04-08-2020، 18:01
#prt22
اخمی بهش کردم و ازش رد شدم و رفتم سمت رهام بالشت و پتو رو گذاشتم رو مبل و گفتم: شب بخیر
رهام:یه لحظه وایستا
-چی شده؟
از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد...
رهام:ماهور من واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم تو لطف بزرگی به من کردی البته خیلی هم صبوری که در برابر عصبانیت من تسلیم نشدی و کمکم کردی مرسی
-خواهش میکنم این جبران کمکاییه که تو قبلا به من کردی منم ممنونم
شب بخیر گفتیم و رفتم تو اتاقم خودمو رو تختم پرت کردم و فرو رفتم تو فکر.....
من واقعا چرا این کارو کردم! چرا از نگاه کردن به رهام خوشم میاد! چرا جذب چشمای مشکیش میشم! یعنی انقدر ضایعم که ریماهم فهمید؟! بعید میدونم ریما همیشه به خاطر این که من نسبت به خودش با پسرا گرم نمیگیرم باهام بحث میکنه اینم عین همونه اما من واقعا رفتارم نسبت به رهام با بقیه فرق داره تقریبا باهاش درحد مهران گرم گرفتم مهرانی که از بچگی باهم بزرگ شدیم و همو خیلی میشناسیم عجیبه خیلی عجیبه........
ریما:ماهور ساعت 8عه من میخوام برم دانشگاه کاری نداری؟من برم؟
خمیازه ای کشیدم و چشامو باز کردم:عه صبحونه خوردی؟ با ماشین میری یا ارش میاد؟
-ارش نیم ساعت دیگه میاد صبحونه هم یکم خوردم
-باش برو کاریت ندارم واسه ناهار میای دیگه؟
ریما:اره میام شاید ارش هم اومد
-باشه
ریما خداحافظی کرد و رفت یه ربع دیگه هم تو تختم چرت زدم و بعد با صدای ایفون از خواب پریدم اومدم بیرون دیدم ارشه اومده دنبال ریما
دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم تو اتاقم و موهامو بستم رفتم تو سالن...
اخمی بهش کردم و ازش رد شدم و رفتم سمت رهام بالشت و پتو رو گذاشتم رو مبل و گفتم: شب بخیر
رهام:یه لحظه وایستا
-چی شده؟
از جاش بلند شد و روبه روم ایستاد...
رهام:ماهور من واقعا نمیدونم چجوری ازت تشکر کنم تو لطف بزرگی به من کردی البته خیلی هم صبوری که در برابر عصبانیت من تسلیم نشدی و کمکم کردی مرسی
-خواهش میکنم این جبران کمکاییه که تو قبلا به من کردی منم ممنونم
شب بخیر گفتیم و رفتم تو اتاقم خودمو رو تختم پرت کردم و فرو رفتم تو فکر.....
من واقعا چرا این کارو کردم! چرا از نگاه کردن به رهام خوشم میاد! چرا جذب چشمای مشکیش میشم! یعنی انقدر ضایعم که ریماهم فهمید؟! بعید میدونم ریما همیشه به خاطر این که من نسبت به خودش با پسرا گرم نمیگیرم باهام بحث میکنه اینم عین همونه اما من واقعا رفتارم نسبت به رهام با بقیه فرق داره تقریبا باهاش درحد مهران گرم گرفتم مهرانی که از بچگی باهم بزرگ شدیم و همو خیلی میشناسیم عجیبه خیلی عجیبه........
ریما:ماهور ساعت 8عه من میخوام برم دانشگاه کاری نداری؟من برم؟
خمیازه ای کشیدم و چشامو باز کردم:عه صبحونه خوردی؟ با ماشین میری یا ارش میاد؟
-ارش نیم ساعت دیگه میاد صبحونه هم یکم خوردم
-باش برو کاریت ندارم واسه ناهار میای دیگه؟
ریما:اره میام شاید ارش هم اومد
-باشه
ریما خداحافظی کرد و رفت یه ربع دیگه هم تو تختم چرت زدم و بعد با صدای ایفون از خواب پریدم اومدم بیرون دیدم ارشه اومده دنبال ریما
دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم تو اتاقم و موهامو بستم رفتم تو سالن...