امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

رمان طنز کی گفته من شیطونم؟

#5
این ارمان خاک برسر هم معملوم نیست کجاست فهمیده من بهش احتیاج دارم خودش رو گم و گور کرده
با کمک مامان و دریا یه خورده خونه رو تمیز کردم روی مبل نشسته بودم که ارمان خان تشریف اوردن من نمیدونم تا ساعت 3 بیرون چه غلطی میکرده ........ با تعجب نگام کرد یه ذره دقیق شد روی لباسم چشم هاش یه برق خاصی زد - سلام تو چرا این جا نشستی ؟ - هیچی همین طوری........ اره جان خودم همین جوری نشسته بودم ......... بدون این که سوال دیگه ای بپرسه رفت تو اتاقش .. ای خدا چی کار کنم من روی کتاب رو باز نکردم .... اگر فردا نرم امتحان میان ترمم رو صفر میده ......... بیخیال غرور باید خرش کنم یه ذره با هام کار کنه ....... چون مامان وبابا خواب بودن کفش هامو در اوردم چون صدا میداد رفتم کتاب و جزوه ها مو برداشتم با یه خودکار ..... در اتاقش رو زدم .... صداش اومد - بله - ساحلم بیام تو - صبر کن دارم لباس عوض میکنم بعد از چند دقیقه اجازه صادرش که برم تو.............. - بله کار داشتی ... یه تیشرت تنگ سبز تنش بود با یه شلوار ورزشی مشکی .. - اره میشه ازت یه خواهشی کنم؟؟؟؟؟؟؟ یه جوری نگام کرد انگار میدونست چی میخوام - چیه .... - میشه یه چند تا از سوال های امتحانی فردا رو بهم بگی اخم کرد............ - دیگه چی تعارف نکنی ها هر چی میخوای بگو تا بهت بگم........ - ارمان اذیت نکن دیگه خواهش میکنم هر کاری بگی انجام میدم من هیچی نخوندم خوب خودت دیدی که تولدم بود... - بله دیدم که ظهر چه جوری کرم من رو دادی، شما باید تو طول ترم میخونید نه شب امتحان....... حالا برای من بابا بزرگ شده داره نصیحت میکنه ......... - خواهش میکنم جون هر کس که دوست داری ؟ - نمیشه پس حق کسی که نشسته قشنگ خونده چیه ؟ - من که نمیگم همه ی سوال ها رو بگو اون سوال هایی رو که بارمشون از همه بیشتر رو بهم بگو - زیادیت میشه ساحل خانم ...... - باشه نگو..... خیلی ناراحت شدم ..... از اتاقش اومدم بیرون ای خدا چه غلطی بکنم کتاب 300 صفحه ای رو من چه جوری بخونم صداش اومد - ساحل با کله رفتم تو در ....... در رو باز کردم ... - بله ؟ - بیا بشین سوال های امتحانی رو بهت نمیگم ولی با هات کار میکنم هر جایی رو که اشکال داشتی ..... همین هم خوب بود دوست داشتم بپرم تو بغلش .... نشستم روی تخت .... - نه اون جا نشین بیا روی زمین ...... وا این چرا اینجوری میکنه انگار به خودش شک داره ..... نشستم روی زمین اومد نشست کنارم نگاش افتاد به پا هام ...... سرش رو انداخت پایین .. - پاشو برو لباست رو عوض بعد بیا - چرا اون وقت ...... - همین که گفتم پاشو برو زود بیا ......... لباسم لختی بود تازه فهمیدم برای چی چشم هاش برق زد .... چه قدر من خنگم ... - شام خوردی یا برات بیارم ؟ - نه خورم زود باش برو بیا .... نه انگار یه چیزش شده ......
