیم ولی بعد از تموم شدن ماجرا همه چیز مثل قبل میشه
-توقع داری زندگی یه نفرو بهم بریزم تا اولویت دوم زندگیِ تو باشم؟!
آرش: زندگی کسیو بهم نمیزنی من مجبورم با حلما باشم و حلما هم حسی به من نداره
-از کجا میدونی حسی نداره؟! اگه عاشقت باشه؟! اگه عاشقش بشی؟!
با گفتن این حرفا ناخواسته قطره اشکی از چشمم چکید...
آرش با دستاش صورتمو قاب گرفت ، قطره اشک رو از روی صورتم پاک کرد و-من وقتی تو رو دوست دارم وقتی میدونم تو منتظری من بگردم پیشت چجوری میتونم عاشق یکی دیگه بشم؟!
-چند وقت باید منتظرت بمونم؟
آرش: حداقل یکسال
- خودت طاقت میاری من اسمم تو شناسنامه یه نفر دیگه باشه و باهاش زندگی کنم بعد حداقل یکسال باهاش بهم بزنم و برگردم با تو باشم که ازم چنین چیزی میخوای؟!
آرش: اگه تو بهم قول بدی تا همیشه دوستم داشته باشی و به اون شخص هیچ احساسی نداشته باشی شاید ظاقت بیارم
-من از کجا مطمئن باشم دوستش نداری؟!چجوری با شاید و حداقل یکسال طاقت بیارم؟!
آرش: ریما گوش کن! من فقط تو رو دوست دارم قول میدم برگردم و زندگیمونو باهم بسازیم ، میدونم الان ناراحتی عصبانی ای ولی حرفامو یادت باشه من توی این دنیا فقط تو رو میخوام
-دنیا رو با همونی بخواه که باهاش خانوادت رو از بدبختی نجات میدی من نمیخوام تو زندگیت اولویت دوم باشم الانم ایجا نشین و منو نگاه کن پاشو برو دنبال زندگیت!
آرش: یه هفته ست آرزو میکنم کاش اون روز اولی که دیدمت دلمو بهت نمیدادم و وابستگی ای بینمون نبود
چرخیدم سمتش و-مسخره بازی جدیدته؟! من که استاد نقشه کشیدنم رو بازی نده پسر!
آرش: این یه بازیه مسخرست که زندگی منه بازی ای که باید ببازم تا برنده بشم ، باید از هم دور باشیم تا بتونم بدست بیارمت...
-شورشو دراوردی فهمیدم خوب بلدی نقش بازی کنی بیا بریم فیلم ببینیم
آرش: ماهور کِی میاد؟
-به اون چیکار داری دو دیقه نیست گیر بده بشین فیلم ببینیم
نشست رو کاناپه ، ظرف تخمه رو بغل گرفتم و نشتم کنارش
نیم ساعت از فیلم گذشته بود و هیچی ازش متوجه نشده بودم انقدر که حرکتای آرش عجیب و غریب شده بود خیره شده بود بهم و با موهام بازی میکرد....
-میشه تمومش کنی داری رو اعصابم رژه میری
آرش:نمیتونم تمومش کنم این آخرین باره که اینجوری کنارهمیم!
تلویزون رو خاموش کردم و- یا میگی چته یا باهات قهر میکنم
آرش: "حلما" رو یادته؟!
-همون دخترعموی لوست؟!
آرش: اره مامان و بابامم میگن باید با حلما ازدواج کنم
-خب بگن تو که مجبور نیستی
آرش:اتفاقا مجبورم و تنها راهی که دارم همینه میدونی که بابام و عموم باهم شریکن یه قرارداد جدید با یه شرکت خارجی دارن که سود زیادی نصیبشون میشه ، یه مدته بابام و عموم بینشون اختلاف ایجاد شده و بابام احتمال اینو میده که عموم با گرفتن سودش بزنه زیر همه چیز و اینطوری بابام کلی ضرر میکنه و تا اخر عمرش باید زندان باشه...
-این هیچ ربطی به ازدواج تو نداره!
آرش:ازدواج من و حلما بابام رو از این مخمصه احتمالی نجات میده
دلم نمیخواست حرفاشو باور کنم!
خیره شدم بهش و-ینی تو واسه اینکه بابات ضرر نکنه میخوای با حلما ازدواج کنی؟!
آرش:دقیقا همینه
ازش فاصله گرفتم ؛ انگار که من یه موجود اضافی توی زندگیش بودم...
#prt30
آرش: این مدت نمیتونم باهم باشیم ولی بعد از تموم شدن ماجرا همه چیز مثل قبل میشه
-توقع داری زندگی یه نفرو بهم بریزم تا اولویت دوم زندگیِ تو باشم؟!
آرش: زندگی کسیو بهم نمیزنی من مجبورم با حلما باشم و حلما هم حسی به من نداره
-از کجا میدونی حسی نداره؟! اگه عاشقت باشه؟! اگه عاشقش بشی؟!
با گفتن این حرفا ناخواسته قطره اشکی از چشمم چکید...
آرش با دستاش صورتمو قاب گرفت ، قطره اشک رو از روی صورتم پاک کرد و-من وقتی تو رو دوست دارم وقتی میدونم تو منتظری من بگردم پیشت چجوری میتونم عاشق یکی دیگه بشم؟!
-چند وقت باید منتظرت بمونم؟
آرش: حداقل یکسال
- خودت طاقت میاری من اسمم تو شناسنامه یه نفر دیگه باشه و باهاش زندگی کنم بعد حداقل یکسال باهاش بهم بزنم و برگردم با تو باشم که ازم چنین چیزی میخوای؟!
آرش: اگه تو بهم قول بدی تا همیشه دوستم داشته باشی و به اون شخص هیچ احساسی نداشته باشی شاید ظاقت بیارم
-من از کجا مطمئن باشم دوستش نداری؟!چجوری با شاید و حداقل یکسال طاقت بیارم؟!
آرش: ریما گوش کن! من فقط تو رو دوست دارم قول میدم برگردم و زندگیمونو باهم بسازیم ، میدونم الان ناراحتی عصبانی ای ولی حرفامو یادت باشه من توی این دنیا فقط تو رو میخوام
-دنیا رو با همونی بخواه که باهاش خانوادت رو از بدبختی نجات میدی من نمیخوام تو زندگیت اولویت دوم باشم الانم ایجا نشین و منو نگاه کن پاشو برو دنبال زندگیت!