امتیاز موضوع:
  • 0 رأی - میانگین امتیازات: 0
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

|رمان زیبای ازدواج به سبک کنکوری|

#10
نمیدونی نمیدونی ، تو که حال ِ منو نمیدونینمیمونی نمیمونی ، عاشق میشی اما نمیمونی
درد دل ِ مرا اگر ، فریاد نمی شویراه ِ نجات ِ من ازین ، بیداد نمی شویعاشق شدن تنها فقط ، دل باختن که نیستبا شیرین شیرین گفـتنـت ، فرهاد نمی شوی**همـدل اگر که نیستی ، نشکن دل مرامـَرحم اگر نمیشوی ، زخم نزن دل ِ مرا**نمیدونی نمیدونی ، تو که حال ِ منو نمیدونینمیمونی نمیمونی ، عاشق میشی اما نمیمونی**نمیدونی نمیدونی ، تو که حال ِ منو نمیدونی…نمیمونی نمیمونی ، عاشق میشی اما نمیمونیمانتو خردلی رنگم رو تنم کردم و شلوار و مقنعه مشکیم رو پوشیدم. کتابایی که نیاز داشتم رو برداشتم .-پدرام داداشی دیرم شده. میشه منو برسونی؟پدرام: زودتر بیدار می شدی-پدرام اذیت نکن دیگهپدرام: باشه بابا جیغ جیغ نکن اول صبحی-مرسی داداشی گلیسوار ماشین شدیم ولی کل راه پدرام تو فکر بود.-داداشی چرا امروز نرفتی شرکت؟پدرام: الان می خوام برم خرید. ظهر میرم شرکت-اوهوم.خرید واسه چی؟پدرام که اصلا حواسش به حرفای من نبود سریع جواب داد:-عصر با دوستای قدیمم قرار دارم.همون موقع پدرام ماشین رو نگه داشت. تازه فهمیدم رسیدیم. خداحافظی کردم و وارد آموزشگاه شدم. یکی از بچه ها که اسمش ساناز بود به سمتم اومد و با خنده گفت:-بلا خب می گفتی ماهم کادو می گرفتیم.با تعجب بهش نگاه کردم و پرسیدم:-واسه چی؟ساناز: واسه تولد دیگه-آهان.ممنون عزیزم ولی امروز که تولد من نیست.ساناز: خودتو نزن کوچه علی چپ بن بست. حداقل بگو چه گلی دوست داره از گل فروشی کنار آموزشگاه واسش بگیرم.دیگه اعصابم خرد شده بود.-واسه کی؟ساناز: پــــری یعنی می خوای بگی نمیدونی امروز تولد پسر داییته؟خیلی ضایع شدم. خودمو بی خیال نشون دادم و همون طور که مقنعه م رو صاف می کردم گفتم:-آهان آریان رو میگی. خب چرا ولی تو از کجا می دونستی ؟ساناز: دیگه دیگه. برو از شمیم بپرس اون به همه گفت.- خب من نمی تونم در مورد این مسائل چیزی بگم. خانم ترابی ازم تعهد گرفته.ساناز: آخه از کجا میفهمه تو رنگ گل رو به من گفتی؟با خودم گفتم اگه بگم رز زرد بگیره هم خودم رنگش رو دوست دارم هم اینکه نشانه تنفر نسبت به آریان هستش. واسه همین دل رو زدم به دریا و خیلی ریلکس گفتم:-راستش رز زرد رو خیلی دوست داره.ساناز: جدی؟ ولی اخه رز زرد که نشونه خوبی نداره.-خب جواب سوالتو دادم دیگه. من در همین حد می دونم که عاشق رنگ زرد. همه ی دکور اتاقشم زرد. اگه از گل فروش خواهش کنی کاغذ صورتی هم دورش بپیچه که دیگه محشر می شه.ساناز: جدی؟ صورتی و زرد. صورتی که دخترونه ست.- اصلاً به من چه. کاش از اولم جواب نداده بودم.ساناز: مرسی پریناز جون. ببخشید آخه به نظر خودم یکم ترکیبش افتض..یعنی جالب نیست.-آره به نظر منم همین طوره ولی خب چیکار کنم پسر داییم کج سلیقه ست.ساناز:ممنون بابت کمکت. من برم تا استاد نیومده بخرم.-خواهش میکنم عزیزمبه کلاس رفتم. خوشبختانه ردیف جلو یه جالی خالی پیدا کردم و نشستم.بعد از چند دقیقه ای آریان وارد کلاس شد. همون موقع ساناز با یه دسته گل رز زرد که دورشم کاغذ رنگی و پاپیون صورتی بود وارد کلاس شد که همه بچه ها زدن زیر خنده.آریان با صدای جدی گفت:-ساناز این گل چیه اوردی سر کلاس بچه؟ زود باش بشین سر جات تا بیرونت نکردم. ساناز هم همون طور که با ناز می اومد طرف آریان گفت:- استاد واسه شما خریدم. تولدتون مبارک !بچه ها هم که منتظر بودن شروع کردن به دست زدن و شعر تولد رو خوندن. آریان سریع ساکتشون کرد و یه نگاهی به گل انداخت و تشکر کردولی از قیافه اش تعجب می بارید. حالت صورتش یه جوری بود. شروع کرد به درس دادن و خوشبختانه اونروز کلاس ساعت شش تعطیل شد.سریع رفتم خونه و درسایی رو که مرور کرده بود واسمون رو تست زدم. ساعت حدودای یازده بود که پدرام اومد. سر میز شام نشسته بودیم که پدرام شروع کرد به خندیدن .مامان: خوبی پسرم؟ امروز شرکت زیاد کار کردی؟پدرام: نه مامان جان.امروزدور همی داشتیم با دوستام. رفتیم بیرون یاد حرف یکی از بچه ها افتادم خنده م گرفت.مامان: وا مادر خوب بگو ما هم بخندیم.پدرام: هیچی یکی از دانش آموزای آریان واسش یه دسته گل رز زر د گرفته بود و ودورش رو پر از کاغذای صورتی و نارنجی کرده بودو یه چند تا رمان صورتی هم بهش آویزون بود. اول که گفت باور نکردیم ولی وقتی دسته گل رو نشونمون داد ترکیدیم از خنده دقیقا اون رنگایی توش بکار رفته بود که آریان ازش متنفره. تازه خنده دار تر از همه اینکه دختری همسن پریناز خودمون واسه آریان نامه نوشته که عاشقتم و از این حرفا. بعدشم اصلاً تولد آریان نبوده...تولد آریان اسفند...-من نمی دونم دخترا عاشق چی آریان میشن؟ درسته تیپ خوبی داره ولی اونقدرا هم خوشگل نیست. جذاب هم که اصلاً به قیافه ش نمی خوره.پدرام طوری که خودشو می خواست عصبی و غیرتی نشون بده صداشو کلفت کرد و گفت:-اونوقت شما تنهایی به این نتایج رسیدی؟واسه اینکه سوتی نداده باشم سریع گفتم:-نه..من که نه....آخه مگه میرم کلاس که قیافه استاد رو بررسی کنم؟ اینا رو سارا کشف کرده بود.پدرام یکم مکث کرد و بعد ازمامان تشکر کرد و رفت تو اتاقش. یکم بهش شک کردم با خودم گفتم نکنه اون هم مثل سارا.... اما بعد با خودم گفتم سارا هنوز خیلی بچه ست. اینو همیشه خود پدرام میگه پس پدرام عاشقش نمیتونه شده باشه.
پاسخ


[-]
به اشتراک گذاری/بوکمارک (نمایش همه)
google Facebook cloob Twitter
برای ارسال نظر وارد حساب کاربری خود شوید یا ثبت نام کنید
شما جهت ارسال نظر در مطلب نیازمند عضویت در این انجمن هستید
ایجاد حساب کاربری
ساخت یک حساب کاربری شخصی در انجمن ما. این کار بسیار آسان است!
یا
ورود
از قبل حساب کاربری دارید? از اینجا وارد شوید.

پیام‌های داخل این موضوع
RE: |رمان زیبای ازدواج به سبک کنکوری| - ᴀᴡᴀʏᴀᴜʀᴏʀᴀ - 04-08-2020، 19:39

موضوعات مرتبط با این موضوع...
  رمان راغب | به قلبم بانوی نقابدار (زمان آنلاین دز حال تایپ)
Heart رمان خیانت به عشق (غم انگیز گریه دار هیجانی)
Sad فرق عشق و ازدواج!
Rainbow یه رمان خیلی قشنگ.نخونی نصف عمرت فناست
  رمان عشق من ، عشق تو (عاشقانه ، معرکه) به قلم: خودم
  رمان عاشقانه ( کراش من توی دانشگاه یه دختر ترسناکه) به قلم خودم. پارت پایانی.
  رمان عاشقشم؟
  رمان تلخ و شیرین
  رمان فوق‌العاده ترسناک «فرزند ابلیس» | نوشته‌ی خودم
Heart رمان[انتقام شیرین]

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 5 مهمان