سریع یه بلیزاستین کوتاه سفید با یه شلوار طوسی پوشیدم رفتم تو اتاقشنشستم زمین کنارش ...... چند تا از کتاب ها رو باز کرد ...... - خوب بگو ببینم کجا ها رو اشکال داری برات توضیح بدم ؟ - اشکال هام خیلی زیاد ، یک چیزی بگم من اصلا نخوندم برای فردا - اون دیگه به من ربطی نداره تو که از یک ماه پیش می دونستی فردا امتحان داری چرانخوندی ؟ -ارمان باز شروع کردی - ببین وقت زیادی نداری ساعت 5/3 صبحه فردا ساعت 9 هم امتحان داری ، اگه سوال داری بپرس اگه نداری من بخوابم عجب ادمیه ها حالا یک باز ازش کمک خواستم ... سعی کردم جاهایی رو که خیلی برام سخته رو توضیح بده خیلی قشنگ و با دقت برام توضبح می داد اولش همش حواسم می رفت به صورتش تا حالا ان قدر بهش نزدیک نبودم چشم هاش خیلی خوش رنگه ها ..... لب هاشو نگاه کن وای خدای من ...... - میشه حواست به درس باشه اگه یک بار دیگه به من نگاه کنی دیگه به هیچ سوالی جواب نمیدم فهمیدی یا نه ؟ اه اه ابروم رفت ........ بعضی جاها رو که خوب توضیح نمیداد میفهمیدم که زیاد مهم نیست حدود دو ساعت کامل جا هایی رو که سخت بود رو برام توضیح داد - یه نگاه کن اگه جایی رو اشکال داری بگو - نه دیگه فکر نمیکنم اشکال داشته باشم به نظرت اگه این دو ساعت رو هم بخونم میتونم نمره ی خوبی بگیرم - اینجوری میگی که من سوال ها رو بهت بگم - نه اصلا به جون خودم نه ... فقط میخواستم نظرت رو بدونم .. - حالا بخون شاید موفق شدی !!!!! - باشه دستت درد نکنه ببخشید مزاحم خوابت شدم ها .... من رفتم .... - اگه سوال داشتی من بیدارم برو دقیق یک بار دیگه بخون .... خواستم از اتاق بیام بیرون که صدام کرد - این رو یادت باشه که من این کار رو فقط به خاطر عمو و زن عمو کردم ....بعدشم فقط دلم میخواد کسی بفهمه من و تو نسبت فامیلی داریم اون وقته که .... - اون وقته که چی ؟ - هیچی برو بخون خوابت نبره ها ...... میخواست بگه که فقط این کار برای مامان وبابا انجام داه نه چیز دیگه ....... حالا لازم بود بگی ؟.......... تا ساعت 8 صبح بکوب خوندم طوری که دیگه چشم هام باز نمیشد ولی دیگه خیالم راحت بود یه چیزی هایی بلدم کتاب و جزو ها رو بستم گذاشتم تو کیفم ...... تودستشویی بودم که صدای سبزی خانم اومد دلم میخواست بازم اذیتش کنم ولی یاد تهدید های بابا افتادم که بهم گفت : - اگه یک بار دیگه به صبری خانم کاری داشته باشی همه وسایل مهمت رو ازت میگیرم ...... تصمیم گرفتم که دیگه شیطونی نکنم ولی مگه میشه اخه .......... از دستشویی اومدم بیرون ارمان داشت از پله ها می یومد پایین - سلام سرش رو تکون داد چه بی ادب سلام هم نمیده ...... برگشتم تو اتاقم لباس هامو پوشیدم یک ذره کرم پودر زدم تا رنگ پریدگی صورتم معلوم نباشه مامان و بابا و ارمان داشتند صبحونه میخوردند - سلام - سلام دختر گلم خوبی ؟ - مرسی بابا ، مامان من امروز یه ذره دیر میام خونه میخوام با دوست هام برم بیرون - برو مادر ولی دیگه دیر وقت هم نیای ها من وبابات خونه ی دوستش دعوتیم کلید ماشین رو برداشتم پیش به سوی امتحان ....... سر جلسه خیلی استرس داشتم وقتی سوال های امتحان رو دیدم خیالم راحت شد بلد بودم عجب نامردیه این ارمان هر چی دیش بهش میگم این سوال به نظرم مهمه میگه نه تو امتحان نمیاد ....... یه ذره وقت کم اوردم ولی خیالم راحت بود که نمره ی خوبی میگیرم ..... بیرون دانشگاه منتظر مریم شدم تا بیاد از دور دیدمش داشت با خودش حرف میزد - چته چرا با خودت حرف میزنی - ان شاالله بمیره ، انشالله با خانواده اش بره زیر کامیون ، انشالله از زنش طلاق بگیره ، انشالله بچه دار نشه ، انشالله ... این حرف ها رو داشت به ارمان میگفت - هوی مریم چته چه طرز حرف زدنه - مگه کور بودی ندیدی چه سوال هایی رو داده بود شرط می بندم خودشم بلد نبود حل کنه ...... - خوب حالا چرا نفرین میکنی ؟ نمیدونم چرا برام مهم شده بود هر کس درباره ی ارمان حرف میزد دوست داشتم جوابش رو بدم - حالا تو چرا عصبانی شدی ساحل خانم ؟؟؟؟؟؟؟؟ - هیچی بابا ولش کن بیا بریم سوار ماشین بریم حال کنیمتا ساعت 5/10 بیرون بودیم بعد از این که خرید کردیم رفتیم رستوران شام خوردیم تا مریم رو برسونم شد ساعت 11 شب خوبه مامان بابا مهمونی هستند مگر نه کلی من رو دعوا میکردند به قول سبزی خانم مگه دختر تا ساعت 11 شب بیرون می مونه با سرعت زیاد رانندگی کردم تا زود تر به خونه برسم ماشین رو پارک کردم رفتم داخل ..... ارمان روی مبل نشسته بود داشت با لب تابش ور میرفت ....... - سلام سرش رو برگردوند - میشه بگی تا این موقعه ی شب کجا بودی ؟ - فکر نمیکنم به شما ربطی داشته باشه ها - اره خوب راست میگی به من ربطی نداره تو تا سااعت 12 شب خونه ی دوست پسرتی .... - مواظب حرف زدنت باش ها ارمان خان بیشعور راجب من چه فکری کرده احمق ....... راه افتادم به سمت اتاقم من چه قدر بد بختم که ارمان در باره ی من اینطوری حرف میزنه ...... مانتو رو در اوردم دراز کشیدم روی تختم ...... به این فکر کردم چرا ارمان باید این حرف رو بزنه مگه من چی کار کرده بودم فقط به خاطر این که یک ذره دیر اومده بودم باید این حرف رو بزنه ...... سرم رو گذاشتم روی بالش تا خوابم ببره ....... با صدای موبایلم از خواب پریدم ... نگاهی به ساعت کردم ساعت 5/3 صبح بود دستم رو دراز کردم گوشی رو برداشتم ..... با صدای خشنی گفتم : - بللللللله - سلام خانم خوبی ؟ چه قدر خشن ...... این چی میگه - با کی کار داشتید اقا ؟ - با شما عزیزم عجب ادم هایی پیدا میشن ها نصفه شب زنگ زده چرت و پرت میگه - اقا اشتباه گرفتید قطع کردم .......... دوباره زنگ زد موبایل رو گذاشتم سر سایلنت .... خوابیدم ...... داشتم خواب ارمان رو میدیدم که دستی به صورتم خورد یک دفعه چشم هامو باز کرد صبری خانم جلوم واستاده بود .... بعد از اون اتافاق تصمیم گرفته بودم با هاش خوب رفتار کنم .... - بله کارم داشتید ؟ - سلام دخترم خوبی ؟ اه باز یادم رفت سلام بدم ... - سلام ببخشید اتفاقی افتاده ؟ - پاشو ساحل جان اقا ارمان پشت دره از جام پریدم - پشت دره چی کار داره ؟ - ساحل خانم بابات ..... زد زیر گریه ........ - صبری خانم چی شده حرف بزنید ؟ تا حالا ندیده بودم این طوری گریه کنه ... با صدای بلندی گفتم : - اه صبری خانم حرف بزن دیگه ........ صدای از پشت سر اومد - چرا سر اون بنده خدا داد میزنی ؟ رو گرد به صبری خانم گفت : - میتونید برید لطف کردید بیدارش کردید - ارمان چی شده چرا حرف نمیزنید ؟ - اگه از جات بلند شی میگم لنگ ظهر تو هنوز خوابی نشستم روی تخت ..... - بابات بیمارستانه ؟ - چچچچچییییی - سکته کرده از دیشب بیمارستانه ما به تو نگفتیم .. زدم زیر گریه ...... من دیدم دیشب این طوری حرف زد نگو بابا بیمارستان بوده با گریه گفتم ": - چرا مگه مهمونی نبود چرا سکته کرده - نمیدونم پاشو بریم دریا و فرزاد هم بیمارستانن..... همین طوری رفتم تو راهرو - ساحل کجا ؟ - بیا بریم دیگه تروخدا زود باش دارم می میرم -اینجوری .... اشاره ای به لباسم کرد .. وای ..... - بیا برو ماشین رو روشن کن تا من بیام ...... - چرا این طوری میکنی الان گریه کنی بابات خوب میشه دستم خودم نبود همین طوری داشتم اشک میریختم ....... از اتاق رفت بیرون ........ سریع یه مانتو پوشیدم یه شالم انداختم رو سرم ......... تو ماشین همش گریه کردم ......... - اه بسه دیگه سرم رفت چه قدر گریه میکنی ؟ اصلا حواسم به ارمان نبود دستم رو گذاشتم روی دهنم تا صدای گریه ام رو نشنوه با سرعت زیادی رانندگی میکرد چند بار موبایلش زنگ خورد ولی جوابی نداد .. چشم هامو بستم خدایا اگه برای بابام اتافاقی بیفته من چی کار کنم کاش نمیذاشتم هیچ وقت به اون مهمونی برن ...... - پیاده شو قبل از این که پیاده بشم گفت : - جلوی دریا و مامانت اینطوری گریه نکن باشه ؟ اشک هامو پاک کردم ... سرم رو تکون دادم ........ وارد بیمارستان شدیم ..... وای چه قدر شلوغه ...... از روبرو داشتند یه مرده میاوردن ناخوداگاه سرم گیج رفت نزدیک بود بیفتم که ارمان زیر بازو هامو گرفت - لازم نکرده بری تو بیا ببرمت خونه ؟ - حالم خوبه بریم - میبینم چه قدر خوبه ........ با هم رفتیم سوار اسانسور شدیم .... از دور مامان و دریا رو دیدم که نشسته بودن روی صندلی ...... - مامان ....... - ساحل چته این جا بیمارستانه ها چرا داد میزنی ..... پریدم بغل مامان دوتایی زدیم زیر گریه ........ پرستاره از دور داشت چپ چپ نگامون میکرد - زن عمو خواهش میکنم اروم تر این جا بخشی مهمیه نباید صدا باشه - باشه مادر ، ساحل جان دخترم بیا بشین ..... نشستم روی صندلی .....نگاهم افتاد به دریا اروم اشک میرخت ..... - مامان دکترا ها چی گفتن برای چی سکته کرده ؟ - نمیدونم والا حرفی که نمیزنن ......... - من میخوام بابا رو ببینم - نمیشه دخترم اجازه نمیدن ....... - چرا مامان من میخوام ببینمش ..... راه افتادم به سمت بخش های ویژه ..... کسی از پشت مانتو رو گرفت - چی کار میکنی ؟ کجا میخوای بری ؟ - ولم کن میخوام برم ....... - نمیشه بری .... با صدای بلندی جیغ زدم - گفتم ولم کن لعنتی .......میخوام برم بابام رو ببینم ........ پرستاره صدامون رو شنید اومد جلو ..... - خانم چه خبرتونه اینجا بیمارستانه ها ؟ - خوب باشه من میخوام بابام رو ببینم - عزیزم فعلا نمیشه - چرا میشه میخوام برم - گفتم نمیشه اصلا همه برید بیرون فقط یه همراه باشه کنار مریض ...... دریا اومد جلو - ساحل خانم بیا بریم بیرون - ولم کن دریا ارمان که معلوم بود حسابی کلافه شد به دریا گفت: دریا خانم بیاید همگی برید خونه من میمونم پیش عمو ...... - نه اقا ارمان نمیخواد من خودم میمونم شما مامان و ساحل رو ببرید - من هیج جا نمیام ها بیخود نقشه نکشید من رو ببرید خونه ها دریا تو با مامان برو دیشب این جا بودید خسته اید ..... - اخه خواهر من اگه چیزی لازم باشه تو که نمیتونی کار ها رو انجام بدی - چرا میتونم خوب هم میتونم ........ شما برید با مامان ...... - باشه قبول ولی اگه اتفاقی افتاد سریع خبر بدی ها ..... - باشه قول میدم ...... دریا رفت پیش مامان تا با هم برن خونه - برو مامان و دریا رو برسون - میرم دوباره برمیگردم - نمیخواد برگردی من خودم هستم - باید یه مرد این جا باشه ...... برو بابا حالا تو این موقعیت داره حرف زیادی میزنه ......
تو بیشتر به جای این که مرد باشی نامردی ........
پاسخ
 سپاس شده توسط ناتاشا1


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: رمان طنز کی گفته من شیطونم؟ - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 07-08-2020، 12:35

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]
  رمان تمنا برای نفس کشیدن

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان